حزن در عرفان و تصوف لازمه سلوک سالک به شمار میآید. سالک با وقوف کامل بر آن، مکان و موقعیت خویش را در سلوک، بهتر میشناسد. حزن فراتر از یک مقام عرفانی است و حالتی است که در مقامهای متفاوت، همراه سالک است. حزن در هر مرحله از سلوک، به دلیل عوامل مشخصی به وجود میآید که در ابتدای سلوک، از خوف ناشی میشود.
فهرست
در لغت و اصطلاح
گفته میشود اصل در معنای «حزن»، به شدت و خشونت شیء بازگشت میکند لذا به زمین سفت و سخت، «حزن» گفته میشود.[1]مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج2، ص209.
در اصطلاح صوفیه، «حزن» به معانی مختلفی آمده است؛ قشیری در تعریف حزن میگوید: «شکسته شدن قلب با از دست رفتن مراد، از بین رفتن نشاط و کم شدن اختلاط، سقوط بهجت و هجوم همّ و غم بدون فرجه، و از بین رفتن قوت قلب به ورود گرفتاریها».[2]قشیری، ابوالقاسم، اربع رسائل فی التصوف، ص64. هجویری نیز آن را «فقدان محبوب و منع از مراد» معنا کرده[3]هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب، ص460. و اکثر بزرگانی که حزن را تعریف کردهاند، به معانی «مخالفت با شادی و اظهار تأسف و غم» اشاره دارند.[4]العجم، رفیق، موسوعه مصطلحات التصوف الإسلامی، ص284.
در مقامات عرفانی مختلف، حزن نیز معانی مختلفی پیدا میکند.
محمد تبادکانی میگوید: «صورت حزن در «بدایات»، تألّم باطن است از وقوع در مهالک غفلت، و در «ابواب»، تألّم بر تقصیر طاعت، و در «معاملات»، بر تفرقه خاطر و تعلّق اغیار، و در «اخلاق»، الم خاطر از فقدان ملکات شریفه، و در «اصول»، تألّم بر قصور و فتور عزم و ادب، و در «اودیه»، تألّم بر جهل و اشتغال نفس از شهود حق، و در «احوال»، تألّم بر غفلت از محبوب و فقدان وجد، و در «ولایات»، حزن به سرور بدل میشود و اگر از حزن باقی مانَد، از این جهت حزنی جدید طاری میشود و در «حقایق»، تحزّن بر احتجاب به صفات از مشاهده ذات، و در «نهایات»، حزن نیست مگر شایبهای در اوایل فَرق بعد الجمع».[5]تبادکانی، شمس الدین، تسنیم المقربین، ص140.
اقسام و درجات
صوفیه به حیثیات مختلف، اقسام و درجات مختلفی در حزن، ذکر کردهاند. خواجه عبدالله انصاری و شارحین « منازل السائرین»، در درجات و اقسام حزن در تصوف میگویند:
«حقیقت حزن عبارت از تألّم باطن است از جهت گذشته که فوت شده باشد. گاه تدارک آن ممکن بوَد چون فایت نماز و روزه و زکات و حج و ردّ مظالم و استحلال، و گاه ممکن نبوَد چون تأسّف بر مرگ کسی که حیات وی مطلوب بوَد، و بر فوت چیزی که به هیچ نوع به دست نیاید، و در این باب، مراد قسم اوّل است. و هو علی ثلاث درجات، و حزن بر سه درجه است:
درجه اول، «نحزن عوام» است از جهت تقصیر در ادای مراسم خدمت و وظایف عبادت، و از جهت افتادن در ورطه مهالک و معاصی، و علی ضیاع الأیام، و از جهت ضایع و بیبهره شدن اوقات عمر شریف به بطالت و بیکاری.
درجه دوم، «حزن مریدان» است، و آن اندوهی است از جهت وابستگی دل به عالم خلق که عالم تفرقه است، و از جهت مشغول بودن نفس به مشاهی و ملاهی و علایق و خلایق، و بازماندن از توجه به مشاهده حق، و تشوّق به جمال و جلال حق، و حزن از جهت فراغت از حزن و نابود شدن اندوه، در وقتی که حزن و اندوه، مهمّ وقت بوَد، چه حزن، اهل غفلت را مقامی شریف است، و نیست مر خواص را از مقام حزن بهرهای، از آن جهت که خواص، اهل وجدانند و حزن در وقت فقدان میباشد.
و لکن درجه سیم در حزن، فرا آوردن حزن است از جهت اموری که عارض میشود، و خواطر رحمانی و واردات ربّانی را مانع میشود، همچون وارد قبض که مانع وارد بسط میشود، و از جهت معارض شدن قصدها، چون هر قصدی، به عمل خیری متوجه بوَد و وی را خیر الخیرین دیر ظاهر شود، اندوهی به وی رسد که نباید که ترک اولی از وی صادر شود.
و از جهت اعتراض بر احکام علم، یعنی حزین بودن از این جهت که آنچه حق بر ایشان حکم ازلی رانده، به تدبیر و اختیار خود، به کاری به خلاف آن میل کند، یا از جهت اعتراض بر احکام علم، به جهت غلبه کردن حال بر علم، چون بعد از صحو و تمکن، بدانند صحت علم در طور خود و صحت حال در طور خود، از اعتراض پشیمان گردند و حزین و اندوهگین شوند».[6]انصاری، خواجه عبدالله، منازل السائرین، ص49-51؛ تبادکانی، شمس الدین، تسنیم المقربین، ص138-140.
علائم حزن
نجم الدین کبری در فوائح الجمال، در بیان علائم و ویژگیهای حزن میگوید:
«حزن یا اندوهناکی، سکوت محض است که موجب صیحه نمیشود و هرگاه هم صدائی از انسان محزون به گوش برسد، بیش از آه سردی که از دل اندوه رسیدهای به گوش برسد، چیز دیگری نبوده و هرگاه حزن، شدت و قوت پیدا کند، صدای محزون از حالت سردی قدم فراتر گذارده و به صورت ناله یا صدای تیری که از کمان خارج میشود، به گوش میرسد و هرگاه از ناله هم گذشت، حزن به آخر رسیده و نشاط و مزح روی میآورد و پیداست که انسان محزون در چنین حالتی با صفت حزن، ارتباط و انسی ایجاد کرده است و ناله و فریادی ندارد، برای اینکه وجود حزن به دنبال فوت محبوب و از دست دادن اوست و هرگاه نشاط و فرح به وی روی آورد، پیداست که دست به دامن محبوب شده و گمشدۀ خود را یافته است».[7]کبری، نجم الدین، فوائح الجمال و فواتح الجلال(ترجمه)، ص219.
جایگاه حزن
خواجه عبدالله انصاری، حزن را اولین مراحل از ابواب، شمرده است.[8]انصاری، خواجه عبدالله، منازل السائرین، ص49.
جنید بغدادی تصوف را با حزن قرین دانسته میگوید: « تصوف، گم کردن بدن به نوشاندن حزن است».[9]بغدادی، جنید، السر فی انفاس الصوفیه، ص278.
حکیم ترمذی، شوق و قرب الهی را به پر شدن قلب از حزن میداند.[10]ترمذی، محمد بن علی، ریاضهالنفس، ص58.
ابوعبدالرحمن سلمی در کنار حُسن خلق و سخاوت و تواضع، حزن را از اخلاق صوفیه معرفی میکند.[11]سلمی، ابوعبدالرحمن، تسعه کتب فی اصول التصوف و الزهد، ص164.
ذوالنون مصری از جمله صوفیانی است که برای حزن، در نظام معرفتی صوفیه ارزش والایی قائل است و حزن را باعث محبت میداند.[12]اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج9، ص348.
قشیری به نقل از ابوعلی دقاق میگوید: «صاحب حزن مراحلی را در یک ماه طی میکند، که فاقد حزن در یک سال، نمیتواند طی کند».[13]قشیری، ابوالقاسم، الرساله القشیریه، ص230.
از دیگر مقاماتی که برای حزن در تصوف ذکر شده است: سکونت تقوی در قلب حزین[14]غزالی، محمد، إحیاء علوم الدین، ج16، ص20.، محبوب الهی شدن[15]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص241. از آن جمله است.
در مقامات عرفانی و درجات انبیاء نیز، حزن جایگاه بارزی دارد و مقام حضرت داود دانسته شده است.[16]ابی خزام، فواد، معجم المصطلحات الصوفیه، ص166.
سیر تاریخی
ابتدای شکل گیری جریانهای معنوی در قرون ابتدایی اسلام با زهد بوده که دائما با حزن همراه بوده است. حسن بصری از بنیانگذران تصوف، به حزن و طول الاسف مشهور بوده است و بعدها این نوع نگرش تغییر کرده و از زهد به سمت تصوف سوق یافته و در حقیقت، این مسیر از خوف و حزن به سمت عشق و تعشق، تغییر کرد.[17]سلمی، ابوعبدالرحمن، مقدمه تسعه کتب فی اصول التصوف و الزهد، ص45.
از دیگر گروههایی که در سلوکشان اهمیت ویژهای برای حزن قائل شدهاند، ملامتیان بودهاند.[18]خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص24.
رابطه فرح و حزن
صوفیه در باب تقدم و برتری هر یک از این دو بر دیگری اختلاف نظر دارند.
شبلی از بزرگان متقدمین صوفیه، بر برتری فرح بر حزن قائل بوده است.[19]سلمی، ابوعبدالرحمن، طبقات الصوفیه(السلمی)، ص261. در مقابل، بعض صوفیه مانند: جنید قائل به برتری حزن بر فرح هستند.[20]سلمی، ابوعبدالرحمن، تسعه کتب فی اصول التصوف و الزهد، ص310. ذوالنون مصری نیز به شدت به برتری حزن بر فرح قائل بوده است و عارف را مانند کسی میداند که بر گردن او شمشیری گذاشته شده و دو شیر درنده آماده دریدن او هستند.[21]اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج9، ص361. بعض دیگر از صوفیان مانند قشیری مقام رضا را فوق عناوینی چون خوف و حزن و رجا میدانند و از نظر او اصولا خوف و حزن و فرحی وجود ندارد که یکی بر دیگری برتری داشته باشد.[22]قشیری، ابوالقاسم، الرساله القشیریه، ص378.
رابطه خوف و حزن
عبدالرزاق کاشانی در این رابطه میگوید: «خوف و حزن، در تالّم باطنی اشتراک دارند و در اینکه حزن، به گذشته و خوف، به آینده تعلق دارد، اختلاف دارند».[23]کاشانی، عبدالرزاق، شرح منازل السائرین، ص240. البته بعض دیگر صوفیه، حزن دائم و غم غالب را از علائم خائفین دانستهاند.[24]خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص121.
نقد و بررسی
بعض صوفیه درباره مقام حزن دچار افراط هستند. این گروه با نفی کلی فَرح و بر اساس مبانی زهدمحورانه خودشان، رفع حزن را به معنای ترک تدبیر معیشت و سیاست نفس دانستهاند.[25]سلمی، ابوعبدالرحمن، تسعه کتب فی اصول التصوف و الزهد، ص209. یا اینکه حزن را بر فرح و خوف را بر رجا برتری دادهاند که بر خلاف معارف ثقلین است.
همچنین در گزارشات خود به بزرگانی اشاره کردهاند که هرگز لب به خنده باز نکردهاند. مثلا در مورد عطا سلمی نقل شده است که: «از خائفان بود، و از حق تعالی هرگز بهشت نخواستی و عفو خواستی. و در بیماری او را گفتند که چه آرزو داری؟ گفت: دوزخ در دل من جای آرزو نگذاشت. و گفتند که چهل سال سر سوی آسمان برنداشته بود و نخندیده، و روزی سر برداشت، بترسید و بیفتاد، و در شکم او فتقی پدید آمد، و شب اندام خود را بپسودی از بیم آن که مسخ شده باشد».[26]غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، ج4، ص316.
در حالات فضیل عیاض نقل کردهاند: «سی سال، هیچکس لب او خندان ندیده بود، مگر آن روز که پسرش بمرد، تبسّم کرد. گفتند: ای خواجه، چه وقت این است؟ گفت: دانستم که خداوند راضی بود به مرگ این پسر، من نیز موافقت کردم و رضای او را تبسّم کردم.[27]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، القسم الاول، ص84.
در حالات ربعی بن خراش از بزرگان صوفیه در قرن اول، نقل شده است: «ربعی بن خراش سوگند یاد کرده بود که نخندد تا بداند که در بهشت خواهد بود یا در دوزخ. پس مدتی بود کس او را خندان ندید تا درگذشت».[28]مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج5، ص2120.
منبع و مآخذ
- ابی خزام، انور فواد، معجم المصطلحات الصوفیه، جورج متری عبد المسیح، مکتبه لبنان الناشرون، بیروت، اول، 1993م
- اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، محمدرضا شفیعی کدکنی، دار ام القراء للطباعه و النشر، قاهره، اول، بیتا
- انصاری، خواجه عبدالله، منازل السائرین، علی شیروانی، دارالعلم، تهران، اول، 1417ق
- تبادکانی، شمس الدین محمد، تسنیم المقربین، سیدمحمد طباطبایی بهبهانی، کتابخانه موزه و اسناد مجلس شورای اسلامی ایران، تهران، اول، 1382ش
- ترمذی، محمد بن علی، ریاضه النفس، ابراهیم شمس الدین، دار الکتب العلمیه، بیروت، دوم، 1426ق
- خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی اصول التصوف، سیدمحمد علی، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1427ق
- سلمی، ابو عبدالرحمن محمد بن الحسین، تسعه کتب فی اصول التصوف و الزهد، سلیمان ابراهیم آتش، الناشر للطباعه و النشر و التوزیع و الاعلان، بیجا، 1414ق
- سلمی، ابو عبدالرحمن محمد بن الحسین، طبقات الصوفیه(السلمی)، مصطفی عبدالقادر عطا، دار الکتب العلمیه، بیروت، دوم، 1424ق
- العجم، رفیق، موسوعه مصطلاحات التصوف، مکتبه لبنان الناشرون، بیروت، اول، 1999م
- عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، رینولد نیکلسون، لیدن، 1905م
- عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، عفیف عسران، دانشگاه تهران، اول، 1341ش
- غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، عبدالرحیم بن الحسین حافظ عراقی، 16ج، دارالکتاب، بیروت، بیتا
- غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، مویدالدین خوارزمی، حسین خدیو جم، 4ج، نشر علمی فرهنگی، تهران، 1386ش
- قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم، اربع رسائل فی التصوف، قاسم السامرائی، مطبعه المجمع العلمی العراقی، بغداد، اول، 1389ق
- قشیری، عبدالکریم، الرساله القشیریه، عبدالحلیم محمود، محمود بن شریف، بیدار، قم، 1374ش
- کاشانی، عبدالرزاق، شرح منازل السائرین، محسن بیدارفر، بیدار، قم، سوم، 1385ش
- کبری، نجم الدین، فوائح الجمال و فواتح الجلال، یوسف زیدان، دارالسعاده الصباح، مصر، 1426ق
- مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، اساطیر، تهران، اول، 1363ش
- مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القران، مؤسسه الطباعه والنشر وزاره الثقافه والإرشاد الإسلامی، تهران، اول، 1374ش
- النهاوندی البغدادی، ابوالقاسم الجنید بن محمد، السر فی انفاس الصوفیه، عبدالباری محمد داود، دار جوامع الکلم، قاهره، اول، 1426ق
- هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، والنتین آلکسی یویچ ژوکوفسکی، طهوری، تهران، 1375ش
پاورقی ها
↑1 | مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج2، ص209. |
---|---|
↑2 | قشیری، ابوالقاسم، اربع رسائل فی التصوف، ص64. |
↑3 | هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب، ص460. |
↑4 | العجم، رفیق، موسوعه مصطلحات التصوف الإسلامی، ص284. |
↑5 | تبادکانی، شمس الدین، تسنیم المقربین، ص140. |
↑6 | انصاری، خواجه عبدالله، منازل السائرین، ص49-51؛ تبادکانی، شمس الدین، تسنیم المقربین، ص138-140. |
↑7 | کبری، نجم الدین، فوائح الجمال و فواتح الجلال(ترجمه)، ص219. |
↑8 | انصاری، خواجه عبدالله، منازل السائرین، ص49. |
↑9 | بغدادی، جنید، السر فی انفاس الصوفیه، ص278. |
↑10 | ترمذی، محمد بن علی، ریاضهالنفس، ص58. |
↑11 | سلمی، ابوعبدالرحمن، تسعه کتب فی اصول التصوف و الزهد، ص164. |
↑12 | اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج9، ص348. |
↑13 | قشیری، ابوالقاسم، الرساله القشیریه، ص230. |
↑14 | غزالی، محمد، إحیاء علوم الدین، ج16، ص20. |
↑15 | عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص241. |
↑16 | ابی خزام، فواد، معجم المصطلحات الصوفیه، ص166. |
↑17 | سلمی، ابوعبدالرحمن، مقدمه تسعه کتب فی اصول التصوف و الزهد، ص45. |
↑18 | خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص24. |
↑19 | سلمی، ابوعبدالرحمن، طبقات الصوفیه(السلمی)، ص261. |
↑20 | سلمی، ابوعبدالرحمن، تسعه کتب فی اصول التصوف و الزهد، ص310. |
↑21 | اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج9، ص361. |
↑22 | قشیری، ابوالقاسم، الرساله القشیریه، ص378. |
↑23 | کاشانی، عبدالرزاق، شرح منازل السائرین، ص240. |
↑24 | خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص121. |
↑25 | سلمی، ابوعبدالرحمن، تسعه کتب فی اصول التصوف و الزهد، ص209. |
↑26 | غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، ج4، ص316. |
↑27 | عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، القسم الاول، ص84. |
↑28 | مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج5، ص2120. |