پرش به محتوا
خانه » شخصیت‌ها و اقطاب » ابراهیم بن ادهم

ابراهیم بن ادهم

    «ابراهیم بن ادهم بن سلیمان بن منصور بلخی»، زادهٔ بین 80 الی 110ق و درگذشتهٔ بین 161 الی 166ق (۷۱۸–۷۷۸ م)، اهل بلخ و از برجسته‌ترین شخصیت‌های تصوف اسلامی است. نام او در کتب رجالی متقدم شیعی ذکر نشده است، اما او سرسلسله برخی از طریقت‌های صوفی مانند طریقت ادهمیه و نقشبندیه دانسته شده است. گزارش زندگی و اعمال و رفتار ابراهیم ادهم، در بسیاری از آثار عرفان و تصوف بیان شده است. او، ازدواج و فرزندآوری را مغایر با زهد می‌دانسته است. شقیق بلخی، مشهورترین شاگرد ابراهیم ادهم معرفی شده است.

    زندگینامه

    کنیه او «ابو اسحاق» است و از صوفیان اولیه به شمار می‌آید که در حدود سال 110 هجری در بلخ به دنیا آمد،[1]زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص34. او را امیر یا امیر زاده ای معرفی کرده اند[2]زرین‌کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص54. که در جوانی متنبّه شد و ترک امارت کرد و به ریاضت پرداخت.[3]زرین‌‌کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص54-55. البته در تاریخ، پادشاهی به نام ابراهیم یا ادهم یافت نمی شود، به همین دلیل برخی داستان ابراهیم را اسطوره‌ای عرفانی می‌دانند که ظاهراً بر پایه داستان زندگی بودا طراحی شده است.[4]حلبی، علی اصغر، مبانی عرفان و احوال عارفان، ص243؛ زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص32. برخی دیگر پدرش را عالم و غازی و مجاهد برشمرده اند.[5]بلخی، ابوبکر عبدالله بن محمد، فضائل بلخ، ص117. آنان از قبیله بنی تمیم یا کوچ نشینان نظامی عرب (لشکریان کوفه و بصره) بودند که در شرق ایران سکونت کرده بودند.[6]نوربخش، جواد، پیران بلخ، ص9.

    ابراهیم بن ادهم در بلخ ازدواج کرد و صاحب فرزند شد، سپس آن جا را ترک کرد و راهی بیابان شد.[7]زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص54. گویند وقتی ابراهیم بلخ را رها کرد و به بیابان رفت، حضرت خضر علیه السلام را ملاقات نمود و ایشان، اسم اعظم را به وی آموخت.[8]مناوی، محمد عبدالرئوف، الکواکب الدریه، ج1، ص196. بعد از آن به مکه رفت و آنجا با سفیان ثوری، فضیل عیاض و ابویوسف غسولی هم صحبت بود[9]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج1، ص75. و سپس به شام هجرت کرد[10]جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص37. و بیشتر دوران زهد و ریاضت خود را در آنجا گذراند.[11]زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص31.

    همسر و فرزندان

    در زمانی که هنوز از بلخ خارج نشده بود با زنی به نام زلفیه ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام محمد یا ابراهیم شد، و در زمانی که فرزندش نوزاد بود، آنان را ترک کرد.[12]میر عابدینی، ابوطالب، ابراهیم ادهم زندگی و سخنان او، ص60.

    داستانی از ملاقات او با همسر و فرزندش، سال ها بعد از اینکه آنان را ترک کرد، نقل شده است که در این ملاقات پس از مشاهده ابراز احساسات فرزندش، از خداوند درخواست مرگ خود یا او را کرد و پسر در دم جان باخت.[13]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص93.

    اساتید

    او از سفیان ثوری استماع حدیث کرده[14]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص11. و از ابوحنیفه علم آموخت[15]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص241. و به دست فضیل عیاض خرقه ارادت پوشید.[16]داراشکوه، محمد، سفینه الأولیاء، ص149.

    همچنین داستانی از ملاقات او با داود نبی علیه‌السلام یا خضر نبی علیه السلام و آموختن اسم اعظم از ایشان نقل کرده اند.[17]مناوی، محمد عبدالرئوف، الکواکب الدریه، ج1، ص196؛ هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص130.

    عده‌ای نیز گفته اند از ابویوسف غسولی اسم اعظم آموخت.[18]قشیری، عبد الکریم بن هوازن، ترجمه رساله قشیریه، ص26.

    سیدحیدر آملی در «ریاض العارفین» مدعی است که ابراهیم ادهم از حضرت سجاد علیه السلام تعلیم دیده است،[19]الهامی، داود، موضع تشیع در برابر تصوف، ص112. در حالی که امام سجاد علیه السلام در سال 94 هجری شهید شدند و ابراهیم در سال 110 هجری در بلخ به دنیا آمد،[20]زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص34. و در سال 132 هجری از بلخ خارج شد.[21]الهامی، داود، موضع تشیع در برابر تصوف، ص116، به نقل از تاریخ تصوف اسلامی، بدوی. همچنین در هیچ یک از کتب رجال شیعه، چنین موضوعی نقل نشده است.[22]الهامی، داود، موضع تشیع در برابر تصوف، ص116.

    علت ترک دنیا

    دربارۀ علت و چگونگی پیوستن او به طریق زهد و تجرد، داستان‌های مختلفی نقل شده است. بر اساس یکی از این روایات:

    «گروهی از ملائکه بر پشت بام کاخ وی حاضر شده و با تمثیلی وی را از سرگشتگی نجات داده و ناپدید گشتند.»[23]نثری‏، موسی، نثر و شرح مثنوی، ج‏4، ص52.

    بر اساس روایت دیگر:

    «آهویی در بیابان به اذن خدا به سخن آمده و هدف خلقت را برایش شرح داده و به سوی حضرت حق دعوت نمود.»[24]مولوی بلخی، جلال الدین محمد، فیه ما فیه، ص184.

    و گروهی گفته ‏اند:

    «حضرت خضر حکیم ظاهر گشته و پستی دنیا را به او یادآور شده و او را به سوی معبودش دعوت نموده و ناپدید گشته است.»[25]مستملی بخاری‏، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج‏1، ص202.

    مذهب

    ابن فهد حلی در «عده الداعی» یکی از کرامت های حضرت صادق علیه السلام را نام می‌برند که ابراهیم ادهم به همراه سفیان ثوری شاهد آن بوده اند.[26]ابن فهد حلی، احمد، عده الداعی، ص96 و97.

    نام او در کتب رجالی متقدم شیعی ذکر نشده است، اما برخی او را از شیعیان صوفی دانسته‌اند. آنچه که درباره ابراهیم ادهم مهم جلوه می‌دهد، تبعیت نکردن از امامان معصوم علیهم السلام هم‌عصر خود است. ابراهیم ادهم اگرچه سه امام شیعه را درک کرده بود، ولی هرگز شیعه و پیرو اهل‌بیت علیهم السلام نبود.

    ابراهیم بن ادهم نزد ابوحنیفه رئیس مذهب حنفی از مذاهب چهارگانه اهل سنت، علم آموخته و از او حدیث نقل کرده است،[27]هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص128. گرچه ابراهیم شاگرد او بود اما ابوحنیفه او را “سیدنا” خطاب می کرد و از او تجلیل می کرد.[28]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص77. جنید بغدادی نیز او را “مفاتیح العلوم” لقب داده بود.[29]هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص129؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء ص102.

    هجویری می‌گوید:

    «ابراهیم با ابوحنیفه نیز اختلاط داشت و علم از وی آموخته بود. حدیث هم از وی روایت کرده است و این همه نشان می‌دهد که وی در مذهب اهل سنت بوده است و ادهمیان ازصوفیان پیروان او بودند.»[30]چشتی، مظفرعلیشاه اللهی، جواهر غیبی، ص707.

    جایگاه در تصوف

    اهمیت ابراهیم ادهم در تاریخ تصوف اسلامی بیشتر از جهت سهمی است که وی در تحول زهد و تقوی و عبادت اولیه اسلامی به ریاضات و مجاهدات و افکار صوفیانه دوره‌های بعد داشته است. وی برجسته ترین نماینده این جریان بوده و پیش از او « حسن بصری» و « سفیان ثوری»، و بعد از او کسانی چون شاگردش « شقیق بلخی» و « رابعه عدویه» در ظهور و تکامل آن سهم اساسی داشته اند.

    مقدمات و مراحل اولیه بسیاری از اصول نظری و قواعد اخلاقی و عملی عرفان اسلامی را که از سده‌های ۳ و ۴ قمری به عنوان مبانی و شرایط سیر و سلوک و منازل و مراحل طریقت شناخته شد، در اعمال و اقوال منسوب به او می‌توان یافت. بسیاری از معانی و مفاهیم رایج در میان متصوفه، چون خوف و رجا، صبر و رضا، توبه و زهد، اخلاص و شکر و توکّل، عزلت و خلوت، فقر و غنا، قرب و محبت و آداب مربوط به صحبت و خدمت و معیشت، پیش از آنکه در کتب و رسالات کسانی چون محاسبی، سرّاج، کلاباذی و قشیری تعریف و تبیین شود و به عنوان معاملات و مکاسب و به صورت مقامات و احوال تنظیم و ترتیب یابد، در روایاتی که ابونعیم اصفهانی و مؤلفان و تذکره ‌نویسان دیگر دربارۀ او نقل کرده‌اند، به تعابیر مختلف و غالباً در ضمن بیان موارد و مواقع آن‌ها، به روشنی دیده می‌شود.

    ابراهیم‏ ادهم‏ بر تعلیمات صوفیان بصره چیز مهمّی نیفزود، لیکن در بسیاری از معانی متداول آن مکتب بیشتر تعمق کرد. مثلا در « مراقبه» که در مکتب او معنی دقیق تری از تأمّل و تفکر در نفس پیدا کرد و نیز « حزن» که ابراهیم آن را از معنی اندوه ظاهری به دل مشغولی یا «کمد» تغییر داد و «خلّه» که معنی آن را از دوستی به «رضا» که خوشنودی دائمی خداوند از بنده است، بدل ساخت. لیکن، شاگردان ابراهیم آنقدر بر تعلیمات استاد خود یا به عبارت دیگر، تعالیم مکتب بصره افزودند و در آن ها گسترش ایجاد کردند که با مسائل عقلی و نظری هم‏سطح شد.[31]السلمی، محمد بن الحسین، مجموعه آثار السلمی‏، ج‏2، ص358.

    خصائص اخلاقی

    مخالفت او با نفس و پرهیزش از شهرت و گریزان بودنش از اقبال مردم، گاهی رفتار و اعمال « ملامتیّه» را به یاد می‌آورد و روش وی در ایثار و انفاق در حق اصحاب و همراهان خود به روش و سیرت جوانمردان بی‌شباهت نیست.

    وی خواستار رزق حلال از دسترنج خود بود و برای این مقصود در کشتزارها کار می‌کرد، به باغبانی و نگهبانی مزارع می‌پرداخت و در جنگ‌های مسلمانان با امپراطوری بیزانس شرکت می‌کرد. وی در برابر صاحبان مقام و قدرت، بی‌باک و گستاخ بود و با لحن تند و انتقادآمیز، آنان را از دنیاپرستی و دین‌ فروشی برحذر می‌داشت.

    گرچه ابراهیم خود در آغاز جوانی تأهل اختیار کرده و دارای فرزند شده بود، ولی تحمل بار تأهل را مانع سیر و سلوک می‌دانست و می‌گفت:

    «فقیری که زن بگیرد، چون کسی است که در کشتی نشیند و چون فرزند آورد، چنان است که غرق شده است.»[32]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص110-111.

    راه و روش او در تصوف، زهد و عبادت، ریاضت و مجاهدت، ذم دنیا و گریز از خواسته‌های دنیوی است، و پرهیز از هر چیز که انسان را از یاد خدا و عبادت او دور کند، محور و مرکز اقوال و افکار اوست.

    در اقوال منسوب به او سخنان شطح‌آمیز، آنگونه که به بایزید بسطامی و حلاج نسبت داده‌اند، دیده نمی‌شود و از فنا و بقا، توحید شهودی و وجودی، محو و اثبات، صَحو و سُکر، غیبت و حضور و موضوعات دیگری که در آثار عرفای بعد از او آمده و مبانی نظری عرفان اسلامی را تشکیل داده است، نشان روشنی نیست.

    فرقه های منتسب به او

    رفته رفته دایره پیروان ابراهیم ادهم وسیع شده بود، به همین دلیل بعد از مرگ او « شقیق بلخی» از جمله تربیت یافتگان ارادتمند ابراهیم، پیروان او را در بلخ گرد آورد.

    بعضی گفته اند سلسله « ادهمیه» که به واسطه ابراهیم ادهم جاری شده است، به حضرت امام زین العابدین علیه السلام اتصال دارد و از آن حضرت مجاز شده است.

    فرقه های «قلندران»، « اهل حق» و «صوفیان صفوی» هرکدام ابراهیم ادهم را سرسلسله و قطب خویش می‌دانند و در زمان «شاه سلیمان صفوی» «قلندران جلالی» منسوب به «سیدجلال الدین میرحیدر»، ابراهیم ادهم را از بزرگان 17 کمر بسته شاه مردان امیرالمومنین علیه السلام می‌دانند. سلاسلی که جلالی‌ها از آن به خانواده تعبیر می‌کنند و نزد آنان منحصر به 14 خانواده است که یکی از آن‌ها «ادهمیه» منسوب به ابراهیم ادهم است.

    برای اهل حق که آن‌ها را علی اللهی نیز می‌گویند و « چهل تنان» یا چهل قطب مورد اعتماد آنان است، ابراهیم ادهم چهارمین قطب و از گروه چهل تنان است که اسرار حق را می‌داند.

    عبدالحسین زرین‌کوب در این مورد معتقد است که حتی سلسله شیخیه‌ای هم که به نام «قطب الدین حیدر تونی» ساخته اند و سلسله او را به ابراهیم ادهم رسانده اند، در همین ادوار اخیر باید جعل شده باشد.[33]میر عابدینی، ابوطالب، ابراهیم ادهم: زندگی و سخنان او، ص110_112.

    تألیفات و آثار

    کتاب «مثنوی» از آثار ابراهیم بن ادهم است.[34]فهرست نسخه‌های خطی فارسی، ج۴، ص۳۱۱۷.

    مبانی نظری و آموزه ها

    وحدت وجود

    خواجه انصاری در «طبقات الصوفیه» نقل کرده است:

    شیخ ابوالحسین نوری گوید: عاقل‏‌تر خلق، صوفیانند که همه خلق فرا عطای او رفتند و این قوم فرا او رفتند و صحبت او جستند. و همه به عطا و داده او راضی گشتند و این قوم به بدل وی به هیچ چیز راضی نشدند و آن نه به خود جستند و کردند که چیزی دیدند و چشم فرا او شد، دیگر همه ازیشان بیفتاد و آب همه در آن بشد. همه خلق فرا صفات رفتند و به صفات از موصوف راضی گشتند و اینان فرا ذات رفتند و جز او ندیدند و همه عالم بر اینان منکر و هرکه داناتر منکرتر، که آنکه خود نداند عاجز است نه منکر، که دانا منکر بود.[35]انصاری، خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، ص16.

    استخفاف نفس

    نقل است که: «ابراهیم روزی به جایی می‌‏رفت. لشکری‌ای پیش آمد و گفت: تو چه کسی؟ گفت: بنده‌‏ای. گفت: آبادانی از کدام طرف است؟ اشارت به گورستان کرد. آن مرد گفت: بر من استخفاف می‌‏کنی؟ تازیانه‌‏ای چند بر سر او زد و سرش را بشکست و خون روان شد. پس رسنی در گردن او کرد و می‌‏آورد.»[36]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص104.

    علی رغم وجود برخی نشانه‌ها در شیوه زندگی ابراهیم که گویای هیزم فروشی و عدم گدایی اوست. در متون صوفیه سخن از سوال کردن او نیز به میان آمده است.[37]نخشبی، ضیاءالدین، سلک السلوک، ص166.

    به او گفتند: «تا در این راه آمده‌‏ای، هیچ شادی به تو رسیده است؟ گفت: چند بار: یک ‏بار دیگر آن بود که در جایی گرفتار آمدم. مسخره‏‌ای بر من بول کرد. آنجا نیز شاد شدم.»[38]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص98.

    «یک بار دیگر بر کنار دجله طهارت می‏‌ساختم. یکی بیامد در من نگاه کرد و تف کرد بر روی من. و همه روی من بیالود. آنجا شاد شدم.

    یک‏ بار دیگر به جایی می‌‏رفتم. مردمان با یکدیگر خصومت می‏‌کردند. یکی مَر خصم خود را گفت: تو به نزدیک من از این هندوک خوارتری. آنجا نیز شاد شدم.»[39]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص99.

    بدعت

    ابراهیم ادهم، پس از توبه، در تجرد کامل زیست، چنانکه وقتی فرزند خویش را در مکه ملاقات کرد، بی تفاوتی و تجرد خود را با قربانی کردن پسر در راه خدا به اوج رسانید. توصیه او به پیروانش نیز عمدتاً بر پایه تجرد است؛ برای مثال:

    «هر مردی دل از شهوت و صحبت زنان برنگیرد، از وی خیری نیاید و در این راه قدم نتوان زد.»[40]بلخی، ابوبکر عبدالله بن محمد، فضائل بلخ، 1350، ص107.

    در جایی دیگر به درویشی که زن و فرزند ندارد، می‌گوید: «نیک نیک است.»[41]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص111.

    از ابراهیم بن ادهم و فضیل عیاض روایت کرده اند:

    «فضلی نیست کسی را که به حج و جهاد فضیلت جوید.»[42]مکی، ابوطالب، قوت القلوب، ج2، ص287.

    از شقیق بلخی نقل است که ابراهیم ادهم به او گفت:

    «ای شقیق، نزد ما هر که فضیلت حج و جهاد یابد بزرگوار نیست.»[43]ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، صفه الصفوه، ج4، ص155؛ اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج7، ص369.

    فضیلت تراشی

    «نقل است که وقتی ابراهیم در کشتی نشسته بود. بادی عظیم برخاست. کشتی غرق خواست شدن. پس ابراهیم نگاه کرد، کرّاسه‏‌یی دید آویخته، و گفت: الهی ما را غرقه کنی؟ و کتاب تو در میان ما. در ساعت باد بیارامید و آواز آمد که: لا افعل».[44]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، متن تذکره الاولیاء، (قسمت دوم)، ذکر ابراهیم ادهم، ص97.

    «نقل است که وقتی در کشتی خواست نشستن، سیم نداشت. گفتند: هر یک دیناری بباید دادن. دو رکعت نماز بگزارد و گفت: الهی از من چیزی می‏‌خواهند و ندارم. در وقت، ریگ لب دریا همه زر شد. مشتی برگرفت و بدیشان داد.»[45]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص105.

    «روزی بر سر چاهی رسید. دلو فرو گذاشت دلو پر نقره برآمد. نگون‌سار کرد و باز فروگذاشت پر در برآمد. نگون‌سار کرد و وقتش خوش شد. گفت: الهی خزانه بر من عرضه می‌کنی، می‌دانی که من بدین فریفته نشوم، آبم ده تا طهارت کنم.»[46]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص126.

    زهد افراطی

    ابراهیم در سفری زادش تمام شد. چهل روز صبر کرد و گِل خورد و با کس نگفت تا رنجی از وی به برادران نرسد.[47]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص115.

    عطار نیشابوری نقل می کند که گفت: «تا عیال خود را چون بیوگان نکنی، و فرزندان خود را چون یتیمان نگردانی، و شب بر خاکدان سگان نخسبی، طمع مدار که در صف مردانت راهی دهند.» و در این حرف که گفت آن محتشم، درست آمد. که پادشاهی بگذاشت تا آنجا رسید.[48]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص100.

    ابراهیم، مرد ازدواج کرده را به مردی مانند می‌کند که به کشتی درنشست او بی خور و خواب. مگر فرزندش آمد گشت غرقاب.[49]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص48.

    شیخ عباس قمی در کتاب «الکنی و الالقاب» در قسمت ترجمه ابراهیم بن ادهم، زهد وی را به دور از سیره و روش اهل بیت علیهم‌السلام می داند.[50]قمی، عباس، الکنی والألقاب، ج1، ص394.

    عزلت

    تا به نیشابور رسید، گوشه‌ای خالی می‌جست، تا به طاعت مشغول شود. غاری است آنجا، مشهور. نه سال در آن غار ساکن بود، در هر خانه ا‏ی سه سال. نقل است که چون مردمان از کار وی اندکی آگه شدند، از آن غار بگریخت و روی به مکه نهاد…[51]عطارنیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص88.

    ابراهیم ادهم می‌گفت: «آرزوی بیماری می‌کنم تا نماز جماعت را بر خود واجب نبینم. تا نه مردم را بینم نه مردم مرا. در خانه اش را از بیرون قفل می‌کرد، مردم می‌آمدند و می‌دیدند در بسته است و می‌رفتند.»[52]شعرانی، عبدالوهاب بن احمد، طبقات الکبری، ج1، ص70.

    بقیه بن الولید گوید: «ابراهیم به هر شهری وارد می‌شد، از مردم آن می‌گریخت.»[53]اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج8، ص29.

    اعتراف به زندقه

    نقل است که چهارده سال بایست تا بادیه را قطع کند. همه راه در نماز و تضرّع بود تا به مکه رسید. پیران حرم خبر یافتند. به استقبال او آمدند. او خویشتن را در پیش قافله انداخت تا کسی او را نشناسد. خادمان پیش از پیران بیرون آمدند و می‏‌رفتند. مردی را دیدند که در پیش قافله می‌‏آمد. از او پرسیدند که: ابراهیم ادهم نزدیک رسیده است؟ که مشایخ‏ حرم نزدیک آمده‌‏اند، استقبال او را. ابراهیم گفت: چه می‏‌خواهند از آن پیر زندیق؟ ایشان دست برآوردند و سیلی بر گردن او درپیوستند که: تو چنین کسی را زندیق می‌‏خوانی؟ زندیق تویی. گفت: من هم این می‌‏گویم.[54]عطارنیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص90.

    ترک خانواده

    نقل است که چون از بلخ برفت، او را پسری مانده بود شیرخواره. چون بزرگ شد، پدر خویش را از مادر طلب کرد. مادر گفت: پدر تو گم شده است و به مکه نشانش می‌‏دهند.[55]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص90.

    [ابراهیم] خانواده خویش رها کرده، خرج عیال خود را به یاران می‌داد.[56]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص88.

    دعا برای رهایی از فرزند

    ابراهیم با یاران در پیش رکن یمانی نشسته بودند. ابراهیم از دور نگاه کرد. یار خود را دید با آن پسر و مادرش. چون زن ابراهیم را بدید، صبرش نماند. بخروشید و گفت: اینک پدر تو. جمله یاران و خلق به یک‏بار در گریه افتادند و پسر از هوش برفت در گریه. چون به خود بازآمد، بر پدر سلام کرد. ابراهیم جواب داد و در کنارش گرفت و گفت: بر کدام دینی؟ گفت: بر دین اسلام. گفت: الحمد للّه. [دیگر] گفت: قرآن می‌‏دانی؟ گفت: می‏‌دانم. گفت: الحمد للّه. [دیگر] گفت: از علم چیزی آموختی؟ گفت: آموختم. گفت: الحمد للّه. پس ابراهیم خواست تا برود. پسر دست از وی نداشت و مادر فریاد می‏‌کرد و او پسر در کنار گرفته بود. روی به آسمان کرد و گفت: الهی اغثنی. پسر اندر کنار او جان بداد.[57]عطارنیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص92.

    کراهت و نهی از ازدواج

    گفتند: چرا از خراسان بگریختی؟ گفت: آنجا بسی پرسیدند که دوشت چون بود و امروز چگونه‌‏ای؟ گفتند: چرا زنی نمی‏‌خواهی؟ گفت: هیچ زن شوهر کند تا شوهر او را گرسنه و برهنه دارد؟ من از آن زن نمی‏‌کنم، که هر زن که من کنم، گرسنه و برهنه ماند. اگر بتوانمی خود را طلاق دهمی. دیگری را بر فتراک چون بندم؟ زنی را به خویشتن چون غرّه کنم؟[58]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص93.

    نهی از علم آموزی

    گفت: سنگی دیدم در راهی افکنده و بر آن سنگ، نبشته: اقلب و اقرأ. یعنی برگردان و بخوان. گفت: برگردانیدم، نوشته بود که: چون تو عمل نکنی بدانچه دانی، چگونه می‏‌طلبی آنچه ندانی. و گفت: در این طریق هیچ ‏چیز بر من سخت‏‌تر از مفارقت کتاب نبود. که فرمودند که: مطالعه مکن. و گفت: گران‏ترین اعمال، در ترازو، آن خواهد بود فردا، که امروز بر تو گران‏‌تر است.[59]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص95.

    ابراهیم بن ادهم گفت: سنگی را دیدم بر راه افکنده و بر آن نبشته که مرا بگردان و بخوان. گفتا: بگردانیدمش و دیدم که بر آن نبشته بود که: انت لاتعمل بما تعلم فکیف تطلب ما لاتعلم. تو به علم خود عمل می‌نیاری محال باشد که نادانسته را طلب کنی. یعنی: کاربند آن باش که دانی تا سر آن نادانسته نیز بدانی.[60]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص112؛ هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص12.

    ادعای گفتگو با خدا

    نقل است که گفت: شبها فرصت می‏‌جستم تا کعبه را خالی یابم از طواف، و حاجتی خواهم. هیچ فرصت نمی‌‏یافتم. تا شبی باران عظیم می‌‏آمد. برفتم و فرصت را غنیمت دانستم تا چنان شد که کعبه ماند و ابراهیم. طواف کردم و دست در حلقه زدم و عصمت خواستم از گناه. ندایی شنیدم که: عصمت می‏‌خواهی تو از گناه. و همه خلق از من این می‏‌خواهند. اگر من همه را عصمت دهم، دریاهای غفوری و غفّاری و رحیمی و رحمانی من کجا رود و به چه کار آید؟ پس گفتم: اللّهمّ اغفر لی ذنوبی. شنیدم که: از جهان با ما سخن گوی، و سخن خود مگوی. آن به، که سخن تو دیگران گویند.[61]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره‌الاولیاِء، القسم الاول، ص92.

    نقل است که گفت: وقتی پانزده سال سختی و مشقّت کشیدم. ندایی شنیدم که: کن عبداً، فاسترحتَ. یعنی: برو، بنده باش، پس در راحت افت، یعنی: فاستقم کما أمرتَ.[62]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص92.

    عقاید خلاف آموزه‌های اسلامی

    * فضیلت نداشتن حج و جهاد و شب قدر.
    * برداشته شدن تکلیف جهاد و صله رحم از فقرا.
    * اولویت دادن کار کردن بر نماز جماعت و شب قدر و حج و جهاد.
    * کسب حلال کن و تو در نماز جماعتی.
    * نماز شب مگزارید زیرا شما را در کار خالصانه روز ثواب نماز جماعت و پاداش نمازگزاران شب است.
    * خوب کار کنید که شما را هر شب، شب قدر است.
    * حجت دانستن الهامات یا نداهای درونی، به عوض عقل، قرآن و سنت.
    * غیراجتماعی بودن و مردم گریزی حتی اگر مسلمان باشند.

    مرگ

    نقل است که چون عمرش به آخر رسید، ناپیدا شد چنان که به تعیین، خاک او پیدا نیست. بعضی گویند: در بغداد است و بعضی گویند در شام است. بعضی گویند آنجا است که شهرستان‌ لوط پیغمبر (علیه السلام) به زمین فرو رفته است. در آنجا گریخته از خلق و هم در آنجا وفات کرده است.[63]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص۱۲۷.
    قاسم بن عبدالسلام گوید: قبر او را به صور دیدم و شهر دیگر عسقلان بود.[64]اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج۸، ص۸.
    باز نوشته اند که: در ۱۶۰ هجری (۷۷۶ تا ۷۷۷ میلادی) در کوه لکام، نزدیک لودیکیه چشم از جهان فرو بست.[65]برتلس، یوگنی ادواردویچ، تصوف و ادبیات تصوف، ص81.
    دهخدا می‌نویسد: به سال ۱۶۰ یا ۱۶۶ در غزای بیزنطیه به شهادت رسید. پسر خواهر او محمد بن کناسه، شاعر کرخی متوفی به ۲۰۷ هجری را در رثاء او قصیده‌ای است و در آن اشارتی بر اینکه قبر ابراهیم در شهر غربی است. صاحب اغانی مدفن او را جدث الغربی می‌گوید. بنابر روایات دیگر، روضه او در سوقین یکی از دژهای روم است.[66]دهخدا، علی اکبر، فرهنگ لغت.

    منابع و مآخذ

    1- ابن جوزی، صفه الصفوه
    2- ابن ملقن، طبقات الاولیاء، تصحیح نورالدین شریبه، چاپ قاهره
    3- اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، چاپ بیروت
    4- انصاری، خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، چاپ اول
    5- آموزگار، حبیب الله، (تلخیص) تفسیر انصاری
    6- السلمی، ابو عبدالرحمن محمد بن الحسین، مجموعه آثار السلمی، نشر مرکز نشر دانشگاهی‏، تهران، 1369، چاپ اول‏
    7- الهامی، داود، موضع تشیع در برابر تصوف، انتشارات مکتب اسلام، 1378ش، چاپ اول
    8- بخاری‏، اسماعیل مستملی، شرح التعرف لمذهب التصوف‏، تحقیقمحمد روشن‏، انتشارات اساطیر، تهران‏، 1363
    9- بلخی، ابوبکر عبدالله بن محمد، فضائل بلخ
    10- بلخی، مولانا جلال الدین محمد، فیه ما فیه، تحقیق بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات نگاه‏، تهران‏، 1386
    11- جامی، عبد الرحمن، نفحات الانس، انتشارات اطلاعات، 1382ش
    12- جامی، عبد الرحمن، نفحات الانس، تحقیق ویلیام ناسولیس، مولوی غلام عیسی، مولوی عبدالحمید، مطبعه لیسی، چاپ کلکته، 1858م
    13- حلبی، علی اصغر، مبانی عرفان و احوال عارفان، انتشارات اساطیر، 1377ش
    14- ابن فهد حلی، احمد، عده الداعی، دارالکتب الاسلامی، 1407ق
    15- دهخدا، علی اکبر، لغت نامه
    16- روشن، محمد، (تصحیح) شرح تعرف لمذهب التصوف
    17- زرین‌کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، انتشارات امیرکبیر، 1362ش
    18- زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، انتشارات امیرکبیر، 1379 ش
    19- سراج طوسی، ابی نصر، اللمع، انتشارات جهان
    20- شعرانی، طبقات الکبری، ج١
    21- عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، تحقیق رینولد آلین نیکلسون، مطبعه لندن، لیدن، 1905م
    22- عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، انتشارات صفی علیشاه، 1370ش
    23- عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، تصحیح دکتر محمد استعلامی
    24- عطار نیشابوری، مصیبت نامه، تصحیح سید صادق گوهرین
    25- عطار نیشابوری، منطق الطیر، به اهتمام سید صادق گوهرین و جواد مشکور
    26- غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، به کوشش حسین خدیو جم
    27- مجلسی، محمد باقر، عین الحیات، نشر قدیانی
    28- مکی، ابوطالب، قوت القلوب، چاپ بیروت
    29- مناوی، محمد عبدالرئوف، الکواکب الدریه فی تراجم الساداه الصوفیه، دار صادر، 1999م
    30- میر عابدینی، ابوطالب، ابراهیم ادهم: زندگی و سخنان او، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1393
    31- نثری‏، موسی، نثر و شرح مثنوی، تحقیق محمد رمضانی‏، نشر کلاله خاور، تهران‏، 1331
    32- نخشبی، ضیاءالدین، سلک السلوک، تصحیح دکتر غلامعلی آریا
    33- نوربخش، جواد، پیران بلخ
    34- هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب، (با مقدمه دکتر قاسم انصاری)، انتشارات طهوری، 1381ش
    35- هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب، تصحیح ژوکوفسکی
    36- قمی، عباس، الکنی والألقاب، مکتبه الصدر

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص34.
    2زرین‌کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص54.
    3زرین‌‌کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص54-55.
    4حلبی، علی اصغر، مبانی عرفان و احوال عارفان، ص243؛ زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص32.
    5بلخی، ابوبکر عبدالله بن محمد، فضائل بلخ، ص117.
    6نوربخش، جواد، پیران بلخ، ص9.
    7زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص54.
    8مناوی، محمد عبدالرئوف، الکواکب الدریه، ج1، ص196.
    9افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج1، ص75.
    10جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص37.
    11زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص31.
    12میر عابدینی، ابوطالب، ابراهیم ادهم زندگی و سخنان او، ص60.
    13عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص93.
    14عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص11.
    15عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص241.
    16داراشکوه، محمد، سفینه الأولیاء، ص149.
    17مناوی، محمد عبدالرئوف، الکواکب الدریه، ج1، ص196؛ هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص130.
    18قشیری، عبد الکریم بن هوازن، ترجمه رساله قشیریه، ص26.
    19الهامی، داود، موضع تشیع در برابر تصوف، ص112.
    20زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص34.
    21الهامی، داود، موضع تشیع در برابر تصوف، ص116، به نقل از تاریخ تصوف اسلامی، بدوی.
    22الهامی، داود، موضع تشیع در برابر تصوف، ص116.
    23نثری‏، موسی، نثر و شرح مثنوی، ج‏4، ص52.
    24مولوی بلخی، جلال الدین محمد، فیه ما فیه، ص184.
    25مستملی بخاری‏، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج‏1، ص202.
    26ابن فهد حلی، احمد، عده الداعی، ص96 و97.
    27هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص128.
    28عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص77.
    29هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص129؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء ص102.
    30چشتی، مظفرعلیشاه اللهی، جواهر غیبی، ص707.
    31السلمی، محمد بن الحسین، مجموعه آثار السلمی‏، ج‏2، ص358.
    32عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص110-111.
    33میر عابدینی، ابوطالب، ابراهیم ادهم: زندگی و سخنان او، ص110_112.
    34فهرست نسخه‌های خطی فارسی، ج۴، ص۳۱۱۷.
    35انصاری، خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، ص16.
    36عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص104.
    37نخشبی، ضیاءالدین، سلک السلوک، ص166.
    38عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص98.
    39عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص99.
    40بلخی، ابوبکر عبدالله بن محمد، فضائل بلخ، 1350، ص107.
    41عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص111.
    42مکی، ابوطالب، قوت القلوب، ج2، ص287.
    43ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، صفه الصفوه، ج4، ص155؛ اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج7، ص369.
    44عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، متن تذکره الاولیاء، (قسمت دوم)، ذکر ابراهیم ادهم، ص97.
    45عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص105.
    46عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص126.
    47عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص115.
    48عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص100.
    49عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص48.
    50قمی، عباس، الکنی والألقاب، ج1، ص394.
    51عطارنیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص88.
    52شعرانی، عبدالوهاب بن احمد، طبقات الکبری، ج1، ص70.
    53اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج8، ص29.
    54عطارنیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص90.
    55عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص90.
    56عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص88.
    57عطارنیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص92.
    58عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص93.
    59عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص95.
    60عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص112؛ هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص12.
    61عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره‌الاولیاِء، القسم الاول، ص92.
    62عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، القسم الاول، ص92.
    63عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاِء، ص۱۲۷.
    64اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج۸، ص۸.
    65برتلس، یوگنی ادواردویچ، تصوف و ادبیات تصوف، ص81.
    66دهخدا، علی اکبر، فرهنگ لغت.