بسیاری از داستانهای مشهوری که بین مردم رواج دارد، ریشه در میراث متصوفه داشته و شبهات و اشکالاتی را ناظر به دین و باورهای دینی وارد میکند.
فهرست
اهمیت
حکایت و داستان از مهمترین قالبهای تعلیمی و تربیتی است. از بین تمام اقشار، این صوفیان بودند که از زبان حکایت و داستان برای انتقال معارف خود بهره میجستند لذا بخش عمدهای از حکایات و داستانهای ایرانی، مشحون از آموزههای نادرست و باطل صوفیانه است.
صوفیان و جعل حکایت
داستانهای صوفیه، نسبتی با واقعیت ندارد و قریب به اتفاق حکایتهای صوفیانه که در تذکرهها و اولیاء نامههای آنها دیده میشود، ساخته و پرداخته ذهن جوال آنها بوده و بیانگر به کارگیری قدرت هنری زبان و توانش خیالی آنان در آفرینش این حکایت است.
بسیاری از صوفیان معتقدند، با نیت خیر و هدف صحیح، میتوان داستان و حکایتی را جعل کرده و به انبیاء و اولیاء دین نسبت داد.[1]«و الأحادیث فی الترغیب فی الآخره و التزهید فی الدنیا و الترهیب لوعد اللَّه تعالی و فی فضائل الأعمال و تفضیل … ادامه پاورقیرویکرد محققین و نویسندگان صوفیه هم این بود که حکایات، نیازی پشتوانه و استناد معتبر ندارد. چنانچه باستانی پاریزی (از پیروان فرقه نعمت اللهیه گنابادی) میگوید: «این سخنان اگر هم دروغ باشد، دروغ کم ضرر است و به کسی آن چنان لطمهای نمیزند»[2]باستانی پاریزی، محمدابراهیم، آسیای هفت سنگ، ص145.
کوزه گری حضرت نوح
مرحوم دستغیب در کتاب خود حکایتی را درباره کوزه گری حضرت نوح و شکستن کوزهها توسط مَلَک نقل میکند: «… به مناسبت، روایتی مختصر از حیاه القلوب مجلسی نقل میشود: پس از آن که حضرت نوح (ع) نفرین کرد و همه کفار غرق شدند، ملکی در پیش او ظاهر شد. شغل حضرت نوح کوزه گری بود. کوزههایی از گل درست میکرد و پس از خشک شدن میفروخت. ملک کوزهها را یکی یکی از نوح میخرید و پیش چشمش آن را خرد میکرد و میشکست. حضرت نوح خیلی ناراحت شد و به او اعتراض کرد که این چه کاری است میکنی؟ گفت: به تو نیامده است، من خریده ام و اختیارش را دارم. حضرت نوح (ع) گفت: بلی لیکن من آن را ساخته ام. مصنوع من است. ملک گفت: کوزههایی ساختهای نه این که خلق کرده ای. اینک من که آن را میشکنم تو ناراحت میشوی. چطور نفرین کردی که این همه خلق خدا هلاک گردند؟! بنابرآن چه در علل الشرائع است، پس از این قضیه حضرت نوح ع از بس گریه کرد تا نامش نوح گردید.»[3]دستغیب، عبدالحسین، استعاذه، ص139 و 149.
ماخذ یابی
این حکایت در کتاب حیاه القلوب علّامه مجلسی و کتاب علل الشرائع شیخ صدوق و همچنین دیگر منابع حدیثی شیعه وارد نشده است.[4]در کتاب علل الشرایع مرحوم صدوق درباره وجه تسمیه حضرت نوح چنین آمده است: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام … ادامه پاورقی
نخستین مرتبه عطار نیشابوری این حکایت را با اختلاف اندکی در کتاب مصیبت نامه به نظم درآورده است:
نوح پیغامبر چو از کفار رست ****با چهل تن کرد بر کوهی نشست
برد یک تن زان چهل کس کوزه گر****برگشاد او یک دکان پر کوزه در
جبرئیل آمد که میگوید خدای****بشکنش این کوزههاای رهنمای
نوح گفتش آن همه نتوان شکست****کین بصد خون دلش آمد بدست
باز جبریل آمد و دادش پیام****گفت میگوید خداوندت سلام
همتی را بر همه بگماشتی****لاتذر گفتی و کس نگذاشتی
یک دکان کوزه بشکستن خطاست****یک جهان پر آدمی کشتن رواست
خود دلت میدادای شیخ کبار****زان همه مردم برآوردن دمار[5]عطار نیشابوری، فریدالدین، مصیبت نامه، ص97.
در ترازوی نقد
این داستان صوفیانه با آموزه عصمت در تضاد است و به نوعی سرزنش حضرت نوح به جهت نفرین قوم خویش میباشد. صوفیان در آثار مختلف خود به مذمت و سرزنش آن نبی الهی برخواستهاند. ابن عربی ایشان را قاصر در معرفت الله میداند و میگوید رویکرد تنزیهی صرف او، سبب شد کسی بدو ایمان نیاورد: «فَاِنَّهُم لَو تَرَکُوهُم جَهَلوا مِنَ الحَقّ عَلی قَدرِ ما تَرَکُوا مِن هؤُلاءِ فَاِنَّ لِلحَقِّ فی کُلِّ مَعبُودٍ وجهاً خاصّاً یَعرِفُهُ وَ یَجهَلُهُ مَن یَجهَلُهُ.»[6]ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج1، ص72.همچنین در جای دیگر ذیل آیه شریفه مِمَّا خَطیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ یجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصارا در کمال تعجب، قوم مشرک حضرت نوح را فانی در ذات خدا و مغروق در علم حق تعالی میداند[7]«قوم نوح علیه السّلام در دریاهای علم بالله تعالی غرق گردیدند. پس جز الله یاری دهنده نیافتند. پس الله یاری … ادامه پاورقی
مولوی در کتاب مثنوی، داستان حضرت نوح را نیز مانند دیگر داستانهای قرآنی تغییر داده و پایان آن را مطابق تفسیر دلخواه خویش بیان کرده است. نوح در پایان ماجرا، به درشت گویی و نعوذبالله اعتراض نسبت به خلف وعده خداوند مبنی بر نجات اهل و عیال او اعتراض کرده و میگوید: خداوند با علم و آگاهی اش، از درد دل من با خبر نیست؛ زیرا خداوند فرزند و بابا ندارد تا احساس پدر نسبت به گرفتاری و مرگ فرزندش را درک کند:
لمْ یلِدْ لَمْ یولَدَست او از قِدَم****نه پدر دارد، نه فرزند و نه عَم
نازِ فرزندان کجا خواهد کشید****نازِ بابایان کجا خواهد شنید؟
نیستم مولود، پیرا، کم بناز****نیستم والد، جوانا، کم گُراز[8]مولوی، جلال الدین، مثنوی معنوی، متن، ص354.
بیرون کشیدن تیر از پا
در حکایتی آمده است که در جنگ تیری به پای امیرالمومنین علی علیه السلام اصابت کرد و اصحاب از درمان و خارج کردن آن تیر عاجز بودند تا اینکه به پیشنهاد برخی، مقرر شد هنگامی که آن حضرت در نماز است، تیر را بیرون آورند. هنگامی که حضرت به نماز برخواست، تیر را از پا درآوردند و آن حضرت هیچ درد و واکنشی را ابراز و احساس نکرد.
ماخذ یابی
علامه حلی بخشی از این حکایت را بدون اینکه به امام نسبت دهد در کتاب کشف الیقین نقل میکند: «لأن النشاب إذا أرید إخراجه من جسده الشریف یترک حتی یصلی فإذا اشتغل بالصلاه و أقبل علی الله تعالی أخرجوا الحدید من جسده.»[9]علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص118.
این داستان همچنین در کتاب ارشاد القلوب بدون اینکه به امام نسبت داده شود و یا در قالب حدیث و روایت بیان شود توسط مرحوم دیلمی (م 841ق) نقل شده است که همین مساله نشان میدهد مولف کتاب این حکایت را در زمره روایات نمیدانست: «لأنهم کانوا إذا أرادوا إخراج الحدید و النشاب من جسده الشریف ترکوه حتی یصلی فإذا اشتغل بالصلاه و أقبل إلی الله تعالی أخرجوا الحدید من جسده و لم یحس فإذا فرغ من صلاته یری ذلک فیقول لولده الحسن ع إن هی إلا فعلتک یا حسن.»[10]دیلمی، حسن بن محمد، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص218.
سید هاشم بحرانی در کتاب حلیه الأبرار فی أحوال محمد و آله الأطهار علیهم السلام هم به نقل داستان مذکور میپردازد بدون اینکه حکایت را به امام نسبت دهد.[11]بحرانی، سیدهاشم بن سلیمان، حلیه الابرار، ج2، ص180.اما مهمترین منابع از میراث شیعیان که با نقل این حکایت، سبب نشر آن در میان مردم و تبدیل آن به جزئی از فرهنگ عامه گردیده است، کتاب محجه البیضا فیض کاشانی، معراج السعاده مرحوم نراقی و تفسیر محیط الاعظم سید حیدر آملی میباشد.[12]فیض کاشانی، ملامحسن، المحجه البیضا، ج1، ص397 و 398؛ نراقی، احمد، معراج السعاده، 849؛آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط … ادامه پاورقی
به نظر میرسد نخستین بار مرتبه میبدی در تفسیر کشف الاسرار و فخر رازی حکایت بیرون کشیدن تیر از پای مبارک امیرالمومنین علی علیه السلام در حین نماز را بیان کردهاند..[13]میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الأسرار و عده الأبرار، ج1، ص180.
عبدالرحمن جامی (م 898ق) از مشایخ فرقه نقشبندیه این حکایت را به نظم در آورده و ماجرای تیر خوردن حضرت را مربوط به جنگ أحد عنوان میکند.[14]حکمت، علی اصغر، جامی، ص141.
ریشه یابی حکایت
یکی از رویکردهای رایج صوفیه، انتساب حکایات مشایخ خود، به رهبران دینی است. بنابر نقل غزالی یکی از مشایخ صوفیه به نام «مسلم بن یسار» هنگامی که در مسجد مشغول نماز خواندن بود، ستون مسجد فرو میریزد و بر جسد او میافتد به طوری که نیاز به قطع کردن آن عضو بدن پیدا میشود. مسلم چنان غرق در عبادت بود که متوجه این مساله نمیشود و اطرافیان او میگویند «إنه فی الصلاه لا یحس بما یجری علیه فقطع و هو فی الصلاه».[15]غزالی، محمد، إحیاء علوم الدین، ج2، ص308. سپس در حالت نماز عضو او را قطع میکنند بدون اینکه مشعر به آن شده و درد بکشد.
فیض کاشانی در محجه البیضا به اشتباه این حکایت را به ربیع بن خثیم نسبت میدهد و در پایان مینویسد: «أقول: و مثل هذا ینسب إلی مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّه وقع فی رجله نصل فلم یمکن من إخراجه فقالت فاطمه علیها السّلام: أخرجوه فی حال صلاته فإنّه لا یحسّ بما یجری علیه حینئذ، فاخرج و هو علیه السّلام فی صلاته.»[16]فیض کاشانی، محسن، المحجه البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج1، ص397.
در ترازوی نقد
این داستان شبهاتی را درباره آن حضرت ایجاد میکند از جمله:
1.غفلت و جذبه در حال نماز؛
2.تعارض با ماجرای صدقه دادن انگشتر؛
3.خون آلود بودن بدن و لباس در نماز؛
4.تنافی را رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که در نماز، متوجه گریه اطفال میشدند.
- تضاد با سلوک معصومین: یکی از تفاوتهای بارز سلوک عبادی صوفیان با اهل بیت علیهم السلام، مساله جذبه، سکر و بیخودی است. از خود بیخود شدن، زوال عقل و مدهوشی و سپس انخلاع روح از بدن یکی از نشانههای «وصول» به الله و فناء در ذات خدا در نگرش صوفیان است اما اهل بیت علیهم السلام با این حرکات و واکنشها مخالفت میکردند.
وقتی جابر بن یزید جعفی نزد امام باقر علیه السلام آمده و درباره همین حرکات سوال میکند، حضرت بیدرنگ این اعمال را شیطانی خوانده و سلوک عبادی مومنین را کاملا متفاوت از این گونه حالات و حرکات عنوان میکنند:
«جابر میگوید خدمت حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم گروهی هنگامی که آیهای از قرآن برای آنها خوانده میشود و یا از آن گفتگو میگردد ناگهان یکی از آنها بیهوش میگردد، بطوری که اگر دست و پایش را قطع کنند حس نمیکند، امام علیه السّلام فرمود: این حالت از شیطان است مردم به این (رفتار و حالات) امر نشدهاند بلکه باید رقت و نرمی داشته باشند و اشکشان جاری گردد»[17]«قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنَّ قَوْماً إِذَا ذُکرُوا بِشَیءٍ مِنَ الْقُرْآنِ أَوْ حُدِّثُوا بِهِ صَعِقَ … ادامه پاورقی
خدو انداختن
می گویند حضرت علی علیه السلام در نبرد خندق، با خدعه جنگی، ضربهای به عمرو زده و او را نقش بر زمین میکند. عمرو نیز از عصبانیت آب دهان بر صورت حضرت انداخته و حضرت علی علیه السلام مدتی تحت تاثیر نفس اماره خود قرار گرفته و برای غیر خدا غضب نموده و لحظه قصد میکند که برای تشفی نفس او را گردن زند اما کمی بعد بر خود مسلط شده و برای خاموش کردن آتش غضب دوری در میدان زده و سپس سر آن کافر را از تن جدا میکنند.
در کتاب مثنوی
شهرت این حکایت، به خاطر داستان سرایی مولوی درباره آن است. جلال الدین محمد بلخی این حکایت را به گونهای کاملا متفاوت در کتاث مثنوی معنوی به تصویر میکشد. در داستان خیالی مولوی، از نام و عنوان آن فرد هتاک سخنی به میان نمیآید بلکه او او را پهلوانی از عجم میداند که بعد از آن اهانت، گفتگویی میان وی و حضرت علی علیه السلام صورت گرفته و نهایتا توبه کرده و مسلمان میشود و پنجاه نفر از اعضای قبیله اش نیز مسلمان میشوند:
از علی آموز اخلاص عمل****شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت****زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی**** افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه****سجده آرد پیش او در سجده گاه
در زمان انداخت شمشیر آن علی****کرد او اندر غزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل****وز نمودن عفو و رحمت بیمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی**** از چه افکندی مرا بگذاشتی
آن چه دیدی بهتر از پیکار من****تا شدی تو سست در اشکار من
مولوی در ادامه، نفس حضرت علی علیه السلام را با آن مجاهد کافر یکی دانسته و بر اساس مبنای وحدت وجود، آن حضرت و آن مجاهد را فانی در یکدیگر عنوان میکند:
چون که حرّم خشم کی بندد مرا****نیست اینجا جز صفات حق در آ
اندر آ کازاد کردت فضل حق****ز آن که رحمت داشت بر خشمش سبق
اندر آ اکنون که رستی از خطر****سنگ بودی کیمیا کردت گهر
رستهای از کفر و خارستان او****چون گلی بشکفته در بستان هو
تو منی و من توامای محتشم****تو علی بودی علی را چون کشم
مولوی در ادامه حضرت علی علیه السلام را مورد اهانتی آشکار قرار میدهد و مدعی غلبه نفس اماره بر عقل و دین حضرت شده و میگوید:
گفت امیر المؤمنین با آن جوان****که به هنگام نبردای پهلوان
چون خدو انداختی در روی من****نفس جنبید و تبه شد خوی من
نیم بهر حق شد و نیمی هوا****شرکت اندر کار حق نبود روا
تو نگاریدهی کف مولاستی****آن حقی کردهی من نیستی
نقش حق را هم به امر حق شکن**** بر زجاجه ی دوست سنگ دوست زن
گبر این بشنید و نوری شد پدید****در دل او تا که زناری برید[18]مولوی، جلال الدین، مثنوی معنوی، ص159.
ماخذ یابی حکایت
از منابع متقدم صوفیه، محمد غزّالی (م 505 ق) در کتاب کیمیای سعادت حکایت را نقل میکند اما از اسم آن فرد هتاک و عاقبت او سخنی به میان نمیآورد: «علی (رض) کافری را بیفکند تا بکشد، وی آب دهان در روی علی پاشید: وی را دست بداشت و نکشت و گفت: خشمگین شدم، ترسیدم که برای خدای- تعالی- نکشته باشم».[19]غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج1؛ ص517.همچنین منابع تاریخی اهل سنت هم این حکایت را بازگو کردهاند. ابن طقطقی (متولد 672ق) در تاریخ فخری این حکایت را به عنوان «قیل» نقل کرده است.[20]ابن طقطقی، محمد بن طباطبا، الفَخری فی الآداب السلطانیه و الدول الإسلامیه، ص31؛ شهیدی، سیدجعفر، شرح مثنوی، … ادامه پاورقی
برهان الدّین محقّق ترمذی (متوفّی 638) که شیخ و استاد مولوی بوده است، در کتاب معارف این داستان را نقل کرده است و در ضمن حکایت به صراحت نسبت غفلت و لغزش به حضرت علی داده شده است «نفس بجنبید، آلوده گشت شمشیر حق با نفس من و خشم من.»[21]بهاء ولد، محمد بن حسین، معارف، ص2 و 3.
از منابع شیعه، ابن شهرآشوب (م 588ق) این حکایت را به نقل از طبری نقل کرده و آن مجاهد عرب را عمرو بن عبدود عنوان میکند و به حضرت علی علیه السلام نسبت میدهد که برای غیر خدا و نفس خویش غضب نموده است.[22]ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج2، ص115.مشخص نیست مقصود ابن شهرآشوب از طبری، کدام یک از طبریهای چندگانه تاریخ بوده است. در کتاب تاریخ طبری سنی، ماجرای کشتن عمرو بن عبدود بیان شده است اما از آب دهان انداختن و حکایت مشهور صوفیان هیچ سخنی به میان نیامده است.[23]طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج2، ص574.
در ترازوی نقد
این حکایت علاوه بر اینکه در صدد حذف یکی فضائل مشهور امیرالمومنین علیه السلام است، آموزه عصمت ائمه اطهار علیهم السلام را نیز لکه دار کرده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله طبق نقل فریقین، در جنگ احزاب بعد از ضربه حضرت علی به پهلوان عرب عمرو بن عبدود و کشتن او، چنین فرمودند «ضَربَهُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَهِ الثّقلین»[24]علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص83؛ ابن طاوس، علی بن موسی، إقبال … ادامه پاورقی درحالیکه طبق حکایات صوفیان به ویژه داستان مولوی و همچنین دیگر آثار متصوفه، از اساس سخنی از این ضربه مهم به میان نیامده بلکه کشته شدن آن فرد را نیز انکار کرده است!
رواج این حکایت هم در اذهان عامه منجر به شبهه و اشکال شده است و همانند ماجرای پیشین، بیش از آنکه فضیلتی از فضائل حضرت را نمایانگر باشد به شبههای علیه دیگر مناقب و فضائل ایشان و بلکه مسلمات دینی شیعه بدل شده است.[25]https: //b2n.ir/311665https: //b2n.ir/454439.
حضرت موسی و سگ مرده
ابن فهد حلی در عده الداعی این حکایت را بدون نسبت به امام معصوم علیه السلام چنین آورده است:
«و همانند این حدیث حدیثی است که بعضی از اصحاب برای من حدیث کرد که خدای تعالی به موسی علیه السلام وحی فرمود: که وقتی برای مناجات آمدی کسی را که تو بهتر از او هستی به همراه بیاور. حضرت موسی به هر کس که میرسید، جرأت نمیکرد که بگوید من بهتر از او هستم مردم را رها کرد و در اصناف حیوانات جستجو کرد تا آنکه به سگ گر گرفتهای رسید. حضرت با خود گفت این سگ را با خود میبرم. آنگاه ریسمانی در گردن سگ کرد و با خود برد وقتی در بین راه رسید طناب را از سگ باز کرد و رهایش نمود وقتی به مناجات پروردگار رسید. پروردگار فرمود: ای موسی! چرا آنچه که من امر کردم نیاوردی؟ عرضه داشت: پروردگارا! من آن را نیافتم. خدای تعالی فرمود قسم به عزت و جلالم! اگر کسی را با خود میآوردی، اسم تو را از دیوان پیامبری محو میکردم.»[26]«مَا حَدَّثَنِی بِهِ بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَوْحَی إِلَی مُوسَی علیه السلام إِذَا … ادامه پاورقی
ماخذ یابی
مرحوم ابن فهد حلی این حکایت را به امام نسبت نمیدهد لذا نمیتوان آن را حدیث دانست. از جانب دیگر اگرچه آن مرحوم از انتساب به تصوف بری بود و ما سخن قاضی نورالله شوشتری که ایشان را مرتاض و صوفی میخواند را نمیپذیریم اما قابل انکار نیست که نسبت به نقل سخنان متصوفه متساهل بود و اقوال و عبارات آنها را با گشاده دستی در آثار خود وارد میکرد.[27]شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۵۷۹. به همین جهت علمای شیعه مانند مرحوم بحرانی ایشان را متمایل به تصوف دانسته «إلّا أنّ له میلا إلی الصوفیه بل تفوّه به فی بعض مصنّفاته» و از اخذ متفردات او پرهیز میکردند.[28]نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمه، ج2، ص333.
خلع از دیوان نبوت
مشابه این نوع از حکایات در میراث متصوفه به وفور دیده میشود. افسانههایی که در آن، نبی با انجام یک اشتباه، از جانب خدا مورد عقاب و عتاب قرار گرفته و تهدید به خلع نبوت میشود.[29]غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، ج4، ص230.در بسیاری از آثار صوفیان از جمله فصوص الحکم و فتوحات مکیه درباره حضرت عزیر مشابه این جمله را با چنین عبارتی نقل کردهاند «فقوله للعزیر لئن لم تنته عن السؤال عن ماهیه القدر لأمحون اسمک من دیوان النبوّه»[30]ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج1، ص134؛ ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج2، ص64؛ … ادامه پاورقی
در ترازوی نقد
این حکایت نیز عصمت انبیاء و اوصیاء را مورد اصابت قرار میدهد. اگر انتخاب سگ و آوردن آن نزد خدا به عنوان بدتر خلایق، فکری اشتباه و امری غلط است حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام حتی برای یک آن، مرتکب این اشتباه شده بود اگرچه در آینده از کرده خود پشیمان میشود.
در اطراف این حکایت نیز شبهاتی مطرح شده است از جمله به چه علت عزت و احترام یک مومن بلکه افزونتر یک پیامبر اولوالعزم تا اندازه یک حیوان نجس العین پایین آورده میشود!
ذکر خدا زیر تیغ
آقای قرائتی به کرات این حکایت را در تریبونهای رسمی صدا و سیمای جمهوری اسلامی و منابر مساجد نقل کرده است و میگویند: «الله اکبر من این حدیث را خواندهام اجازه بدهید تکرار کنم. بعضی حدیثها را باید هر هفته تکرار کنم. سلمانی آمد -آرایشگاهی به قول امروزیها پیرایشگاهی- صورت آقا امیر المومنین(علیه السلام) را اصلاح کند لبها تکان میخورد گفت: یا علی لبت را نگه دار موی روی لب را بزنم حضرت فرمود: لبم را نگه دارم یک سبحان الله عقب میافتم.[31]https: //b2n.ir/929657 ؛https: //b2n.ir/919952؛https: //b2n.ir/009274.
مأخذ یابی حکایت
این حکایت در زمره حکایات مشهور مشایخ صوفیه میباشد که در قرون بعدی، به حضرت علی علیه السلام نسبت دادهاند. افرادی مانند معروف کرخی و ابوالحسن داودی و احمد بن حرب از جمله مهمترین چهرههایی هستند که حکایت به آنها نسبت داده شده است.
درباره معروف کرخی (م200هـ) آمده است:
کَانَ حَجَّامٌ یَأْخُذُ مِنْ شَارِبِ مَعْرُوفٍ وَکَانَ مَعْرُوفٌ یُسَبِّحُ , فَقَالَ الْحَجَّامُ: لَا یَتَهَیَّأُ أَخْذُ الشَّارِبِ وَأَنْتَ تُسَبِّحُ , فَقَالَ مَعْرُوفٌ: أَنْتَ تَعْمَلُ وَأَنَا لَا أَعْمَلُ؟[32]ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج8، ص362.
همچنین درباره احمد بن حرب (م234ه) نقل شده است:
قَالَ زَکَرِیَّا بنُ دَلَّوَیْه: کَانَ أَحْمَدُ بنُ حَرْبٍ إِذَا جَلَسَ بَیْنَ یَدِیِ الحَجَّامِ لِیُحْفِیَ شَارِبَهُ یُسَبِّحُ, فَیَقُوْلُ لَهُ الحَجَّامُ: اسْکُتْ سَاعَهً. فَیَقُوْلُ: اعْمَلْ أَنْتَ عَمَلَکَ وَرُبَّمَا قَطَعَ مِنْ شَفَتِهِ, وَهُوَ لاَ یَعْلَمُ.[33]ذهبی، شمس الدین، سیر أعلام النبلاء، ج1، ص48.
همچنین درباره ابوالحسن داودی آمده است:
کان الإمام أبو الحسن الداودی لا تسکن شفته من ذکر الله عز وجل. قال: فیحکی أن مزینا أراد أن یقص شاربه، فقال له: أیها الإمام، یجب أن تسکن شفتیک؛ فقال: قل للزمان حتی یسکن.[34]ابن صلاح، عثمان بن عبد الرحمن، طبقات الفقهاء الشافعیه، ج1، ص539 و 540.
در ترازوی نقد
مبالغه و افراطی که در سیره مشایخ صوفیه دیده میشود، در این حکایت هم نمودار است. سنخ اعمال طریقتی صوفیه و نوع عبادات آنها مبتنی بر یک نوع افراط و زیاده روی است تا سالک را به سختی واداشته و صدق مفهوم ریاضت بر آن صحیح باشد. لذا این زیاده رویها در طریقت را باید امری شایع دانست که مولفین متصوفه نیز با آمیختن چاشنی مبالغه از جانب خویش، خروجیهایی مشابه همین داستان به دست ما دادهاند.
استخاره و نماز صبح
آقای حسین مظاهری در کتاب جهاد با نفس این حکایت را در قالب حدیثی به امام صادق علیه السلام نسبت داده و میگوید: «کسی آمد خدمت امام صادق علیه السلام استخاره کرد، بد آمد. استخاره را ندیده گرفت و به تجارت رفت. اتفاقاً به او خوش گذشت و علاوه بر آن سود فراوانی هم برد؛ تعجب کرد که من پیش امام علیه السلام استخاره کردم بد آمد، مسافرت به من خوش گذشت و سود فراوان بردم، یعنی چه؟ خدمت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول الله، یادتان هست که چند وقت قبل خدمت شما رسیدم، استخاره کردم و بدآمد؛ برای مسافرت بود، به تجارت رفتم، سود فراوانی داشت و خوش گذشت. آقا امام صادق علیه السلام تبسم فرمودند و گفتند: یادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشایت را خواندی، شام خورده خوابیدی، خوابت برد. یک وقت بیدار شدی که آفتاب زده و نمازت قضا شده بود؟ (البته گناه نکرده بود زیرا نمیخواسته که قضا شود، بعد هم قضای نمازش را خواند) فرمودند: یادت هست؟ گفت: بله یابن رسول الله، فرمودند: اگر خدا دنیا و آنچه در دنیا است به تو داده بود جبران آن خسارت نمیشد. خیلی چیز از دستت رفت، نمیدانی چه خبر است»[35]مظاهری، حسین، جهاد با نفس، ج1، ص66 ، بخش اول: گفتار چهارم انسان ملکوتی؛ https: //b2n.ir/761255.
ماخذ یابی حکایت
این حکایت در هیچ کدام از منابع حدیثی و تاریخی شیعی یافت نشد و نویسنده کتاب مزبور هم منبع و مستندی برای آن ارائه نمیدهد. اما با فحص مختصری که در منابع مختلف صورت گرفت همانطور که انتظار میرفت رد آن را در میراث صوفیه پیدا نمودیم. ابوالقاسم راز شیرازی (م1293ق) از اقطاب صاحب نام و مشهور فرقه ذهبیه اغتشاشیه در کتاب مناهج انوار المعرفه این حکایت را در قالب حدیث نبوی نقل کرده است. این قطب ذهبی در کتاب خود مینویسد: «منقول است که مردی در خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) بجهت رفتن به سفری استخاره کرد، بدآمد و چون مظنّه نفع کلّی در آن سفر داشت خلاف استخاره نموده به آن سفر رفت و منافع بسیاری عاید او شد، بعد از مراجعت از سفر، خدمت حضرت (صلی الله علیه وآله) آمد و سؤال از بدی استخاره نمود، آن حضرت فرمود: در این سفر، امری از امور دین از تو فوت شده؟ عرض کرد: بلی یک نماز از من فوت شد، فرمود: بدی استخاره بجهت فوت آن نماز بود؛ زیرا که تمام مال دنیا به ثواب آن یک نماز وفا نمیکند، و نفعی که عاید تو در این سفر شده در جنب نفعی که در آخرت از تو فوت شده قلیل است.»[36]راز شیرازی، ابوالقاسم، مناهج أنوار المعرفه فی شرح مصباح الشریعه، ج1، ص518.
در ترازوی نقد
در بحث از آسیب شناسی استخاره باید به دو جهت اشاره کرد:
- نیابت در استخاره در روایات شیعه مورد اشاره قرار نگرفته است بلکه هرچه هست، استخاره توسط خود انسان است نه سپردن آن به دیگری. در کلمات بسیاری از فقها نیز کوچکترین اشارهای بدان نشده است و حتی پارهای از فقها آن را محل اشکال دانستهاند.[37]نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام ج۱۲، ص۱۷۵. در بسیاری از فرق صوفیه استخاره باید توسط شیخ طریقت یا قطب انجام شود و نه خود فرد« لا یستخار إلا أمین»[38]الشاذلی الشافعی، احمد بن محمد بن عیاد، المفاخر العلیه فی المآثر الشاذلیه، ص68.
- اهمیت دادن به مقوله استخاره و اصالت بخشی بدان خلاف آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام بلکه سیره متصوفه است. صوفیان استخاره را یکی از اقسام وحی میدانند و آن را وحی الاستخاره[39]گنابادی، سلطان حسین، نابغه علم و عرفان، ص286: «در باب استخاره، آنچه در استخاره لازم است، چه استخراه به کلام … ادامه پاورقی نامیدهاند.[40]ابن سبعین، عبد الحق بن ابراهیم، رسائل ابن سبعین، ص170. مولفین صوفیه مانند ابن عربی پایه گذار عرفان نظری در این زمینه دست به تالیف آثاری زدهاند و همو کتابی تحت عنوان رساله الاستخاره دارد.[41]عثمان یحیی، مؤلفات ابن عربی تاریخها و تصنیفها، ص675. در فرقه نعمت اللهیه، یکی از مناصب مهم طریقتی و از اولین مقامات فرقه ای، «شیخ اجازه» است. یعنی فردی که از جانب قطب، ماذون به انجام استخاره برای دراویش شده است.[42]مدرسی چهاردهی، نورالدین، کتاب سیری در تصوف در شرح حال مشایخ و اقطاب، چاپ سوم، تهران، انتشارات اشراقی، 1389ش.
علیکم بدین العجائز
یکی دیگر از حکایات مشهور در افواه عامه، داستان پیرزن و چرخ ریسندگی است که چنین نقل میشود:
«پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله با اصحابخویش بر پیرزنی گذشت که با چرخ دستی نخریسی میکرد از او پرسیدخدا را به چه دلیل شناختی پیرزن دستش را که بدسته چرخ بود و چرخرا بسرعت میگرداند از دسته چرخ برداشت و طبعا چرخ پس از چندلحظه متوقف شد پیرزن گفت باین دلیل همچنانکه ان چرخ رادستی میباید که آنرا به گردش آورد چرخ عظیم جهان را نیز که هموارهدر گردش است دستی مقتدر میگرداند در این وقت بود که رسول اکرم فرمود علیکم بدین العجائز.»
ماخذ یابی
شهید مطهری مینویسد: «جملهای به رسول اکرم نسبت داده شده است که: علیکم بدین العجائز بر شما باد بدین پیرزنان.این جمله مستمسکی شده برای منکرین تعمق و تدبر در معارفغیبی و مسائل ماوراء طبیعی.این جمله بصورت حدیث در هیچ کتاب حدیثی شیعه یا سنی دیده نشده است معذلک نظر به اینکه با ذائقه بیخبران موافق آمده استشهرتفراوانی کسب کرده و وسیلهای شده برای انکار هر گونه کوششی دراینگونه مسائل و از آن طرف هم عکس العملهائی به عنوان توجیه و تاویلاین حدیث از طرف طرفداران تحقیق در معارف الهی ابراز شده است.»[43]مطهری، مرتضی، اصول و فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۲۱-۲۴.
این جمله در کتاب وصایا منتسب به حارث محاسبی (م243ق) به عنوان قیل نقل شده است قیل لکم: «علیکم بدین العجائز، و دین الأعرابی، و دین الغلام».[44]حارث محاسبی، حارث بن اسد، النصائح(الوصایا)، ص119. سپس محمد غزالی در کتاب احیاء علوم دین آن را به رسول خدا صلی الله علیه وآله نسبت داده و چنین برداشت مینماید که پایه ایمان و اعتقادات برخی از انسانها باید صرفا از روی تقلید و تبعیت از غیر باشد و نه تعمیق و اجتهاد و تفکر.[45]غزالی، محمد، إحیاء علوم الدین، ج8، ص141.
غزالی در کتاب کیمیای سعادت این نقل را ضمیمه میکند با روایت «و اکثر اهل الجنّه البله» و در اشتباهی فاحش، بله را به معنای کم خرد و ابله میگیرد تا راحتتر مقصود خود را برساند و اینگونه القاء کند که تعمیق در اصول اعتقادات و ایمان برای بسیاری از انسانها ممکن نبوده و آنها باید دین خود را به تقلید از بزرگان اخذ نمایند.[46]غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج2، ص408، کلمه بله در حدیث فوق، طبق روایات اهل بیت علیهم السلام نه به معنای کم خرد و … ادامه پاورقی این درحالیست که امام صادق علیه السلام در نقلی، کلمه «البله» را چنین معنا کردهاند: «الْعَاقِلُ فِی الْخَیرِ الْغَافِلُ عَنِ الشَّرِّ»[47]ابن بابویه صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، النص، ص203؛ ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسی، مجموعه ورام، ج1، ص301.
در ترازوی نقد
اما اصحاب تصوف به کرات حکایت فوق را مورد استناد قرار دادهاند. آنها چند تفسیر و خوانش متفاوت از این نقل ارائه دادهاند و از هر تفسیر نیز برای مشروعیت بخشی به اصول و پایههای سیر و سلوک عرفانی خویش بهره فراوان بردند.
تفسیر اول علکیم بدین العجائز، متعلق به کسانی چون مولوی است که با تکیه به واژه عجز، تاکید بر تسلیم شدن نزد شیخ طریقت و عاجز بودن در برابر مخالفت با او و شکستن نفس و تحقیر خویش در پیشگاه وی میباشد:
خرم آن کو عجز و حیرت قوت او است****در دو عالم خفتهاندر ظل دوست
هم در اول عجز خود را او بدید****مرده شد دین عجائز برگزید
چون زلیخا یوسفی بر وی بتافت****از عجوزی در جوانی راه یافت
زندگی در مردن و در محنت است ****آب حیوان در درون ظلمت است[48]همایی، جلال الدین، مولوی نامه: مولوی چه میگوید؟، ج2، ص762.
اما تفسیر دوم از این جمله که تفسیر شایع تری در بین صوفیه بوده و پیشتر افرادی چون بهاء ولد، غزالی و… بدان چنگ زدهاند به معرفت شناسی صوفیان پیوند خورده و با ابزار شناخت نزد صوفیان ارتباط دارد. اهل تصوف معتقدند گوهر تابناک علم و معرفت، تنها بعد از تصفیه و تزکیه جان بر قلوب تابانده میشود و با چشم دل شهود میگردد پس تامل در وحی و توغل در فلسفه و تدبر در آیات و تفکر در براهین عقلانی ذرهای روشنگری نداشته و حقیقتی را بازگو نمیکند بلکه همچون پردهای ضخیم بر قلب انسان حجاب انداخته و مانع حصول معرفت و سلوک در طریقت میباشد.
نمک سفره
یکی از حکایات مشهوری که در افواه عامه رواج زیادی دارد مساله تقاضای تمام حوائج از امام معصوم علیه السلام است و چنین گفته میشود که حتی نمک سفره یا بند کفش تان را نیز از امام بخواهید. یعنی تمام حوائج ریز و درشت و بزرگ و کوچک را از معصومین بخواهید و از کوچکی خواستههای خود شرم و حیا نکنید و خجلت نکشید.حجت الاسلام ابراهیم بهاری میگوید: «حتی نمک سفره تان را از ما بخواهید یعنی طعم غذایتان هم امام رضایی باشد، یعنی برکت ورحمت و حلالی سفره و رزق سفره شما گره خورده به خوان پر برکت امام رضا باشد.»
ماخذ یابی حکایت
این حکایت با چنین متنی، مطلقا در منابع شیعه وارد نشده است. آنچه هست نقلی در منابع اهل سنت و صوفیان بوده که با تفاوت چشمگیری به نقلی مرسل آوردهاند که در درخواست از خدا شرم نکنید و حتی نمک سفره و بند کفش تان را نیز از او بخواهید.
حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: أَخْبَرَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیمَانَ، عَنْ ثَابِتٍ البُنَانِی، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لِیسْأَلْ أَحَدُکمْ رَبَّهُ حَاجَتَهُ حَتَّی یسْأَلَهُ المِلْحَ، وَحَتَّی یسْأَلَهُ شِسْعَ نَعْلِهِ إِذَا انْقَطَعَ»[49]ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج5، ص583.
این مضمون در منابع دیگر به عروه بن الزبیر [50]ترمذی، محمد بن علی، نوادر الأصول فی أحادیث الرسول، ج2، ص114. یا ابو سلیمان دارانی [51]دارانی، ابو سلیمان، تاریخ داریا، ص117. نسبت داده شده است.
صوفیان اهل سنت نیز این حکایت را درباره حضرت موسی نقل کردهاند از جمله قشیری و میبدی که آورده است: «و حیاء الاستحقار؛ کموسی علیه السلام، قال: إنی لتعرض لی الحاجه من الدنیا، فأستحی أن أسألک یا رب، فقال اللّه عز و جل له: سلنی حتی عن ملح عجینک، و علف شاتک.»[52]قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم، الرساله، ص326؛ میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الأسرار و عده الأبرار، ج1، ص129.
جالب اینجاست که قشیری در نقل دیگری که در کتاب شرح اسماء الحسنی میآورد، ذیل این حکایت از زبان خدا تتمه دیگری هم آورده است که «فأوحی اللّه تعالی إلیه لا تسل غیری و سلنی حتی ملح عجینک و علف شاتک.» یعنی حاجت را از غیر من طلب نکن.[53]سبزواری، هادی، شرح أسماء الله الحسنی، ص203. درحالیکه آنچه اکنون از این نقل مشهور شده است، دقیقا بر خلاف مضمون حکایت بوده و گفته شده است که طلب خود را از امام بخواهید.
به نظر میرسد از کتب شیعیان اولین کسی که این حکایت را نقل کرده است طبرسی در مکارم الاخلاق و سپس ابن فهد حلی باشند که به نقل از کتاب مسند الفردوس أبو شجاع شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی (م 509 ه) آوردهاند[54]کیا شیرویه دیلمی بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو (زادۀ ۴۴۵ هجری در همدان) مورخ و محدث نه چندان مشهور قرن پنجم و … ادامه پاورقی (ففی الحدیث القدسی یا مُوسَی سَلْنِی کلَّمَا تَحْتَاجُ إِلَیهِ حَتَّی عَلَفَ شَاتِک وَ مِلْحَ عَجِینِک.) ابن فهد حلی نیز همین نقل را در عده الداعی بازگو میکند روایت کرده است.[55]ابن فهد حلی، احمد، عده الداعی، ص134.
در میان نویسندگان کتب روایی شیعه، طبرسی و ابن فهد شهره به اخذ منقولات و روایات از میراث عامه و صوفیان اند به ویژه ابن فهد حلی که اصحاب رجال صراحتا وی را به دلیل اتکا بر منابع صوفیه سرزنش کردهاند.
در ترازوی نقد
در ادعیه ماثوره شیعه در اغلب موارد، خطاب و درخواست عبد به خداوند متعال است و از حق تعالی حاجت خواسته و به درگاه او دست به دعا بلند میکنیم عبارت «اللهم انی اسئلک بحق فلان» که شاه بیت توسلات و دعاهای اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است کیفیت حاجت خواهی عبد از مولا را به شیعیان فرا میدهد. در بعضی موارد هم ما اهل بیت علیهم السلام را خطاب قرار میدهیم و میگوییم شما حاجت ما را از خدا بگیرید. در دعای جامعه کبیره میخوانیم: «یا وَلِی اللَّهِ إِنَّ بَینِی و بین الله عزوجل ذنوبا لا یاتی علیها الا رضاکم… وَ کنْتُمْ شُفَعَائِی» سپس روی به خدا کرده و مجدد میگوییم… اللَّهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَیک مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیتِهِ الْأَخْیارِ- الْأَئِمَّهِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِی. یعنی به حق مقربگان درگاهت، ما را حاجت روا بنما.
البته حاجت خواستن از امامان معصوم از نظر تمام فقهای شیعه جایز است اما سخن در جواز و عدم جواز نیست بلکه سخن در رعایت ادب بندگی و کمال دعا و حاجت طلبی است. ادب بندگی اقتضا میکند که انسان هنگام توسل به اهل بیت علیهم السلام، آنها را به عنوان واسطههای درگاه خدا نظاره کند و از ذکر خدا حتی در لسان، غافل نشود.ذیل آیه شریفه وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها امام فرمود: نحن و الله الأسماء الحسنی. ما خدا را میخوانیم (اللهم انی اسئلک) و از او حاجت میطلبیم، به وسیله آل الله (بحق فلان و فلان) و آن ذوات مقدسه را واسطههایی برای دریافت حوائج خود قرار میدهیم. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ. پس روا نیست که هنگام دعا کردن، چشم از قدرت لا یتناهی خدا پوشیده و وسائط و وسائل درگاه حق تعالی را با الفاظی خطاب قرار دهیم و به نوعی سخن بگوییم که موهم شان استقلالی برای آنها شود و هیچ اسم و یاد و نشانی از خداوند قهار بر زبان نیاوریم.
در حکایت درخواست نمک سفره از امام، مطلقا از خدای منان و واسطه بودن و وسیله قرار دادن اهل بیت علیهم السلام سخن به میان نیامده است و این مهم در واقع نشانگر تفاوت عمیق نگرش شیعه با غلات و متصوفه در نحوه دعا کردن است چه اینکه صوفیان، اولیاء خود را فانی در ذات خدا دانسته و خطابهای خود را مستقیم متوجه آنها کرده و بدون یادکرد از خدای منان، حوائج و نیازهای شان را از اقطاب میطلبند.[56]گنابادی، سلطان محمد، سعادت نامه، ص110.
فقهای آخر الزمان
متن این حکایت به شرح ذیل است:
«هنگامی که امام مهدی خروج کند، هیچ دشمن آشکاری غیر از فقهای خاصه ندارد… دشمنان او (مهدی) مقلد علمای اهل اجتهاد هستند چه اینکه میبینند او برخلاف فتوای ائمّه آنها فتوی میدهد؛ بنابراین از روی کراهت فرمان او را میپذیرند از ترس شمشیر او. عامه مسلمین از آمدن او شاد و خرسندند بیشتر از خواص، با او عارفان بالله بیعت میکنند آنهایی که از ناحیه کشف و شهود و تعریف الهی به حقایق رسیدهاند… و چون او بر خلاف مذاهب ائمّه شان حکم میدهد، درباره او معتقدند که او در این حکم در گمراهی است. به جهت آنکه ایشان اعتقاد دارند که هم صاحبان اجتهاد و هم زمان اجتهاد سپری شده است، و در عالَم، دیگر مجتهدی نمیتواند بوده باشد، و خداوند پس از ائمّه آنها کسی را که دارای مرتبه اجتهاد باشد به وجود نمیآورد و امّا کسی که از روی عرفان الهی و شناخت خداوندی ادّعای أحکام شرعیه را بنماید، وی در نزد آنان مجنون و فاسد الخیال است.»[57]ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج3، ص336؛ میبدی، حسین بن معین الدین، دیوان امام علی(ع)، ص202.
مآخذ یابی حکایت
نکته نخست درباره حکایت مذکور این است که در قالب حدیث نقل نشده است و به امام معصوم علیه السلام نسبت ندادهاند اما در بین عامه مردم به عنوان حدیثی از امامان شیعه علیهم السلام شناخته میشود و در فضای مجازی به عنوان حدیثی از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام بازنشر داده میشود.[58]https: //b2n.ir/636700.
این جملات متعلق به محی الدین ابن عربی است که در باب 366 کتاب فتوحات مکیه بیان شده است. بعد از او، عرفای شیعه آن را در کتاب خود نقل کردند. اشخاصی چون سید حیدر آملی، [59]آملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص236؛ آملی، سید حیدر، جامع الأسرار و منبع الأنوار، المتن، ص441؛ … ادامه پاورقی ملاصدرا شیرازی[60]ملاصدرا، محمد بن ابراهیم، شرح اصول الکافی، ج1، ص563. که در آثار خود از کتاب فتوحات مکیه این عبارات را نقل کردهاند و سپس از کتابهای آنها به کتب معاصرین که درباره امام عصر عج تالیف شده است راه مییابد.
متن حکایت در ترازوی نقد
دشمنی برخی از اهل علم و مدعیان فقاهت با امام عصر عج البته در برخی تک گزارههای روایی دیگر در منابع شیعیان وارد شده است[61]کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج8، ص308 سَیأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یبْقَی مِنَ … ادامه پاورقی اما مسالهای که این حکایت را از موارد مشابه خود متمایز میکند، اشاره به سه مساله خاص است:
1-دشمنان امام زمان، مقلدین مجتهدین و اهل فتوا هستند.
2-پیروان امام زمان عج، با ابزار معرفتی خواب و شهود حقانیت آن حضرت را درک کردهاند.
3-تنها دشمنان آشکار(مبین) امام عصر عج، فقهای خاصه هستند.
از این سه گزاره در دیگر روایات و حکایات معتبر شیعه هیچ ردی یافت نمیشود و میتوان گفت کاملا با مذاق اهل تصوف و فرقهها سازگار است. چه اینکه اولا کشف و شهود و خواب هیچ گاه در روایات شیعه، منبع معتبری برای شناخت حجت خدا تلقی نشده است بلکه بالعکس امامان شیعه با بیان عباراتی مانند ا فَإِنَّ دِینَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یرَی فِی النَّوْم[62]کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج3، ص482. وادی خواب و شهود را پستتر از آن دانستهاند که جنبه معرفت بخشی داشته باشد و متقنترین و مهمترین منابع برای افزودن بر معرفت دینی را عقل و نصوص وحیانی معرفی کردهاند.[63]کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط – دار الحدیث)، ج1، ص35 یا هِشَامُ، إِنَّ لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَینِ: … ادامه پاورقی
از جنبه دیگر، برخی سعی داشتهاند فقهای مطرح در این متن را بر فقهای اهل سنت تطبیق دهند درحالیکه عبارت فقهای خاصه که معمولا اشاره به فقهای شیعه دارد چنین پنداری را با مشکل مواجه میکند.
نکته دیگر آنکه طبق روایات معتبر شیعی، اولین و مهمترین دشمن مبین مهدی موعود، سفیانی و پیروان او هستند که تحت لشکر عظیمی به نبرد با یاران مهدی میروند و در چندین موطن نبردهایی سر میگیرد. پس این سخن که تنها دشمنان مبین امام عصر، فقهای خاصه هستند با دیگر روایات شیعه سازگار نیست.[64]نعمانی، محمّد بن ابراهیم، الغیبۀ، ص280؛ حلی، حسن بن سلیمان، مختصر البصائر، ص445؛ شیخ طوسی، محمد بن حسن، … ادامه پاورقی
فارغ از مخالفت متن حکایت با گزارشهای معتبر شیعی، این مضامین امروزه از جانب فرقههای مدعی مهدویت و یمانی و صوفیان و همچنین مخالفین فقها و مجتهدین مورد سوء استفاده قرار گرفته است.
فرقه احمد الحسن یمانی در این بین بیشترین استفاده را از مضامین این حکایت داشته است چراکه آنها از طرفی به مقابله با فقها و مجتهدین پرداخته و علم رجال و بررسی اسناد و منابع احادیث را مردود میدانند و از طرف دیگر، این فرقه با تمسک به خواب و مکاشفه سعی دارند حقانیت احمد الحسن الگاطع مدعی یمانیت و امامت را ثابت کنند. صوفیان نیز از دیگر کسانی هستند که متن حکایت را موافق مبانی خود دیده و آن را ترویج میدهند چراکه در این متن، اهل مکاشفه و عرفا مهمترین یاران و پیروان امام زمان عج معرفی شدهاند که با ابزار کشف و شهود پی به حقانیت آن حضرت بردهاند.
منابع و مآخذ
- ابن أبی جمهور أحسایی، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، 4جلد، دار سید الشهداء للنشر، قم، چاپ اول، 1405ق
- ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، الفخری فی الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، تحقیق عبد القادر محمد مایو، بیروت، دار القلم العربی، ط الأولی، 1418ق/1997م
- ابن بابویه صدوق، محمد بن علی، التوحید، جامعه مدرسین، قم، 1398ق
- ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، 15جلد، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، دار صادر، بیروت، چاپ سوم، 1414ق
- اسیری لاهیجی گیلانی، محمد بن یحیی، مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز، تصحیح محمد ملک الکتاب، 1 جلد، بمبئی، 1312ش
- آقا بزرگ تهرانی، محمد محسن، الذریعه الی تصانیف الشیعه، مؤسسه اسماعیلیان قم، ۲۸ج، ۱۴۰۸ق
- بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، تصحیح هانری کربن، 1جلد، طهوری، چاپ سوم، تهران، 1374ش
- بیهقی، احمد بن علی، تاجالمصادر، چاپ هادی عالمزاده، تهران، ۱۳۶۶ـ۱۳۷۵ش
- جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح جلال الدین آشتیانی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1جلد، چاپ دوم، تهران، 1370ش
- حرعاملی، محمدبن حسن، نقدی جامع بر تصوف ترجمۀ رسالۀ اثنی عشری فی الرد علی الصوفیه، ترجمه عباس جلالی، قم، انصاریان، 1386ش
- حلاج، حسین بن منصور، دیوان منصور حلاج، 1جلد، چاپخانه علوی، بمبئی، 1305ق
- دستغیب، عبدالحسین، استعاذه، دفتر نشر اسلامی، قم، 1386ش
- راز شیرازی، ابوالقاسم، کوثرنامه، عبدالکریم اعجوبۀ زنجانی و محمد هاشم درویش، انتشارات خانقاه احمدی، تهران، 1338
- راز شیرازی، ابوالقاسم، مناهج أنوار المعرفه فی شرح مصباح الشریعه، تصحیح سید محمد جعفر باقری، خانقاه احمدی
- زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، امیرکبیر، تهران، 1369
- سعادت علیشاه، رساله سعادتیه، نگارش عبدالغفار اصفهانی، حقیقت، تهران، ۱۳۷۲ش
- سمنانی، علاءالدوله، چهل مجلس، به کوشش عبدالرفیع حقیقت، نشر اساطیر، چاپ اول، 1379ش
- سمنانی، علاءالدوله، مصنفات فارسی سمنانی، مکتوبات، نجیب مایل هروی، انتشارات علمی فرهنگی، 1369ش
- الشافعی الشاذلی، احمد بن محمد بن عیاد، المفاخر العلیه فی المآثر الشاذلیه، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی الحسینی الشاذلی، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 1425ق
- شفیعی کدکنی، محمد رضا، زبور پارسی؛ نگاهی به زندگی و غزلهای عطار، تهران، 1378ش
- شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، ۱۳۶۵ش
- شهرستانی، عبدالکریم، الملل والنحل، بیروت، دارالمعرفه، 1404
- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیه، 1387/1967
- عثمان یحیی، ابن عربی تاریخُها و تصنیفُها، الهیئه المصریه العامه للکتاب، مصر، چاپ اول، 2001م
- العجم، رفیق، موسوعه مصطلحات التصوف الإسلامی، مکتبه لبنان الناشرون، بیروت، چاپ اول، 1999م
- عطار نیشابوری، فرید الدین، تذکره الأولیاء، 2جلد، مطبعه لیدن، لیدن، چاپ اول، 1905م
- عین القضات همدانی، عبدالله، تمهیدات، تصحیح عفیف عسیران، 1جلد، دانشگاه تهران، 1341ش
- غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، تصحیح حسین خدیو جم، نشر علمی و فرهنگی تهران، چاپ ششم، 1386ش
- فناری، محمد بن حمزه، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی، 1جلد، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 2010م
- القونوی، صدر الدین، إعجاز البیان فی تفسیر أم القرآن، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، 1جلد، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1381ش
- قیصری، داود، رسائل قیصری، 1 جلد، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، تهران، 1381ش
- گنابادی، سلطان محمد، بشاره المومنین، نشر حقیقت، تهران، 1387ش
- گنابادی، سلطان محمد، ترجمه تفسیر شریف بیان السعاده، نشر محسن، مترجم آقاخانی، ریاضی، چاپ دوم، 1379ش
- گنابادی، سلطان محمد، ولایت نامه، نشر حقیقت، تهران، چاپ چهارم، 1384ش
- محلاتی، ذبیح الله، کشف الاشتباه، نسیم ظهور، قم، ۱۳۸۹ش
- مدرسی چهاردهی، نورالدین، سلسلههای صوفیه ایران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1393ش
- مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، 5جلد، انتشارات اساطیر، تهران، چاپ اول، 1363
- مطهری، مرتضی، اصول و فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، قم، بیتا
- معصوم علیشاه شیرازی، طرائق الحقایق، به کوشش جعفر محجوب، نشر کتابخانه سنایی، ۳ج، بیتا
- ملکالمورخین، عبدالحسین، مرآت الوقایع مظفری، تصحیح عبدالحسین نوایی، میراث مکتوب، تهران، 1386
- مناوی، محمد عبدالرووف، التوقیف علی مهمات التعاریف، چاپ محمد رضوان دایه، دمشق ۱۴۱۰/۱۹۹۰م
- موذن سبزواری، محمد علی، تحفه عباسی، نشر انس تک، چاپ اول، 1381ش
- مولوی بلخی، جلال الدین محمد، دیوان کبیر شمس، 1جلد، طلایه، تهران، چاپ اول، 1384
- نورعلیشاه اصفهانی، محمدعلی، دیوان اشعار، به سعی نوربخش، جواد، یلدا، قلم، 1381
- نیریزی، قطب الدین محمد، شرح مهر نبوت، تصحیح محمد خواجوی، کتاب فروشی احمدی شیراز، 1381ش
- وحید الاولیاء، احمد، مجموعه انهار جاریه، کتاب فروشی احمدی شیراز، چاپ چهارم، 1373ش
- هجویری، ابو الحسن علی، کشف المحجوب، تصحیح و. ژوکوفسکی، 1جلد، طهوری، تهران، چاپ چهارم، 1375ش
پاورقی ها
↑1 | «و الأحادیث فی الترغیب فی الآخره و التزهید فی الدنیا و الترهیب لوعد اللَّه تعالی و فی فضائل الأعمال و تفضیل الأصحاب متقبله محتمله علی کل حال مقاطیعها و مراسیلها لا تعارض و لا ترد. و کذلک فی أهوال القیامه و وصف زلازلها و عظائمها لا تنکر بعقل بل تتقبل بالتصدیق و التسلیم کذلک کان السلف یفعلون لأن العلم قد دلّ علی ذلک و الأصول قد وردت به.»[ابوطالب مکی، محمد بن علی، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج1، ص316.] |
---|---|
↑2 | باستانی پاریزی، محمدابراهیم، آسیای هفت سنگ، ص145. |
↑3 | دستغیب، عبدالحسین، استعاذه، ص139 و 149. |
↑4 | در کتاب علل الشرایع مرحوم صدوق درباره وجه تسمیه حضرت نوح چنین آمده است: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: کانَ اسْمُ نُوحٍ عَبْدَ الْغَفَّارِ وَ إِنَّمَا سُمِّی نُوحاً لِأَنَّهُ کانَ ینُوحُ عَلَی نَفْسِهِ.[ ابن بابویه (صدوق)، محمد بن علی علل الشرائع، ج1، ص28.] |
↑5 | عطار نیشابوری، فریدالدین، مصیبت نامه، ص97. |
↑6 | ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج1، ص72. |
↑7 | «قوم نوح علیه السّلام در دریاهای علم بالله تعالی غرق گردیدند. پس جز الله یاری دهنده نیافتند. پس الله یاری دهنده آنها شد، آنگاه قوم نوح علیه السلام تا ابد هلاک و فانی در حقّ گردیدند. چنانچه حضرت نوح علیه السلام امّت خود را از آن دریاهای علم به ساحل طبیعت بیرون میآورد، آنها را از آن درجه والا و رفیع به درجه پایین تری تنزّل میداد.»[ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج1، ص73.] |
↑8 | مولوی، جلال الدین، مثنوی معنوی، متن، ص354. |
↑9 | علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص118. |
↑10 | دیلمی، حسن بن محمد، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص218. |
↑11 | بحرانی، سیدهاشم بن سلیمان، حلیه الابرار، ج2، ص180. |
↑12 | فیض کاشانی، ملامحسن، المحجه البیضا، ج1، ص397 و 398؛ نراقی، احمد، معراج السعاده، 849؛آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط الأعظم، ج4، ص176. |
↑13 | میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الأسرار و عده الأبرار، ج1، ص180. |
↑14 | حکمت، علی اصغر، جامی، ص141. |
↑15 | غزالی، محمد، إحیاء علوم الدین، ج2، ص308. |
↑16 | فیض کاشانی، محسن، المحجه البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج1، ص397. |
↑17 | «قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنَّ قَوْماً إِذَا ذُکرُوا بِشَیءٍ مِنَ الْقُرْآنِ أَوْ حُدِّثُوا بِهِ صَعِقَ أَحَدُهُمْ حَتَّی یرَی أَنَّهُ لَوْ قُطِعَتْ یدَاهُ وَ رِجْلَاهُ لَمْ یشْعُرْ بِذَلِک فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ ذَاک مِنَ الشَّیطَانِ مَا بِهَذَا أُمِرُوا إِنَّمَا هُوَ اللِّینُ وَ الرِّقَّهُ وَ الدَّمْعَهُ وَ الْوَجَلُ»[کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج2، ص617.] |
↑18 | مولوی، جلال الدین، مثنوی معنوی، ص159. |
↑19 | غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج1؛ ص517. |
↑20 | ابن طقطقی، محمد بن طباطبا، الفَخری فی الآداب السلطانیه و الدول الإسلامیه، ص31؛ شهیدی، سیدجعفر، شرح مثنوی، ج1، ص220 به نقل از تاریخ فخری. |
↑21 | بهاء ولد، محمد بن حسین، معارف، ص2 و 3. |
↑22 | ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج2، ص115. |
↑23 | طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج2، ص574. |
↑24 | علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص83؛ ابن طاوس، علی بن موسی، إقبال الأعمال، ج1، ص467. |
↑25 | https: //b2n.ir/311665https: //b2n.ir/454439. |
↑26 | «مَا حَدَّثَنِی بِهِ بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَوْحَی إِلَی مُوسَی علیه السلام إِذَا جِئْتَ لِلْمُنَاجَاهِ فَاصْحَبْ مَعَک مَنْ تَکونُ خَیراً مِنْهُ- فَجَعَلَ مُوسَی لَا یعْتَرِضُ [یعْرِضُ] أَحَداً إِلَّا وَ هُوَ لَا یجْسُرُ [یجْتَرِئُ] أَنْ یقُولَ إِنِّی خَیرٌ مِنْهُ فَنَزَلَ عَنِ النَّاسِ وَ شَرَعَ فِی أَصْنَافِ الْحَیوَانَاتِ حَتَّی مَرَّ بِکلْبٍ أَجْرَبَ فَقَالَ أَصْحَبُ هَذَا فَجَعَلَ فِی عُنُقِهِ حَبْلًا ثُمَّ مَرَّ [جَرَّ] بِهِ فَلَمَّا کانَ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ شَمَّرَ الْکلْبَ مِنَ الْحَبْلِ وَ أَرْسَلَهُ فَلَمَّا جَاءَ إِلَی مُنَاجَاهِ الرَّبِّ سُبْحَانَهُ قَالَ یا مُوسَی أَینَ مَا أَمَرْتُک بِهِ قَالَ یا رَبِّ لَمْ أَجِدْهُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَوْ أَتَیتَنِی بِأَحَدٍ لَمَحَوْتُک مِنْ دِیوَانِ النُّبُوَّه.»[ابن فهد حلی، احمد، عده الداعی و نجاح الساعی، ص218.] |
↑27 | شوشتری، نورالله، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۵۷۹. |
↑28 | نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمه، ج2، ص333. |
↑29 | غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، ج4، ص230. |
↑30 | ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج1، ص134؛ ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج2، ص64؛ ابوطالب مکی، محمد بن علی، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص106؛ غزالی، محمد، إحیاء علوم الدین، ج14، ص121. |
↑31 | https: //b2n.ir/929657 ؛https: //b2n.ir/919952؛https: //b2n.ir/009274. |
↑32 | ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج8، ص362. |
↑33 | ذهبی، شمس الدین، سیر أعلام النبلاء، ج1، ص48. |
↑34 | ابن صلاح، عثمان بن عبد الرحمن، طبقات الفقهاء الشافعیه، ج1، ص539 و 540. |
↑35 | مظاهری، حسین، جهاد با نفس، ج1، ص66 ، بخش اول: گفتار چهارم انسان ملکوتی؛ https: //b2n.ir/761255. |
↑36 | راز شیرازی، ابوالقاسم، مناهج أنوار المعرفه فی شرح مصباح الشریعه، ج1، ص518. |
↑37 | نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام ج۱۲، ص۱۷۵. |
↑38 | الشاذلی الشافعی، احمد بن محمد بن عیاد، المفاخر العلیه فی المآثر الشاذلیه، ص68. |
↑39 | گنابادی، سلطان حسین، نابغه علم و عرفان، ص286: «در باب استخاره، آنچه در استخاره لازم است، چه استخراه به کلام مجید و چه به تسبیح، این است که شخص مستخیر هنگام استخاره از قصد و اراده خود بیرون آید به حیثیتی که اعضا و جوارح آلت حق تعالی شانه شوند اگر چنین شود البته خیر و شر استخاره، کالوحی المنزل خواهد بود». |
↑40 | ابن سبعین، عبد الحق بن ابراهیم، رسائل ابن سبعین، ص170. |
↑41 | عثمان یحیی، مؤلفات ابن عربی تاریخها و تصنیفها، ص675. |
↑42 | مدرسی چهاردهی، نورالدین، کتاب سیری در تصوف در شرح حال مشایخ و اقطاب، چاپ سوم، تهران، انتشارات اشراقی، 1389ش. |
↑43 | مطهری، مرتضی، اصول و فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۲۱-۲۴. |
↑44 | حارث محاسبی، حارث بن اسد، النصائح(الوصایا)، ص119. |
↑45 | غزالی، محمد، إحیاء علوم الدین، ج8، ص141. |
↑46 | غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج2، ص408، کلمه بله در حدیث فوق، طبق روایات اهل بیت علیهم السلام نه به معنای کم خرد و ابله بلکه به معنای تغافل مومنین از اعمال برخی از انسانهای کم خرد دانسته شده است. |
↑47 | ابن بابویه صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، النص، ص203؛ ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسی، مجموعه ورام، ج1، ص301. |
↑48 | همایی، جلال الدین، مولوی نامه: مولوی چه میگوید؟، ج2، ص762. |
↑49 | ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، ج5، ص583. |
↑50 | ترمذی، محمد بن علی، نوادر الأصول فی أحادیث الرسول، ج2، ص114. |
↑51 | دارانی، ابو سلیمان، تاریخ داریا، ص117. |
↑52 | قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم، الرساله، ص326؛ میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الأسرار و عده الأبرار، ج1، ص129. |
↑53 | سبزواری، هادی، شرح أسماء الله الحسنی، ص203. |
↑54 | کیا شیرویه دیلمی بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو (زادۀ ۴۴۵ هجری در همدان) مورخ و محدث نه چندان مشهور قرن پنجم و ششم هجری از خاندانی دیلمستانی در همدان بود که از عالمان شافعی مذهب و اهل حدیث بودند. مشهورترین اثر بر جای مانده از او فردوس الاخبار است که بیش از ده هزار حدیث در آن آمده که به پیامیر اکرم صلی الله علیه وآله نسبت داده شده است. شهردار پسر شیرویه، اسناد جمعآوری کتاب را گردآوری کرده و آن را «مُسندالفردوس» نام نهاده و پس از آن ابن حجر عسقلانی هم خلاصه آن را تحت نام «تسدید القوس فی مختصر مسندالفردوس» نوشت. شیرویه دیلمی همچنین کتابهایی دیگری دارد، به عنوان مثال تاریخ همدان را در کتابی جمعآوری کرده بود. |
↑55 | ابن فهد حلی، احمد، عده الداعی، ص134. |
↑56 | گنابادی، سلطان محمد، سعادت نامه، ص110. |
↑57 | ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج3، ص336؛ میبدی، حسین بن معین الدین، دیوان امام علی(ع)، ص202. |
↑58 | https: //b2n.ir/636700. |
↑59 | آملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص236؛ آملی، سید حیدر، جامع الأسرار و منبع الأنوار، المتن، ص441؛ آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط الأعظم، ج1، ص299؛ موسوی خلخالی، محمدصالح، شرح مناقب محیی الدین عربی، ص32؛ طهرانی(لاله زاری)، محمد حسین، روح مجرد، ص314؛ طهرانی، قاسم، القول المتین فی تشیع الشیخ الأکبر، ج2، ص124؛ میبدی، حسین بن معین الدین، دیوان امام علی(ع)، ترجمه و شرح، متن، ص202. |
↑60 | ملاصدرا، محمد بن ابراهیم، شرح اصول الکافی، ج1، ص563. |
↑61 | کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج8، ص308 سَیأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یبْقَی مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ یسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَهٌ وَ هِی خَرَابٌ مِنَ الْهُدَی فُقَهَاءُ ذَلِک الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاءَ تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَهُ وَ إِلَیهِمْ تَعُودُ. |
↑62 | کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج3، ص482. |
↑63 | کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط – دار الحدیث)، ج1، ص35 یا هِشَامُ، إِنَّ لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَینِ: حُجَّهً ظَاهِرَهً، وَ حُجَّهً بَاطِنَهً، فَأَمَّا الظَّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیاءُ وَ الْأَئِمَّهُ، وَ أَمَّا الْبَاطِنَهُ فَالْعُقُولُ. |
↑64 | نعمانی، محمّد بن ابراهیم، الغیبۀ، ص280؛ حلی، حسن بن سلیمان، مختصر البصائر، ص445؛ شیخ طوسی، محمد بن حسن، الغیبۀ، ص446. |