پرش به محتوا
خانه » آداب‌وآموزه‌ها » ولایت در تصوف

ولایت در تصوف

    صوفیان از همان سده های نخستین، مبانی و اصول فکری خود را عمدتا بر مفهوم «ولایت» استوار ساختند و همین مسئله آنها را در نگاه بسیاری، متمایل به تشیع وانمود می کرد حال آنکه مفهوم ولایت در تصوف به کلی با ولایت شیعی متفاوت و متضاد است.

    مقدمه

    نظریه ولایت نوعیه در وادی عرفان و تصوف، از مهم‌ترین و بنیادی ترین اصول فکری صوفیه در همه دوره‌ها و در میان همه جریان‌های متصوفه به حساب می‌آید، به طوری که پایه و اساس بسیاری از دیگر مبانی و آراء آن‌ها به‌شمار آمده و فهم برخی سخنان و جهت گیری‌های فِرق صوفیه در طول تاریخ، ناظر به درک و تبیین دیدگاه آن‌ها در موضوع ولایت است. همچنین فهم نظر ولایت صوفیانه می‌تواند از خلط بین «ولایت شیعه» با «ولایت صوفیانه» جلوگیری کرده و مذهب و عقیده بسیاری از رهبران متصوفه را مشخص کند.

    نگاهی به تعاریف بزرگان و صاحب‌نظران صوفی و تدقیق در معنای اتخاذ شده از ولیّ در میان صوفیان، همچنین بررسی عمیق‌تر مفهوم ولایت در نگاه صوفیه، چراغ این حقیقت را روشن می‌کند که ایشان نمادی از جایگاه و مقام «ولی منصوص و معصوم» را که شیعه بر مبنای قرآن و روایات به آن معتقد است، در مسلک تصوف به وجود آورده و نام آن را مرشد یا قطب گذاشته‌اند.

    معنای لغوی

    وِلایت (به کسر واو) اسم مصدر است و به معنای نصرت و یاری؛ وَلایت (به فتح واو) مصدر و به معنای سرپرستی و صاحب اختیاری و تسلط است.[1]راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات، ص 533 و 855 واژه ولی بر وزن فلس را به معنای قرب و نزدیکی بدون فاصله و واسطه دانسته‌اند و برخی ولی را «مالک تدبیر» می‌دانند یعنی کسی که برای تدبیر و اداره جامعه، به آنان نزدیک می‌شود و به رتق و فتق مبادرت می‌ورزد. فیومی می‌گوید: «الولی بمعنی الفاعل من ولیه، اذا قام به و کل من ولی امر احد فهو ولیه» ولی به معنای فاعل از ولیه، کسی را گویند که به کار دیگری قیام کند و هر کس کار دیگری را به عهده گرفت، ولی اوست.[2]فیومی، احمد بن محمد، مصباح المنیر، ج2، ص 350

    ولی و مولی گاه به معنی فاعل به کار می‌رود به معنی موالی و گاه به معنی مفعول، یعنی موالی. واژه ولی، هم در مورد انسان مومن به کار می‌رود و هم در مورد خدای متعال. به مومن «ولی خدا» گفته می‌شود و به خدا، «ولی المومنین» اما واژه مولی در قرآن فقط بر خدای سبحان اطلاق شده است.[3]راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات، ص 887

    اهل سنت، ولایت را به معنای محبت و قرب می‌دانند. صوفیان نیز مانند اهل سنت آن را در معنای قرب به کار می‌برند. آنان به انسان برگزیده، ولی می‌گویند زیرا در نهایت قرب و نزدیکی به خداست.[4]مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، متن، ص986

    معنای اصطلاحی

    در نظام جهان بینی صوفیه، روح سالک در اسفار چهارگانه ای به سمت مقصد (یعنی خدا) در حال سلوک و حرکت است و در این سیر، در هر مقام و منزلی، به وصف و شأنی از شئون و اوصاف خدا دست می یابد. یکی از اوصاف خدا، «ولی» است که سالک در پایان سفر دوم خود، زمانی که از انانیت و هویت انسانی رهایی یافته و به مقام فناء فی الله و اتحاد با خدا نائل آید صاحب مقام و عنوان «ولایت» می شود. در این مقام، دیگر هیچ دوئیت و تمایز و اثنینیتی بین او با حق تعالی باقی نمی ماند و او از بندگی و عبودیت رها می شود. عبد الرزاق کاشانی در شرح اصطلاحات آورده است: «و هو مقام «قاب قوسین»، ما بقیت الاثنینیه فاذا ارتفعت فهو مقام «أو أدنى» و هو نهایه الولایه»[5]کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ص36 [6]هجویری غزنوی، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص ۲۶[7]جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس من حضرات القدس، ص۵

    داود قیصری درباره معنای ولایت می‌نویسد:

    «بدان که ولایت از ولی گرفته شده و ولی به معنای قرب است. به خاطر همین دوست و حبیب را ولی نامیده اند، به خاطر اینکه به محبوبش نزدیک است و در اصطلاح، ولی قرب به حق تعالی است و یک قرب و ولایت عامه است و یک خاصه. عامه آن برای هرکس که ایمان به خدا دارد و عمل صالح انجام می‌دهد حاصل است. خداوند تعالی فرموده است: «خدا ولی کسانی است که به او ایمان آورده اند و آن‌ها را از تاریکی به سمت نور خارج می‌کند» و ولایت خاصه همان فنای در خداوند سبحان است. فنای در ذات و صفات و فعل خداوند. پس ولی همان فانی در خداوند است که وجودش همان وجود خدا و قائم به او شده و این شخص نشان دهنده اسماء و صفات خدا در وجودش است.»[8]قیصری، داوود، رسائل قیصری، ص۱۵۳

    باید توجه داشت که در اینجا مقصود فناء شهودی یا اخلاقی یا روان شناسانه یا صفتی نیست بلکه مقصود بالاترین درجه فناء یعنی فناء ذاتی و وجودی و بالاعیان است[9]طهرانی، مهر تابان، ص158 به طوری که ذات انسان با ذات خدا یکی می شود چنانچه خواجه عبدالله انصاری می گوید: «و الدرجه الثالثه اتّصال الوجود. و هذا الاتّصال لا یدرک منه نعت، و لا مقدار، إلّا اسم معار، و لمح إلیه مشار»[10]انصاری، منازل السائرین، ص131

    در این مقام است که تمام اسماء و صفات حق تعالی، حتی اسم ذات او یعنی «الله» هم به ولی اطلاق می شود و می توان او را الله نامید. البته برخی صوفیه اشاره دارند که اگر تصریح به الله دانستن ولی نمی کنیم صرفا از باب ادب است جندی می گوید:

    «محققان صوفیه بر این عقیده اند که تخلّق و تحقق به اسم الله امکان پذیر نیست ،چون که آن دو اختصاص به حقّ دارد و اسم الله قائم مقام اسماء است ولی این از باب ادب با خداست، چه اینکه اقتضای کشف و شهود چنین می باشد که اسم الله از تمام وجوه عین مسمّا نیست و چون انسان کامل به احدیت جمع تمام اخلاق الهی و به راز: من در دل بنده پاک خود می گنجم، اتصاف یافت؛ دلش عرش ذات حق و اسماء الهی گردیده و اسم عَلَم اعظم می باشد»[11]ابن فناری، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، ص662

    ولایت در کلمات صوفیه، اقسام و مقامات و مراتب مختلفی دارد و به عام و خاص و مطلق و مقید و غیره تقسیم می‌شود اما اتفاق نظری درباره این تقسیم بندی‌ها و مقامات وجود ندارد لذا نمی‌توان نظر یک صوفی را به همه متصوفه مسلمان سرایت داد و هرکدام مجزا باید بررسی شود.

    رابطه نبوت و ولایت

    نبوت در لسان صوفیه، به معنای اِخبار و ابلاغ پیام و حقایق الهی به مردم و هدایت و ارشاد آن‌هاست. سیدحیدر آملی در تعریف نبوت می‌گوید: «النبوه هی الاخبار عن الحقائق الالهیه أی عن معرفه ذات الحق وأسمائه وصفاته وأحکامه»[12]آملی، سیدحیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص167

    «نبوت، خبر دادن از حقائق الهی، یعنی خبر دادن از شناخت ذات حق تعالی، و اسماء و صفات و احکام حضرت حق می‌باشد».

    در تصوف، مقام ولایت، باطن و حقیقت نبوت و رسالت است و بالاتر و بهتر از آن‌هاست. البته تمام انبیا و رسولان دارای مقام ولایت بودند زیرا آن‌ها با مقام ولایت خود، معارف را اخذ کرده و به تناسب مقام نبوت خود، آن را ابلاغ می‌کردند.

    به عبارت دیگر، نبی دارای دو چهره است: چهره ای به سوی خدا و چهره ای به سوی خلق. چهره ای که به سوی خداست «ولایت» نام دارد، و با آن فیض حق را دریافت می‌کند. چهره ای که به سوی خلق است «نبوت» نام دارد و با آن فیض حق را به خلق می‌رساند.

    قیصری می‌نویسد:

    «ولایت، باطن نبوت است و حیطه این مقام تمام‌تر و بزرگ‌تر از نبوت است و به خاطر همین وسعت است که نبوت ختم و تمام می‌شود اما ولایت دائما برقرار است و ولی اسمی از اسماء الله قرار داده شده است اما نبی خیر. وقتی حیطه ولایت بزرگتر از نبوت است و باطن و حقیقت نبوت است، شامل همه انبیاء و اولیاء خواهد شد. پس در واقع انبیاء همان اولیاء فانی در ذات خدا بوده که بقاء بالله پیدا کرده و از غیب و اسرار غیب خبر می‌دهند.»[13]قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، ص146

    نکاتی درباره مقام نبوت از دیدگاه تصوف:

    1.هر نبی، صاحب مقام ولایت است اما هر ولی، صاحب مقام نبوت نیست.[14]قیصری، شرح فصوص الحکم،ص145

    2. نبوت به دو قسم انبائی و تشریعی تقسیم می‌شود. نبوت تشریعی در رسول اکرم صلی الله علیه وآله ختم شده است اما نبوت انبائی ختم نشده است و مانند مقام ولایت، هرکسی می‌تواند آن را کسب کند.[15]قیصری، شرح فصوص الحکم، ص146

    3.مقام ولایت ختم نشده است و تا روز قیامت در هر دوره ای، اشخاصی ظهور می‌کنند که صاحب این مقام هستند.[16]قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، ص148

    رابطه ولایت و الوهیت

    مقام ولایت در اصل متعلق به خداست و فقط کسانی صاحب این مقام می‌شوند که از نظر وجودی، با خدا یکی شده باشند. به همین جهت صوفیه، انسان‌های کامل و اولیاء را صاحب مقام الوهیت و خدایی می‌دانند. شهید مطهری می‌نویسد: «در این مکتب، انسان کامل در آخر عین خدا می‌شود. اصلا انسان کامل حقیقی، خود خداست.»[17]مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص168

    سلطان محمد گنابادی می‌نویسد:

    «صاحب ولایت کلیه مطلقه را الله توان گفت، با این نظر و این لحاظ که فانی است در جهت غیب ­بینی و علی توان گفت، به آن اعتبار که مضاف به کثرات است و مستولی بر کل است و رب توان گفت، که تربیت کل موکول با او است… خالق توان گفت، به اعتبار این­که خالقیت حق تعالی به واسطه آن ظهور می‌یابد.»[18]گنابادی، سلطان محمد، ولایت نامه، ص 15

    در این مقام است که تمام اسماء و صفات حق تعالی، حتی اسم ذات او یعنی «الله» هم به ولی اطلاق می شود و می توان او را الله نامید. البته برخی صوفیه اشاره دارند که اگر تصریح به الله دانستن ولی نمی کنیم صرفا از باب ادب است جندی می گوید:

    «محققان صوفیه بر این عقیده اند که تخلّق و تحقق به اسم الله امکان پذیر نیست ،چون که آن دو اختصاص به حقّ دارد و اسم الله قائم مقام اسماء است ولی این از باب ادب با خداست، چه اینکه اقتضای کشف و شهود چنین می باشد که اسم الله از تمام وجوه عین مسمّا نیست و چون انسان کامل به احدیت جمع تمام اخلاق الهی و به راز: من در دل بنده پاک خود می گنجم، اتصاف یافت؛ دلش عرش ذات حق و اسماء الهی گردیده و اسم عَلَم اعظم می باشد»[19]ابن فناری، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، ص662

    ولایت نوعیه

    صوفیان معتقدند مقام ولایت، اکتسابی و نوعی است. «اکتسابی» یعنی انسان با رسیدن به مقام فناء فی الله، آن را کسب می‌کند و «نوعی» یعنی این مقام منحصر در اشخاص محدودی نیست و هرکس با هر نَسب و صفتی می‌تواند بدان نائل آید.[20]سلطان محمد گنابادی، تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏2، ص: 283.ترجمه تفسیر بیان السعاده، ج6،ص … ادامه پاورقی

    چنانچه عبدالقادر جزائری آورده است: «الولایه مکتسبه، والاکتساب افتعال، وهو طلب الشی‏ء بقوه واجتهاد»[21]عبد القادر جزائری، المواقف فی التصوف والوعظ والإرشاد، ج 1، ص 135 134.

    بر خلاف نظر شیعه که معتقد است مقام ولایت بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله، صرفا در اختیار 12 امام است. این عقیده منجر به عقیده « مهدویت نوعیه» در تصوف شده است.

    یکی از دانشمندان معاصر، بحث «مهدی نوعی» را بر اساس دیدگاه ولایت نوعیه صوفیه چنین شرح کرده است:

    «صوفیه اعتقاد به ولایت عامّه و مهدویّت نوعیه دارند و اولیا را منحصر به 12 امام نمی‌دانند. امروز نیز اغلب عقیده دارند که پیر آن‌ها در زمان خود ولیّ است و هر قطبی منصب ولایت دارد. کسانی امثال بایزید بسطامی، منصور حلاج، محیی الدین عربی، احمد غزالی و جنید بغدادی را «ولیّ» می دانند».
    آنگاه با اظهار شگفتی از این نگرش، می‌نویسد:

    «عجب است که صوفیان شیعه با این عقیده که مخالف اساس معتقدات شیعه است، باز دم از تشیّع و لاف محبت امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌زنند و سایر شیعیان و علمای ربانی را اهل ظاهر و قشری و خود را – با انکار ضمنی ولیّ الله المطلق و مهدی موعود جهان که بعد از امام عسکری (علیه‌السلام) جز او ولیّ و قطب و امامی نیست – اهل معنی و اهل لُب و « اهل حق» می دانند! گویا مولوی نیز در مثنوی چنین دیدگاه ناروایی را مطرح می کند:‏[22]مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، متن، ص192

    پس به هر دوری ولیی قائم است*****تا قیامت آزمایش دایم است‏

    دست زن در دامن هر کاو ولی است*****خواه از نسل عُمر خواه از علی است‏

    مهدی هادی ویست ای راه‏جوی*****هم نهان و هم نشسته پیش روی[23]مجلسی، محمدباقر، مهدی موعود (عجل‌الله‌فرجه) (ترجمه ج13بحار الانوار)، ترجمه علی دوانی، ص۳۴۰، پاورقی.

    جایگاه قطب

    از نظر صوفیان بالاترین ولی از اولیاء الهی در جایگاه قطبیت قرار می‌گیرد. در هر عصر، از بین تمام کسانی که به مقام ولایت رسدیه اند، فقط یک نفر به مقام قطبیت نائل آمده و آن کسی است که از جانب قطب پیشین معرفی شده[24]محمد حسن صالح علیشاه، صالحیه، ص236، حقیقت 651 و هموست که عنوان مهدی و سرپرستی موجودات را عهده‌دار شده و مرکز آفرینش و نقطه ثقل هستی قلمداد می‌گردد، به طوری که فقدان او منجر به فروپاشیدن نظام هستی می‌شود. انبیاء نیز با کسب این مقام، قطب زمان خویش بودند و بعد از ختم نبوت، انسان‌هایی که به مقام « ولایت خاصه» یا به تعبیر عرفانی، به مقام « حقیقت محمدیه» دست یابند، قطب زمان خود خواهند گردید.

    ابن عربی در این رابطه چنین می‌نگارد:

    «تنبیه نهم؛ بدان قطب کسی است که مدار همه احکام عالم است و از ازل تا ابد مرکز همه هستی است، یکی است و به اعتبار حکم کثرت و در عالم کثرات متعدد شده است. پس نبی در هر عصری قطب آن زمان است و وقتی نبوت تشریعی با تمام شدن گستره اش تمام شد، قطبیت، مطلقا به اولیاء می‌رسد. پس دائماً در هر زمان یکی از اولیاء قطب عالم است تا خداوند متعال به وسیله او نظام قطبیت را حفظ کند و این ادامه دارد تا وقتی که خاتم الاولیاء که خاتم ولایت مطلقه است بیاید.»[25]ابن عربی، محیی الدین، مجموعه رسائل، ج1، ص407

    داود قیصری با اشاره به رتبه “حقیقت محمدیه” در مقام ولایت، عبارت ابن عربی را چنین تفصیل می‌دهد:

    «قطبی که مدار احکام عالم و مرکز دائره وجود است، از ازل تا ابد یکی است و او همان حقیقت محمدیه صلی الله علیه و آله است و به اعتبار حکم کثرت و در عالم کثرات، متعدد شده است و قبل از انقطاع نبوت، کسی که قطبیت را دارد، گاهی یک نبی ظاهر مثل حضرت ابراهیم صلوات الله علیه است و گاهی یک ولی خفی مثل خضر در زمان حضرت موسی علیهما السلام، قبل از اینکه موسی به مقام قطبیت برسد، است و وقتی نبوت تشریع با تمام شدن حیطه‌اش پایان یافت و ولایت از باطن خودش ظاهر شد، قطبیت مطلقا به اولیاء منتقل شد. پس دائما یکی از اولیاء مقام قطبیت را داشت تا خداوند به او ترتیب و نظام قطبیت و عالم را حفظ کند. خداوند سبحان فرموده : «و برای هر قومی هدایتگری است»، «و هیچ امتی نیست مگر در او بیم دهنده‌ای است».»[26]قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، مقدمه‏ قیصری، ص129؛ گنابادی (نورعلیشاه ثانی)، ملاعلی، صالحیه، ص169

    ملاعلی گنابادی می گوید:

    «ذرات بلکه مراتب عالم دوایر موهومه محیط به نقطه وحدت است مبدء و منتهی اوست، اگرچه سیر نقطه دائره است اما دائره محیط به نقطه است دوائر وجودیه دور محور است، پس نقطه و محور ثابت و قطبیت برای نقطه ساکنه است، پس قطبیت عالم وجود نقطه محدود رب النوع انسان است که در برگشت ولایت مطلقه گویند، پس ولایت مطلقه است قطب عالم و هرکس متصل شده به آن قطب گویند به هر لسان ادا شود در خبر است که نحن صنایع الله و الخلق بعد صنایع لنا.»[27]ملاعلی گنابادی، صالحیه، حقیقت 110، ص 126

    امروزه صدها فرقه صوفیه در جهان وجود دارد که هرکدام از این فرقه‌ها، یک قطب و رهبر دارند که همو را تنها قطب مشروع می‌دانند و دیگر اقطاب و فرقه‌ها را باطل می‌دانند.

    نشانه کسب مقام ولایت

    صوفیان از کجا رهبر و قطب زمان را تشخیص می‌دهند؟

    اعتبار یک قطب در تصوف فرقه‌ای، منوط به برخورداری از سلسله  سند طریقتی صحیح و متصل به رسول خدا صلی الله علیه وآله است که از این سلسله، به « خرقه» یا «اسناد طریقت» یا « اجازه نامه» نیز یاد شده است.

    نجیب الدین رضا تبریزی از مشایخ فرقه ذهبیه این مهم را به نظم در آورده و می گوید:

    بی سند صوفی مثال خر بود****سخره شیطان و کور و کر بود

    نی ز علم ظاهرش بهره بود****نی ز باطن اهل دردی می شود[28]دیوان نجیب الدین رضا تبریزی، سبع المثانی ص 353

    سلسله در اصطلاح صوفیان به معنای «تسلسل زنجیر وار» و «اتصال معنعن و سینه به سینه» اقطاب تا پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است، به طوری که این اقطاب باید همانند دانه‌های تسبیح به همدیگر متصل بوده و هر شیخ لاحقی از شیخ سابق، مشافهتا کسب فیض کرده و اجازه جانشینی و قطبیت داشته باشد. از نظر آنان، قطب هر زمان، همان ویژگی‌ها و مقامات و اوصاف نبی اکرم صلی الله علیه وآله را بالوراثه دارد.

    سلطان محمد گنابادی درباره سلسله و لزوم اتصال به معصوم می‌نویسد:

    «پس بدون ائتمام و ارادت داشتن به امام حق و اوصیای آن حضرت که منتهی می‌شود سلسله اجازه و وسائط آن‌ها به آن حضرت، نجات و خلاصی از مدرکات حیوانی… متعذر است. نجات خواهی از اوصیاء آن جناب که اقطاب و مشایخ طریقتند، دوری مجوی و از علمای اعلام که سلسله اجازه ایشان به آن حضرت منتهی است، کناره مگیر».[29]گنابادی، سلطان محمد، ولایت نامه، ص240

    نمونه ای از سلسله نعمت اللهیه گنابادی

    نمونه ای از سلسله نعمت اللهیه صفی علیشاهی

    نمونه ای از سلسله اویسیه شاه مقصودیه

    تفاوت مقامات قطب با معصومین

    صوفیه معتقدند شخصی که به مقام ولایت برسد، نه تنها همه مقامات و اوصاف و شئون معصومین علیهم السلام را پیدا می‌کند بلکه به مقامی بالاتر یعنی ربوبیت نیز رسیده است.

    یکی از معاصرین در این رابطه می‌نویسد:

    «هرکس به مقام فنای مطلق برسد … طبعا و قهرا دارای این ولایت است و اختصاصی به ائمه ندارد… در حرم خدا با فناء و اضمحلال خویشتن وارد شود، در آن صورت آنجا دیگر نه او هست و نه غیر او، نه محمد است نه علی و نه سلمان، آنجا حقیقت ولایت واحده است بدون عناوین خاصه و شکل‌های متعینه، ولایت کاملین از اولیاء الهی با ولایت امام زمان عج فرقی ندارد.»[30]حسینی طهرانی، سیدمحمد حسین، امام شناسی، ج5، ص81

    تفاوت ولایت صوفیه و شیعه

    ولایت صوفیانه، هم در «معنا» و هم در «مصداق» با ولایت شیعی متفاوت است:

    1. از نظر معنا:

    ولایت در تشیع به معنای فناء فی الله نیست بلکه به معنای صاحب اختیار و سرپرستی بر بشریت است. البته ولی معصوم، در نهایت مرتبه تقرب الی الله و کمال است اما در جهان‌بینی و نظام معرفتی شیعه، هیچ انسانی به اتحاد با ذات خدا نمی‌رسد،[31]فیروزآبادى، القاموس المحیط، واژه «ولی»؛ سعیدى مهر، محمد، کلام اسلامى، ج 2، ص 168. درحالیکه در فضای عرفانی صوفیه، ولی کسی است که با ذات خدا متحد و فانی در او شده است.[32] بقلی شیرازی، روزبهان ابومحمد بن ابی نصر، شرح شطحیات، ص 293؛ ابن عربی، محیی الدین، الرساله الوجودیه، ص 36

    2. از نظر مصداق:

    در مذهب تشیع، مقام ولایت و امامت، بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله، صرفا در اختیار 12 امام معصوم علیهم السلام است و سایر انسان‌ها، ذره‌ای در این مقام، با حضرات معصومین شریک نیستند.

    با این حساب، اینکه برخی مدعی اند «صوفیان را می‌توان سنی 12 امامی نامید زیرا آن‌ها ولایت 12 امام شیعه را پذیرفته اند»، سخنی اشتباه است، زیرا :

    اولا؛ غالب صوفیه سلسله خود را توسط حسن بصری به امام علی علیه السلام می‌رسانند و ولایت سایر امامان را قبول ندارند.

    ثانیا؛ حتی اگر ولایت 12 امام را قبول داشته باشند، مشایخ و اقطاب خود را نیز دارای همین ولایت می‌دانند، پس آن‌ها 40 یا 50 امامی هستند نه 12 امامی. (فارغ از اینکه معنای ولایت نیز در نزد آن‌ها متفاوت است)

    علل اقبال صوفیه به موضوع ولایت

    با تحلیلی از علل روی آوردن صوفیه به مساله ولایت، متوجه می‌شویم که پس از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله، دو نظریه (انتصابی و انتخابی بودن) درباره خلیفه ایشان در میان مسلمین به وجود آمد:

    الف) نظریه « امامت» که مخصوص شیعیان امامیه است و ولایت را «انتصابی» می‌دانند.

    طبق این نظریه، مقام ولایت، منصبی الهی بوده و انتصابی است و امیرالمومنین و 11 نفر از اولاد ایشان به جانشینی پیامبر صلی الله علیه وآله نصب شده و تمام شئون آن حضرت، غیر از نبوت را دارا هستند.

    ب) نظریه « خلافت» که مخصوص اهل تسنن است و خلافت را «انتخابی» می‌دانند.

    طبق این نظریه، بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله خلفای اهل تسنن جانشین آن حضرت گشتند و بعد از خلفا نیز اشخاصی که به انتخاب اهل حل و عقد بر کرسی خلافت تکیه زده‌اند، خلیفه منتخب و مشروع مسلمین محسوب می‌شوند.

    نظریه خلافت انتخابی، نواقص عدیده‌ای داشت و پاسخگوی نیاز صوفیان در سیر و سلوک الی الله نبود به همین جهت بعد از مدتی، نظریه سومی در میان اهل تسنن پیرامون خلیفه پیامبر صلی الله علیه وآله شکل گرفت تا خلأهای موضوع خلافت را پر کند و آن عبارت بود از «ولایت اکتسابی».

    ج) نظریه «ولایت» که مخصوص عرفا و صوفیه است و ولایت را «اکتسابی» می‌دانند.

    طبق این نظریه، ولایت باید از جانب خود انسان کسب شود. صوفیان بین خلیفه باطنی و ظاهری پیامبر صلی الله علیه وآله، تفکیک کردند و «خلفای باطنی و معنوی» آن حضرت را «مشایخ صوفیه» دانستند که منحصر در عدد خاصی نیست و «خلفای ظاهری» را – که مقام حکمرانی و رهبری سیاسی را بر عهده داشت – همان خلفای منتخب اهل تسنن عنوان کردند.[33]سیوطی، جلال الدین، تایید الحقیقه العلیه وتشیید الطریقه الشاذلیه، ص56

    در قرون سوم و چهارم هجری قمری، مقوله ولایت در حوزه فکری صوفیان، جایگاهی محوری و قابل توجه پیدا کرد که موارد ذیل، از مهمترین علل روی آوردن صوفیان به موضوع ولایت دانسته شده است:

    1. نیاز مبرم رهبران تصوف به مشروعیت دینی و مرجعیت مذهبی؛

    صوفیان نمی‌توانستند با نظریه «خلافت انتخابی» رایج در تسنن، برای خلفای جامعه اسلام، مقام‌های دینی و معنوی قائل شوند، چرا که «هم خلفا برجستگی علمی و معنوی خاصی نداشتند و هم خود خلفا چنین مقاماتی را برای خود بر نمی‌شمردند». پس صوفیان ناچار از طرح نظریه «ولایت اکتسابی» شدند و در قالب این آموزه، شان خلیفه جامعه اسلام را از اولیاء جدا کردند و با ولی دانستن نفس خویش، مقام خود را از یک مرشد اخلاق یا راهنمای سلوکی، به جایگاه شارعیت و صاحبان « ولایت تکوینی» ارتقا بخشیدند تا در جعل حکم شرعی یا نسخ آیینی از آیین‌های شریعت، مورد انتقاد قرار نگیرند.

    2. کسب مقام سرپرست و صاحب اختیاری مریدان؛

    اقطاب صوفیه مهم‌ترین چیزی که از مریدان خود می‌خواستند، ارادت ورزی و تسلیم و اطاعت محض بود، اما این اطاعت مطلق و بی چون و چرا فقط در ذیل آموزه ولایت توجیه پیدا می‌کرد، زیرا تبعیت از انسان‌های عادی و سپردن عقل و اختیار خویش به دست آن‌ها روا دانسته نمی‌شد، به همین جهت اقطاب صوفیه باید جایگاهی ماورائی پیدا کرده و صاحب اختیار و سرپرست مریدان می‌شدند. اما از آنجایی که واژه «ولایت» یک کلمه قرآنی و روایی است و در اصطلاح، به معنای «سرپرست» می‌باشد، صوفیان دریافتند که بهترین محمل برای طرح دعاوی گزاف، پیرامون مقامات و شئون خود، همین موضوع ولایت است.

    3. کثرت مریدان و ظهور مشایخ متعدد؛

    با افول قدرت خلفای عباسی در قرن سوم و کاسته شدن از نفوذ و مکنت شریعتمداران و فقها و ایجاد فاصله طبقاتی میان اشراف منتسب به دربار و طبقات فرودست جامعه، اقبال عموم مردم (اهل سنت) به صوفیگری به طور فزاینده‌ای گسترش یافته و مریدان فراوانی در حلقه مشایخ صوفیه زانوی ارادت زمین زده و خرقه بر دوش افکندند.

    از طرف دیگر کثرت مدعیان قطبیت و ظهور سلوک‌های متضاد در سیر طریقت، موجب کاسته شدن از تجمیع قدرت نزد شخص واحد می‌گشت و این موضوعی بود که اقطاب صوفیه را از رسیدن به مطامع و منافع خویش دور می‌ساخت. از این رو مطرح ساختن مصداقی واحد و پافشاری بر وحدت سر حلقه هرم قدرت صوفیان که تمام اولیاء و مومنین در دایره مریدان آن « قطب» واحد و انسان کامل دهر، جای داده شوند، از اهمیت شایانی برخوردار گردید.[34]به طوری که مدعیان صلح کل که ندای «الطرق الی الله بعدد انفاس خلایق» را سر می‌دانند، تیغ تکفیر به روی یکدیگر … ادامه پاورقی

    4. جذب شیعیان؛

    دو فرقه اصلی عالم اسلام عبارت بودند از اهل تسنن و شیعیان. پیروان تشیع تا مدت‌ها در اقلیتی ناچیز به سر می‌بردند اما به تدریج و در طی قرون سوم و چهارم به بعد، تعداد آن‌ها رو به فزونی گذاشت، به طوری که در برخی ازمنه، رهبر سیاسی جامعه نیز پیرو مذهب تشیع بود. اقطاب صوفیه برای جذب جماعت شیعیان به تصوف، موضوع «ولایت» را بهترین مستمسک یافتند، چرا که شیعیان قائل به ولایت 12 معصوم علیهم السلام بودند و صوفیان نیز با دم زدن از ولایت معصومین و اعتراف به «خلافت باطنی و معنوی» آن‌ها، سعی داشتند شیعیان را به خود متمایل سازند. گرچه تفسیر آن‌ها از آموزه «ولایت» کاملا متفاوت بود اما آن‌ها نصوص دینی را به نفع همان قرائت خود از ولایت، تفسیر می‌کردند.

    منابع و مآخذ

    1. ابن عربی، محیی الدین ‏، الرساله الوجودیه، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1428ق
    2. ابن عربی، محیی الدین ‏، فصوص الحکم‏، 1جلد، دار إحیاء الکتب العربیه قاهره‏، چاپ اول، 1946م
    3. ابن عربی، محیی الدین، مجموعه رسائل ابن عربی‏، دار المحجه البیضاء، بیروت‏، 1421ق‏
    4. اسیری لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلش راز، مببئی، 1312ق
    5. آملی‏، سیدحیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص‏، قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه پژوهشهای علمی در ایران‏، تهران، 1352ش‏
    6. بقلی شیرازی، روزبهان ابومحمد بن ابی نصر، شرح شطحیات، تصحیح هانری کربن، نشر طهوری، چاپ چهارم، 1374ش
    7. جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، تصحیح ولیام ناسولیس، مطبعه لیسی‏، کلکته‏، 1858م
    8. حسینی طهرانی، سیدمحمد حسین، امام شناسی
    9. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق صفوان عرفان داودی، دارالقلم دمشق، چاپ اول، 1412ق
    10. زبیدی، محمد مرتضی‏، تاج العروس من جواهر القاموس، چاپ اول‏، تصحیح علی هلالی وعلی‏ سیری، دارالفکر، بیروت‏، 1414ق‏
    11. سیوطی، جلال الدین. تایید الحقیقه العلیه و تشیید الطریقه الشاذلیه، قاهره 1352ق
    12. شبستری، محمود، گلشن راز، محمد حماصیان، انتشارات خدمات فرهنگی کرمان‏، کرمان، 1382ش
    13. طریحی، فخر الدین بن محمد، مجمع البحرین‏، تصحیح احمدحسینی اشکوری، نشر مرتضوی‏، تهران‏، 1375ش‏
    14. عطار نیشابوری، فرید الدین، تذکره الأولیاء، تصحیح رینولد آلین نیکلسون‏، مطبعه لیدن،‏ چاپ اول، 1905م‏
    15. عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، عفیف عسیران، نشر منوچهری، چاپ هشتم، 1389ش
    16. فیومی، احمد بن محمد، مصباح المنیر، بیروت، دار الکتب المکتب العلمیه، 1391ش
    17. قیصری‏، داود، رسائل قیصری‏، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی‏، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران‏، چاپ دوم‏، تهران‏، 1381ش
    18. قیصری‏، داود، شرح فصوص الحکم، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی‏، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی‏، تهران‏، 1375ش
    19. کاشانی‏، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، چاپ اول‏، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی الحسینی الشاذلی الدرقاوی‏، دار الکتب العلمیه، بیروت،1426ق
    20. گنابادی (نورعلیشاه ثانی)، ملاعلی، صالحیه، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۶ش
    21. گنابادی، سلطان محمد، ولایت نامه، نشر حقیقت، تهران، چاپ چهارم، 1384ش
    22. مجلسی، محمدباقر، مهدی موعود (عجل‌الله‌فرجه) (ترجمه ج13 بحار الانوار)، ترجمه علی دوانی
    23. مطهری، مرتضی، انسان کامل (مجموعه آثار شهید مطهری)، صدرا، چاپ هشتم‏، تهران‏، 1377ش
    24. مولوی بلخی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، ۱۳۶۳ش
    25. هجویری غزنوی، ابوالحسن علی بن عثمان، کشف المحجوب، تصحیح ژوکوفسکی، والنتین آلکسی یریچ، نشر طهوری، چاپ چهارم تهران، 1375ش

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات، ص 533 و 855
    2فیومی، احمد بن محمد، مصباح المنیر، ج2، ص 350
    3راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات، ص 887
    4مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، متن، ص986
    5کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ص36
    6هجویری غزنوی، علی بن عثمان، کشف المحجوب، ص ۲۶
    7جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس من حضرات القدس، ص۵
    8قیصری، داوود، رسائل قیصری، ص۱۵۳
    9طهرانی، مهر تابان، ص158
    10انصاری، منازل السائرین، ص131
    11ابن فناری، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، ص662
    12آملی، سیدحیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص167
    13قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، ص146
    14قیصری، شرح فصوص الحکم،ص145
    15قیصری، شرح فصوص الحکم، ص146
    16قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، ص148
    17مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص168
    18گنابادی، سلطان محمد، ولایت نامه، ص 15
    19ابن فناری، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، ص662
    20سلطان محمد گنابادی، تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏2، ص: 283.ترجمه تفسیر بیان السعاده، ج6،ص 225.اصفهانی، جنات الوصال، ص 37
    21عبد القادر جزائری، المواقف فی التصوف والوعظ والإرشاد، ج 1، ص 135 134.
    22مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، متن، ص192
    23مجلسی، محمدباقر، مهدی موعود (عجل‌الله‌فرجه) (ترجمه ج13بحار الانوار)، ترجمه علی دوانی، ص۳۴۰، پاورقی.
    24محمد حسن صالح علیشاه، صالحیه، ص236، حقیقت 651
    25ابن عربی، محیی الدین، مجموعه رسائل، ج1، ص407
    26قیصری، داوود، شرح فصوص الحکم، مقدمه‏ قیصری، ص129؛ گنابادی (نورعلیشاه ثانی)، ملاعلی، صالحیه، ص169
    27ملاعلی گنابادی، صالحیه، حقیقت 110، ص 126
    28دیوان نجیب الدین رضا تبریزی، سبع المثانی ص 353
    29گنابادی، سلطان محمد، ولایت نامه، ص240
    30حسینی طهرانی، سیدمحمد حسین، امام شناسی، ج5، ص81
    31فیروزآبادى، القاموس المحیط، واژه «ولی»؛ سعیدى مهر، محمد، کلام اسلامى، ج 2، ص 168.
    32 بقلی شیرازی، روزبهان ابومحمد بن ابی نصر، شرح شطحیات، ص 293؛ ابن عربی، محیی الدین، الرساله الوجودیه، ص 36
    33سیوطی، جلال الدین، تایید الحقیقه العلیه وتشیید الطریقه الشاذلیه، ص56
    34به طوری که مدعیان صلح کل که ندای «الطرق الی الله بعدد انفاس خلایق» را سر می‌دانند، تیغ تکفیر به روی یکدیگر گشوده و زبان به طعن و لعن مخالفین صوفی مسلک خود باز کردند، موضوعی که در جدال صَهویان و سُکریان یا صوفیان مکتب بغداد و خراسان به وضوح دیده می‌شود.