پرش به محتوا
خانه » آموزه‌هاوانحرافات‌صوفیه » تصوف و عقب ماندگی جوامع اسلامی

تصوف و عقب ماندگی جوامع اسلامی

    بسیاری از اندیشمندان و صاحب نظران معتقدند جریان تصوف یکی از مؤلفه‌های فرهنگی تأثیرگذار در بینش مسلمانان و ایرانیان بوده است که نقش مهمی در عقب ماندگی، انحطاط و توسعه نیافتگی جوامع آن‌ها ایفا کرده است. اما کدام یک از باورها و افکار صوفیانه، این عقب ماندگی را رقم زده است؟

    جبر گرایی یا تقدیر گرایی

    باور به جبر و سرنوشت محتوم ازلی بیش از هزار سال است که در میان مردم ایران به اشکال و انواع مختلفی وجود داشته است. این نوع تفکر هر تمدنی را می‌خشکاند زیرا به یکباره، همه کاستی‌ها و نواقص و مشکلات بشری را به سرنوشت و تقدیر حواله می‌دهد.

    باور صوفیه به جبر

    صوفیان از قدیمی‌ترین مکاتب جبرگرا در تاریخ اسلام بودند که دیدگاه خود را «سرّ القدر» و از اسرار عالم خلقت عنوان می‌کردند.[1]جامی، عبد الرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص211. مطابق خداشناسی و جهان بینی صوفیانه، نه تنها موجودیت و ذات انسان و مخلوقین نفی می‌شود[2]حافظ، شمس الدین، دیوان، غزل 26. بلکه انتساب هر نوع فعل به او نیز انکار می‌شود.

    پس انسان نه تنها اختیاری برای تغییر ندارد بلکه حتی از خدا هم نباید تغییر و تبدل اوضاع را بخواهد. تفاوتی نمی‌کند تبدل به خیر باشد یا شر. انسان فقط باید راضی و تسلیم به مقدراتی باشد که خدا رقم می‌زند لذا مولوی می‌گوید قومی از اولیاء الله اساسا هیچگاه دعا نمی‌کنند:

    قوم دیگر می‏شناسم ز اولیاء****که دهانشان بسته باشد از دعا

    از رضا که هست رام آن کرام****جستن دفع قضاشان شد حرام‏

    در قضا ذوقی همی‏بینند خاص****کفرشان آید طلب کردن خلاص‏

    حسن ظنی بر دل ایشان گشود****که نپوشند از غمی جامه‏ی کبود[3]مولوی، جلال الدین، مثنوی معنوی، ص377.

    جبر صوفیه و انحطاط جامعه

    اندیشمندان و نویسندگان مختلفی به نقش این باور صوفیانه در انحطاط جامعه اشاره کرده‌اند.

    ابن جوزی (م 597ق) از نخستین نویسندگانی است که به مخاطره آمیز بودن این بینش صوفیانه برای جوامع اسلامی تصرح می‌کند و در کتاب تلبیس ابلیس می‌نویسد:

    «صوفیان کارها را به تقدیر ازلی مربوط دانسته و شقاوت و سعادت افراد را غیر قابل تغییر می‌دانند و در نتیجه تلاش و کوشش انسان در زمینه زهد و پارسایی، چه ارزشی می‌تواند داشته باشد؟»[4]به نقل از یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، ص187.

    سید جواد طباطبایی یکی از عوامل امتفاع تفکر و به التبع، عقب ماندگی ایرانیان را نتیجه رواج تفکر جبرگرایی صوفیان در جامعه می‌داند. طباطبایی به طور مثال معتقد است در زمان صفویان پیروزی‌های پی در پی شاه اسماعیل را «به توفیق الله تعالی و امداد ارواح ائمه هدی» و شکست او را به «حکمت بالغه الهی» نسبت می‌دادند. طباطبایی بر این باور است که این روحیه صوفیانه-عرفانی، ایرانیان را از واقع گرایی به شدت دور ساخت و آن‌ها را درگیر اوهام جبرگرایانه کرد.[5]طباطبایی، سید جواد، دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایرانی، ص39 و 513.

    زهد افراطی و مذمت دنیا

    «زهد و پارسایی» یکی از مهم‌ترین آموزه‌های دین مبین اسلام است که در طول تاریخ دست خوش تعابیر غلط و تفسیرهای نا استواری قرار گرفته است که از جمله معروف‌ترین تفاسیر غلط، متعلق به پاره‌ای از مشایخ بزرگ صوفیه است. زهد در معنای اسلامی به معنای «داشتن و تعلق نداشتن» است[6]نمازی شاهرودی، علی، مستدرک سفینه البحار، ص360. و در معنای محرَّف عرفانی-صوفیانه به معنای «سبک بال بودن و نداشتن» است و آن تفسیری که امروزه در میان عامه و حتی خواص مردم وجود دارد همین معناست.[7]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص321.

    زهد صوفیه و انحطاط جامعه

    استعمال زهد در معنای ترک دنیا، نه تنها از نظر دینی بلکه از نظر اقتصادی هم پیامدهای زیان باری برای مردم ایران داشته است. مادامی که این تفسیر غلط از زهد و دنیا چنین در فرهنگ مردم و اذهان ایرانیان وجود داشته و هرنوع بهره مندی از کسب و پیشه و مال و تجارت و ثروت را در تضاد با یوم العقبی و نعم اخروی بدانند باطبع انگیزه و تلاش و همتی هم برای بهبود شرایط اقتصادی و کسب رونق و رفاه وجود نخواهد داشت کما اینکه مدت هاست.

    باور صوفیه به ترک دنیا

    پیدایش جریان تصوف در بستر زهد افراطی بود و امروزه تردیدی بین نویسندگان و مورخین درباره این مسئله وجود ندارد که صوفیان، رسیدن به باطن را منوط به ذبح ظاهر و رها کردن مظاهر دنیا می‌دانند.در نگاه صوفیه، زهد یعنی «ترک دنیا و مظاهر دنیوی» و این مسئله در تعاریف صوفیه از زهد کاملا بازتاب دارد.

    چنانچه حسن بصری در تعریف زهد می‌گوید: «زهد در دنیا آن است که اهل او را و هر آنچه در اوست دشمن بداری.»[8]قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم، رساله قشیریه، ص175.یا یحیی بن معاذ می‌گوید: «زهد سه حرف است: زا و‌ها و دال. زا ترک زینت است، ‌ها ترک هوا و دال ترک دنیا.»[9]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص321.

    حافظ در دیوان خود که تقریبا در تمام خانه‌های ایرانیان یک نسخه معمولی یا نفیس آن یافت می‌شود، دنیا را هیچ و پوچ می‌داند و طبیعی است که هرگونه تلاش و کوشش برای بهتر کردن زندگی در این دنیا، مصداق فعل لغو و بی‌حاصل خواهد بود:

    ای بی‌خبران این شکل مجسم هیچ است****وین طارم نه رواق ارقم هیچست

    جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچست****هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق

    احوال جهان و اصل این عمر که هست ****خوابی و خیالی و فریبی و دمیست[10]حافظ، شمس الدین، دیوان، ص395.

    ظلم پذیری و انفعال

    دین اسلام، همنوا با عقل و فطرت بشری، تاکید فراوانی بر موضوع مقابله با ظلم و بی‌عدالتی داشته و بشر را به ایستادگی در برابر مستکبرین و ظالمین عالم تشویق می‌کند. خداوند متعال در سوره مبارکه اعراف می‌فرماید: «انبیا (بر مردم) مبعوث شدند تا غل و زنجیر را از دست و پای مردم باز کنند و آن‌ها رها شوند»[11]الأعراف: 157 یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی‏ کانَتْ عَلَیهِمْ. یا می‌فرماید: «دین برای مردم نازل شد تا خود مردم به پا خواسته و قسط و عدالت را در بین خودشان جاری سازند.»[12]الحدید: 25 لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکتابَ وَ الْمیزانَ لِیقُومَ … ادامه پاورقی

    باور به ظلم پذیری

    از مهم‌ترین خصائص یک جامعه پویا و زنده این است که مردمانش دربرابر بی‌عدالتی ها، مفاسد و کجی‌هایی که می‌بینند، واکنش نشان داده و در جهت اصلاح و مقابله با این مسائل گام برداشته و جامعه خود را به سمت کمال و سعادت سوق دهند.

    اما بینش صوفیانه از انسان، موجودی منفعل و ایستا می‌سازد که سکوت و سکون و تسلیم و رضایت در برابر کجی‌ها و ستم‌ها را یک ارزش معنوی و باطنی می‌پندارد. لذا در مورد صوفیه گفته شده است که هیچ گاه در برابر والیانشان اقدام به سیف نکردند در صورتی که آن‌ها ستمکار و طاغی بودند «و لا یرون الخروج علی الولاه بالسیف و إن کانوا ظلمه».[13]کلاباذی، ابوبکر محمد بن ابراهیم، التعرف لمذهب التصوف، ص33. نمونۀ برجستۀ از ظلم پذیری در بین صوفیان ابراهیم ادهم است. طبق حکایت ذیل، او در برابر همۀ ستم‌ها تسلیم می‌شود و حتی از پذیرفتن ظلم و خوار شدن نفس خویش شادمان گشته و به آن مباهات می‌کند. این انفعال صد البته مواضع کرامت و عزت انسانی را نیز به کلی نادیده گرفته و به ذلت مومن می‌انجامد.[14]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیا، ص98.

    ظلم پذیری و گسترش فساد

    نویسندگان و عرفان پژوهانی چند، به این بحث پرداخته و در نقش تعالیم و افکار درویشی/صوفیانه در گسترش فساد و ظلم پذیری و غوطه خوردن در تساهل و تسامح قلم زده‌اند.

    از جمله ابوالفضل برقعی می‌نویسد:

    «مسلمین صدر اسلام با غیرت و سلحشور و جنگجو بودند و بر هر لشکری غالب می‌شدند… اما چون آغاز قرن هفتم شد و صوفی گری در همه جا ریشه دوانید همه زبون و پست و جبان شدند در مقابل لشکر مغول و چون چنگیز خان به ماورا النهر آمد چهار سال به قتل و غارت پرداخت و صدها هزار دختران و زن‌های مسلمین را به اسیری گرفت و به مغولستان برد چه شد که مسلمین قیام نکردند و عراق و فارس و ری و جاهای دیگر تکانی به خود نداد… یک سند تاریخی ما کتاب سعدی است که تمام ستمکاری‌ها و خون ریزی مغول را دیده ولی چنان مغزش آکنده از غزل و می‌و مطرب و بت عیار و افکار صوفیانه بوده که یادی از آن ستم‌ها نکرده… سال قتل عام مغول را که سال 656 باشد سال خودش دانسته و گوید:

    در آن مدت که ما را وقت خوش بود****زهجرت ششصد و پنجاه و شش بود[15]برقعی، ابوالفضل، حقیقه العرفان، ص83.

    عبدالکریم سروش درباره تفکر عرفانی و سلوک عرفا درباره ظلم پذیری و انفعال چنین می‌گوید:

    «باری، ما از گذشته دور در تفکر دینی خودمان مشکلاتی داشته ایم و آن مشکل‌ها از ناحیه عارفان ما بوده است یکی اینکه کوشیده‌اند از جمیع تعالیم اسلامی تعبیری عارفانه بدهند و دوم اینکه عرفان اکثر عارفان ما از جهاد تهی بوده است… اقبال لاهوری در احیای فکر دینی در اسلام، در ابتدای فصل پنجم می‌گوید که پیامبر اسلام به معراج رفت و بازگشت اما یکی از مشایخ طریقت، عبدالقدوس گنگهی، می‌گفت اگر من بودم بازنمی گشتم، این سخن به صراحت و به کمال آن روحیه نامیمون تصوفی را، که در غم خود بودن و فارغ از خل بودن است، تصویر می‌کند. زندگی این جهان دون شان عارفان بود و آمیختن با دیگران از سر ضرورت و اجبار بود و ذکر خدا آشکارا با بیع و تجارت و سیاست منافات پیدا می‌کرد و این کجا و هدایت قرآن جا که می‌فرماید رجال لا تلهیهم تجاره… عارفان ما پس از اینکه به مراحلی از تفکر و معرفت عرفانی می‌رسیدند، چاره‌ای جز عزلت برای خود نمی‌دیدند. بهترین شیوه زندگی را این میدیدند که از زندگی کناره گیری کنند، یعنی تقریبا نوعی خودکشی عمدی…. عارفان ما علی الاغلب اهل اینگونه حرکت‌ها (اصلاحی و جهادی و امر به معروف و نهی از منکر و غیره)»[16]سروش، عبدالکریم، قصه ارباب معرفت، ص375.

    دفع اشکال

    ممکن است برخی بگویند در طول تاریخ، برخی از مشایخ صوفیه بودند که علم جهاد و مبارزه با استعمارگرایان و ظالمان را برداشته و هرگونه انفعال و کرنش دربرابر آن‌ها و تایید ظالمین و فاسقین را کفری بین می‌دانستند. پس چطور می‌توان چنین آسیب‌هایی را به کلیت جریان تصوف نسبت داد؟

    در جریان تصوف، حکم و نظر شیخ طریق بر تمام اصول و احکام مقدم است و می‌تواند تمام قواعد و قوانین موجود را وتو کرده و کنار بزند، اگر شیخی طبق ذوق و سلیقه و میل خود، تمایل به جهاد و قیام و دنیاطلبی و غیره داشت، به نوعی از مبنای اصلی تصوف فاصله گرفته است و روشی خلاف قاعده طریقت اتخاذ کرده است در طول تاریخ، اساسا پیدایش برخی طریقت‌های صوفیه، ریشه در نگاه اعتراضی/اصلاحی آن‌ها به اصول موجود داشت چنانچه بهاء الدین محمد نقشبند و ابوالحسن شاذلی، دو تن از رهبران طریقت‌های نقشبندیه و شاذلیه، نسبت به بسیاری از رویکردهای موجود تصوف اعتراض داشته و خود منهج و روش نوینی را پایه ریزی کردند و در طول تاریخ نیز بسیاری از کنش‌ها و حرکت‌های جهادی، ریشه در همین نگاه متفاوت این دو فرد داشت.

    از سوی دیگر، همانطور که در دیگر مذاهب و ادیان دیده می‌شود، کنش‌های پاره‌ای پیروان یک مکتب، منطبق بر اصول رسمی و موازین عرفی آن مکتب نیست اما همچنان به صورت کلی در چارچوب همان مکتب معرفی می‌شوند. عملکرد و سخنان این دسته از افراد را نمی‌توان به عنوان قاعده و اصلی برای کلیت یک مکتب عنوان کرد. مثلا در جهان تصوف، اصل و قاعده بر عدم دخالت در امور سیاسی/حکومتی است و حال اگر یک درویش خود را مشغول این امور کرد، برخلاف قاعده مکتب و مرام خود عمل کرده است و عمل او را نمی‌توان میزان تصوف و درویشی دانست.

    مدح فقر و نداری

    در صورتی که در بینش و نگاه انسان، مسائلی چون ثروت، اقتصاد شکوفا، رفاه، توسعه و مدنیت؛ مذموم و ضد ارزش تلقی شود، بدون تردید در جهت به دست آوردن آن‌ها توفیقی نخواهد یافت. انسانی که فقر و نداری را ارزش دانسته و دارایی و ثروت را شرارت و سیاهی می‌خواند، اساسا تلاشی برای رسیدن به ثروت (اعم از ثروت مادی و غیر مادی) نخواهد کرد. جریان تصوف، از جمله مکاتبی است که فقر و فاقه و نداری را ستوده و آن را به مثابه یک ارزش برای تعالی و عرفان معرفی می‌کند «الفقر فخری»[17]عین القضات همدانی، عبدالله، تمهیدات، ص20.و این طرز تفکر اگر در آحاد مردمان یک جامعه رسوخ کند آن را به خاک مذلت می‌نشاند.

    فقر در سلوک صوفیه

    فقر در تصوف هم از جنبه فکری و نظری و هم عملی، کاربرد دارد. از جنبه عملی، فقر یکی از مقامات طریقتی و سلوکی به حساب آمده است. خواجه عبدالله انصاری از بین یکصد مقام عرفانی، مقام فقر را چهل و هشتمین مقام می‌داند.[18]انصاری، عبدالله بن محمد‏، منازل السائرین، ص87.

    سالک در این مرحله با نفی ماسوی‌الله و اظهار نیازمندی محض به آستان غنی مطلق، بندگی خویش را به نمایش می‌گذارد. اما نفی ما سوی الله یعنی علاوه بر اینکه به مظاهر دنیا و متنعمات دنیوی پشت می‌کند هرچه از دنیا دارد را بخشیده و از دست بدهد تا هیچ وابستگی به غیر خدا نباشد. از میان تمام ماسوی الله، پست‌ترین و حقیر‌ترین آن‌ها دنیا و مافیها می‌باشد لذا علم دنیاداری و عمران دنیا را علم بنای آخور می‌دانند[19]مولوی، جلال الدین، مثنوی، دفتر پنجم، ابیات 566 و 573؛ دفتر چهارم ابیات 1519 تا 1520. و هرگونه تلاش برای رسیدن به یک زندگی بهتر و موسع تر، عاقبت گرفتاری در فتنه‌ای عظیم و سرگردانی در بیقوله‌های جهنم را به دنبال خواهد داشت. هر کدام از پست‌ها و مناصب اجرایی و حتی تصدی نقش‌های اجتماعی (که برای بهبود زندگی دنیوی مردم و رفع گرفتاری دنیوی آن‌ها تلاش می‌کنند) ابوابی به سوی دوزخ هستند.[20]طباطبائی، سید جواد، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی ایران، ص174 و 179.

    تفسیر توکل، به بی‌کاری و بی‌عاری

    بی‌کاری و بی‌عاری و پرسه زنی و گدایی کردن، عملی ناپسند نزد تمامی ملل به حساب می‌آید با این حال بسیاری از صوفیان در طول تاریخ گرفتار این رفتار سوء بوده و در اشاعه این معضل اجتماعی سهیم بودند. اصحاب تصوف برای انتساب این کجی‌ها به اسلام، به بحث توکل چنگ زدند و نام این کار خود را توکل به حق تعالی و چشم پوشی از جهان گذاشته و بدان مباهات و افتخار می‌کردند.

    توکل در متون وحیانی هرگز را با جهد و کوشش و توجه به اسباب ظاهری تنافی ندارد بلکه توکل یعنی انسان، خدای متعال را مسبب الاسباب دیده و چشم امید از دیگران ببندد و عاجزانه از پروردگار بخواهد که حوائج و نیازهای او به وسیله اسباب ظاهری و دنیوی رفع شود و در صورت عدم برآورده شدن حوائج نیز حکمت الهی را پذیرفته و سخنی بر خلاف اراده حق تعالی نگوید.

    باور صوفیه به ترک دنیا

    صوفیان معتقد بودند تلاش برای کسب روزی و عرق ریختن و زحمت کشیدن برای کسب مال، با توکل به خدا و ایمان به رزاقیت حق تعالی تنافی دارد. از سوی دیگر آن‌ها برای ادامه حیات ناچار به نان و مالی ولو اندک و ناچیز بودند لذا برای به دست آوردن آن، دست گدایی به سمت خلایق دراز کرده و از مردمان رهگذر نان و پول طلب می‌کردند و جالب اینجاست که همین مردم که برای گذران زندگی مشغول کسب و کار بوده و شرافتمندانه از زور بازوی خویش ارتزاق می‌کردند «اهل دنیا» لقب داده و می‌گفتند آن‌ها حقیقتا به پروردگار عالم توکل ندارند. حلاج می‌گوید: «در دنیا هیچ حرفت نیست نیکوتر از گدائی کردن» روزبهان بقلی بعد از نقل این سخن می‌گوید: «یعنی بر صوفیان دریوزه کردن نیکوست».[21]بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، ص437.

    مبالغه صوفیان در بحث توکل به حدی است که حتی عادی‌ترین و ضروری‌ترین امور زندگی را نیز بر خلاف توکل می‌دانند، به طوری که هیچ وقت در طلب غذا و لباس و پناهگاه نبوده و برای تسکین درد و معالجه بیماری، دارو به کار نبرده‌اند و فقر اختیاری، بیکاری و عدم پذیرش مسئولیت را توکل نامیده‌اند. ابن عربی درباره مساله توکل، از استاد خود ابومدین مغربی نقل می‌کند: «استاد ما به طور کلی دست از کسب و کار کشیده بود و همواره در جای خود می‌نشست و منتظر رسیدن روزی از جانب خدا می‌شد وی هر هدیه و کمکی را از هرکس قبول می‌کرد»[22]جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ج1، ص97؛ ابن عربی، محیی الدین، فتوحات مکیه، ج1، ص288 و 388.

    عدم استفاده از ابزار و اسباب ظاهری صرفا به پرهیز از دارو و درمان خلاصه نمی‌شد بلکه حتی دفع یک آسیب و بیماری و ضرر را نیز در بر می‌گرفت. احمد بن خضرویه بلخی می‌گوید: «یک بار با پای پیاده و با توکل به خدا به حج رفتم، کمی راه رفته بودم که ناگاه خاری در پایم رفت، اما بیرون نیاوردم، زیرا گفتم توکلم باطل می‌شود، پس به راهم ادامه دادم اما پایم آماس کرد و باز هم آن خار را بیرون نیاوردم، لنگان لنگان به مکه رسیدم و حج را به جای آوردم و بازگشتم، در بین راه از پایم خونابه بیرون می‌آمد و من با سختی راه می‌رفتم، مردم که مرا دیدند، آن خار را از پایم در آوردند».[23]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیا، ص305.

    تحقیر علوم و دانش‌های بشری

    مبنای معرفت شناسی صوفیه، مطلق پرداختن به دانش، معرفت و علم را پرداختن به ظواهر امر و غفلت از باطن و معنا می‌داند. درحالیکه علوم از جمله علوم تجربی و انسانی، پایه هر تمدن و مدنیت و پیشرفتی را برای جوامع رقم می‌زند.

    در روگاز شکافت اتم و انقلاب تکنولوژی و صنعت، که سروری و حکم رانی بر جهانیان تنها در گرو پاسداشت علم و دانش و تعلیم فنون مختلف و علوم متعدد و گسترش دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی بوده و افتخار هر ملتی به سابقه علمی و فکری و تعداد دانشمندان و حکمای آن دیار به حساب می‌آید، ترویج مکتب و تفکری که با افتخار از کتاب سوزی و کتاب شویی یاد می‌کند، تا چه‌اندازه می‌تواند مردمان کشوری را از قافله علم و دانش عقب رانده و با غوطه وری در عالم اوهام و خیالات و خزیدن در گوشه خانقاه و جهل مفرط در تمام ابواب دانش، زمینه‌ای مناسبی برای تسلط بیگانگان بر جان و مال و ناموس آن‌ها را فراهم آورد؟ یکی از مظاهر تمدن غربی، مساله پیشرفت در علوم و صنایع گوناگون است و آن‌ها با همین پیشرفت‌ها بود که توانستند بر جهانیان تفوق یافته و ملل دیگر را مستمعره خود کنند.

    مخالفت صوفیه با علم

    فرار از قیل و قال مدرسه و دوری جستن از علم آموزی و حرکت در مسیر معرفت و دانش از نخستین و مهم‌ترین باورهای صوفیانه بوده و می‌باشد و اساسا لازمه رسیدن به کشف و شهود و معرفت صوفیانه منوط به کنار زدن حجاب علم و معرفت است.[24]ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج2، ص523.

    مولوی می‌گوید:

    خرده کاری‌‌های علم هندسه ****یا نجوم و طب و جبر و فلسفه

    که تعلق با همین دنیاستش ****ره به هفتم آسمان برنیستش

    این همه علم بنای آخور است ****که عماد بود گاو و اشتر است

    بهر استبقای حیوان چند روز ****نام آن کردند این گیجان رموز[25]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص541.

    به عنوان مثال یکی از نویسندگان این مکتب تصریح دارد که اگر انسان اهل تعقل و تفکر شود، باب کشف بر او منسد می‌شود:

    «چون تجرد تام و توجه کلی به قلب به سوی عالم علوی شود، بدون پیروی عقل و استعمال قوه مفکره، ظهور صور خیالیه در حضرت خیالیه قوی‌تر و روشن‌تر خواهد بود.مراقبت، ابواب غیب را به روی انسان می‌گشاید.[ولی]توجه به مفکره، طریق اندیشه را می‌گشاید ولی درِ کشف را می‌بندد.»[26]حسن زاده آملی، حسن، ممد الهِمَم در شرح فصوص الحکم، ص۳۰۷.

    خرافه گرایی

    خُرافات، جمع خُرافه و در عربی به معنای سخن دروغ اما با نمک (مُسْتَملَح) آمده است. خرافه نام مردی از قبیله عُذْرَه بود که بنابر روایات، جنّیان او را ربودند و او پس از بازگشت به قبیله خود، حکایاتی شگفت‌انگیز از مصاحبتِ خود با جنّیان نقل می‌کرد.[27]ابن‌منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۹، ص۶۶، ذیل «خرف».از آن‌جا که مردمان سخنان او را باور کردنی نمی‌یافتند، به‌تدریج، هر سخن عجیب و ناپذیرفتنی را «حدیث خرافه» نامیدند.[28]جاحظ، عمرو بن بحر، کتاب‌الحیوان، ج۶، ص۲۱۰، ج۱، ص۳۰۱.

    بعد از این، به هر اعتقاد و سخن بی‌پشتوانه و نامعقولی «خراقه» اطلاق کردند. در منابع دوره اسلامی و قرآن کریم واژه اساطیر استعمالی مشابه خرافه دارد.[29]حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۲، ص۵۴۵، ج۱، ص۲۹۳، ج۴، ص۷۳۳. پیشوایان دین، نخبگان سیاسی و اجتماعی و علمی و عالمان دینی همواره به مخالفت با خراقه دست یازیده‌اند و جامعه شناسان یکی از مهم‌ترین علل انحطاط و عقب ماندگی جوامع را، گرایش به خرافه دانسته‌اند.

    در فرهنگ و سنت مسلمانان، بستر‌های متعددی برای ترویج خراقه وجود دارد که از مهم‌ترین آنها، بستر عرفان و تصوف است.

    ترویج خراقه در بستر تصوف

    برخی از اصول ثابت در تصوف، به ترویج خراقه باوری می‌انجامد. از جمله مهم‌ترین این اصول، مبانی معرفتی آنهاست. توضیح بیشتر اینکه از مهم‌ترین موانع شکل گیری خرافه در هر جامعه، منطق و خرد است لذا به هر میزان که عقل و منطق تضعیف شود، خرافات در جامعه‌ای تکثیر خواهد شد. معرفت شناسی صوفیه مبتنی بر کشف و کرامت است و سلوک عرفانی با نگرش عقلانی و تجربی در کشف حقیقت معارضه دارد. تصوف، کارخانه خرافه سازی است زیرا هرکس، با استناد به ذوق و شهود شخصی خویش، خدا، خلق یا موجودی را به تصویر می‌کشد و بدان باور پیدا می‌کند و حقیقت را همان می‌پندارد. روزی نیست که ذکری یا وردی جدید از اصحاب تصوف ساخته نشود یا باور موهومی درباره خدا و جهان خلقت بیان نشود. مثلا روزبهان بقلی (م606ق) از بزرگ‌ترین صوفیان قرن ششم، معرفت خود به الله را چنین خرافه گونه توصیف کرده است: «خدا را در کسوت چوپانان دیدم که دوکی در دست داشته و با آن عرش را می‌رشت. وی لباسی از پشم سفید خشن بر تن داشت. با خود گفتم این نوعی تشبیه است و خدای تعالی از این نوع تصورات منزه است. چگونه می‌توان گفت که او خدای زمین و آسمان است. پس عرش را دیدم که چون مویی در دوک او پیچیده بود، دهشت زده و هراسان در دریای عظمت حق غرق شدم سپس از من غائب شد»[30]بقلی شیرازی، روزبهان، کشف الاسرار، ص115.

    یحیی یثربی می‌نویسد:

    «عرفان، هستی سوز است، چون عقل گریز و خردستیز بوده و با هویت و اعتبار انسان‌ها ناسازگار می‌باشد. زندگی اجتماعی برای آن است که انسان‌ها از امنیت و آسایش بیشتری برخوردار شده، زندگی راحت تری داشته باشند، اما یک عارف سالک هرگز به این گونه مسائل فکر نمی‌کند. او به دستور مرشد خویش، مدام باید سختی بکشد و از لذت‌های زندگی دوری جوید. آیین به جای عقل؛ در همه مکتب‌های غیرعقلانی، از آنجا که زندگی جدی گرفته نمی‌شود و به معرفت انسان نیز بها داده نمی‌شود، مدام از خردورزی درباره جهان و مسائل زندگی انسان دوری جسته، انسان را به اجرای آیین‌های مختلف خالی از هرگونه عقل و اندیشه وادار می‌سازد. عرفا نیز، مانند همه پیروان مکاتب غیرعقلانی دیگر، چون به مسائل زندگی فکر نمی‌کنند، وقت خود را صرف اجرای آیین‌های گوناگون، از قبیل انواع اوراد و اذکار می‌کنند. آنان مدام از مسائل جدی زندگی فاصله گرفته و به خلوت و انزوای خویش می‌خزند.»[31]یثربی، سید یحیی، فریب سراب، ص251.

    مبلغان و مدافعان عرفان و تصوف، با منتسب ساختن عقائد خرافی به عرفان و پوشاندن جامه تقدس بر آن اعتقاد، اجازه ورود و نقد و بررسی به دیگران را نمی‌دهند و از عرفان، دژی مستحکم و استوار برای پاسداری از عقائد خرافی می‌سازند. کتب و آثار منسوبان به نحله‌های عرفانی و صوفیانه به ویژه کتب شرح حال بزرگان عرفان مملو از سخنان خرافی و غیر قابل دفاع است که تنها تحت سایه یک چتر حمایتی قوی چون عرفان و معنویت می‌توانند در اندیشه پیروان خود حضورشان را تضمین کنند.

    ترویج فرقه گرایی

    فرقه گرایی همچون فحشا، رشوه، اعتیاد، نا امیدی، بی‌قانونی و نا امتی از مهم‌ترین بیماری‌ها و معضلات جوامع دینی است که روندی رو به رشد و گسترش دارد. فرقه‌ها گروه‌هایی هستند که با فاصله گرفتن از اعتقادات رایج و مرسوم در یک جامعه به تدریج به انزوا کشیده می‌شوند و ماهیت خویش را در انفکاک و جدایی از بدنه جامعه تعریف می‌کنند. این جدایی از جامعه، هم در مسائل اجتماعی و هم سیاسی و هم فرهنگی جاری شده و آسیب‌های متعددی را به یکپارچگی جامعه وارد میکند.

    تصوف و فرقه گرایی

    سلسله‌ها یا طریقت‌های صوفیه در گذر زمان، ماهیت و ساختار «فرقه ای» پیدا کردند به همین جهت امروزه از طریقت‌های صوفیه با عنوان «فرقه» یاد شود. اما یک فرقه چه شاخصه‌ها و ویژگی‌هایی دارد؟

    چهار شاخصه جریان‌های فرقه‌ای عبارت است از:

    1.پیروی تام از سرکرده فرقه؛

    1. تبعیت تام از ساختار و قوانین فرقه ای؛

    3.شستشوی مغزی و محدود سازی قوه تفکر؛

    4.انحصار گرایی در جامعه و متمایز شدن از دیگران.

    فرقه ها، معمولا حول محور یک «شخصیت» یا «اشخاصی» شکل می‌گیرند و خود را در تمام امور و شئون زندگانی تابع محض و تسلیم آن‌ها می‌کنند. رهبر فرقه، آداب و رسوم منحصر به فردی را پایه گذاری کرده که به مثابه ساختار و قوانین فرقه به حساب می‌آید و از پیروانش التزام کامل به این رسوم را انتظار دارد. هرکدام از پیروان فرقه در یک نظام سلسله مراتب و هرم خاصی قرار داشته و وظائف مشخصی بر عهده هرکدام است. جمعیت پیروان فرقه، به صورت دائم تحت نظارت فکری و شستشویی مغزی قرار می‌گیرند تا خلاف منویات و دستورات رهبر فرقه حرکت و عمل نکنند و چنین وانمود می‌شود که در سرتاسر جامعه و حتی جهان تنها پیروان آن فرقه، اشخاص برگزیده بوده و مورد عنایت خاص خدا هستند و دیگر مردمان همگی در مسیر ضلالت هستند لذا باید از آن‌ها در اجتماع دوری کرد. در این راستا تا جایی که امکان دارد نسبت به قوه عقل و تفکر بدگویی می‌شود و پیروان خود را به احساس‌های درونی و امیال باطنی سوق می‌دهند تا مبادا عقلانیت پیروان، آن‌ها را از فرقه خارج سازد.

    تمامی این شاخصه‌ها در طرائق و سلاسل صوفیه هم به وضوح دیده می‌شود. هرکدام از فرقه‌های صوفیه، بر محور یک شخصیت یعنی «قطب» تشکیل شده‌اند. اولین و مهم‌ترین وظیفه پیروان فرق صوفیه، بیعت با قطب و تبعیت محض و تام و تمام از او در تمام شئون دینی و دنیوی است. فرقه‌های صوفیه تنها خود را مصداق اهل سر و اهل باطن و برگزیدگان جهان و عصاره آفرینش خوانده و مدعی اند دیگران همه اهل ظاهر و غرق در مادیات اند و از حقیقت بی‌خبر اند. در هر کدام از فرق صوفیه، سلسله مراتب قدرت و درجه بندی رتبه و مقامات هر فرد و وظایف آن‌ها (از قطب و شیخ المشایخ تا فقیر) کاملاً مشخص است. هرکدام از طریقت‌های صوفیه، دارای قوانین و آداب و رسوم مشخصی هستند که «طریقت» نام دارد و این رسوم معمولا در هرفرقه‌ای تفاوت‌هایی ولو جزئی و ناچیز دارد تا تمایز بین طریقت‌ها حفظ شود. یک درویش از بدو ورود به فرقه، باید تشریفاتی را به جا آورد و در جلسات و مراسم‌های فرقه‌ای حضوری دائم و مستمر داشته باشد و دستورالعملی که از قطب برای سیر و سلوک می‌گیرد را مو به مو دنبال کند.

    حفظ اسرار و باورهای فرقه ای، محافظت از کیان فرقه و مقابله با مخالفین از اهم وظایف یک درویش شمرده می‌شود. ذهن، باورها و حتی افکار درویش با جزئیات و وسواس خاصی، تحت نفوذ، مدیریت و خط دهی رهبران فرقه است و تمام روابط ریز و درشت او با اجتماع و حتی اعضای خانواده به دقت کنترل می‌شود به طوری که تماس با هر فردی و میزان تعامل او با دیگران هم با اطلاع و اذن رهبران فرقه صورت می‌گیرد. نهایتاً در صورت رخ دادن کوچک‌ترین اشتباه و تخطی نسبت به هرکدام از رسوم و دستورالعمل‌های فرقه ای، به سرعت اخراج و طرد شده یا با یک درجه تخفیف، صرفا مورد تنبیه و توبیخ قرار می‌گیرد. صوفیان همچنین با مذمت عقل و عقلانیت و چوبین خواندن هرگونه استدلال و برهان، سعی دارند مخاطبین را در وادی وهم و شهود حفظ کرده و با همین ابزار آن‌ها را مورد شستشوی مغزی قرار می‌دهند.[32]رک: الهامی، داود، فرقه‌های ذهبیه، اویسیه و خاکساریه، نشر مکتب اسلام، بهار 1380ش، قم؛ گراملیش، ریچارد، … ادامه پاورقی

    منابع و مآخذ

    • ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، اربع مجلدات، دار الصادر، چاپ اول، بیروت، بی‌تا
    • ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، سفر ۱ـ۳، (عثمان یحیی) قاهره، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م
    • ابن عربی، محیی الدین‏، انشاء الدوائر، تصحیح مهدی محمد ناصر الدین‏، 1جلد، مطبعه بریل‏، لیدن‏، 1336ق
    • ابن عربی، محیی الدین، عنقاء مغرب فی ختم الاولیاء و شمس المغرب‏، عاصم ابراهیم الکیالی الحسینی الشاذلی الدرقاوی‏، دار الکتب العلمیه، بیروت‏، 1426ق‏
    • ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، نشر دار احیاء الکتب العربیه، چاپ اول قاهره، 1946م
    • ابن عربی، محیی الدین، مجموعه رسائل ابن عربی، 2جلد، دار احیاء التراث العربی‏، بیروت، 1367ق
    • ابن عربی، محیی الدین، مجموعه رسائل ابن عربی، 3 جلد، دار المحجه البیضاء، بیروت، چاپ اول، 1421ق
    • ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، 15جلد، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، دار صادر، بیروت، 1414ق
    • انصاری‏، خواجه عبد الله، منازل السائرین‏، علی شیروانی‏، دار العلم‏، تهران‏، 1417ق‏
    • بقلی شیرازی، روزبهان، کشف الاسرار، مولی، تهران، 1393ش
    • جاحظ، عمرو بن بحر، کتاب الحیوان، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1424ق
    • جامی، عبد الرحمن، نفحات الأنس، ولیام ناسولیس، مولوی غلام عیسی، عبد الحمید، مطبعه لیسی‏ کلکته، 1858م
    • جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح جلال الدین آشتیانی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1 جلد، چاپ دوم، تهران، 1370ش
    • حافظ، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، زوار، تهران، 1385ش
    • حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار الصادر، چاپ دوم، 1995م
    • رقعی، سید ابوالفضل، التفتیش در مسلک صوفی و درویش، بی‌نا، بی‌تا
    • سروش، عبدالکریم (حسین حاج فرج دباغ)، قصه ارباب معرفت، صراط، تهران، 1388ش
    • سروش، عبدالکریم، قصه ارباب معرفت، موسسه صراط، چاپ دوم 1373ش
    • صفی علیشاه، محمدحسن، عرفان الحق، صفی علیشاهی، تهران، 1371ش
    • طباطبایی، سید جواد، دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایرانی، نگاه معاصر، تهران، 1386ش
    • طباطبایی، سید جواد، دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط، تهران، نگاه معاصر، 1380ش
    • عطار نیشابوری‏، فرید الدین، تذکره الأولیاء، تصحیح رینولد نیکلسون‏، 2 جلد، مطبعه لیدن‏، چاپ اول، 1905م‏
    • عین القضات همدانی، عبدالله، تمهیدات، عفیف عسیران، نشر منوچهری، چاپ هشتم، 1389ش
    • قشیری، ابوالقاسم عبد الکریم‏، الرساله القشیریه، تصحیح عبد الحلیم محمود / محمود بن شریف‏، انتشارات بیدار، قم‏، 1374ش
    • قمی، عباس‏، سفینه البحار، اسوه‏، قم‏، 1414ق‏
    • کلاباذی‏، ابو بکر محمد بن ابراهیم، التعرف لمذهب التصوف‏، مطبعه السعاده، مصر، 1933م‏
    • گراملیش، ریچارد، طریقت‌های شیعی ایران، ترجمه شیرین شادفر، نامک، تهران، 1399ش
    • مارگارت سینگر، فرقه‌ها در میان ما، ترجمه ابراهیم خدابنده، ماهریس، تهران، 1401ش
    • مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، 5جلد، انتشارات اساطیر، تهران، 1363ش
    • مولوی بلخی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، 1جلد، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، چاپ اول، 1373ش
    • الهامی، داود، فرقه‌های ذهبیه، اویسیه و خاکساریه، نشر مکتب اسلام، بهار 1380ش، قم
    • یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان: تحلیلی از اصول، مبانی و مسائل عرفان، بوستان کتاب، قم، 1394ش
    • یثربی، سیدیحیی، فریب سراب، فروغ فردا، قم، چاپ اول، 1397ش

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1جامی، عبد الرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص211.
    2حافظ، شمس الدین، دیوان، غزل 26.
    3مولوی، جلال الدین، مثنوی معنوی، ص377.
    4به نقل از یثربی، سید یحیی، فلسفه عرفان، ص187.
    5طباطبایی، سید جواد، دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایرانی، ص39 و 513.
    6نمازی شاهرودی، علی، مستدرک سفینه البحار، ص360.
    7عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص321.
    8قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم، رساله قشیریه، ص175.
    9عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص321.
    10حافظ، شمس الدین، دیوان، ص395.
    11الأعراف: 157 یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی‏ کانَتْ عَلَیهِمْ.
    12الحدید: 25 لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکتابَ وَ الْمیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزیز.
    13کلاباذی، ابوبکر محمد بن ابراهیم، التعرف لمذهب التصوف، ص33.
    14عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیا، ص98.
    15برقعی، ابوالفضل، حقیقه العرفان، ص83.
    16سروش، عبدالکریم، قصه ارباب معرفت، ص375.
    17عین القضات همدانی، عبدالله، تمهیدات، ص20.
    18انصاری، عبدالله بن محمد‏، منازل السائرین، ص87.
    19مولوی، جلال الدین، مثنوی، دفتر پنجم، ابیات 566 و 573؛ دفتر چهارم ابیات 1519 تا 1520.
    20طباطبائی، سید جواد، درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی ایران، ص174 و 179.
    21بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، ص437.
    22جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ج1، ص97؛ ابن عربی، محیی الدین، فتوحات مکیه، ج1، ص288 و 388.
    23عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیا، ص305.
    24ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج2، ص523.
    25مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص541.
    26حسن زاده آملی، حسن، ممد الهِمَم در شرح فصوص الحکم، ص۳۰۷.
    27ابن‌منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۹، ص۶۶، ذیل «خرف».
    28جاحظ، عمرو بن بحر، کتاب‌الحیوان، ج۶، ص۲۱۰، ج۱، ص۳۰۱.
    29حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، ج۲، ص۵۴۵، ج۱، ص۲۹۳، ج۴، ص۷۳۳.
    30بقلی شیرازی، روزبهان، کشف الاسرار، ص115.
    31یثربی، سید یحیی، فریب سراب، ص251.
    32رک: الهامی، داود، فرقه‌های ذهبیه، اویسیه و خاکساریه، نشر مکتب اسلام، بهار 1380ش، قم؛ گراملیش، ریچارد، طریقت‌های شیعی ایران، ترجمه شیرین شادفر، نامک، تهران، 1399ش؛ مارگارت سینگر، فرقه‌ها در میان ما، ترجمه ابراهیم خدابنده، ماهریس، تهران، 1401ش.