پرش به محتوا
خانه » آداب‌وآموزه‌ها » بنگ و تریاک در تصوف

بنگ و تریاک در تصوف

    در تصوف، یکی از راه‌های رسیدن به روشن‌بینی و شهود، نفی خواطر و مرکزیت دادن به قوای ذهنی و فکری است که اصطلاحا « فکر» نامیده می شود. از جمله راه های این تمرکز، تحریک اعصاب مغز از طریق استعمال افیون و مخدر است. امروزه در تحقیقات دانشمندان نیز ثابت شده است که استعمال داروهای توهم زا و مخدر، می‌تواند قوه خیال انسان را تقویت کرده و عواطف و احساسات او را دگرگون سازد.

    معناشناسی

    در تعریف «بَنگ» گفته‌اند؛ گردی است که از برگ شاهدانه که با خوردن یا دود کردن آن در قلیان و چپق یا سیگار، حالتی شبیه به سکر دست دهد. از مشتقات آن حشیش و گل نیز نامیده می‌شود.[1]شهیدی، سیدجعفر، شرح مثنوی، ج4، ص226.

    پیشینه

    در مکاتب مختلف عرفانی از جمله در عرفان های شرق اسیا و مکاتب شمنیسم، برای ورود به عالم غیب و خلسه، از موارد مخدر و نشئگی استفاده می شود[2]میرچا الیاده، اسطوره، رویا، راز، ترجمه رویا منجم، ص76 و این رسم و رسومات به تدریج وارد تصوف اسلامی هم گردیده است و صوفیان هم از محرک هایی مثل مخدر یا سماع و موسیقی و قهوه و غیره اعصاب را تحریک کرده و خود را در حالت خلسه وارد می کردند. برخی محققان درباره پیشینه رواج مصرف افیون در ایران نوشته اند: «خوردن افیون برای کسب لذت و به شکل اعتیاد، ظاهرا از قرون اول هجری با حمله عرب، از مصر و عربستان به ایران آمده و سابق بر ان فقط به عنوان تسکین دهنده درد پا و از جمله تریاق و پادزهر بوده است»[3]محمد سیاسی، افیون در ادب فارسی، ص315

    استعمال بنگ و افیون در تصوف سابقه‌ای دیرینه دارد. «عبید زاکانی» در «رساله تعریفات» می‌گوید: «البنگ: آنچه صوفیان را در وجد آوَرَد.»[4]زاکانی، عبیدالله، کلیات عبید، ص373. «عضدالدین ایجی شافعی» (۷۰۸/۷۰۱-ح ۷۵۶ق) (از مشهورترین متکلمان مسلمان و صاحب کتاب «المواقف») ابن عربی را از صوفیانی می‌داند که حشیش مصرف می‌کرد.[5]نقل عن القاضی عضدالدین تکفیرهم، فإنه قال فی وصفه لابن عربی: یحکی عنه أنه کان کذابا حشاشا کأوغاد الأوباش. … ادامه پاورقی. «یحیی باخرزی» (م736ق) به رواج مصرف بنگ در بین صوفیه اشاره دارد.[6]باخرزی، یحیی، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، ص115.

    افیون در ادبیات صوفیه

    یکی از مهم ترین شواهد رواج مخدر و افیون در تصوف، توصیفات فراوانی است که از آن در میراث ادبی و منابع کهن صوفیه شده است.[7]لغت نامه دهخدا، ذیل واژه شمن

    آن صوفی طبل خواره منگ****از بنگ وساوس و هوی دنگ

    بد کاره و پرخور و فضولی****شطاح و مباحی و حلولی

    همچون خرک علف چریده****مستک شده و زجا پریده

    دست زن و پای کوب و رقصان****دعوی بکند ز عشق یزدان

    حافظ شیرازی که به صراحت لهجه شهره است، صراحتا از رواج استعمال حشیش (حبه خضرا) بین صوفیه به منظور رسیدن به حالت اشراق و خلسه یاد می کند:

    زان حبه خضرا خور، کز روی سبک روحی****هر کو بخورد یک جو، بر سیخ زند سی مرغ

    زان لقمه که صوفی را در معرفت اندازد****یک ذره و صد مستی****یک دانه و صد سیمرغ[8]حافظ، دیوان حافظ، ص328

    سیبک نیشابوری (م852ق) دفتر شعرش را به مناسبت ذکر حشیش و بنگ به دیوان اسراری نامگذاری کرده و ابیاتی سرشار از این تعابیر و اصطلاحات به کار برده است:

    گرت خضری شود رهبر به غار عاشقان یارا****به شهر سبز ما بینی سمرقند و بخارا را

    بیا تجدید کن صوفی که بی این سبزه برگی نیست****کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را

    به کسب اشتها مستعجلان غمزه ساقی****چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

    مکن اسرار خالص را به قند و زعفران معجون****به رنگ و بوی خال و خط چه حاجت روی زیبا را

    نه تنها دختر رز شد ز فکر سبز ما رسوا****که عشق از پرده عصمت برود آرد زلیخا را

    چو سبز از سفره بگشادی مترس از امتلا صوفی****که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

    گه دندان زدن بیتی بخوان از شعر اسراری****که بر نظم تو افشاند فلک عقائد ثرا را[9]شفیعی کدنکنی، تاریخ قلندریه، ص436

    جلال الدین محمد بلخی مولوی نیز اشاره دارد که صوفیه لحظه ای در حالت هوشیاری نیستند و مدام با بنگ و حشیش و خمر خود را به خلصه و نشئگی فرو می برند:

    تا دمی از هوشیاری وارهند****ننگ خمر و بنگ بر خود می نهند[10]مولوی، مثنوی، ص825

    مولوی البته فرزندش بهاء ولد را از استعمال حشیش بر حذر داشته و می گوید: «بهاء الدین من حشیش نخورد و هرگز لواطه نکند که عند الله الکریم این هر دو کار، عظیم نامحمود است و ذمیم»[11]افلاکی، مناقب العارفین، ج2، ص633

    باخرزی در کتاب اوراد الاحباب نیز به رواج مخدر و افیون در بین صوفیان عصر خویش اشاره دارد:

    «و اینچه در این وقت به دور و روزگار تباه ما می شنوی، از ذکر شاهد و عشاق این سخن پاکان نیست. اینها را قومی فاجر فاسق که به مجرد دعوی درین راه درآمده اند، نی صورت طاعت و ادب این طایفه دارند و نی حقیقت. این طایفه به جهت لقمه آماده خانقاه ها و رباط ها یا به جهت دریوزه درها و بازارها تا چیزیشان بدهند به لباس این قوم درامدند. همه کاهلان مست اند عاجز، که نه دین دارند و نه همت و نه مروت. خود را به زی مشایخ و سادات سلوک آراسته اند و جامه ها کوتاه کرده و سماع و بنگ و زندقه و کلمات هذیان از خود استخراج کرده… شب ها در خواب بنگ می خسبند»[12]باخرزی، اوراد الاحباب، ص115

    ابن عربی و تبخیر حشیش

    بسیاری از مورخین و علمای اهل سنت به مصرف بنگ و حشیش توسط ابن عربی اشاره کرده اند. قاضی عضد الدین ایجبی (ت756) می نویسد: «افتطمعون من مغربی یابس المزاج بحرّ مکه و یاکل الحشیش غیر الکفر»[13]تفتازانی، الرد علی اباطیل کتاب فصوص لابن عربی، ص233

    تفتازانی (ت791ق) می نویسد: «کان کذابا حشاشاً کاوغاد الاوباش»[14]تفتازانی، الرد علی اباطیل کتاب فصوص لابن عربی، ص233

    علاء الدین بخاری حنفی (ت841ق) می نویسد: «ثم ان خبال الحشیش و خباط السوداء حملهُ علی ترویج هذه الزندقه الشنعاء» همچنین می گوید: «ذلک الحشّاش الغوی المبین… کان کذابا  حشاشا کاوغاد الاوباش»[15]بخاری، فاضحه الملحدین، ص5

    این نسبت هایی که به ابن عربی داده می شود ریشه در دستوراتی که خود او در آثارش درباره مصرف بنگ و حشیش داده است. به عنوان نمونه: یکی از کاربرد های بنگ و حشیش در تصوف، تبخیر آن در مجالس دعا و ذکر است. صوفیان در نسخه های طلسم و سحری که برای امراض و حوائج گوناگون تجویز کرده اند، به تبخیر بنگ نیز اشاره کرده اند. محی الدین ابن عربی که یدی طولای در چنین دستوراتی دارد، در یکی از دستورات بخوری که برای درمان مریض دارد می نویسد:

    (و إن سألک) عن البخور فأکتب له هذه الحروف: حو صور حاص أعامر لنقطو حور سلط و یضاف إلیه روث الفیل و روث الحمار أو عروق البنج أو البسباس و القرنفل و تبخره بذلک فإنه یبرأ بإذن اللّه تعالى‏.

    «و اگر از بخور (برای بیمار) سول کردند این حروف را بنویس حو صور حاص اعمار لنقطو حور سلط. سپس سرگین فیل و سرگین الاغ و برگ حشیش یا بنگ یا رازیانه یا میخک را اضافه کرده و بخار کن تا به اذن خدا مداوا شود»[16]ابن عربی، مجموعه رسائل ابن عربى، مجموعه ساعه الخبر، ج3، ص424

    فناء فی الله

    صوفیان، غایت سیر و سلوک و نهایت معرفت شهودی خود را دست یابی به مقام فناء فی الله یا همان شهود ذات حق دانسته و مدعی اند انسانی که این مقام را درک می کند، از نظر جسمی و روانی، گرفتار مدهوشی، زوال عقل و از خود بی خود شدن می شود که اصطلاحاً سکر عرفانی هم خوانده می شود. لذاست که در تعابیر صوفیه، واژه «مست» برای اشاره به شخص فانی و واژگان «می»، «باده»، «شراب» و غیره برای اشاره به مقام فناء استفاده می شود زیرا هم شارب خمر و هم فانی فی الله، در حالت زوال عقل و خرد و مدهوشی قرار دارد. برخی صوفیه از اصطلاح بنج یا بنگ و حشیش هم برای اشاره به مقام فناء استفاده کرده اند. مثلا عبد القادر گیلانی می گوید: «فعلیک بتناول بنج المعرفه»[17]عبدالقادر گیلانی، الفتح الربانی، ص191

    بنگی زدیم و سِرِّ اَنَا الْحَق شد آشکار*****ما را به این گیاهِ ضعیف این گمان نبود

    اینکه در دین اسلام، ماده خَمر و افیون، مذموم شمرده شده و شارب خمر و مخدر، گناهکار معرفی می شوند، به خاطر مست کنندگی (سکر آمیز) و زائل سازی عقل و خرد است، حال اگر صوفیان با ریاضت و سیر و سلوک یا اعمال دیگری به حالت سکر و زوال عقل برسند، در واقع همان مذمت و زشتی که بر شاربین خمر بار می شود بر آنها نیز بار خواهد شد با این تفاوت که یکی با مُسکرات و دیگری با چله نشینی به این مرحله رسیده است. لذا چه مقصود صوفیان از بنگ و شراب، همان ماده مخدر و مسکر باشد و چه شهود و فناء، در نتیجه عمل و ناشایست بودن آن، تفاوتی نخواهد داشت.

    بسیاری از محققین و عرفان پژوهان معتقدند که ادعای صوفیه مبنی بر اتحاد با خدا و فناء در ذات او، ریشه در عدم تعادل روحی و جسمی آن‌ها دارد و این عدم تعادل نیز بعضا از محرکات و آسیب‌هایی ناشی شده است که صوفیان به جسم خود روا می‌داشتند.

    برخی از این آسیب‌ها با ریاضت‌های شاقه ایجاد می‌شد و صوفیانِ عزلت‌گرا را گرفتار توهم می‌کرد و برخی دیگر از این آسیب‌ها، با استعمال بنگ و مخدر ایجاد می‌شد. علامه طباطبایی از جمله اشخاصی هستند که چنین نظری دارد و می‌نویسد:

    «اکثریت متصوفه این بدعت (رهبانیت) را پذیرفتند و همین معنا به آن‌ها اجازه داد که برای سیر و سلوک، رسوم و آدابی که در شریعت، نامی و نشانی از آن‌ها نیست، باب کنند، و این سنت‌تراشی همواره ادامه داشت، آداب و رسومی تعطیل می‌شد و آداب و رسومی جدید باب می‌شد، تا کار بدانجا کشید که شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر، و برگشت این وضع بالمال به این بود که حرمت محرمات از بین رفت، و اهمیت واجبات از میان رفت، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغی گردید، یک نفر مسلمان صوفی جائز دانست هر حرامی را مرتکب شود و هر واجبی را ترک کند، کم‌کم طائفه‌ای به نام قلندر پیدا شدند، و اصلا تصوف عبارت شد از بوقی و منتشایی و یک کیسه گدایی، بعدا هم به اصطلاح خودشان برای اینکه فانی فی اللَّه بشوند، افیون و بنگ و چرس استعمال کردند.»[18]طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیرالمیزان، ج5، ص458.[19]«وتلقاه الجمهور منهم بالقبول فأباح ذلک لهم أن یحدثوا للسلوک رسوما وآدابا لم تعهد فی الشریعه ، فلم تزل تبتدع … ادامه پاورقی

    بعضی از صوفیان برای رسیدن به بی خودی، افیون و بنگ را در مسکرات ریخته و می نوشیدند چنانچه حافظ می گوید:

    ساقی اندر قدحم باز می گلگون کرد****در می کهنه دیرینه ما افیون کرد[20]حافظ، دیوان حافظ، ص125

    از آن افیون که ساقی در می افکند****حریفان را نه سر ماند نه دستار[21]حافظ، دیوان حافظ، ص125

    کاشف بنگ

    صوفیان از همان سال های نخست با کاربرد انواع مخدر آشنا بودند اما رواج بنگ بیشتر در بین قلندران مرسوم است. بر اساس نوشته‌های برخی از منابع کهن تاریخی، کاشف مخدرِ حشیش در ایران، یکی از رهبران قلندریه صوفیه به نام قطب الدین حیدر زاوه ای[22]«حیدر بن عبدالله بن ابوالبرکات زاوی» ملقب به «قطب الدین حیدر» (503-618ق) از اهل سنت و ترکمانان خراسان بود که در … ادامه پاورقی (تربت حیدریه منسوب به اوست) بوده است و تا پیش از او، ایرانیان از تاثیر توهم زا و تخدیرکننده این گیاه اطلاع نداشتند.

    «قطب‌الدین حیدر زاوه‌ای» یکی از رهبران اصلی و مهم صوفیه فرقه خاکسار و قلندریه است. او پس از کشف این گیاه، وصیت می‌کند که مریدانش خواص این گیاه را فقط به دراویش و قلندران آموزش دهند و هرگز عموم مردم را از این موضوع مطلع نسازند.

    «احمد بن علی مقریزی» (۷۶۶- ۸۴۵ق) از نامدارترین مورخین مسلمان در قرن هشتم، در کتاب «المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار» که به «خطط مقریزی» شهرت دارد، از شخصی نقل می‌کند:

    «من از محمدجعفر شیرازی حیدری در شهر شوشتر در سال 658 از سبب آگاهی برین گیاه پرسیدم، و از اینکه چگونه در آغاز به طور ویژه در دسترس درویشان قرار گرفته است و سپس به عامه مردم نیز رسیده است؟ او در پاسخ گفت: شیخ وی، یعنی شیخ الشیوخ حیدر، مردی بسیار ریاضت‌کش و اندک طعام بود و در زهد بر همگان پیشی گرفته بود و در عبادت، سرآمد شده بود و زادگاه او در نشاور (نیشابور) از بلاد خراسان بود و مقام او در کوهی بود میان نشاور و مارماه و در آن کوه زاویه‌ای از برای خویش اختیار کرده بود و جمعی از درویشان نیز در صحبت او بودند. وی در محلی در انزوا و عزلت مدت 10 سال درنگ کرده بود و از آنجا بیرون نمی‌آمد و جز من که در کار خدمت او بودم کسی دیگر بر او وارد نمی‌شد. این شیخ محمد بن جعفر شیرازی روایت کرد که یک روز شیخ حیدر در گرمای گرم به هنگام نیمروز، به تنهایی از زاویه خویش به صحرا بیرون شد و سپس بازگشت، درحالیکه بر چهره او نشاطی و شادمانی دیده می‌شد، بر خلاف آنچه از احوال او پیش از آن ما می‌شناختیم، و اجازه داد یاران خود را که بر او وارد شوند و با ایشان به گفتگو پرداخت. چون ما شیخ را بر این حالت از مؤانست دیدیم، (از پس آن اقامت طولانی در خلوت و عزلت) جویای سبب این امر شدیم. شیخ حیدر گفت: هنگامی که در خلوت خویش بودم، ناگهان بر دلم گذشت که به صحرا روم و بیرون شدم. هرگاه گیاهی که بر سر راه بود، همه را آرام و ایستاده دیدم، چرا که باد نمی‌وزید، و هوای گرم ایستاده بود. پس بر گیاهی برگدار گذر کردم و در آن حال، او را به لطافت در جنبش دیدم که همچون مستان، کژ می‌شد و مژ می‌شد. برگی چند از آن چیدم و خوردم و همین شادمانی و سرخوشی که شما دیدید، در من حال آمد. برخیزید تا آن را به شما نشان دهم تا شناسای شکل آن شوید. وی گفت: پس به صحرا شدیم و شیخ، آن گیاه را به ما نشان داد. چون دیدیم گفتیم: این گیاهی است که آن را کتب (قنب) خوانند. ما را فرمان داد تا از برگ آن گیاه برگیریم و بخوریم، ما نیز چنان کردیم، پس ما را فرمود تا راز این گیاه را از همگان پنهان کنیم و ما را سوگند داد که عامه مردم را از آن آگاه نسازیم و وصیت کرد که آن را از درویشان نهان نداریم.»[23]مقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار، ج2، ص126؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص224.

    «بدر الدین زرکَشی» (متوفی 794ق) که رساله‌ای مجزا درباره حشیش به نام «زهر العریش فی احکام الحشیش» دارد، کشف این گیاه را به دست «قطب الدین حیدر» در سال 550 نسبت داده و می‌گوید «به همین دلیل این گیاه را «حیدریه» نیز می‌نامند». سپس همین داستان فوق را با اندکی اختلاف نقل می‌کند.[24]زرکَشی، بدرالدین محمد، زهر العریش فی احکام الحشیش.

    قلندران و استعمال بنگ

    از زمان قطب الدین حیدر به بعد، استعمال «بنگ و حشیش» یکی از بایسته‌های سلوک قلندری مسلکان شد.[25]فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی، ج2، ص734.[26]ابن جوزی، ابوالفرج، تلبیس ابلیس، ص264: «قلندران موی سر و صورت را تماماً می‌تراشیدند، لباسی مرکب از پوست و … ادامه پاورقی[27]در این معنا، شعری بدین مضمون از شاعری روایت کرده‌اند: آن صوفی طبل خوارۀ منگ*****از بنگ وساوس و هوی دنگ/بدکاره و … ادامه پاورقی این گیاه اسامی مختلفی مثل «سبزک»[28]شمس تبریزی نیز به استعمال حشیش در بین اطرافیانش و طرفداران مولوی اشاره داشته و مخالفت خود را چنین اظهار … ادامه پاورقی[29]در بعضی از نسخه‌های کتاب مقالات شمس آمده است که شمس در ادامه می‌گوید: «چون صحابه نمی‌خوردند، سبزک را عجم در … ادامه پاورقی یا «سبز قبا» «سر الاسرار» یا «اسرار» یا «برگ اسرار» یا «سید» یا «طوطی اسرار» یا «جوز» دارد.[30]در عصر مولوی تعبیر «اسرار» در مورد حشیش رواج داشته است و درویشان ایرانی (فقراء العجم) حشیش را «اسرار» … ادامه پاورقی «فقیری قالقاندلنلی» در «تعریفات» خود که به سال 941ه/ 1554م تألیف کرده، می‌نویسد که «قلندر به بنگ معتاد بودند و در بند هیچ چیز نبودند».[31]گولپینارلی، عبدالباقی، نثر و شرح مثنوی، ج1، ص118. «محمدرضا شفیعی کدکنی» می‌نویسد «برگِ سبز، در ضرب المثل «برگ سبزی است تحفه درویش» اشاره به گیاه حشیش دارد که صوفیان خاکسار در عوض دریافت مبلغ یا هدیه‌ای، آن را به مخاطبین خود می‌دادند».[32]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص282.

    شمس تبریزی در «مقالات»، از آلوده گی فرزندان مولانا به حشیش و بنگ ابراز نگرانی کرده و می گوید: «باز بهاء ( بهاء الدین ولد) گیاه خودن آغاز کرده…»[33]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، ج2، ص271. گیاه خوردن به معنای استعمال بنگ توسط فرزند مولانا می‌باشد.

    مولوی در دیوان کبیر شمس می گوید:

    گفتا نشانه هست ولیکن تو خیره‌ای*****کان کس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار
    ز اندیشه و خیال فرو روب سینه را*****سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزه‌زار[34]مولوی، جلال الدین، دیوان شمس، ترجیعات.

    اما رواج بنگ در میان قلندران شایع تر از دیگر طریقت های صوفیه بود، به گونه ای بود که اساسا شاخصه شناخت آنها، استعمال بنگ و غذای شان حشیش دانسته می شد:

    ماییم بعد از این و غذای قلندری****هر شام جام باده و هر بامداد بنگ[35]عبدالقادر غیبی، جامع الالحان، ص149

    یا گفته اند:

    در تکیه قلندران چو بنگم دادند****در کاسه به جای لوت سنگم دادند

    گفتم ز چه روی خواست این خواری ما****ریشم بگرفتند و به چنگم دادند[36]مهران افشاری، آیین قلندران، ص301

    خاکساریه و بنگ

    فرقه خاکساریه که باقی مانده و منشعب شده از مسلک قلندرانِ سابق بودند، استعمال و مصرف این گیاه را ترک نمی‌گفتند و وابستگی قلندریه و ملامتیه و خاکساریه به مواد مخدر مذکور، در بسیاری از منابع تاریخی و سفرنامه‌ها آمده است.[37]جوهریه، واصف، القدس العثمانیه فی المذکرات الجوهریه، ج2، ص317.

    دراویش خاکسار، پیوند دیرینه‌ای با مقوله مواد تخدیر کننده و دود دارند، به گونه‌ای که در زمان‌های قبل‌تر، همراه داشتن قلیان برای دود کردن چرس، یکی از وصله‌ها و لوازم فقر و درویشی دانسته می‌شد.

    استعمال مخدر نیز به انواع و طرق مختلفی صورت می‌گرفت که از جمله آن، «خوراکی» بود. چیزی که دراویش، آن را « دوغ وحدت» می‌نامیدند زیرا خاصیت توهم‌زای آن سبب می‌شد که اشخاص در حالت توهم شدیدی قرار بگیرند و القائات شیخ خود را شهود کنند. « محمدعلی افراشته» می‌گوید:

    «گفتم چه خوب است قدری درویشی پیشه گیرم، مختصری صاحب هیکل و ریش شوم، بند چموشم را محکم بستم و به راه افتادم، رفتم اصفهان به دولتسرای پیر طریقت، تبرزین و کشکول و قلیان خریدم، با یک جوزدان خراسان، خلاصه اینکه به فرقه خاکسار پیوستم و در کنار بازار پرسه می‌زدم، همیشه در چنته‌ام پول بود، آنچه دلت می‌خواست در کشکولم وجود داشت، درویش بودم ولی پادشاهی می‌کردم، گرچه به ظاهر گدائی می‌کردم، جناب نقیب فرمان می‌راند، می‌زد، می‌گرفت، کفترپرانی می‌کرد، حشیش و دوغ وحدت پایان کار نبود، به جانت سوگند که بهتر از آن ایام تصور نمی‌شود، بازهم این به آن می‌گفت: غول را نگاه کن، پایش را که تا زانو گل‌آلود و کثیف است بنگر.»[38]اصلاح عربانی، ابراهیم، کتاب گیلان، ج2، ص526.

    در کتاب «طهران قدیم» آمده است:

    «از جمله دراویشی که خلوت‌هایی از آن را جهت سکونت گزیده، با چادر و حصیر و گونی و پارچه سرسایه‌ای برای خویش ساخته، خانقاهی فراهم کرده، با عده‌ای مرید به صرف چرس و بنگ و حشیش و مثل آن می‌پرداختند و مهمترین آن‌ها خانقاه «درویش کوتوال» در حوالی خندق دروازه دولاب بود که قلیان‌های حشیش و دوغ‌های وحدت مشهور گردیده، خانقاهش خراباتی که سرسپردگان را روزها و هفته‌ها معتکف آستان می‌گردانید و هنوز هم «کوچه خرابات» که نامش از آن خانقاه گرفته شده بود و قهوه‌خانه‌ای که بعد از او نزدیک خندق به وجود آمد و تا این اواخر مراجعان را با چپق‌های بنگ و دود و دم‌های مختلف به سیر آفاق و ملکوت می‌کشاند، برقرار می‌باشد. درویش‌ها در خندق‌های نزدیک دروازه‌ها فرود می‌آمدند و هر دروازه هر چند گاه، محل استقرار و خانقاه درویشی می‌شد و چون فسخ اقامت می‌کرد، متعلق به درویش و قلندری دیگر می‌گردید، از جمله درویشان و قلندرانی با صفات و خصوصیات مختلف که بعضی فقط ساقی چرس و بنگ مریدان می‌شدند…»[39]شهری باف، جعفر، طهران قدیم، ج1، ص26.

     جوز هندی

    بسیاری از میوه ها و گیاهان و قارچ ها، خاصیت توهم زایی و تخدیر کنندگی دارد که خشخاش، برگ شاهدانه و ماریجوانا و قات و خرزهره مشهورترین آنهاست. دراویش و صوفیه اما از یک مخدر کمتر شناخته شده و بسیار قوی که در هندوستان رایج است استفاده می کنند و آن میوه «جوز هندی» است که از نظر ظاهری، شبیه کشکول است. در دوره ای که دراویش ایران به هندوستان نقل مکان کرده بودند با این گیاه آشنا شده و آن را به ایران آوردند. میوه این گیاه به حدی قوی است که مصرف 2گرم آن اثری مانند آمفتامین دارد و مصرف بیشتر آن می تواند باعث جنون یا مرگ شود. [40]فرهنگ معین، ذیل لغت کجکول. مدرسی چهاردهی، خاکسار و اهل حق، ص 86

    رسم است که دراویش نعمت اللهیه گنابادی، برای تشرف محضر قطب، باید 5 چیز همراه داشته باشند که مهم ترین آن جوز هندی است. این جوز، وقتی توسط مرید در نخستین لحظه ورود به درویشی مصرف می شد، شخص را در توهم شدید فرو می برد و با القائات مرشد، او غرق در عالم مکاشفات گردیده و گمان می کرد همچون ابراهیم به رویت ملکوت آسمان و زمین دست یافته است غافل از آنکه چیزی شبیه ماریجوانا را به مصرف رسانده بود. [41]کیوان قزوینی، استوارنامه، ص423 و رازگشا، ص304

    خراباتیان

    جماعت خاکساریه تا همین اواخر برای مصرف دسته جمعی تریاک یا حشیش در شیره‌خانه‌هایی جمع می‌شدند، آن را در قلیان ریخته و مصرف می‌کردند که این مکان‌ها را « خرابات» می‌خواندند و در جایی که در گذشته برای شرب خمر تجمع می‌کردند، « میکده» یا «میخانه» نام داشت. همچنین عمده ساقیان مخدر در شهر را این درویشان تشکیل می‌دادند.[42]«درویش‌ها در خندق‌های نزدیک دروازه‌ها فرود می‌آمدند و هر دروازه هر چند گاه محل استقرار و خانقاه درویشی … ادامه پاورقی حتی در برخی از وقف نامه‌های خانقاه‌های خاکسار، بحث استفاده از بنگ و حشیش درج شده است.

    سیاح دیگری درباره دراویش ترکستان می‌نویسد:

    «در حینی که رفقا سر فرصت مشغول انجام معاملات خود بودند، من به قلندرخانه‌ای که در مقابل تنها دروازه شهر واقع است مراجعت کردم و در آنجا چندین درویش را دیدم که در اثر استعمال مفرط افیون که بنگ نامیده می‌شود، به صورت یکپارچه استخوان درآمده بودند. هر یک در گوشه‌ای از حجره تاریک خود روی زمین نمناک دراز افتاده و قیافه‌هایشان طوری از شکل برگشته بود و طوری منگ بودند که از دیدن آن‌ها انسان به رقت می‌آمد.»[43]وامبری، آرمین، سیاحت درویشی دروغین، ترجمه فتحعلی خواجه نوریان، ص207؛ شیمل، آن ماری، در قلمرو خانان مغول، 1386ش، … ادامه پاورقی

    یکی از اقداماتی که از گذشته تا به حال در بینِ دراویش و متصوفه مرسوم است، جوشاندنِ بنگ و حشیش در آبگوشت و توزیع این غذا در بینِ مریدان می باشد، تا بتوانند افراد را تحتِ تأثیرِ مواد مخدر قرار داده، به گونه‌ای که این افراد فکر کنند حالتی که به آن‌ها دست می‌دهد در اثر تأثیراتِ معنوی حضور در خانقاه است.

    این اعمال تا جایی به صورت علنی بوده است که یکی از اقطاب صوفیه به نام «حیرت علیشاه نایینی» جانشینِ صفی علیشاه، در نامه‌ای به یکی از صوفیان، از ارسالِ حشیش تشکر می‌کند. «غلام علیشاه خاکسار» در بسیاری از مجالس، بساط تریاکش به پا بود و عکس‌های او بر سر مَنقل نیز موجود است:

    .

    تصویر منسوب به یکی از دراویش خاکسار موسوم به غلام علیشاه که او را کنار بساط منقل وافور و قلیان (حشیش) نشان می‌دهد

    تریاک

    برخی از مورخین معتقدند که تدخین «تریاک» که رسمی دیرینه در شبه قاره هند بود، نخستین بار توسط دراویش و صوفیان هندوستان به ایران وارد شد و توسط همان‌ها رواج پیدا کرد. ابتدا در عصر زندیه و سپس در اوائل سلطنت فتحعلی شاه قاجار، جمعی از دراویش نعمت اللهی و خاکساری از هند به ایران آمده و نزدیک مزار شاه نعمت الله ولی در کرمان و فردوسی، چادری برپا داشته و کاشت گیاه خشخاش و تدخین تریاک را آغاز کردند.[44]مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار فرق خاکسار و اهل حق، ص48؛ دانشنامه جهان اسلام، ج7، ص269؛ مدنی (ناشر الاسلام … ادامه پاورقی

    با توجه به اینکه در زمان قاجار، هندوستان مستعمره بریتانیا بود، برخی از مورخین مانند «خسرو معتضد» بر این باورند که دراویش هندی، به دستور نظامی‌های بریتانیا و برای فاسد کردن مردمان ایران، این مخدر را به ایران آورده و رواج دادند. خسرو معتضد می‌گوید:

    «استعمال مواد مخدر و کشیدن آن از زمان قاجار شروع شد که صدمات جبران ناپذیری بر پیکره کشور زد… انگلیسی‌ها از طریق دراویش هندی نحوه مصرف تریاک را در ایران تغییر دادند و پای این دراویش را به دربار شاه باز کردند. نماینده ناپلئون در دربار عباس میرزا در خاطراتش نوشته است: وقتی که در دربار عباس میرزا بودم دیدم اطراف وی پر از درویش است. این افراد به عنوان سائل و نیازمند به دربار می‌آمدند، زیرا ایرانیان به دست و دلبازی مشهور بودند و آنان را سر سفره خود می‌نشاندند. وی نوشته است من به آنان مشکوک بودم ومتوجه شدم هدف آن‌ها ترویج استفاده از مواد مخدر بین درباریان و مردم بوده است».[45]yun.ir/qm6pjc؛ نوایی، عبدالحسین، ماجراهای منع تریاک، فصلنامه گنجینه اسناد، دوره 4، شماره 4، زمستان 1373، ص17.

    منابع و مآخذ

    1. ابن الجوزی، جمال الدین ابی الفرج، نقد العلم و العلما (تلبیس ابلیس)، تصحیح محمد منیر دمشقی، مصر، چاپ دوم، بی‌تا
    2. اصلاح عربانی، ابراهیم، کتاب گیلان، گروه پژوهشگران ایران، چاپ اول، 1374ش، تهران،
    3. باخرزی، یحیی، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، تصحیح ایرج افشار، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1383ش
    4. بقاعی، برهان الدین، مصرع التصوف، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1980م
    5. جوهریه، واصف، القدس العثمانیه فی المذکرات الجوهریه، بیروت، 1973م
    6. زاکانی، عبیدالله، کلیات عبید زاکانی، پیک فرهنگ، تهران، بی‌تا
    7. شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، نشر سخن، چاپ اول، 1386
    8. شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیق محمد علی موحد، تهران، انتشارات قیام، 1356ش
    9. شهری‌باف، جعفر، طهران قدیم، معین، تهران، بی‌تا
    10. شیرازی (معصوم علیشاه نائب الصدر شیرازی)، محمد معصوم، طرائق الحقائق، تصحیح محمد جعفر محجوب، چاپ اول، 1339ش
    11. طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیرالمیزان، قم، ‌انتشارات موسسه نشر اسلامی، بی‌تا
    12. فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی شریف، نشر زوار، چاپ اول، 1367ش
    13. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، المکتبه العصریه، بیروت، 1428ق
    14. مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار خاکسار و اهل حق به انضمام سه رساله خطی، پیک فرهنگ، تهران، 1369ش
    15. مدرسی چهاردهی، نورالدین، خاکسار و اهل حق، تهران، اشراقی، 1360ش
    16. مدنی، محمد، در خانقاه بیدخت چه می‌گذرد؟ مقدمه احمد عابدی، نشر راه نیکان، چاپ پنجم، 1391 ش
    17. مقریزی، احمد بن علی، کتاب الخطط المقریزیه، مصر، 1325
    18. نوایی، عبدالحسین، ماجراهای منع تریاک، فصلنامه گنجینه اسناد، دوره 4، شماره 4، زمستان 1373

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1شهیدی، سیدجعفر، شرح مثنوی، ج4، ص226.
    2میرچا الیاده، اسطوره، رویا، راز، ترجمه رویا منجم، ص76
    3محمد سیاسی، افیون در ادب فارسی، ص315
    4زاکانی، عبیدالله، کلیات عبید، ص373.
    5نقل عن القاضی عضدالدین تکفیرهم، فإنه قال فی وصفه لابن عربی: یحکی عنه أنه کان کذابا حشاشا کأوغاد الأوباش. [بقاعی، برهان الدین، مصرع التصوف (اَو تنبیه الغبی الی تکفیر ابن عربی)، ص182 به نقل از عضدالدین ایجی].
    6باخرزی، یحیی، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، ص115.
    7لغت نامه دهخدا، ذیل واژه شمن
    8حافظ، دیوان حافظ، ص328
    9شفیعی کدنکنی، تاریخ قلندریه، ص436
    10مولوی، مثنوی، ص825
    11افلاکی، مناقب العارفین، ج2، ص633
    12باخرزی، اوراد الاحباب، ص115
    13تفتازانی، الرد علی اباطیل کتاب فصوص لابن عربی، ص233
    14تفتازانی، الرد علی اباطیل کتاب فصوص لابن عربی، ص233
    15بخاری، فاضحه الملحدین، ص5
    16ابن عربی، مجموعه رسائل ابن عربى، مجموعه ساعه الخبر، ج3، ص424
    17عبدالقادر گیلانی، الفتح الربانی، ص191
    18طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیرالمیزان، ج5، ص458.
    19«وتلقاه الجمهور منهم بالقبول فأباح ذلک لهم أن یحدثوا للسلوک رسوما وآدابا لم تعهد فی الشریعه ، فلم تزل تبتدع سنه جدیده وتترک أخری شرعیه، حتی آل إلی أن صارت الشریعه فی جانب، والطریقه فی جانب، وآل بالطبع إلی انهماک المحرمات وترک الواجبات من شعائر الدین ورفع التکالیف، وظهور أمثال القلندریه ولم یبق من التصوف إلا التکدی واستعمال الأفیون والبنج وهو الفناء.» [طباطبایی، محمدحسین، تفسیرالمیزان، ج5، ص282].
    20حافظ، دیوان حافظ، ص125
    21حافظ، دیوان حافظ، ص125
    22«حیدر بن عبدالله بن ابوالبرکات زاوی» ملقب به «قطب الدین حیدر» (503-618ق) از اهل سنت و ترکمانان خراسان بود که در زاوه در ولایت قهستان می‌زیست و نباید با قطب الدین حیدر تونی (۸۳۰ق) که در دوره دیگری می‌زیسته، اشتباه شود.
    23مقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار، ج2، ص126؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص224.
    24زرکَشی، بدرالدین محمد، زهر العریش فی احکام الحشیش.
    25فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی، ج2، ص734.
    26ابن جوزی، ابوالفرج، تلبیس ابلیس، ص264: «قلندران موی سر و صورت را تماماً می‌تراشیدند، لباسی مرکب از پوست و پارچه‌های مویین و گاهی پوست ببر یا پلنگ بر تن می‌کردند، از ارتکاب منهیات احتراز نداشتند، استعمال بنگ و حشیش و کشکول بدست گرفتن و پرسه زدن از رسوم آن‌ها بود.»
    27در این معنا، شعری بدین مضمون از شاعری روایت کرده‌اند: آن صوفی طبل خوارۀ منگ*****از بنگ وساوس و هوی دنگ/بدکاره و پرخور و فضولی*****شطاح و مباحی و حلولی/همچون خرک علف چریده*****مستک شده و ز جا پریده/دستک زن و پایکوب و رقصان*****دعوی بکند ز عشق یزدان. [تمدن ایرانی در قرن چهارم هجری، ص326].
    28شمس تبریزی نیز به استعمال حشیش در بین اطرافیانش و طرفداران مولوی اشاره داشته و مخالفت خود را چنین اظهار می‌کند: «یاران ما به سبزک (حشیش) گرم می‌شوند، آن خیال دیوست، خیال فرشته اینجا خود چیزی نیست، خاصه خیال دیو».[شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح موحد، ص74].
    29در بعضی از نسخه‌های کتاب مقالات شمس آمده است که شمس در ادامه می‌گوید: «چون صحابه نمی‌خوردند، سبزک را عجم در قلندران افکندند.» و به این ترتیب، شمس تبریزی مصرف حشیش را به قلندران نسبت می‌دهد. [شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، تصحیح موحد، ص334].
    30در عصر مولوی تعبیر «اسرار» در مورد حشیش رواج داشته است و درویشان ایرانی (فقراء العجم) حشیش را «اسرار» می‌خواندند. [مهران افشاری و سیدابوطالب میرعابدینی، آیین قلندری، ص340_341_342؛ مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار فرق خاکسار و اهل حق، ص42 و ص48.
    31گولپینارلی، عبدالباقی، نثر و شرح مثنوی، ج1، ص118.
    32شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص282.
    33شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، ج2، ص271.
    34مولوی، جلال الدین، دیوان شمس، ترجیعات.
    35عبدالقادر غیبی، جامع الالحان، ص149
    36مهران افشاری، آیین قلندران، ص301
    37جوهریه، واصف، القدس العثمانیه فی المذکرات الجوهریه، ج2، ص317.
    38اصلاح عربانی، ابراهیم، کتاب گیلان، ج2، ص526.
    39شهری باف، جعفر، طهران قدیم، ج1، ص26.
    40فرهنگ معین، ذیل لغت کجکول. مدرسی چهاردهی، خاکسار و اهل حق، ص 86
    41کیوان قزوینی، استوارنامه، ص423 و رازگشا، ص304
    42«درویش‌ها در خندق‌های نزدیک دروازه‌ها فرود می‌آمدند و هر دروازه هر چند گاه محل استقرار و خانقاه درویشی می‌شد و چون فسخ اقامت می‌کرد، متعلق به درویش و قلندری دیگر می‌گردید، از جمله درویشان و قلندرانی با صفات و خصوصیات مختلف که بعضی فقط ساقی چرس و بنگ مریدان می‌شدند و بعضی از خاصانشان که کشف و کرامت یا ادعای آن‌ها داشته، تارک دنیاهایی که از ایشان عجایب تعریف شده که وزارت‌ها و امارت‌ها می‌بخشیدند و بزرگان و صاحب نفسانی که گره‌گشایی‌ها داشته، مسیحا نفسی‌ها می‌کردند.» [نک: شهری‌باف، جعفر، طهران قدیم، ج1، ص26].
    43وامبری، آرمین، سیاحت درویشی دروغین، ترجمه فتحعلی خواجه نوریان، ص207؛ شیمل، آن ماری، در قلمرو خانان مغول، 1386ش، امیرکبیر، تهران، ص236.
    44مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار فرق خاکسار و اهل حق، ص48؛ دانشنامه جهان اسلام، ج7، ص269؛ مدنی (ناشر الاسلام گنابادی)، محمد، در خانقاه بیدخت چه می‌گذرد، ص45.
    45yun.ir/qm6pjc؛ نوایی، عبدالحسین، ماجراهای منع تریاک، فصلنامه گنجینه اسناد، دوره 4، شماره 4، زمستان 1373، ص17.