پرش به محتوا
خانه » معرفت‌شناسی » علم و عقل در تصوف

علم و عقل در تصوف

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مقدمه

    صوفیان معتقدند برای رسیدن به علم و آگاهی، باید از این جهان مادیات فراتر رفته و در عوالم باطنی و نادیدنی، به دنبال معارف بود که این موضوع را مکاشفه می نامند. مکاشفه از نظر صوفیه، بر هرنوع برهان و استدلال عقلی و وحیانی ترجیح دارد.

    اهمیت بحث

    با توجه به جایگاه رفیع و مهم عقل در نظام فکری اسلام و آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام، می توان گفت یکی از مهمترین راه های شناخت عرفان های دروغین از عرفان اصیل، نظر به جایگاه عقل و تعقل در میان آنهاست. جریان هایی که عقلانیت را انکار می کنند، هرگز نمی توانند انسان را به کمال و سعادت برسانند.

     

    معنای عقل

    عقل در لغت به معنای منع و امساک و حفظ و جلوگیری و ضبط است لذا به زانو بند شتر عقال می گویند زیرا او را از حرکت باز می دارد.[1]ابن منظور، لسان العرب ، ج9، ص 326رسول اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید[2]ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 15: إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ وَ النَّفْسَ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْل‏.[3]بنابر روایات ما دو گونه عقل داریم عقل فطری و عقل کسبی یا عقل مطبوع و عقل مسموع چنانچه امیرالمومنین علیه السلام … ادامه پاورقیخلیل می گوید: عقل نقیض جهل است.[4]خلیل بن احمد، کتاب العین، ج‏1، ص: 159فارس بن زکریا می گوید: عقل گویند چون انسان را از گفتار و کردار زشت باز می دارد.[5]فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص: 69

    معنای مکاشفه

    کشف در لغت به معنای کنار رفتن حجاب است. داود قیصری می گوید:

    «یقال: کشفت المرأه وجهها. أی رفعت نقابها و اصطلاحاً هو الاطلاع على ما وراء الحجاب من المعانی الغیبیه و الأمور الحقیقیه وجوداً أو شهودا.»[6]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص107

    «اینکه می گویند آن زن، صورتش را آشکار کرد یعنی حجابش را برداشت. و در اصطلاح، یعنی اطلاع پیدا کردن بر آنچه در ورای حجاب قرار دارد، اعم از معانی غیبی و امور حقیقی و اعم از اینکه وجودی باشد یا شهودی.»

    اما مکاشفه به معنای « مهاداه السرّ بین متباطنین» ‏به معنای رویت امور باطنی، با ابزار باطنی. همانطور که انسان، با حواس پنج گانه ظاهری خود، امور دنیا را درک می کند، به همین وزان، پنج حسن باطنی هم دارد که می تواند باطن این دنیا را درک کند.[7]انصاری، خواجه عبدالله، منازل السائرین، ص: 123

    جایگاه عقل در اسلام

    خداوند متعال قوای مختلفی برای انسان قرار داده است که از میان آنها، تنها قوه عقل را برای رهبری فکری و روحی برگزیده و عقل را تنها مسیر صحیح برای رسیدن به علم و معرفت می داند. عقل، در آیات و روایات جایگاه رفیعی دارد. قرآن کریم دو مرتبه انسان را پست تر از حیوان می شمارد و آن هنگامی است که عقل خود را زیر پا می گذارد.[8]وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا … ادامه پاورقی به گفته مرتضی مطهری، هیچ دینی به اندازه اسلام به عقل بها نداده و برای آن اعتبار و اهمیت قائل نشده است.[9]مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ۱۳۸۳ش، ج۲۳، ص۱۸۴ و ۱۸۵ در روایتی به نقل از پیامبر اسلام(ص) آمده است که همه خوبی‌ها به وسیله عقل درک می‌شوند و کسی که عقل ندارد، دین هم ندارد.[10]ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ۱۴۰۴ق، ص۵۴. امام کاظم(ع) نیز عقل رادر کنار پیامبران و امامان که حجت ظاهری خداوندهستند، حجت درونی او در بندگان دانسته است.[11]کلینی، کافی، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۱۶، ح۱۲.

    تصوف و عقل

    شاه بیت تمام مکاتب عرفانی-صوفیانه عاجز دانستن «عقل» از درک حقیقت هستی و معارف عالم و مبارزه جدّی با برهان و استدلال و نشاندن «عشق» و «قلب» و احکام مخصوص به آن در جای تعقل و جایگزین کردن تمرکز ذهنی بر تدبّر است.[12]مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص199

    عرفا و صوفیه تنها راه درک واقعیت را “دل” و اصالت را با “وهم” و “خیال” می دانند چراکه شهود و دریافت حقیقت تنها در حیطه این قوه رخ می  دهد. تکیه و اعتماد بر ذوق و اشراق، یگانه راه مطمئن و قابل اعتماد برای کسب معارف در نزد عارفان است این طریقه در نزد سایر اقوام و مذاهب نیز مرسوم است و امروزه از آن با عنوان میستی سیسم یا معرفت اهل سر نام می برند که در اسلام منحصر به صوفیه می باشد.

    تقابل عقل و عشق

    ترمذی در کتاب ختم الاولیاء عاشق را فاقد عقل می داند:

    «فالمحب لا یعلل فعل المحبوب، لان التعلیل من صفات العقل‏ و لا عقل‏ للمحب. یقول بعضهم: و لا خیر فی حب یدبر بالعقل‏.»

    ترجمه: عاشق به دنبال چرایی عمل معشوق نیست، چرا که علت جویی از ویژگی های عقل است و عاشق فاقد عقل است. بعضی از عرفا گویند: در عشقی که راهبر آن عقل باشد، خیری نیست.[13]ترمذی، محمد، ختم الاولیاء، ص289

    حلاج در اشعار خود اشارات فراوانی به این موضوع دارد:

    طریق عقل‏ رها کن به عشق ساز****حسین‏ اگر تو عاشق عشقى و عشق را جویا[14]حلاج، دیوان، ص13

    چون راه علم و عقل‏ را دیدم که پیچاپیچ بود****اى یار من یک‏بارگى در عاشقى پیچیده‏ام‏[15]حلاج، دیوان، ص74

    عطار نیشابوری نیز در شعر و نثر خود، به تقابل عقل و عشق و قربانی کردن عقل در پای عشق پرداخته است:

    ولایت عالم عشق است میدان****که عقل آنجا بود مدهوش و حیران

    چه نسبت عقل را با عشق جانا****نداند این سخن جز مرد دانا

    بود پوشیده راز عشق بر عقل****نیاید راست ساز عشق بر عقل[16]عطار نیشابوری، لسان الغیب، ص618

    مولوی نیز چون دیگر شاعران صوفی، عقل را در تقابل با عشق، تحقیر و قربانی می کند:

    عقل‏ آمد عاشقا خود را بپوش‏****واى ما اى واى ما از عقل‏ و هوش‏[17]مولوی، مثنوی، ص492

    عشق را اندیشه نبود زانک اندیشه عصاست****عقل را باشد عصا یعنی که من اعمیستم [18]مولوی، مثنوی، ص606

    عقل بازارى بدید و تاجرى آغاز کرد ****عشق دیده زان سوى بازار او بازارها[19]مولوی، مثنوی، ص99

    ننگ آید عشق را از نور عقل‏             بد بود پیرى در ایام صبا[20]مولوی، مثنوی، ص113

    علم صحیح در تصوف

    صوفیان علوم را به دو دسته تقسیم می کنند:

    1_علوم رسمی و ظاهری)

    علوم بشری که با چشم و گوش و عقل بشر تولید و درک می شود و از نسلی به نسل دیگر منتقل می گردد مانند ریاضیات و طبیعیات و فلسفه و منطق و علوم ادبی و اجتماعی و دینی و مذهبی. اینگونه از علوم و معارف قابل بیان و تبیین و تفهیم به دیگران و اکتسابی است.

    این علوم را مخصوص غیر صوفیان می دانند.

    2_علوم حقیقی و باطنی )

    علومی که از دست رس حواس خمسه ظاهری و عقل خارج است و قابل تعلیم و تفهیم نیست بلکه وهبی بوده و حاصل ریاضت و تزکیه نفس و بصیرت باطنی است. هدف اینگونه معارف نیز فهم حقیقت نیست بلکه یگانه شدن و فانی گشتن در آن است.[21]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص1073

    آنها این علوم را مخصوص صوفیان و اهل طریقت می دانند.

    مجادله صوفیه با عقلا

    صوفیه خود را اصحاب شهود و علوم خویش را از قسم دوم یعنی علوم حقیقی دانسته و دیگران را صاحب علوم بی ارزش دسته اول یعنی علوم رسمی و ظاهری می خوانند.

    صفحات تاریخ سرشار از مجادله اهل خانقاه با اهل مدرسه است. فقها و فلاسفه همواره از جانب صوفیان مورد طعن و ذم قرار می گرفتند زیرا اصحاب شهود به مطالبی رسیده بودند که با ظاهر دین تطبیق نداشت و آن امور را مغز و حقیقت و لب اللباب دین دانسته که مستقیم از حضرت حق به آنها افاضه شده و علم فقها که همان ظاهر آیات و روایات بود را قشری و بی ارزش می دانند که با تعلیم و تعلم حاصل می شود تا جایی که هجویری صاحب کتاب مهم کشف المحجوب می نویسد: «چون این طائفه(صوفیه) خواهند که بر اقران خود استخفاف کنند وی را دانشمند خوانند»[22]کشف المحجوب، ص 498در مناظره ای که بین شیخ احمد جامی (ژنده پیل) متوفی 538 ق، و شخصی به نام سید زیادین روی می دهد، جامی به خود گمان برتری برده و با نوعی حالت پرخاش بدو می گوید: «خاموش ای بی ادب، علم تو از میان پای مستحاضه فراتر نشود، تو با احمد علم توحید می گویی»[23]غزنوی، محمد، مقامات ژنده پیل، ص54

    مذمت عقل در تصوف

    مذمت عقل، عقلانیت، فلسفه، کلام و هرگونه حرکت فکری مبتنی بر برهان و استدلال و منطق، از جمله نقاط مشترک در میراث ادبی و منثور صوفیه می باشد و جمله معروف آنها چنین است که معارف ما، «خارج از طور عقل است»[24]«و ما علموا إن لله قوه فی بعض عباده تعطی‏ حکما خلاف‏ ما تعطی قوه العقل فی بعض الأمور … و هذا هو المقام … ادامه پاورقی

    در ادبیات عرفانی، عقل و عشق همواره به عنوان دو رقیب و دشمن سرسخت در مقابل یکدیگر قرار دارند که در نهایت عقل با سرافکندگی و پشیمانی باید عقب نشینی کند و عشق بر تخت پادشانی نشیند:

    عقل چون شحنه است چون سلطان رسید****شحنه بیچاره در کنجی خزید

    چوبر عقل دانا شود عشق چیر****همان پنجه آهنینست و شیر

    تو در پنجه شیر مرد او زنی****چه سودت دهد پنجه آهنی

    چو عشق آمد از عقل دیگر مگوی****که در دست چوگان اسیر است گوی[25]کاشانی، محسن، عرفان مثنوى، ص 149

    سنایی

    سنائی که از اولین شاعران فارسی زبان صوفیه می باشد در مذمت عقل چنین سروده است:

    عقل‏ در کوى عشق‏ نابیناست‏ ****عاقلى کار بو على سیناست‏

    در جهانى که عشق‏ گوید راز**** عقل‏ باشد در آن جهان غمّاز

    تا تو به مانده‏اى و عقل‏ تو باز ****تو چو کبکى و عشق‏ همچون باز

    حق‏پژوهان که راه دل سپرند **** عقل‏ را لاشه دبر شمرند

    علما جمله هرزه می لافند**** دین نه پای هر کسی بافند

    مرد خدا عالم از حق بود**** مرد خدا نیست فقیه از کتاب[26]سنایی، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، ص330

    حافظ

    حافظ عقل را در مسلک تصوف هیچ کاره می داند:

    ما را ز منع‏ عقل‏ مترسان و مى بیار****کان شحنه در ولایت ما هیچ‏کاره نیست‏[27]حافظ، دیوان، ص244

    در کارخانه‌ای که ره عقل و فضل نیست****فهم ضعیف رای فضولی چرا کند[28]حافظ، دیوان، ص319

    حافظ اخراج آدم از بهشت را به دلیل گوش کردن به وسوسه عقل می داند:

    هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش****آدم صفت از روضه رضوان به درآیی [29]حافظ، دیوان، ص546

    عطار

    شیخ عطار در مذمت فلسفه چنین می سراید:

    تا توانی با خرد بیگانه باش****عقل را غارت کن و دیوانه باش[30]عطار، مصیبت نامه، ص303

    میامُرزاد یزدانش به عُقبى****که گوید فلسفه‏ست این‏گونه معنى‏

    ز جاى دیگر است این‏گونه اسرار****  ندارد فلسفى با این سخن کار

    اگر راهِ محمّد را چو خاکى‏ ****دو عالم خاک تو گردد ز پاکى‏

    ز قولِ فلسفى گو دور مى‏باش **** ز عقل و زیرکى مهجور مى‏باش‏

    به عقل ار نقشِ این اسراربندى‏ **** میانِ گبرَکان زُنّاربندى

    ‏ وراىِ عقل، چندان طَوْر بیش است**** ‏ که بُعدِ وَهْم را در غَوْر بیش است‏

    ورای عقل ما را بارگاه است****ولیکن فلسفی یک چشم راه است [31]عطار، اسرار نامه، ص51

    عشق آمد عقل را در زیر کرد**** گر دلی داشت او  زجانش سیر کرد[32]عطار، منطق الطیر، ص187

    مولوی

    مولوی از خلاص شدن از عقل و فهم در سلوک  صوفیانه می گوید:

    فهم و وهم و عقل انسان جملگی در ره بریخت**** چونک از شش حد انسان سخت افزون تاختیم[33]مولوی، مثنوی، ص605

    مولوی در بیتی، عقل را تشبیه به دیو می کند و می گوید همان گونه که دیو از عمر بن خطاب می گریزد، عقل نیز از سلطان عشق می گریزد:

    بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان**** چون دیو که بگریزد از عمر خطّابی[34]مولوی، مثنوی، ص960

    مولوی عقل و خرد را در برابر سیل سیاه شب، ضعیف و ناتوان می داند:

    سیل سیاه شب برد هر جا که عقلست و خرد**** زان سیلشان کی واخرد جز مشتری هل اتی[35]مولوی، مثنوی، ص187

    او عقل را همردیف هوا دانسته و او را از مسیر سلوک خود معزول می کند:

    عقل‏ را معزول کردیم و هوا را حد زدیم‏**** کین جلالت لایق این عقل‏ و این اخلاق نیست‏[36]مولوی، مثنوی، ص187

    همچنین می گوید:

    صد هزاران‏ ز اهل تقلید و نشان****افکندشان نیم وهمى در گمان‏

    که به ظن تقلید و استدلالشان‏ **** قایم است و جمله پر و بالشان‏

    شبهه‏اى انگیزد آن شیطان دون **** ‏ در فتند این جمله کوران سر نگون‏

    پاى استدلالیان چوبین بود  **** پاى چوبین سخت بى‏تمکین بود [37]مولوی، مثنوی، ص 88

    فلسفى‏ را زهره‏ نى تا دم زند****دم زند دین حقش بر هم زند

    فلسفی کو منکر حنانه است **** از حواس اولیاء بیگانه است[38]مولوی، مثنوی، ص 133. 811

    عقل بند رهروان و عاشقانست ای پسر****بند بشکن، زه میان اندر عیان است ای پسر[39]مولوی، دیوان کبیر شمس، ص: 427

    عقل تو دستور و مغلوب هواست****در وجودت رهزن راه خداست[40]مولوی، مثنوی، ص 133

    عقل دفترها کند یک سره سیاه**** عقل عقل آفاق دارد پر ز ماه‏[41]مولوی، مثنوى، 402

    شاه نعمت الله

    شاه نعمت الله ولی می گوید:

    عقل در کارخانه قدرت****نیک حیران شده است و سرگردان‏

    نقش‏بندى کند ولى به خیال****عقل گوید سخن ولى به گمان[42]شاه نعمت الله ولى، دیوان، ص880

    زید و عمرو و بکر و خالد هر چهار  ****چهار باشد، نزد ما ایشان یکی است

    عقل اگر گوید خلاف این سخن  ****حرف او مشنو که ابله مردکی است [43]شاه نعمت الله ولى، دیوان، ص 212

    عقل اگرچه رئیس این ده ماست****عشق شاه است و این رئیس گداست‏

    عشق بر تخت دل نشسته به ذوق**** این چنین پادشاه و تخت کجاست‏[44]شاه نعمت الله ولى، دیوان، ص 91

    لاهیجی

    لاهیجی مفسر کتاب گلشن راز شبستری در نکوهش عقل چنین می گوید:

    «چون نور ذات موجب فناء مظاهر است هرآینه که دیده عقل دوربین از ادراک مشاهده جمال مطلق ذات عاجز باشد و بنظر و استدلال پیرامن حریم عزت ذات نتوان گشت فلهذا فرمود که‏

    رها کن عقل را با حق همى‏باش ****که تاب خور ندارد چشم خفّاش»‏[45]لاهیجی، مفاتیح الإعجاز فى شرح گلشن راز، ص36

    میرزا ابوالقاسم راز از اقطاب فرقه ذهبیه در کتاب کوثر نامه می گوید:

    اگر آن ساقی باقی، می عشقت بچشاند ****کندت مست حق، از وسوسه عقل رهاند

    اصل آن است که در راه خدا عشق بورزی****زین ره راست گرت عقل ره کج ندواند[46]راز شیرازی، ابوالقاسم، کوثر نامه، ص314

    حلاج

    حسین بن منصور حلاج می گوید:

    بیگانگى گزیده‏ام از عقل‏ خویشتن****تا گشته است جان و دلم آشناى دوست‏[47]حلاج، دیوان، ص28

    عمر من در کار علم و عقل‏ ضایع گشته بود****آمدم تا عذر خواهم ساعتى از کار خود[48]حلاج، دیوان، ص35

    ببر از خویش چنانم که دگر هیچ ندانم‏****که مرا بند ره آمد خرد و علم و شهامت‏[49]حلاج، دیوان، ص20

    عین القضات همدانی

    عین القضاه عقل را از درک یافته های عرفانی و شهودی ناتوان دانسته و اوج خردگرایی را اعتراف به این ناتوانی می داند:  «فکذلک العاقل إذا تقرّر عنده عجز العقل‏ عن مدرکات العارفین، فقد بلغ آخر منازل العقل، و أدرک منتهى ما یمکن ادراکه بالعقل … و هاهنا یوافى السالک أوّل منزل من منازل طور المعرفه.»

    هرگاه عاقل به این دریافت رسد که عقلش بهره ای از آگاهی های عرفانی ندارد، به بالاترین مراحل تعقل رسیده و نهایت توانایی عقلش را درک کرده است! در این صورت سالک به اول منزل از منازل معرفت وارد شده است.[50]عین القضات همدانی، شکوی الغریب، ص36

    انکار بدیهیات عقل

    برخی مدعی اند که مخالفت صوفیه با عقل نیست بلکه با استدلال های دشوار و بی حاصل فلسفی است. در پاسخ باید گفت که صوفیان با تمام احکام و دستورات نظری عقل مخالفت دارند حتی با بدیهی ترین احکام صادر از عقل نیز موافقت ندارند. به عنوان نمونه، اساس تمامی تفکرات بشری مبتنی بر یک حکم بدیهی عقلانی است که از آن با عنوان استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین یاد می شود.[51].ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج2، ص 40 – ج3، ص 396- ج2، ص 476 اما صوفیان این حکم عقلانی را نپذیرفته و به امکان جمع یا رفع نقیضین حکم داده اند.[52]یکی از معاصرین می نویسد:«خلاصه سخن اینکه در عقل نظری شی واحد یعنی عین ذات خارجی در صورتی که علت است معلول نمی … ادامه پاورقی

    ابن عربی که بارها تذکر داده بود معرفت شناسی او مبتنی بر شهود و ذوق است “من اصولنا ان لا نتکلّم الّا عن ذوق”[53].ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص51 و از پذیرش حکم عقل در باب اعتقادات و توحید استنکاف می ورزد‏ “یا عقل من المحال أن نصدقک”[54].ابن عربی، الفتوحات المکیه (اربع مجلدات)، ج‏3، ص 515 و یا می گوید «عرفته بجمعه بین الضدین» یا به وضوح می گوید “فما هو ذکری لمن کان له عقل”[55].ابن عربی، فصوص الحکم، ج‏1، ص122 قرآن کریم برای کسانی که به دنبال تعقل هستند نمی باشد! و اینچنین تمام آیاتی که با ندای افلا یتدبرون و افلا تعقلون به دنبال تذکار های عقلانی و متوجه ساختن خرد بشر به سخن خویش است را به سخره می گیرد.[56].ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص116 همو در کتاب فتوحات مکیه خود چنین می نگارد :

    «چقدر این امر عجیب­ است درحالیکه متضمن تناقض صریح است امّا ایمان به دو طرف متناقضین واجب است و نحوه فهمیدن این مساله نیز صرفا از باب کشف و شهود است، البته کشف نیز به تنهایی مفید نیست باید به این اعتقاد، ایمان داشت و این تأیید عظیم و قوّتی بود نسبت به کسی که این مطلب به او داده شده است پس بسیاری از اهل کشف در این مساله لغزیده اند و نتوانسته اند آن را درک کنند.»[57]«ما أعجب هذا الأمر مع ما یتضمنه من التناقض المحقق و الایمان بالطریقتین المتناقضتین فیه واجب و الاطلاع علیه من … ادامه پاورقی

    صوفیان با دیگر احکام بدیهی عقل مانند حکم استحاله دور و تسلسل و محالات عقلانی[58]ابن عربی : «أن اللَّه قادر على‏ المحال‏ العقلی کإدخال الجَمَل فی سَمِّ الخیاط مع بقاء هذا على صِغره و هذا على … ادامه پاورقی نیز مخالفت دارند. مثلا می گویند وادی توحید، وادی دور و تسلسل است و به همین جهت سوفسطائیان را می ستایند[59].« هذا لا قائل به إلا من أشهد هذا المشهد فالفیلسوف یرمی به و أصحاب أدله العقول کلهم یرمون به و أهل الظاهر لا … ادامه پاورقی و تفکر و تعقل را حجاب می خوانند.[60]. و هل ثم‏ أمر بهذه‏ المثابه لا یمکن أن ینال من طریق الکشف و الوجود أم لا فنحن نقول ما ثم‏ و ما ثم شی‏ء إلا و … ادامه پاورقی

    علت عقل گریزی

    علت اصلی مذمت عقل گرایی در مکتب تصوف، تضاد مکاشفات و آموزه های برخواسته از شهود با احکام بدیهی عقل است. یکی از صوفیان معاصر می نویسد: «مستند شیخ (ابن عربی) در وحدت وجود، کشف صحیح و ذوق صریح است نه دلیل عقلى یا مقدّمات نقلى …این معنى را با قواى عقلانى نمى‏توان ادراک نمود، بلکه باید با مشاهدات کشفیّه آن را دریافت نمود نه با گفتگوهاى بحثى و مناظرات عقلى»[61]طهرانی، محمد حسین، روح مجرد، ص380

    شهید مطهری در این رابطه می گوید:

    «عارف مى‏خواهد بگوید که اگر کسى خیال کند از راه حکمت و فلسفه که راه عقل و فکر است انسان به آن هدف خودش که پى بردن به رمز و راز هستى است مى‏رسد اشتباه مى‏کند، راه عشق را باید طى کند که راه عرفان و سلوک است. در راه عقل، انسان خودش یک جا ایستاده فکرش مى‏خواهد کار کند، در راه عشق انسان به تمام وجودش به سوى او پرواز مى‏کند» [62]مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص 418

    شهود یا عقل کلی

    برخی از صوفیه سخن از تعدد عقل به میان آورده و عقل جزئی را تحقیر ساخته و عقل کلّی را پذیرفته و با تعابیر بدیع و لطیفی آن را ستوده اند. اما مقصود آنها از عقل کلّی، همان حکمت الهی است که فقط از طریق شهود و مکاشفه حاصل می شود و ارتباطی با عقل فطری و مصطلح ندارد.[63]قیصری، داود، رسائل قیصرى، ص98

    مولوی در این زمینه چنین سروده است:

    عقل جزوی گاه چیده، گه نگون****عقل کلی ایمن از ریب المنون[64]مولوی، مثنوى معنوى، ص347

    عقل کل را گفت ما زاغَ الْبَصَرُ****عقل جزوى مى‏کند هر سو نظر[65]مولوی، مثنوی، ص 542

    جلال الدین همایی می نگارد:

    «چون درباره وحى و الهام به عقیده مولوى اشارتى رفت این توضیح را مى‏افزایم که وحى و الهام در نظر مولانا؛ یا «وحى دل» باصطلاح صوفیان، همان تفرّسات ذهنى و دریافتهاى باطنى است که … بلسان شریعت «لوح محفوظ» و … بطور عموم یا «عقل کلّى» و «نفس کلّى» و بتعبیر اشراقیان‏ «انوار اسفهبدیّه» و .. بقول عرفا با ملاحظه اعتبارات و جنبه‏هاى مختلف «عالم ملکوت» و … مى‏گویند.»[66]همایی، جلال الدین، تفسیر مثنوى مولوى، ص11

    علم با ارزش در تصوف

    ترجیح شهود بر عقل و نقل، اصل مهم معرفت شناسی در مکتب تصوف است.

    صوفیان بر خلاف اجماع مسلمین، وحی را پس از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله منقطع و پایان یافته نمی دانند و معتقدند اولیاء که بعد از انبیاء می آیند، مستقیم از خود خدا وحی را دریافت می کنند.[67]دکتر عبدالحسین زرین کوب می گوید: صوفیه آنچه را به مدد حس و عقل ظاهر دریافت می شود عالم ملک می خوانند و آن را … ادامه پاورقی

    خرقانی به کرات از گفت و گو مشافهتاً با خداوند سخن گفته و می گوید:

    “از حقّ ندا آمد که «ما بعد از مصطفى جبرائیل را به کس نفرستادیم» گفتم: بجز جبرائیل هست، وحى القلوب همیشه با من است”.[68]مینوی، مجتبی، احوال و اقوال خرقانى، ص: 51

    در سخنان صریح تر چنین می گوید: «خداوند عزوجل وحی کرد به من گفت هرکه از این رود تو آبی خورد، همه را به تو بخشیدیم.»[69]عطار نیشابوری، تذکره الأولیاء، القسم‏الثانی، ص 225

    حلاج در تعبیر دیگر می گوید: «چون بنده به مقام معرفت رسد به خاطر او وحی فرستند و سر او نگاه دارند تا وی را هیچ در خاطر نیاید مگر خاطر حق»[70]عطار نیشابوری، تذکره الأولیاء، القسم‏الثانی، ص 139

    مولوی (جلال الدین محمد) می گوید ما مکاشفه را وحی می دانیم اما چون از مذمت عوام می ترسیم آنها را صراحتا به اسم وحی نمی خوانیم:

    نه نجوم است و نه رَمْل است و نه خواب****وحىِ حقّ وَ اللّهُ اعْلَم بالصَّواب‏

    از پى روپوشِ عامه در بیان****وحىِ دل گویند او را صوفیان‏[71]مولوی، مثنوی، ص562

    مولوی در این باب بسیار سخن گفته و بارها به صراحت و تلویح، کلامش را وحی و تلقین حق دانسته است و بر کسانی که مدعی اند وحی بعد از ختم الرسل صلی الله علیه وآله منقطع گشته است تاخته و می گوید:

    «آنچه مى‏گویند بعد از  مصطفى صلّى اللّه علیه و سلّم  و پیغامبران علیهم السّلام وحى بر دیگران منزل نشود چرا نشود؟ شود الّا آن را وحى‏ نخوانند. معنى آن باشد که مى‏گوید المؤمن ینظر بنور اللّه . چون به نور خدا نظر مى‏کند همه را ببیند، اوّل را و آخر را، غایب را و حاضر را، زیرا از نور خدا چیزى چون پوشیده باشد؟ و اگر پوشیده باشد آن نور خدا نباشد. پس معنى وحى هست. اگرچه آن را وحى نخوانند».[72]مولوی، فیه ما فیه، ص150

    چنانچه استادش شمس تبریزی می گفت:

    «نبی را وحی بود به جبرئیل، و وحی القلب هم بود، ولی را همین یکی بود».[73]شمس تبریزی، مقالات شمس، ج1،ص147

    مذمت خواندن و نوشتن

    بدگویی و تحقیر علم و مدرسه و مکتب خانه و هرگونه نوشتن و خواندن و یادگرفتن، از دیگر اصول مهم صوفیه است:

    تا مدرسه و مناره ویران نشود****اسباب قلندرى به سامان نشود[74]مولوی، دیوان کبیر شمس، ص 1367

    عمر من در کار علم و عقل‏ ضایع گشته بود****آمدم تا عذر خواهم ساعتى از کار خود[75]حلاج، دیوان منصور حلاج، ص 35

    نقل است روزی حسن بصری از استاد طریقتی خود یعنی “حبیب عجمی” از تصوف و معرفت الله پرسید: ای حبیب این به چه یافتی؟ گفت: بدان که من دل سفید می کنم و تو کاغذ سیاه![76]عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، ج 1 ، ص 54 صوفیان به اندازه ای در تقبیح علم افراط کردند که حتی فراگیری بیش از حمد و سوره نماز را برای سیر و سلوک حجاب خواندند جنید بغدادی می گفت:

    «چون حق تعالی به مریدی نیکی خواهد او را پیش صوفیان افکند و از قرایان بازدارد،نقل است که گفت: نشاید که مریدان را چیزی آموزند مگر آنچه در نماز بدان محتاج باشند و فاتحه و قل هو الله احد، تمام است. و هر مریدی که زن کند و علم نویسد از وی هیچ نیاید.»[77]عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء،ج2،ص26

    شیخ ابوسعید ابوالخیر می گفت «رأس هذا الامر کبس المحبر و خرق الدفاتر و نسیان العلم»[78]محمد بن منور، أسرار التوحید فى مقامات أبى سعید، ص51 داستان ترک تلاوت قرآن کریم از ابوسعید چنین است:

    «ابتدا که این حدیث بر ما گشاده گشت، کتابها داشتیم بسیار و جزوها داشتیم نهمار. یک‏یک مى‏گردانیدیم و مى‏خواندیم و هیچ راحت نمى‏یافتیم. از خداوند عز و جلّ درخواستیم که یا رب ما را از خواندن این علمها مى گشادگى نباشد در باطن و به خواندن این از تو واز. مرا مستغنى کن به چیزى که ترا در آن چیز بازیابیم تا ازین‏همه بیاساییم. فضلى کرد و اما و آن کتابها از پیش مى ور گرفتیم و فراغتى‏ مى‏یافتیم، تا به تفسیر حقایق رسیدیم. آن ما مى‏بایست مى‏خواندیم. از فاتحه الکتاب درآمدیم، البقره و آل عمران و النساء و المائده و الانعام رسیدیم اینجا که (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ‏ یَلْعَبُونَ‏) آنجا کتاب از دست بنهادیم. هرچند کوشیدیم تا یک آیت دیگر فراپیش شویم راه نیافتیم. آن نیز از پیش برگرفتیم.»[79]محمد بن منور، أسرار التوحید فى مقامات أبى سعید، ص51

    نقل است که روزی شبلی در دست حسین بن احمد صفار دواتی دید و به او گفت:

    «سیاهیت را از پیش من ببر که مرا سیاهی دلم بس است.»[80]غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص449

    مساله محو کتب علمی و روایی به حدی در تصوف جدی بود که نه تنها سیره همیشگی برخی از مشایخ بوده بلکه به عنوان وصیت طریقتی به مریدان و فرزندانشان نیز لزوم چنین کاری را گوشزد می کردند. در کتاب تذکره الاولیاء عطار نیشابوری متن وصیت ذوالنون مصری به مریدانش آورده شده است که می گوید:

    “تو را سه وصیت می کنم :یکی بزرگ و یکی میانه و یکی خُرد. وصیت بزرگ آن است که هرچه خوانده ای فراموش کنی و هرچه نوشته ای بشویی تا حجاب برخیزد”.[81]عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، ص 281

    جامی در شرح حال عبدالله بن حاضر اینگونه می نویسد:

    شیخ الاسلام گفته‏ که: «وى خال یوسف بن الحسین است.»از متقدمان مشایخ بوده. از اقران ذو النون و مه از ذو النون.یوسف بن الحسین مى‏گوید که: «از مصر مى‏آمدم از پیش ذو النون، روى به رى نهاده. چون به بغداد رسیدم خال من، عبد اللّه حاضر، آنجا بود. مى‏خواست به حج رود. نزدیک وى شدم. گفت: از کجا مى‏آیى؟ گفتم: از مصر به رى مى‏روم، مى‏خواهم که مرا وصیّتى کنى. گفت:نپذیرى. گفتم: شاید که پذیرم. گفت: نپذیرى. گفتم: باشد که پذیرم. گفت: دانم که نپذیرى.گفتم: بود که پذیرم. گفت: چون شب درآید، برو و کتب خویش و هر چه از ذو النون نوشته‏اى در دجله انداز.[82]جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص 110

    یکی از علمای عصر صفویه و از شاگردان علامه مجلسی قدس سره به نام سید نعمت الله جزائری در کتاب انوار النعمانیه پیرامون بی اهمیت بودن علم کسبی در تصوف، از عالمی شیعه مذهب که به تصوف گرایش پیدا کرده بود یاد می کند و می گوید او بر فراز منبر وعظ برای مردم می گفت:

    من کتب اربعه شیعه (تهذیب،کافی،استبصار،من لا یحضره الفقیه) را نوشته و برای استادم قرائت می کردن اما وقتی فایده ای در آنها ندیدم همه را به یک درهم فروخته و یک درهم را نیز در آب انداختم.[83]جزائری، انوار النعمانیه، ج2،ص 172

    سهل بن عبدالله تستری می گفت: هر دل که با علم سخت گردد، از همه دلها سخت‏تر گردد.[84]عطار نیشابوری، تذکره الأولیاء، ص260

    جهل نسبت به شریعت و مسائل دینی

    علی رغم همه توصیه هایی که در قران و سنت بر لزوم و وجوب علم آموزی شده است، در مکتب صوفیان جهل و نادانی امری ممدوح و ستودنی است:

    حافظ دارد:

    بشوى اوراق اگر همدرس‏ مائى‏****که علم عشق در دفتر نباشد [85]حافظ، دیوان، ص303

    لاهیجی دارد:

    یک چند به عقل و علم در کار شدم‏‏****گفتم که مگر واقف اسرار شدم‏

    هم عقل عقیله‏ بود و هم علم حجاب‏ ‏****چون دانستم ز هر دو بیزار شدم‏[86]لاهیجی، مفاتیح الاعجاز، ص36

    بسیاری از صوفیان صاحب نام تاریخ اساسا بی سواد و امی بودند. استاد مهم طریقتی عین القضات همدانی یعنی شیخ برکه کسی بود که به توصیف شاگردش، جز الحمد و سوره ای از قرآن یاد نداشت و حدیث هم به زبان همدانی نمی توانست بگوید ولی مرشد و معلم عرفانی عین القضات بود به طوری که در توصیف او می گوید من در مقابل او هیچ بودم.[87]زرینکوب، عبدالحسین، جستجوی در تصوف ایران، ص 199برکه، جز الحمد و سورتى چند از قرآن یاد نداشت و اگر راست پرسى، … ادامه پاورقی

    شمس تبریزی فردی کم سواد یا بی سواد بود. شیخ داود کبیر از مشایخ شاذلیه نوشتن و خواندن نمی دانست.[88]زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص 167 ابوعلی سیاه نه چیزی می توانست بنویسد و نه بخواند، صلاح الدین زرکوب جانشین و خلیفه شخصیت مهمی مانند مولوی، به تصریح استاد فروزانفر مردی امی بود و حتی از روی لغت و عرف ادبا، صحیح و درست نمی خواند[89]فروزانفر، بدیع الزمان، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولوی، ص53 به طوری که حتی از قرائت صحیح سوره فاتحه عاجز بود به گونه ای که فرزند مولوی سلطان ولد از خلیفه کردن او اظهار شگفتی می کند و می گوید:

    عامی محض و ساده و نادان****پیش او، نیک و بد بده یکسان

    نتواند درست فاتحه خواند****گر کند زو کسی سوالی ماند

    روز و شب می کند(مولانا) سجود او را****بر فزونانِ دین فزود او را[90]فروزانفر، بدیع الزمان، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولوی، ص53

    جامی در نفحات الانس یکی از مشایخ بزرگ صوفیه به نام محمّد معشوق را می‌ستاید و می گوید او نماز نمی خواند ولی با این حال احمد غزالی راجع به او چنین گفته است: (روز قیامت) همه صدیقان را این تمنا بود که کاشکی خاکی بودندی که روزی محمّد معشوق قدم بر آن نهادی .[91]جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس،  309

    مرشدی به نام ابن‌الفارض پیری را دید که وضوی باطل می‌سازد، از برکت آن پیر به مقامات عالی رسید و عالم غیب بر او کشف شد و در مکه صدای آن پیر بقال را از مصر شنید که گفت « تَعال اِلی الْقاهِره اَحْضَرْ وَفاتِی »[92]جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس،  540 چطور ممکن است شخصی که در اولیات دین خود مانده و به آنها عمل نمی کند مدعی مقامات عرفانی و شناخت حضرت حق شود؟ آیا این افراد مصداق حدیث امام صادق علیه السلام نیستند که می فرماید : إِنَّ آیَهَ الْکَذَّابِ بِأَنْ یُخْبِرَکَ خَبَرَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَإِذَا سَأَلْتَهُ عَنْ حَرَامِ اللَّهِ وَ حَلَالِهِ لَمْ یَکُنْ عِنْدَهُ شَیْ‏ءٌ : نشانه دروغگو اینست که ازآسمان و زمین و مشرق و مغرب خبر می دهد، ولى آنگاه که از حرام و حلال خدا از او بپرسى چیزى نزد او نیست که پاسخ دهد.[93]کلینی، محمد، الکافی ، ج‏2، ص340

    روزبهان گفت : چندین مرتبه به من گفتند نماز را ترک کن، زیرا محتاج نیستی به آن. من گفتم ای پروردگار؛ من طاقت ندارم به چیز دیگری مرا مکلف ساز! [94]جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، 418

     

    علت تالیف کتب

    صوفیان نگارش کتاب و مطالعه آن را در سیر و سلوک سودمند و مفید نمی دانستند اما چطور شد که خود آنها کتاب های متعددی نوشتند؟

    صوفیان در پاسخ گفته اند:

    الف) کتابت ما، برای محاجه با خصم و منتقدین بود که این روش را قبول دارند، ما همچنان بر این باوریم که از خواندن و نوشتن، علمی حاصل نمی شود. داود قیصری می نویسد: «فعلوم الاولیاء و الکمل غیر مکتسبه بالعقل و لا مستفاده من النقل، بل ماخوذ من الله، معدن الانوار و منبع الاسرار و اتیانهم بالمنقولات فیما بینوه انما هو استشهاد لما علموه، و اتیانهم المعانی بالدلایل العقلیه تنبیه للمحجوبین و تانیس لهم.»[95]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص318

    ب) حجم زیادی از آنچه در مکتوبات صوفیه دیده می شود الأخبار المنامیه و ذکر مکاشفات و خواب های اقطاب آنهاست و اگر احیانا احادیث نبی اکرم صلی الله علیه وآله و روایات اهل بیت علیهم السلام را نیز در کتبشان بیابیم نباید به دنبال سند و راوی باشیم و سند نهایی آن حاصل حدثنی فلان عن فلان نیست بلکه “حدثنی قلبی عن الصادق و عن الرسول” است و از قبیل همان شهوداتی است که در خواب یا بیداری از این بزرگان دریافت کرده اند “هر چیزى که بر من مشکل شدى، مصطفى را، صلى اللّه علیه و سلم به خواب دیدمى و ازو پرسیدمى[96]انصاری، عبدالله، طبقات الصوفیه، ص91” به همین جهت است که به سختی می تواند حدیثی را در کتب آنها یافت که در کتب روایی علما و فقهای دیگر نیز وارد شده باشد.

    ج)آموزه های عقل گریز و شرع ستیز تصوف که از آن به علم طریقت تعبیر می شود تا قرن سوم و چهارم هـ ق در خفای کامل به صورت شفاهی و سینه به سینه در سرداب ها منتقل می شد ما با رواج و اشاعه تصوف، دیگر این روش انتقال علم کافی نبوده و پاسخگوی تمام مخاطبین تصوف نبود. لذا صوفیه برای انتقال ساده تر مطالب خود و اشاعه آن در پهنای جهان اسلام، به کتابت روی آوردند. در این تصانیف نیز همچنان طعن و استهزاء و تحقیر اهل استدلال و علوم رسمی به وفور دیده می شود.[97]غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص442

    نقد و بررسی

    1. عقل، تنها فارق و ممیزه انسان از دیگر خلایق و حیوانات است و انسان به کمک عقل است که می تواند راه صحیح از غلط و نظر سالم از گمراه را تشخیص دهد. کسانی که عقل و عقلانیت را انکار کرده و احساسات و عواطف و یافته های قلبی را جایگزین می کنند، قوه تشخیص و تمییز را از پیروان خود سلب کرده و آنها را به سمت ضلالت می کشانند.
    2. دیدگاه صوفیه درباره عقل، کاملا در تقابل با دیدگاه اسلام و تعالیم وحیانی است چراکه در مکتب اسلام عقل جایگاه ویژه‌ای دارد، به گونه‌ای که در کنار وحی به عنوان یکی از دلایل و حجت‌ها شمرده شده است. عقل، حجّت درونى انسان‏ها است که آنها را در مسیر کمال رهبرى مى‏‌کند و شریعت (دین)، حجت بیرونى است، براى نجات انسان‏ها از گرداب آلودگى‌‏ها و سوق دادن آنها به سوى کمال و سعادت انسانى. بر این اساس ممکن نیست حجت ظاهر و باطن با یکدیگر تعارض داشته باشند.عقل شریف‌ترین نیرو در وجود انسان است.[98]طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ‌ص 57 خداوند متعال در قرآن کریم بیش از سی‌صد بار انسان‌‌ها را به استفاده و بهره جستن از این نیروی خدادادی دعوت کرده است.[99]طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص255 اما ‌حتی در یک آیه نیز بندگان خود را امر به نفهمیدن و یا راهی را کورکورانه پیمودن، نکرده است. البته با توجه به محدودیت دامنه دانش انسانی، در بسیاری از موارد باید به احکام وحیانی و شرعی رجوع کرد. شاید به همین جهت (کثرت به لحاظ اکثریت افراد انسان)، قرآن کریم در برخی از موارد رجوع به شرع را بر عقل مقدم داشته است: «و مى‏گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم، یا تعقّل مى‏کردیم، جزو دوزخیان نبودیم».[100]«وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی‏ أَصْحابِ السَّعیرِ». ملک، 10
    3. صوفیان با نوشتن و مکتوب ساختن مخالفت کرده اند درحالیکه امامان شیعه علیهم السلام همواره مسلمانان را به این کار تشویق می کردند و خداوند متعال سوره ای به نام قلم داشته و بدان قسم یاد می کند «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُون‏»[101]القلم: 1 صادق آل محمد علیهم السلام در سفارش یکی از به شیعیان می فرماید: «اکْتُبْ، وَ بُثَّ عِلْمَکَ فِی إِخْوَانِکَ، فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ کُتُبَکَ بَنِیکَ؛ فَإِنَّهُ یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لَایَأْنَسُونَ فِیهِ إِلَّا بِکُتُبِهِم‏.»[102]«امام صادق علیه السلام ـ خطاب به مفضّل بن عمر ـ فرمود : بنویس و دانش خود را در میان برادرانت منتشر کن و چون … ادامه پاورقی همچنین می فرماید : «احْتَفِظُوا بِکُتُبِکُمْ فَإِنَّکُمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَیْهَا.»[103]کتابهای خویش را نگاهبان باشید که به زودی نیازمندشان شوید.»کلینی، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏1، ص52
    4. صوفیان مدعی اند که راه رسیدن به علم، شهود و اشراق است و لازم نیست انسان به خواندن و نوشتن و مشقت تحصیل بپردازد! [104]طبرسی، مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، ص 326این ادعا علاوه بر اینکه با سیره مستمر تمام علما و فقهای اسلام در تضاد است، خلاف متون وحیانی هم می باشد. امام موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید : الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ یعنی علم با تعلم حاصل می شود.[105]کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏1، ص 17 چنانچه در نقل های فراوانی دیگری از کتابت، نقل، مباحثه و گفتگو و تفقه در احادیث سخن گفته اند که مصداق بارز تعلم است و اگر اینگونه تعلم نفی شده بود، نیازی هم به ذکر این روایات در تحریص به تعلم علم دین نبود. این روایات در منابع حدیثی فراوان است و مرحوم کلینی یک باب از کافی را به آنها اختصاص داده است با عنوان : «بَابُ رِوَایَهِ الْکُتُبِ وَ الْحَدِیثِ و فضل الکتابه و التمسک بالکتب.»‏[106]کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط – دار الحدیث)، ج‏1، ص 126

    منابع

    1. ابن عربی، محیى الدین‏، فصوص الحکم‏، 1جلد، ناشر: دار إحیاء الکتب العربیه قاهره‏، 1946 م‏،
    2. ابن عربی، محیى الدین‏، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات) 4جلد،، ناشر دار الصادر، بیروت‏، چاپ اول‏
    3. ابن عربی، محیى الدین‏، ترجمان الاشواق‏، رینولد آلین نیکلسون‏،1 جلد، انتشارات روزنه‏، تهران،‏ 1378ش
    4. افلاکی، احمد بن اخى ناطور‏، مناقب العارفین‏، 2جلد،، ناشر بى نا، آنکارا 1959 م‏، چاپ اول‏
    5. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، میر دامادى، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع- دار صادر، بیروت، ‏1414 ق‏
    6. زرین کوب، عبد الحسین، سر نى، 2جلد، اننتشارات علمى – تهران، چاپ: هفتم، 1387ش
    7. زرین کوب، عبد الحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر،تهران 1389ش
    8. حسن زاده آملى، جسم، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏،چاپ اول، تهران‏ 1378 ش
    9. عین القضات همدانى، شکوى الغریب عن الأوطان إلى علماء البلدان، 1جلد، دار بیبلیون – پاریس، چاپ: اول، 1962 م
    10. انصارى، خواجه عبد الله، طبقات الصوفیه، بى نا، بی تا
    11. فراهیدى، خلیل بن أحمد، کتاب العین، نشر هجرت‏ قم‏ 1409 ق‏
    12. طریحی، فخر الدین بن محمد، مجمع البحرین‏، مصحح: حسینى اشکورى، احمد، 6جلد،ناشر مرتضوى‏ تهران‏، 1375 ش‏
    13. ـ روزبهان بقلى شیرازى‏، رساله القدس، جواد نوربخش، 1 جلد ، یلدا قلم، تهران‏ 1381ش
    14. غزالى، محمد ، إحیاء علوم الدین، عبد الرحیم بن حسین حافظ عراقى، 16 جلد، دار الکتاب العربى بیروت، چاپ اول‏، بی تا
    15. ـ روزبهان بقلى شیرازى‏، عبهر العاشقین، هانرى کربن ، محمد معین، 1جلد، انتشارات منوچهرى، تهران، 1366ش
    16. مولوی، جلال الدین محمد بلخى، فیه ما فیه‏، بدیع الزمان فروزانفر،1جلد، ناشر انتشارات نگاه‏، تهران‏ 1386ش
    17. مولوی، جلال الدین محمد بلخى،دیوان کبیر شمس، 1جلد، طلایه – تهران، چاپ: اول، 1384ش
    18. مولوی، جلال الدین محمد بلخى، مثنوى معنوى، 1جلد، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى – تهران، چاپ: اول، 1373ش
    19. ـ فرید الدین عطار نیشابورى، لسان الغیب، حسین حیدر خانى مشتاقعلى،1جلد، انتشارات سنائى تهران‏، بی تا
    20. یزدان پناه، سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، 1جلد، انتشارات موسسه امام خمینی-قم، چهارم 1392ش
    21. جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس عبد الرحمن جامى، مطبعه لیسى‏ کلکته‏/ 1858
    22. ـ عبدالحسین زرینکوب، جستجو در تصوف ایران، انتشارات امیر کبیر، چاپ سیزدهم
    23. ـ عزالدین محمود بن علی کاشانی ، مصباح الهدایه و مفتاح الکرامه، جلال الدین همایی، نشر هما، 1367
    24. ـ میرزا جواد تهرانی ، عارف و صوفی چه می گویند، نشر آفاق
    25. ـ فرید الدین عطار نیشابورى ، تذکره الأولیاء، رینولد آلین نیکلسون، مطبعه لیدن، 1905 م‏
    26. ـ ابوالقاسم قشیری ،کشف المحجوب، انتشارات طهوری، چاپ چهارم تهران، 1375ش
    27. ـ سلطان ولد، ولد نامه، جلال الدین همایی ،موسسه نشرهما ،چاپ اول،تهران، 1376هـ ش
    28. ـ محمد بن منورقرن 6 ه ق، أسرار التوحید فى مقامات أبى سعید، الیاس میرزا بوراغانسکى،سن پطرز بورگ،چاپ: اول‏ 1899 م‏
    29. ـ ابو طالب مکى‏386 ه ق ، قوت القلوب فى معامله المحبوب،باسل عیون السود،دار الکتب العلمیه، بیروت‏ 1417 ق‏
    30. ـ شیخ محمود شبستری، گلشن راز، محمد حماصیان، انتشارات خدمات فرهنگى کرمان، کرمان‏ 1382ش
    31. ـ محمّد باقر مجلسی ، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، بیروت: مؤسسه الوفاء، 1403ه‍: سوم.
    32. ـ محمد داود قیصرى رومى، شرح فصوص الحکم قیصری، سیّد جلال الدین آشتیانى، تهران: شرکت اتنشارات علمى وفرهنگى، 1375 ش: اول.
    33. سبزوارى، ـ ملا هادى، شرح مثنوى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1374 ش
    34. ـ محمد طاهر قمی، تحفه الاخیار، انتشارات هدف، قم، بی تا
    35. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، غفارى على اکبر و آخوندى، محمد، 8 جلد، ناشر: دار الکتب الإسلامیه، تهران‏ 1407 ق‏
    36. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهرى ‏، 28جلد، ناشر: صدرا، تهران‏ 1377ش
    37. قیصرى ،داود‏‏، رسائل قیصرى‏محقق مصحح: سید جلال الدین آشتیانى‏، 1جلد، موسسه پژوهشى حکمت و فلسفه ایران‏، تهران،‏ 1381ش
    38. جامى،‏ عبد الرحمن، أشعه اللمعات‏، مصحح: هادى رستگار مقدم گوهرى‏، 1 جلد، ناشر بوستان کتاب‏، قم،‏ 1383ش
    39. نجاشی، احمد بن على‏، رجال النجاشی‏، 1جلد، مؤسسه النشر الاسلامی التابعه لجامعه المدرسین، قم‏ ، 1365 ش‏
    40. جلال الدین محمد بلخى‏، دیوان کبیر شمس‏، مصحح: بدیع الزمان فروزانفر، 1جلد، طلایه‏، تهران،‏ 1384ش
    41. سنایی، ابو المجد مجدود‏، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، مصحح: دکتر مدرس رضوى‏، 1جلد، دانشگاه تهران‏، 1383ش
    42. محمد بن منور‏، أسرار التوحید فى مقامات أبى سعید، 1جلد، الیاس میرزا بوراغانسکى‏، مکان چاپ: بطرزبورغ، 1899 م‏
    43. سلمی، ابو عبد الرحمن‏، طبقات الصوفیه، مصحح: مصطفى عبد القادر عطا، 1جلد، ناشر: دار الکتب العلمیه، بیروت‏ 1424 ق‏
    44. ـ روزبهان بقلى شیرازى‏، المصباح فى مکاشفه بعث الأرواح‏، مصحح: عاصم ابراهیم الکیالى الحسینى الشاذلى الدرقاوى‏، 1جلد، ناشر: دار الکتب العلمیه، بیروت‏ 1428 ق‏
    45. غزالى، احمد‏، مکاتبات خواجه احمد غزالى با عین القضات همدانى‏، مصحح: نصر الله پور جوادى‏، 1 جلد،ناشر خانقاه نعمت اللهى‏،تهران‏ 1356ش
    46. شیروانى، زین العابدین، بستان السیاحه‏، 1جلد،، ناشر چاپخانه احمدی‏ ،تهران‏ 1315ش
    47. تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد 550 ق‏، غرر الحکم و درر الکلم‏، مصحح: رجائى، سید مهدى‏،1جلد، ناشر دار الکتاب الإسلامی‏، قم‏، 1410 ق‏
    48. حلاج، حسین بن منصور‏، دیوان الحلاج‏، مصحح: محمد باسل عیون السود، 1جلد، ناشر دار الکتب العلمیه ،بیروت‏ 2002 م‏
    49. اصفهانی، ابو نعیم احمد‏، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، محمد رضا شفیعى کدکنى‏، 11جلد، ناشر دار ام القراء للطباعه و النشر، قاهره، بی تا
    50. همایى، جلال الدین‏، تفسیر مثنوى مولوى‏، 1جلد، ناشر دانشگاه تهران‏، ‏ 1384ش
    51. مینوى، مجتبى‏، احوال و اقوال خرقانى‏، 1جلد، ناشر انتشارات طهورى‏، تهران‏ 1363ش
    52. غزنوى، سدید الدین محمد‏، مقامات ژنده پیل‏، مصحح: حشمت مؤید، 1جلد، ناشرشرکت انتشارات علمى فرهنگى‏، تهران،‏ 1384ش
    53. آملى، سید حیدر‏، جامع الأسرار و منبع الأنوار 1 جلد، ناشر: مرکز انتشارات علمى و فرهنگى وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالى‏، تهران، ‏1368ش
    54. اسیرى لاهیجى، محمد‏، مفاتیح الإعجاز فى شرح گلشن راز، مصحح: میرزا محمد ملک الکتاب‏، 1 جلد، بمبئى‏ 1312ش
    55. عطار نیشابورى‏، فرید الدین، اسرار نامه‏، 1 جلد، تهران‏ 1298ش
    56. همدانى‏، عین القضات، تمهیدات‏، مصحح: عفیف عسیران‏، 1جلد، دانشگاه تهران‏،‏ 1341ش
    57. ـ ابن بابویه، محمد بن على‏، الأمالی ، 1جلد، ناشر کتابچى‏، تهران‏ 1376 ش‏
    58. ـ ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله ‏، شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ابراهیم، محمد ابوالفضل‏، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی‏، قم‏ 1404 ق‏
    59. ـ فتال نیشابورى، محمد بن احمد 508 ق‏، روضه الواعظین و بصیره المتعظین( ط- القدیمه) 2جلد، ناشر انتشارات رضى‏، قم‏ 1375 ش‏
    60. ـ روزبهان بقلى شیرازى‏ 606 ه ق‏، عبهر العاشقین‏ مصحح: هانرى کربن / محمد معین‏،، 1 جلد انتشارات منوچهرى‏، تهران‏1366
    61. خرقانی، ابوالحسن. احوال و آثار خرقانی. مجتبی مینوی. طهوری. چاپ سوم. تهران. 1363ش
    62. الترمذى، ختم الاولیاء، 1جلد، مهد الآداب الشرقیه – بیروت، چاپ: دوم، 1422 ق.

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1ابن منظور، لسان العرب ، ج9، ص 326
    2ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 15
    3بنابر روایات ما دو گونه عقل داریم عقل فطری و عقل کسبی یا عقل مطبوع و عقل مسموع چنانچه امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:الْعَقْلُ عَقْلَانِ عَقْلُ الطَّبْعِ وَ عَقْلُ التَّجْرِبَهِ … . 1_عقل فطری: عقلی که ودیعت الهی در تمام انسان ها بوده و همگی از آن بهره مند می باشند و با جان انسان آمیخته است. این عقل است که امام رضا علیه السلام می فرمایند : ٍ الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ . 2_عقل اکتسابی: عقلی که مبتنی بر تجربه و ابزار های شناختی است و با فراگیری علوم و دانش افزایش پیدا می کند و با معصیت و منهیات، محجوب می شود تا اینکه اختلاط با وهمیات و جهالت ها وساوس شیطانی آن را به طور کلی از مسیر اصلی خارج کرده و نکراء نام می گیرد. راوی می گوید به امام صادق علیه السلام  عرض کردم : عقل چیست؟  فرمودند: چیزی است که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید. عرض کردم : پس آنچه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: آن نیرنگ و شیطنت است. آن شبیه عقل است و عقل نیست.در روایات عقل اولین مخلوق خدا از روحانیین دانسته شده است لکن حقیقت و ماهیت آن را را تعریف نکرده اند زیرا امری بدیهی و وجدانی است بلکه آثارو نشانه هایش را بیان نموده اند. انسان هرچیزی رابه عقل شناخته وعقل را به آثارش می شناسد.مکتب حقه تشیع در مقایسه با سایر ادیان و مکات و مذاهب، بیشترین اهمیت و ارزش را برای عقل و اندیشه قائل شده است و عقل و شرع را مکمل همدیگر و رابطه ی آنها را دوسویه و هماهنگ می‌داند. چنانچه علمای شیعه بیش از هر طائفه ای به به این موضوع متفطن بوده و اعلام کرده اند که : کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع. مهمترین و معتبر ترین کتاب نزد شیعیان کافی نام دارد. مرحوم کلینی در این کتاب شریف، کتاب العقل و الجهل را مقدم بر کتاب التوحید کرده و این نشان از بصیرت و بینش علما و محدثین شیعه در اهمیت و جایگاه عقل در مکتب حقه تشیع می باشد.
    4خلیل بن احمد، کتاب العین، ج‏1، ص: 159
    5فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص: 69
    6قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص107
    7انصاری، خواجه عبدالله، منازل السائرین، ص: 123
    8وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ.اعراف: 179
    9مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ۱۳۸۳ش، ج۲۳، ص۱۸۴ و ۱۸۵
    10ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ۱۴۰۴ق، ص۵۴.
    11کلینی، کافی، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۱۶، ح۱۲.
    12مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص199
    13ترمذی، محمد، ختم الاولیاء، ص289
    14حلاج، دیوان، ص13
    15حلاج، دیوان، ص74
    16عطار نیشابوری، لسان الغیب، ص618
    17مولوی، مثنوی، ص492
    18مولوی، مثنوی، ص606
    19مولوی، مثنوی، ص99
    20مولوی، مثنوی، ص113
    21قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص1073
    22کشف المحجوب، ص 498
    23غزنوی، محمد، مقامات ژنده پیل، ص54
    24«و ما علموا إن لله قوه فی بعض عباده تعطی‏ حکما خلاف‏ ما تعطی قوه العقل فی بعض الأمور … و هذا هو المقام الخارج عن طور العقل‏»ترجمه: و ندانستند که خداوند را در برخی از بندگانش قوه ای (شهود) است که در برخی امور، حکمش با آنچه قوه عقل حکم می کند مخالفت است و این همان مقام است که از طور عقل خارج می باشدابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص: 523
    25کاشانی، محسن، عرفان مثنوى، ص 149
    26سنایی، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، ص330
    27حافظ، دیوان، ص244
    28حافظ، دیوان، ص319
    29حافظ، دیوان، ص546
    30عطار، مصیبت نامه، ص303
    31عطار، اسرار نامه، ص51
    32عطار، منطق الطیر، ص187
    33مولوی، مثنوی، ص605
    34مولوی، مثنوی، ص960
    35مولوی، مثنوی، ص187
    36مولوی، مثنوی، ص187
    37مولوی، مثنوی، ص 88
    38مولوی، مثنوی، ص 133. 811
    39مولوی، دیوان کبیر شمس، ص: 427
    40مولوی، مثنوی، ص 133
    41مولوی، مثنوى، 402
    42شاه نعمت الله ولى، دیوان، ص880
    43شاه نعمت الله ولى، دیوان، ص 212
    44شاه نعمت الله ولى، دیوان، ص 91
    45لاهیجی، مفاتیح الإعجاز فى شرح گلشن راز، ص36
    46راز شیرازی، ابوالقاسم، کوثر نامه، ص314
    47حلاج، دیوان، ص28
    48حلاج، دیوان، ص35
    49حلاج، دیوان، ص20
    50عین القضات همدانی، شکوی الغریب، ص36
    51.ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج2، ص 40 – ج3، ص 396- ج2، ص 476
    52یکی از معاصرین می نویسد:«خلاصه سخن اینکه در عقل نظری شی واحد یعنی عین ذات خارجی در صورتی که علت است معلول نمی شود. ولی در این نظر فوق حکم عقلی که حکم کشف و شهود است این است که ذات، مجمع اضداد و متصف به ضدین و جامع نقیضین است … که هم علت است و هم معلول »حسن زاده آملی، ممد الهمم، ص493
    53.ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص51
    54.ابن عربی، الفتوحات المکیه (اربع مجلدات)، ج‏3، ص 515
    55.ابن عربی، فصوص الحکم، ج‏1، ص122
    56.ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص116
    57«ما أعجب هذا الأمر مع ما یتضمنه من التناقض المحقق و الایمان بالطریقتین المتناقضتین فیه واجب و الاطلاع علیه من باب الکشف مع وجود الایمان به تأیید عظیم و قوه لمن أعطى ذلک  فإن فی هذا الموطن زل کثیر من أهل الکشف.»ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص: 635
    58ابن عربی : «أن اللَّه قادر على‏ المحال‏ العقلی کإدخال الجَمَل فی سَمِّ الخیاط مع بقاء هذا على صِغره و هذا على کِبره و یشاهد من هذا المنزل المقام الذی وراء طور العقل‏.»ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏3، ص: 21
    59.« هذا لا قائل به إلا من أشهد هذا المشهد فالفیلسوف یرمی به و أصحاب أدله العقول کلهم یرمون به و أهل الظاهر لا یقولون به نعم و لا بالمعانی التی جاءت له هذه الصور و لا یقرب من هذا المشهد إلا السوفسطائیه» ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج‏3، ص: 525. شرح فصوص الحکم(القیصرى)، شرح‏قیصرى، ص791
    60. و هل ثم‏ أمر بهذه‏ المثابه لا یمکن أن ینال من طریق الکشف و الوجود أم لا فنحن نقول ما ثم‏ و ما ثم شی‏ء إلا و یجوز أن ینال العلم به من طریق الکشف و الاشتغال بالفکر حجاب»ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص: 523
    61طهرانی، محمد حسین، روح مجرد، ص380
    62مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص 418
    63قیصری، داود، رسائل قیصرى، ص98
    64مولوی، مثنوى معنوى، ص347
    65مولوی، مثنوی، ص 542
    66همایی، جلال الدین، تفسیر مثنوى مولوى، ص11
    67دکتر عبدالحسین زرین کوب می گوید: صوفیه آنچه را به مدد حس و عقل ظاهر دریافت می شود عالم ملک می خوانند و آن را عالم ظلمت و عالم خلق نیز گویند. درحالیکه ورای این عالم را عالم ملکوت و عالم نور و عالم امر می خوانند و بین این عالم و عالم ملکوت نیزعوالم متعدد قائلند و وجود این عوالم را حجاب قلب می دانند. مکاشفات صوفیه در حقیقت عبارت است از آنچه به ادراک باطنی ازاین حجاب ها بیرون می آورند و البته این ادراک را بیش از ادراک حسی و عقلی موجب جزم و یقین می شناسند. زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه ص 102
    68مینوی، مجتبی، احوال و اقوال خرقانى، ص: 51
    69عطار نیشابوری، تذکره الأولیاء، القسم‏الثانی، ص 225
    70عطار نیشابوری، تذکره الأولیاء، القسم‏الثانی، ص 139
    71مولوی، مثنوی، ص562
    72مولوی، فیه ما فیه، ص150
    73شمس تبریزی، مقالات شمس، ج1،ص147
    74مولوی، دیوان کبیر شمس، ص 1367
    75حلاج، دیوان منصور حلاج، ص 35
    76عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، ج 1 ، ص 54
    77عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء،ج2،ص26
    78محمد بن منور، أسرار التوحید فى مقامات أبى سعید، ص51
    79محمد بن منور، أسرار التوحید فى مقامات أبى سعید، ص51
    80غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص449
    81عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، ص 281
    82جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص 110
    83جزائری، انوار النعمانیه، ج2،ص 172
    84عطار نیشابوری، تذکره الأولیاء، ص260
    85حافظ، دیوان، ص303
    86لاهیجی، مفاتیح الاعجاز، ص36
    87زرینکوب، عبدالحسین، جستجوی در تصوف ایران، ص 199برکه، جز الحمد و سورتى چند از قرآن یاد نداشت و اگر راست پرسى، حدیث موزون به زبان همدانى هم نمى‏توانست کردن، و لیکن مى‏دانم که قرآن او دانست درست و من نمى‏دانم الّا بعضى از آن و آن بعضى هم، نه از راه تفسیر و غیر آن دانسته‏ام، از راه خدمت وى دانسته‏ام‏. عین القضات همدانی، نامه های عین القضات همدانی، ج1، ص54
    88زرینکوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص 167
    89فروزانفر، بدیع الزمان، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولوی، ص53
    90فروزانفر، بدیع الزمان، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولوی، ص53
    91جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس،  309
    92جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس،  540
    93کلینی، محمد، الکافی ، ج‏2، ص340
    94جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، 418
    95قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص318
    96انصاری، عبدالله، طبقات الصوفیه، ص91
    97غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص442
    98طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 3، ‌ص 57
    99طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص255
    100«وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی‏ أَصْحابِ السَّعیرِ». ملک، 10
    101القلم: 1
    102«امام صادق علیه السلام ـ خطاب به مفضّل بن عمر ـ فرمود : بنویس و دانش خود را در میان برادرانت منتشر کن و چون [خواستى ]بمیرى، آن را به پسرانت میراث ده؛ زیرا زمانه اى پر آشوب بر مردم مى رسد که در آن زمان جز با کتابهایشان همدم نشوند.»کلینی، کافی (ط – دار الحدیث)، ج‏1، ص130
    103کتابهای خویش را نگاهبان باشید که به زودی نیازمندشان شوید.»کلینی، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏1، ص52
    104طبرسی، مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، ص 326
    105کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏1، ص 17
    106کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط – دار الحدیث)، ج‏1، ص 126