پرش به محتوا
خانه » معرفت‌شناسی » علم و عقل در تصوف

علم و عقل در تصوف

    صوفیان معتقدند برای رسیدن به علم و آگاهی، باید از این جهان مادیات فراتر رفته و در عوالم باطنی و نادیدنی، به دنبال معارف بود که این موضوع را مکاشفه می‌نامند. مکاشفه از نظر صوفیه، بر هرنوع برهان و استدلال عقلی و وحیانی ترجیح دارد.

    اهمیت بحث

    با توجه به جایگاه رفیع و مهم عقل در نظام فکری اسلام و آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام، می‌توان گفت یکی از مهمترین راه‌های شناخت عرفان‌های دروغین از عرفان اصیل، نظر به جایگاه عقل و تعقل در میان آنهاست. جریان‌هایی که عقلانیت را انکار می‌کنند، هرگز نمی‌توانند انسان را به کمال و سعادت برسانند.

    معنای عقل

    عقل در لغت به معنای منع و امساک و حفظ و جلوگیری و ضبط است لذا به زانو بند شتر عقال می‌گویند زیرا او را از حرکت باز می‌دارد.[1]ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج9، ص326.رسول اکرم صلی الله علیه وآله می‌فرماید[2]ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، ص15.: إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ وَ النَّفْسَ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْل‏.[3]بنابر روایات ما دو گونه عقل داریم عقل فطری و عقل کسبی یا عقل مطبوع و عقل مسموع چنانچه امیرالمومنین علیه السلام … ادامه پاورقیخلیل می‌گوید: عقل نقیض جهل است.[4]فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج‏1، ص159.فارس بن زکریا می‌گوید: عقل گویند چون انسان را از گفتار و کردار زشت باز می‌دارد.[5]ابن فارس، احمد بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص69.

    معنای مکاشفه

    کشف در لغت به معنای کنار رفتن حجاب است. داود قیصری می‌گوید:

    «یقال: کشفت المرأه وجهها. ‌ای رفعت نقابها و اصطلاحاً هو الاطلاع علی ما وراء الحجاب من المعانی الغیبیه و الأمور الحقیقیه وجوداً أو شهودا.»[6]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص107.

    «اینکه می‌گویند آن زن، صورتش را آشکار کرد یعنی حجابش را برداشت. و در اصطلاح، یعنی اطلاع پیدا کردن بر آنچه در ورای حجاب قرار دارد، اعم از معانی غیبی و امور حقیقی و اعم از اینکه وجودی باشد یا شهودی.»

    اما مکاشفه به معنای «مهاداه السرّ بین متباطنین» ‏به معنای رویت امور باطنی، با ابزار باطنی. همانطور که انسان، با حواس پنج گانه ظاهری خود، امور دنیا را درک می‌کند، به همین وزان، پنج حسن باطنی هم دارد که می‌تواند باطن این دنیا را درک کند.[7]انصاری، خواجه عبدالله، منازل السائرین، ص123.

    جایگاه عقل در اسلام

    خداوند متعال قوای مختلفی برای انسان قرار داده است که از میان آنها، تنها قوه عقل را برای رهبری فکری و روحی برگزیده و عقل را تنها مسیر صحیح برای رسیدن به علم و معرفت می‌داند. عقل، در آیات و روایات جایگاه رفیعی دارد. قرآن کریم دو مرتبه انسان را پست‌تر از حیوان می‌شمارد و آن هنگامی است که عقل خود را زیر پا می‌گذارد.[8]وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یفْقَهُونَ بِهَا … ادامه پاورقی به گفته مرتضی مطهری، هیچ دینی به‌اندازه اسلام به عقل بها نداده و برای آن اعتبار و اهمیت قائل نشده است.[9]مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ۱۳۸۳ش، ج۲۳، ص۱۸۴ و ۱۸۵. در روایتی به نقل از پیامبر اسلام(ص) آمده است که همه خوبی‌ها به وسیله عقل درک می‌شوند و کسی که عقل ندارد، دین هم ندارد.[10]ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، ۱۴۰۴ق، ص۵۴. امام کاظم(ع) نیز عقل رادر کنار پیامبران و امامان که حجت ظاهری خداوند هستند، حجت درونی او در بندگان دانسته است.[11]کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۱۶، ح۱۲.

    تصوف و عقل

    شاه بیت تمام مکاتب عرفانی-صوفیانه عاجز دانستن «عقل» از درک حقیقت هستی و معارف عالم و مبارزه جدّی با برهان و استدلال و نشاندن «عشق» و «قلب» و احکام مخصوص به آن در جای تعقل و جایگزین کردن تمرکز ذهنی بر تدبّر است.[12]مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص199.

    عرفا و صوفیه تنها راه درک واقعیت را «دل» و اصالت را با «وهم» و «خیال» می‌دانند چراکه شهود و دریافت حقیقت تنها در حیطه این قوه رخ می‌ دهد. تکیه و اعتماد بر ذوق و اشراق، یگانه راه مطمئن و قابل اعتماد برای کسب معارف در نزد عارفان است این طریقه در نزد سایر اقوام و مذاهب نیز مرسوم است و امروزه از آن با عنوان میستی سیسم یا معرفت اهل سر نام می‌برند که در اسلام منحصر به صوفیه می‌باشد.

    تقابل عقل و عشق

    ترمذی در کتاب ختم الاولیاء عاشق را فاقد عقل می‌داند:

    «فالمحب لا یعلل فعل المحبوب، لان التعلیل من صفات العقل‏ و لا عقل‏ للمحب. یقول بعضهم: و لا خیر فی حب یدبر بالعقل‏.»

    ترجمه: عاشق به دنبال چرایی عمل معشوق نیست، چرا که علت جویی از ویژگی‌های عقل است و عاشق فاقد عقل است. بعضی از عرفا گویند: در عشقی که راهبر آن عقل باشد، خیری نیست.[13]ترمذی، محمد بن علی، ختم الاولیاء، ص289.

    حلاج در اشعار خود اشارات فراوانی به این موضوع دارد:

    طریق عقل‏ رها کن به عشق ساز****حسین‏ اگر تو عاشق عشقی و عشق را جویا[14]حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص13.

    چون راه علم و عقل‏ را دیدم که پیچاپیچ بود****ای یار من یک‏بارگی در عاشقی پیچیده‏ام‏[15]حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص74.

    عطار نیشابوری نیز در شعر و نثر خود، به تقابل عقل و عشق و قربانی کردن عقل در پای عشق پرداخته است:

    ولایت عالم عشق است میدان****که عقل آنجا بود مدهوش و حیران

    چه نسبت عقل را با عشق جانا****نداند این سخن جز مرد دانا

    بود پوشیده راز عشق بر عقل****نیاید راست ساز عشق بر عقل[16]عطار نیشابوری، فریدالدین، لسان الغیب، ص618.

    مولوی نیز چون دیگر شاعران صوفی، عقل را در تقابل با عشق، تحقیر و قربانی می‌کند:

    عقل‏ آمد عاشقا خود را بپوش‏****وای ما‌ای وای ما از عقل‏ و هوش‏[17]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص492.

    عشق را اندیشه نبود زانک اندیشه عصاست****عقل را باشد عصا یعنی که من اعمیستم[18]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص606.

    عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد ****عشق دیده زان سوی بازار او بازارها[19]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص99.

    ننگ آید عشق را از نور عقل‏    بد بود پیری در ایام صبا[20]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص113.

    علم صحیح در تصوف

    صوفیان علوم را به دو دسته تقسیم می‌کنند:

    1_علوم رسمی و ظاهری)

    علوم بشری که با چشم و گوش و عقل بشر تولید و درک می‌شود و از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌گردد مانند ریاضیات و طبیعیات و فلسفه و منطق و علوم ادبی و اجتماعی و دینی و مذهبی. اینگونه از علوم و معارف قابل بیان و تبیین و تفهیم به دیگران و اکتسابی است.

    این علوم را مخصوص غیر صوفیان می‌دانند.

    2_علوم حقیقی و باطنی)

    علومی که از دسترس حواس خمسه ظاهری و عقل خارج است و قابل تعلیم و تفهیم نیست بلکه وهبی بوده و حاصل ریاضت و تزکیه نفس و بصیرت باطنی است. هدف اینگونه معارف نیز فهم حقیقت نیست بلکه یگانه شدن و فانی گشتن در آن است.[21]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص1073.

    آنها این علوم را مخصوص صوفیان و اهل طریقت می‌دانند.

    مجادله صوفیه با عقلا

    صوفیه خود را اصحاب شهود و علوم خویش را از قسم دوم یعنی علوم حقیقی دانسته و دیگران را صاحب علوم بی‌ارزش دسته اول یعنی علوم رسمی و ظاهری می‌خوانند.

    صفحات تاریخ سرشار از مجادله اهل خانقاه با اهل مدرسه است. فقها و فلاسفه همواره از جانب صوفیان مورد طعن و ذم قرار می‌گرفتند زیرا اصحاب شهود به مطالبی رسیده بودند که با ظاهر دین تطبیق نداشت و آن امور را مغز و حقیقت و لب اللباب دین دانسته که مستقیم از حضرت حق به آن‌ها افاضه شده و علم فقها که همان ظاهر آیات و روایات بود را قشری و بی‌ارزش می‌دانند که با تعلیم و تعلم حاصل می‌شود تا جایی که هجویری صاحب کتاب مهم کشف المحجوب می‌نویسد: «چون این طائفه(صوفیه) خواهند که بر اقران خود استخفاف کنند وی را دانشمند خوانند»[22]قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم، کشف المحجوب، ص498.در مناظره‌ای که بین احمد جامی (ژنده پیل) متوفی 538 ق، و شخصی به نام سید زیادین روی می‌دهد، جامی به خود گمان برتری برده و با نوعی حالت پرخاش بدو می‌گوید: «خاموش‌ای بی‌ادب، علم تو از میان پای مستحاضه فراتر نشود، تو با احمد علم توحید می‌گویی»[23]غزنوی، محمد، مقامات ژنده پیل، ص54.

    مذمت عقل در تصوف

    مذمت عقل، عقلانیت، فلسفه، کلام و هرگونه حرکت فکری مبتنی بر برهان و استدلال و منطق، از جمله نقاط مشترک در میراث ادبی و منثور صوفیه می‌باشد و جمله معروف آن‌ها چنین است که معارف ما، «خارج از طور عقل است»[24]«و ما علموا إن لله قوه فی بعض عباده تعطی‏ حکما خلاف‏ ما تعطی قوه العقل فی بعض الأمور… و هذا هو المقام … ادامه پاورقی

    در ادبیات عرفانی، عقل و عشق همواره به عنوان دو رقیب و دشمن سرسخت در مقابل یکدیگر قرار دارند که در نهایت عقل با سرافکندگی و پشیمانی باید عقب نشینی کند و عشق بر تخت پادشانی نشیند:

    عقل چون شحنه است چون سلطان رسید****شحنه بیچاره در کنجی خزید

    چوبر عقل دانا شود عشق چیر****همان پنجه آهنینست و شیر

    تو در پنجه شیر مرد او زنی****چه سودت دهد پنجه آهنی

    چو عشق آمد از عقل دیگر مگوی****که در دست چوگان اسیر است گوی[25]کاشانی، محسن، عرفان مثنوی، ص149.

    سنایی

    سنائی که از اولین شاعران فارسی زبان صوفیه می‌باشد در مذمت عقل چنین سروده است:

    عقل‏ در کوی عشق‏ نابیناست‏ ****عاقلی کار بو علی سیناست‏

    در جهانی که عشق‏ گوید راز**** عقل‏ باشد در آن جهان غمّاز

    تا تو به مانده‏ای و عقل‏ تو باز ****تو چو کبکی و عشق‏ همچون باز

    حق‏پژوهان که راه دل سپرند **** عقل‏ را لاشه دبر شمرند

    علما جمله هرزه می‌لافند**** دین نه پای هر کسی بافند

    مرد خدا عالم از حق بود**** مرد خدا نیست فقیه از کتاب[26]سنایی، ابو المجد مجدود‏، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، ص330.

    حافظ

    حافظ عقل را در مسلک تصوف هیچ کاره می‌داند:

    ما را ز منع‏ عقل‏ مترسان و می‌بیار****کان شحنه در ولایت ما هیچ‏کاره نیست‏[27]حافظ، شمس الدین، دیوان، ص244.

    در کارخانه‌ای که ره عقل و فضل نیست****فهم ضعیف رای فضولی چرا کند[28]حافظ، شمس الدین، دیوان، ص319.

    حافظ اخراج آدم از بهشت را به دلیل گوش کردن به وسوسه عقل می‌داند:

    هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش****آدم صفت از روضه رضوان به درآیی[29]حافظ، شمس الدین، دیوان، ص546.

    عطار

    عطار در مذمت فلسفه چنین می‌سراید:

    تا توانی با خرد بیگانه باش****عقل را غارت کن و دیوانه باش[30]عطار نیشابوری، فریدالدین، مصیبت نامه، ص303.

    میامُرزاد یزدانش به عُقبی****که گوید فلسفه‏ست این‏گونه معنی‏

    ز جای دیگر است این‏گونه اسرار**** ندارد فلسفی با این سخن کار

    اگر راهِ محمّد را چو خاکی‏ ****دو عالم خاک تو گردد ز پاکی‏

    ز قولِ فلسفی گو دور می‏باش **** ز عقل و زیرکی مهجور می‏باش‏

    به عقل ار نقشِ این اسراربندی‏ **** میانِ گبرَکان زُنّاربندی

    ‏ ورای عقل، چندان طَوْر بیش است**** ‏ که بُعدِ وَهْم را در غَوْر بیش است‏

    ورای عقل ما را بارگاه است****ولیکن فلسفی یک چشم راه است[31]عطار نیشابوری، فریدالدین، اسرار نامه، ص51.

    عشق آمد عقل را در زیر کرد**** گر دلی داشت او زجانش سیر کرد[32]عطار نیشابوری، فریدالدین، منطق الطیر، ص187.

    مولوی

    مولوی از خلاص شدن از عقل و فهم در سلوک صوفیانه می‌گوید:

    فهم و وهم و عقل انسان جملگی در ره بریخت**** چونک از شش حد انسان سخت افزون تاختیم[33]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص605.

    مولوی در بیتی، عقل را تشبیه به دیو می‌کند و می‌گوید همان گونه که دیو از عمر بن خطاب می‌گریزد، عقل نیز از سلطان عشق می‌گریزد:

    بگریزد عقل و جان از هیبت آن سلطان**** چون دیو که بگریزد از عمر خطّابی[34]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص960.

    مولوی عقل و خرد را در برابر سیل سیاه شب، ضعیف و ناتوان می‌داند:

    سیل سیاه شب برد هر جا که عقلست و خرد**** زان سیلشان کی واخرد جز مشتری هل اتی[35]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص187.

    او عقل را همردیف هوا دانسته و او را از مسیر سلوک خود معزول می‌کند:

    عقل‏ را معزول کردیم و هوا را حد زدیم‏**** کین جلالت لایق این عقل‏ و این اخلاق نیست‏[36]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص187.

    همچنین می‌گوید:

    صد هزاران‏ ز اهل تقلید و نشان****افکندشان نیم وهمی در گمان‏

    که به ظن تقلید و استدلالشان‏ **** قایم است و جمله پر و بالشان‏

    شبهه‏ای انگیزد آن شیطان دون **** ‏ در فتند این جمله کوران سر نگون‏

    پای استدلالیان چوبین بود **** پای چوبین سخت بی‏تمکین بود[37]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص88.

    فلسفی‏ را زهره‏ نی تا دم زند****دم زند دین حقش بر هم زند

    فلسفی کو منکر حنانه است **** از حواس اولیاء بیگانه است[38]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص133. 811.

    عقل بند رهروان و عاشقانست‌ای پسر****بند بشکن، زه میان اندر عیان است‌ای پسر[39]مولوی، جلال الدین، دیوان کبیر شمس، ص427.

    عقل تو دستور و مغلوب هواست****در وجودت رهزن راه خداست[40]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص133.

    عقل دفترها کند یک سره سیاه**** عقل عقل آفاق دارد پر ز ماه‏[41]مولوی، جلال الدین، مثنوی، 402.

    شاه نعمت الله

    شاه نعمت الله ولی می‌گوید:

    عقل در کارخانه قدرت****نیک حیران شده است و سرگردان‏

    نقش‏بندی کند ولی به خیال****عقل گوید سخن ولی به گمان[42]شاه نعمت الله ولی، نورالدین، دیوان، ص880.

    زید و عمرو و بکر و خالد هر چهار ****چهار باشد، نزد ما ایشان یکی است

    عقل اگر گوید خلاف این سخن ****حرف او مشنو که ابله مردکی است[43]شاه نعمت الله ولی، نورالدین، دیوان، ص212.

    عقل اگرچه رئیس این ده ماست****عشق شاه است و این رئیس گداست‏

    عشق بر تخت دل نشسته به ذوق**** این چنین پادشاه و تخت کجاست‏[44]شاه نعمت الله ولی، نورالدین، دیوان، ص91.

    لاهیجی

    لاهیجی مفسر کتاب گلشن راز شبستری در نکوهش عقل چنین می‌گوید:

    «چون نور ذات موجب فناء مظاهر است هرآینه که دیده عقل دوربین از ادراک مشاهده جمال مطلق ذات عاجز باشد و بنظر و استدلال پیرامن حریم عزت ذات نتوان گشت فلهذا فرمود که‏

    رها کن عقل را با حق همی‏باش ****که تاب خور ندارد چشم خفّاش»‏[45]اسیری لاهیجی، محمد بن یحیی، مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز، ص36.

    ابوالقاسم راز از اقطاب فرقه ذهبیه در کتاب کوثر نامه می‌گوید:

    اگر آن ساقی باقی، می‌عشقت بچشاند ****کندت مست حق، از وسوسه عقل رهاند

    اصل آن است که در راه خدا عشق بورزی****زین ره راست گرت عقل ره کج ندواند[46]راز شیرازی، ابوالقاسم، کوثر نامه، ص314.

    حلاج

    حسین بن منصور حلاج می‌گوید:

    بیگانگی گزیده‏ام از عقل‏ خویشتن****تا گشته است جان و دلم آشنای دوست‏[47]حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص28.

    عمر من در کار علم و عقل‏ ضایع گشته بود****آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود[48]حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص35.

    ببر از خویش چنانم که دگر هیچ ندانم‏****که مرا بند ره آمد خرد و علم و شهامت‏[49]حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص20.

    عین القضات همدانی

    عین القضاه عقل را از درک یافته‌های عرفانی و شهودی ناتوان دانسته و اوج خردگرایی را اعتراف به این ناتوانی می‌داند: «فکذلک العاقل إذا تقرّر عنده عجز العقل‏ عن مدرکات العارفین، فقد بلغ آخر منازل العقل، و أدرک منتهی ما یمکن ادراکه بالعقل… و هاهنا یوافی السالک أوّل منزل من منازل طور المعرفه.»

    هرگاه عاقل به این دریافت رسد که عقلش بهره‌ای از آگاهی‌های عرفانی ندارد، به بالاترین مراحل تعقل رسیده و نهایت توانایی عقلش را درک کرده است! در این صورت سالک به اول منزل از منازل معرفت وارد شده است.[50]عین القضات همدانی، عبدالله، شکوی الغریب، ص36.

    انکار بدیهیات عقل

    برخی مدعی اند که مخالفت صوفیه با عقل نیست بلکه با استدلال‌های دشوار و بی‌حاصل فلسفی است. در پاسخ باید گفت که صوفیان با تمام احکام و دستورات نظری عقل مخالفت دارند حتی با بدیهی‌ترین احکام صادر از عقل نیز موافقت ندارند. به عنوان نمونه، اساس تمامی تفکرات بشری مبتنی بر یک حکم بدیهی عقلانی است که از آن با عنوان استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین یاد می‌شود.[51]ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج2، ص40 و ج3، ص396 و ج2، ص476. اما صوفیان این حکم عقلانی را نپذیرفته و به امکان جمع یا رفع نقیضین حکم داده‌اند.[52]یکی از معاصرین می‌نویسد: «خلاصه سخن اینکه در عقل نظری شی واحد یعنی عین ذات خارجی در صورتی که علت است معلول … ادامه پاورقی

    ابن عربی که بارها تذکر داده بود معرفت شناسی او مبتنی بر شهود و ذوق است «من اصولنا ان لا نتکلّم الّا عن ذوق»[53]ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص51. و از پذیرش حکم عقل در باب اعتقادات و توحید استنکاف می‌ورزد‏ «یا عقل من المحال أن نصدقک»[54]ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه (اربع مجلدات)، ج‏3، ص515. و یا می‌گوید «عرفته بجمعه بین الضدین» یا به وضوح می‌گوید «فما هو ذکری لمن کان له عقل»[55]ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج‏1، ص122. قرآن کریم برای کسانی که به دنبال تعقل هستند نمی‌باشد! و اینچنین تمام آیاتی که با ندای افلا یتدبرون و افلا تعقلون به دنبال تذکار‌های عقلانی و متوجه ساختن خرد بشر به سخن خویش است را به سخره می‌گیرد.[56]ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص116. همو در کتاب فتوحات مکیه خود چنین می‌نگارد:

    «چقدر این امر عجیب­ است درحالیکه متضمن تناقض صریح است امّا ایمان به دو طرف متناقضین واجب است و نحوه فهمیدن این مساله نیز صرفا از باب کشف و شهود است، البته کشف نیز به تنهایی مفید نیست باید به این اعتقاد، ایمان داشت و این تأیید عظیم و قوّتی بود نسبت به کسی که این مطلب به او داده شده است پس بسیاری از اهل کشف در این مساله لغزیده‌اند و نتوانسته‌اند آن را درک کنند.»[57]«ما أعجب هذا الأمر مع ما یتضمنه من التناقض المحقق و الایمان بالطریقتین المتناقضتین فیه واجب و الاطلاع علیه من … ادامه پاورقی

    صوفیان با دیگر احکام بدیهی عقل مانند حکم استحاله دور و تسلسل و محالات عقلانی[58]ابن عربی: «أن اللَّه قادر علی‏ المحال‏ العقلی کإدخال الجَمَل فی سَمِّ الخیاط مع بقاء هذا علی صِغره و هذا علی … ادامه پاورقی نیز مخالفت دارند. مثلا می‌گویند وادی توحید، وادی دور و تسلسل است و به همین جهت سوفسطائیان را می‌ستایند[59]«هذا لا قائل به إلا من أشهد هذا المشهد فالفیلسوف یرمی به و أصحاب أدله العقول کلهم یرمون به و أهل الظاهر لا … ادامه پاورقی و تفکر و تعقل را حجاب می‌خوانند.[60]و هل ثم‏ أمر بهذه‏ المثابه لا یمکن أن ینال من طریق الکشف و الوجود أم لا فنحن نقول ما ثم‏ و ما ثم شی‏ء إلا و … ادامه پاورقی

    علت عقل گریزی

    علت اصلی مذمت عقل گرایی در مکتب تصوف، تضاد مکاشفات و آموزه‌های برخواسته از شهود با احکام بدیهی عقل است. یکی از صوفیان معاصر می‌نویسد: «مستند شیخ (ابن عربی) در وحدت وجود، کشف صحیح و ذوق صریح است نه دلیل عقلی یا مقدّمات نقلی…این معنی را با قوای عقلانی نمی‏توان ادراک نمود، بلکه باید با مشاهدات کشفیه آن را دریافت نمود نه با گفتگوهای بحثی و مناظرات عقلی»[61]طهرانی، محمد حسین، روح مجرد، ص380.

    شهید مطهری در این رابطه می‌گوید:

    «عارف می‏خواهد بگوید که اگر کسی خیال کند از راه حکمت و فلسفه که راه عقل و فکر است انسان به آن هدف خودش که پی بردن به رمز و راز هستی است می‏رسد اشتباه می‏کند، راه عشق را باید طی کند که راه عرفان و سلوک است. در راه عقل، انسان خودش یک جا ایستاده فکرش می‏خواهد کار کند، در راه عشق انسان به تمام وجودش به سوی او پرواز می‏کند»[62]مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص418.

    شهود یا عقل کلی

    برخی از صوفیه سخن از تعدد عقل به میان آورده و عقل جزئی را تحقیر ساخته و عقل کلّی را پذیرفته و با تعابیر بدیع و لطیفی آن را ستوده‌اند. اما مقصود آن‌ها از عقل کلّی، همان حکمت الهی است که فقط از طریق شهود و مکاشفه حاصل می‌شود و ارتباطی با عقل فطری و مصطلح ندارد.[63]قیصری، داود، رسائل قیصری، ص98.

    مولوی در این زمینه چنین سروده است:

    عقل جزوی گاه چیده، گه نگون****عقل کلی ایمن از ریب المنون[64]مولوی، جلال الدین، مثنوی معنوی، ص347.

    عقل کل را گفت ما زاغَ الْبَصَرُ****عقل جزوی می‏کند هر سو نظر[65]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص542.

    جلال الدین همایی می‌نگارد:

    «چون درباره وحی و الهام به عقیده مولوی اشارتی رفت این توضیح را می‏افزایم که وحی و الهام در نظر مولانا؛ یا «وحی دل» باصطلاح صوفیان، همان تفرّسات ذهنی و دریافتهای باطنی است که… بلسان شریعت «لوح محفوظ» و… بطور عموم یا «عقل کلّی» و «نفس کلّی» و بتعبیر اشراقیان‏ «انوار اسفهبدیه» و.. بقول عرفا با ملاحظه اعتبارات و جنبه‏های مختلف «عالم ملکوت» و… می‏گویند.»[66]همایی، جلال الدین، تفسیر مثنوی مولوی، ص11.

    علم با ارزش در تصوف

    ترجیح شهود بر عقل و نقل، اصل مهم معرفت شناسی در مکتب تصوف است.

    صوفیان بر خلاف اجماع مسلمین، وحی را پس از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله منقطع و پایان یافته نمی‌دانند و معتقدند اولیاء که بعد از انبیاء می‌آیند، مستقیم از خود خدا وحی را دریافت می‌کنند.[67]عبدالحسین زرین‌کوب می‌گوید: صوفیه آنچه را به مدد حس و عقل ظاهر دریافت می‌شود عالم ملک می‌خوانند و آن را عالم … ادامه پاورقی

    خرقانی به کرات از گفت و گو مشافهتاً با خداوند سخن گفته و می‌گوید:

    «از حقّ ندا آمد که «ما بعد از مصطفی جبرائیل را به کس نفرستادیم» گفتم: بجز جبرائیل هست، وحی القلوب همیشه با من است».[68]مینوی، مجتبی، احوال و اقوال خرقانی، ص51.

    در سخنان صریح‌تر چنین می‌گوید: «خداوند عزوجل وحی کرد به من گفت هرکه از این رود تو آبی خورد، همه را به تو بخشیدیم.»[69]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، القسم‏الثانی، ص225.

    حلاج در تعبیر دیگر می‌گوید: «چون بنده به مقام معرفت رسد به خاطر او وحی فرستند و سر او نگاه دارند تا وی را هیچ در خاطر نیاید مگر خاطر حق»[70]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، القسم‏الثانی، ص139.

    مولوی (جلال الدین محمد) می‌گوید ما مکاشفه را وحی می‌دانیم اما چون از مذمت عوام می‌ترسیم آن‌ها را صراحتا به اسم وحی نمی‌خوانیم:

    نه نجوم است و نه رَمْل است و نه خواب****وحی حقّ وَ اللّهُ اعْلَم بالصَّواب‏

    از پی روپوشِ عامه در بیان****وحی دل گویند او را صوفیان‏[71]مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص562.

    مولوی در این باب بسیار سخن گفته و بارها به صراحت و تلویح، کلامش را وحی و تلقین حق دانسته است و بر کسانی که مدعی اند وحی بعد از ختم الرسل صلی الله علیه وآله منقطع گشته است تاخته و می‌گوید:

    «آنچه می‏گویند بعد از مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم و پیغامبران علیهم السّلام وحی بر دیگران منزل نشود چرا نشود؟ شود الّا آن را وحی‏ نخوانند. معنی آن باشد که می‏گوید المؤمن ینظر بنور اللّه. چون به نور خدا نظر می‏کند همه را ببیند، اوّل را و آخر را، غایب را و حاضر را، زیرا از نور خدا چیزی چون پوشیده باشد؟ و اگر پوشیده باشد آن نور خدا نباشد. پس معنی وحی هست. اگرچه آن را وحی نخوانند».[72]مولوی، جلال الدین، فیه ما فیه، ص150.

    چنانچه استادش شمس تبریزی می‌گفت:

    «نبی را وحی بود به جبرئیل، و وحی القلب هم بود، ولی را همین یکی بود».[73]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، ج1، ص147.

    مذمت خواندن و نوشتن

    بدگویی و تحقیر علم و مدرسه و مکتب خانه و هرگونه نوشتن و خواندن و یادگرفتن، از دیگر اصول مهم صوفیه است:

    تا مدرسه و مناره ویران نشود****اسباب قلندری به سامان نشود[74]مولوی، جلال الدین، دیوان کبیر شمس، ص1367.

    عمر من در کار علم و عقل‏ ضایع گشته بود****آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود[75]حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص35.

    نقل است روزی حسن بصری از استاد طریقتی خود یعنی «حبیب عجمی» از تصوف و معرفت الله پرسید: ‌ای حبیب این به چه یافتی؟ گفت: بدان که من دل سفید می‌کنم و تو کاغذ سیاه![76]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، ج1، ص54. صوفیان به‌اندازه‌ای در تقبیح علم افراط کردند که حتی فراگیری بیش از حمد و سوره نماز را برای سیر و سلوک حجاب خواندند جنید بغدادی می‌گفت:

    «چون حق تعالی به مریدی نیکی خواهد او را پیش صوفیان افکند و از قرایان بازدارد، نقل است که گفت: نشاید که مریدان را چیزی آموزند مگر آنچه در نماز بدان محتاج باشند و فاتحه و قل هو الله احد، تمام است. و هر مریدی که زن کند و علم نویسد از وی هیچ نیاید.»[77]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، ج2، ص26.

    ابوسعید ابوالخیر می‌گفت «رأس هذا الامر کبس المحبر و خرق الدفاتر و نسیان العلم»[78]محمد بن منور، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، ص51. داستان ترک تلاوت قرآن کریم از ابوسعید چنین است:

    «ابتدا که این حدیث بر ما گشاده گشت، کتابها داشتیم بسیار و جزوها داشتیم نهمار. یک‏یک می‏گردانیدیم و می‏خواندیم و هیچ راحت نمی‏یافتیم. از خداوند عز و جلّ درخواستیم که یا رب ما را از خواندن این علمها می‌گشادگی نباشد در باطن و به خواندن این از تو واز. مرا مستغنی کن به چیزی که ترا در آن چیز بازیابیم تا ازین‏همه بیاساییم. فضلی کرد و اما و آن کتابها از پیش می‌ور گرفتیم و فراغتی‏ می‏یافتیم، تا به تفسیر حقایق رسیدیم. آن ما می‏بایست می‏خواندیم. از فاتحه الکتاب درآمدیم، البقره و آل عمران و النساء و المائده و الانعام رسیدیم اینجا که (قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ‏ یلْعَبُونَ‏) آنجا کتاب از دست بنهادیم. هرچند کوشیدیم تا یک آیت دیگر فراپیش شویم راه نیافتیم. آن نیز از پیش برگرفتیم.»[79]محمد بن منور، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، ص51.

    نقل است که روزی شبلی در دست حسین بن احمد صفار دواتی دید و به او گفت:

    «سیاهیت را از پیش من ببر که مرا سیاهی دلم بس است.»[80]غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص449.

    مساله محو کتب علمی و روایی به حدی در تصوف جدی بود که نه تنها سیره همیشگی برخی از مشایخ بوده بلکه به عنوان وصیت طریقتی به مریدان و فرزندانشان نیز لزوم چنین کاری را گوشزد می‌کردند. در کتاب تذکره الاولیاء عطار نیشابوری متن وصیت ذوالنون مصری به مریدانش آورده شده است که می‌گوید:

    «تو را سه وصیت می‌کنم: یکی بزرگ و یکی میانه و یکی خُرد. وصیت بزرگ آن است که هرچه خوانده‌ای فراموش کنی و هرچه نوشته‌ای بشویی تا حجاب برخیزد».[81]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، ص281.

    جامی در شرح حال عبدالله بن حاضر اینگونه می‌نویسد:

    شیخ الاسلام گفته‏ که: «وی خال یوسف بن الحسین است.»از متقدمان مشایخ بوده. از اقران ذو النون و مه از ذو النون.یوسف بن الحسین می‏گوید که: «از مصر می‏آمدم از پیش ذو النون، روی به ری نهاده. چون به بغداد رسیدم خال من، عبد اللّه حاضر، آنجا بود. می‏خواست به حج رود. نزدیک وی شدم. گفت: از کجا می‏آیی؟ گفتم: از مصر به ری می‏روم، می‏خواهم که مرا وصیتی کنی. گفت: نپذیری. گفتم: شاید که پذیرم. گفت: نپذیری. گفتم: باشد که پذیرم. گفت: دانم که نپذیری.گفتم: بود که پذیرم. گفت: چون شب درآید، برو و کتب خویش و هر چه از ذو النون نوشته‏ای در دجله‌انداز.[82]جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص110.

    یکی از علمای عصر صفویه و از شاگردان علامه مجلسی قدس سره به نام سید نعمت الله جزائری در کتاب انوار النعمانیه پیرامون بی‌اهمیت بودن علم کسبی در تصوف، از عالمی شیعه مذهب که به تصوف گرایش پیدا کرده بود یاد می‌کند و می‌گوید او بر فراز منبر وعظ برای مردم می‌گفت:

    من کتب اربعه شیعه (تهذیب، کافی، استبصار، من لا یحضره الفقیه) را نوشته و برای استادم قرائت می‌کردن اما وقتی فایده‌ای در آن‌ها ندیدم همه را به یک درهم فروخته و یک درهم را نیز در آب انداختم.[83]جزائری، نعمت الله، انوار النعمانیه، ج2، ص 172.

    سهل بن عبدالله تستری می‌گفت: هر دل که با علم سخت گردد، از همه دلها سخت‏تر گردد.[84]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص260.

    جهل نسبت به شریعت و مسائل دینی

    علی رغم همه توصیه‌هایی که در قران و سنت بر لزوم و وجوب علم آموزی شده است، در مکتب صوفیان جهل و نادانی امری ممدوح و ستودنی است:

    حافظ دارد:

    بشوی اوراق اگر همدرس‏ مائی‏****که علم عشق در دفتر نباشد[85]حافظ، شمس الدین، دیوان، ص303.

    لاهیجی دارد:

    یک چند به عقل و علم در کار شدم‏‏****گفتم که مگر واقف اسرار شدم‏

    هم عقل عقیله‏ بود و هم علم حجاب‏ ‏****چون دانستم ز هر دو بیزار شدم‏[86]اسیری لاهیجی، محمد بن یحیی، مفاتیح الاعجاز، ص36.

    بسیاری از صوفیان صاحب نام تاریخ اساسا بی‌سواد و امی بودند. استاد مهم طریقتی عین القضات همدانی یعنی شیخ برکه کسی بود که به توصیف شاگردش، جز الحمد و سوره‌ای از قرآن یاد نداشت و حدیث هم به زبان همدانی نمی‌توانست بگوید ولی مرشد و معلم عرفانی عین القضات بود به طوری که در توصیف او می‌گوید من در مقابل او هیچ بودم.[87]زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجوی در تصوف ایران، ص199.[88]برکه، جز الحمد و سورتی چند از قرآن یاد نداشت و اگر راست پرسی، حدیث موزون به زبان همدانی هم نمی‏توانست کردن، و … ادامه پاورقی

    شمس تبریزی فردی کم سواد یا بی‌سواد بود. داود کبیر از مشایخ شاذلیه نوشتن و خواندن نمی‌دانست.[89]زرین‌کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص167. ابوعلی سیاه نه چیزی می‌توانست بنویسد و نه بخواند، صلاح الدین زرکوب جانشین و خلیفه شخصیت مهمی مانند مولوی، به تصریح فروزانفر مردی امی بود و حتی از روی لغت و عرف ادبا، صحیح و درست نمی‌خواند[90]فروزانفر، بدیع الزمان، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولوی، ص53. به طوری که حتی از قرائت صحیح سوره فاتحه عاجز بود به گونه‌ای که فرزند مولوی سلطان ولد از خلیفه کردن او اظهار شگفتی می‌کند و می‌گوید:

    عامی محض و ساده و نادان****پیش او، نیک و بد بده یکسان

    نتواند درست فاتحه خواند****گر کند زو کسی سوالی ماند

    روز و شب می‌کند(مولانا) سجود او را****بر فزونانِ دین فزود او را[91]فروزانفر، بدیع الزمان، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولوی، ص53.

    جامی در نفحات الانس یکی از مشایخ بزرگ صوفیه به نام محمّد معشوق را می‌ستاید و می‌گوید او نماز نمی‌خواند ولی با این حال احمد غزالی درباره او چنین گفته است: (روز قیامت) همه صدیقان را این تمنا بود که کاشکی خاکی بودندی که روزی محمّد معشوق قدم بر آن نهادی.[92]جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، 309.

    مرشدی به نام ابن‌الفارض پیری را دید که وضوی باطل می‌سازد، از برکت آن پیر به مقامات عالی رسید و عالم غیب بر او کشف شد و در مکه صدای آن پیر بقال را از مصر شنید که گفت «تَعال اِلی الْقاهِره اَحْضَرْ وَفاتِی»[93]جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، 540. چطور ممکن است شخصی که در اولیات دین خود مانده و به آن‌ها عمل نمی‌کند مدعی مقامات عرفانی و شناخت حضرت حق شود؟ آیا این افراد مصداق حدیث امام صادق علیه السلام نیستند که می‌فرماید: إِنَّ آیهَ الْکذَّابِ بِأَنْ یخْبِرَک خَبَرَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَإِذَا سَأَلْتَهُ عَنْ حَرَامِ اللَّهِ وَ حَلَالِهِ لَمْ یکنْ عِنْدَهُ شَی‏ءٌ: نشانه دروغگو اینست که ازآسمان و زمین و مشرق و مغرب خبر می‌دهد، ولی آنگاه که از حرام و حلال خدا از او بپرسی چیزی نزد او نیست که پاسخ دهد.[94]کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج‏2، ص340.

    روزبهان گفت: چندین مرتبه به من گفتند نماز را ترک کن، زیرا محتاج نیستی به آن. من گفتم‌ای پروردگار؛ من طاقت ندارم به چیز دیگری مرا مکلف ساز![95]جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، 418.

    علت تالیف کتب

    صوفیان نگارش کتاب و مطالعه آن را در سیر و سلوک سودمند و مفید نمی‌دانستند اما چطور شد که خود آن‌ها کتاب‌های متعددی نوشتند؟

    صوفیان در پاسخ گفته‌اند:

    الف) کتابت ما، برای محاجه با خصم و منتقدین بود که این روش را قبول دارند، ما همچنان بر این باوریم که از خواندن و نوشتن، علمی حاصل نمی‌شود. داود قیصری می‌نویسد: «فعلوم الاولیاء و الکمل غیر مکتسبه بالعقل و لا مستفاده من النقل، بل ماخوذ من الله، معدن الانوار و منبع الاسرار و اتیانهم بالمنقولات فیما بینوه انما هو استشهاد لما علموه، و اتیانهم المعانی بالدلایل العقلیه تنبیه للمحجوبین و تانیس لهم.»[96]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص318.

    ب) حجم زیادی از آنچه در مکتوبات صوفیه دیده می‌شود الأخبار المنامیه و ذکر مکاشفات و خواب‌های اقطاب آنهاست و اگر احیانا احادیث نبی اکرم صلی الله علیه وآله و روایات اهل بیت علیهم السلام را نیز در کتبشان بیابیم نباید به دنبال سند و راوی باشیم و سند نهایی آن حاصل حدثنی فلان عن فلان نیست بلکه «حدثنی قلبی عن الصادق و عن الرسول» است و از قبیل همان شهوداتی است که در خواب یا بیداری از این بزرگان دریافت کرده‌اند «هر چیزی که بر من مشکل شدی، مصطفی را، صلی اللّه علیه و سلم به خواب دیدمی و ازو پرسیدمی[97]انصاری، عبدالله، طبقات الصوفیه، ص91.» به همین جهت است که به سختی می‌تواند حدیثی را در کتب آن‌ها یافت که در کتب روایی علما و فقهای دیگر نیز وارد شده باشد.

    ج)آموزه‌های عقل گریز و شرع ستیز تصوف که از آن به علم طریقت تعبیر می‌شود تا قرن سوم و چهارم هـ ق در خفای کامل به صورت شفاهی و سینه به سینه در سرداب‌ها منتقل می‌شد ما با رواج و اشاعه تصوف، دیگر این روش انتقال علم کافی نبوده و پاسخگوی تمام مخاطبین تصوف نبود. لذا صوفیه برای انتقال ساده‌تر مطالب خود و اشاعه آن در پهنای جهان اسلام، به کتابت روی آوردند. در این تصانیف نیز همچنان طعن و استهزاء و تحقیر اهل استدلال و علوم رسمی به وفور دیده می‌شود.[98]غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص442.

    نقد و بررسی

    1. عقل، تنها فارق و ممیزه انسان از دیگر خلایق و حیوانات است و انسان به کمک عقل است که می‌تواند راه صحیح از غلط و نظر سالم از گمراه را تشخیص دهد. کسانی که عقل و عقلانیت را انکار کرده و احساسات و عواطف و یافته‌های قلبی را جایگزین می‌کنند، قوه تشخیص و تمییز را از پیروان خود سلب کرده و آن‌ها را به سمت ضلالت می‌کشانند.
    2. دیدگاه صوفیه درباره عقل، کاملا در تقابل با دیدگاه اسلام و تعالیم وحیانی است چراکه در مکتب اسلام عقل جایگاه ویژه‌ای دارد، به گونه‌ای که در کنار وحی به عنوان یکی از دلایل و حجت‌ها شمرده شده است. عقل، حجّت درونی انسان‌ها است که آن‌ها را در مسیر کمال رهبری می‏‌کند و شریعت (دین)، حجت بیرونی است، برای نجات انسان‌ها از گرداب آلودگی‌‏ها و سوق دادن آن‌ها به سوی کمال و سعادت انسانی. بر این اساس ممکن نیست حجت ظاهر و باطن با یکدیگر تعارض داشته باشند.عقل شریف‌ترین نیرو در وجود انسان است.[99]طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص57. خداوند متعال در قرآن کریم بیش از سی‌صد بار انسان‌ها را به استفاده و بهره جستن از این نیروی خدادادی دعوت کرده است.[100]طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص255. اما ‌حتی در یک آیه نیز بندگان خود را امر به نفهمیدن و یا راهی را کورکورانه پیمودن، نکرده است. البته با توجه به محدودیت دامنه دانش انسانی، در بسیاری از موارد باید به احکام وحیانی و شرعی رجوع کرد. شاید به همین جهت (کثرت به لحاظ اکثریت افراد انسان)، قرآن کریم در برخی از موارد رجوع به شرع را بر عقل مقدم داشته است: «و می‏گویند: اگر ما گوش شنوا داشتیم، یا تعقّل می‏کردیم، جزو دوزخیان نبودیم».[101]«وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی‏ أَصْحابِ السَّعیرِ». [ملک، 10.]
    3. صوفیان با نوشتن و مکتوب ساختن مخالفت کرده‌اند درحالیکه امامان شیعه علیهم السلام همواره مسلمانان را به این کار تشویق می‌کردند و خداوند متعال سوره‌ای به نام قلم داشته و بدان قسم یاد می‌کند «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یسْطُرُون‏»[102]القلم: 1. صادق آل محمد علیهم السلام در سفارش یکی از به شیعیان می‌فرماید: «اکتُبْ، وَ بُثَّ عِلْمَک فِی إِخْوَانِک، فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ کتُبَک بَنِیک؛ فَإِنَّهُ یأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لَایأْنَسُونَ فِیهِ إِلَّا بِکتُبِهِم‏.»[103]«امام صادق علیه السلام ـ خطاب به مفضّل بن عمر ـ فرمود: بنویس و دانش خود را در میان برادرانت منتشر کن و چون … ادامه پاورقی همچنین می‌فرماید: «احْتَفِظُوا بِکتُبِکمْ فَإِنَّکمْ سَوْفَ تَحْتَاجُونَ إِلَیهَا.»[104]کتاب‌های خویش را نگاهبان باشید که به زودی نیازمندشان شوید.»[کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، … ادامه پاورقی
    4. صوفیان مدعی اند که راه رسیدن به علم، شهود و اشراق است و لازم نیست انسان به خواندن و نوشتن و مشقت تحصیل بپردازد![105]طبرسی، علی بن حسن بن فضل، مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، ص326.این ادعا علاوه بر اینکه با سیره مستمر تمام علما و فقهای اسلام در تضاد است، خلاف متون وحیانی هم می‌باشد. امام موسی بن جعفر علیه السلام می‌فرماید: الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ یعنی علم با تعلم حاصل می‌شود.[106]کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏1، ص17. چنانچه در نقل‌های فراوانی دیگری از کتابت، نقل، مباحثه و گفتگو و تفقه در احادیث سخن گفته‌اند که مصداق بارز تعلم است و اگر اینگونه تعلم نفی شده بود، نیازی هم به ذکر این روایات در تحریص به تعلم علم دین نبود. این روایات در منابع حدیثی فراوان است و مرحوم کلینی یک باب از کافی را به آن‌ها اختصاص داده است با عنوان: «بَابُ رِوَایهِ الْکتُبِ وَ الْحَدِیثِ و فضل الکتابه و التمسک بالکتب.»‏[107]کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط – دار الحدیث)، ج‏1، ص126.

    منابع و مآخذ

    1. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ابراهیم، محمد ابوالفضل‏، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی‏، قم‏ 1404ق‏
    2. ابن بابویه صدوق، محمد بن علی‏، الأمالی، 1جلد، ناشر کتابچی‏، تهران‏ 1376ش‏
    3. ابن عربی، محیی الدین‏، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات) 4جلد، ناشر دار الصادر، بیروت‏، چاپ اول‏
    4. ابن عربی، محیی الدین‏، ترجمان الاشواق‏، رینولد آلین نیکلسون‏، 1 جلد، انتشارات روزنه‏، تهران، ‏ 1378ش
    5. ابن عربی، محیی الدین‏، فصوص الحکم‏، 1جلد، نشر دار إحیاء الکتب العربیه قاهره‏، 1946م‏
    6. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، میر دامادی، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع- دار صادر، بیروت، ‏1414ق‏
    7. اسیری لاهیجی، محمد‏، مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز، تصحیح محمد ملک الکتاب‏، 1 جلد، بمبئی‏ 1312ش
    8. اصفهانی، ابونعیم احمد‏، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، محمد رضا شفیعی کدکنی‏، 11جلد، ناشر دار ام القراء للطباعه و النشر، قاهره، بی‌تا
    9. افلاکی، احمد بن اخی ناطور‏، مناقب العارفین‏، 2جلد، ناشر بی‌نا، آنکارا 1959 م‏، چاپ اول‏
    10. انصاری، خواجه عبد الله، طبقات الصوفیه، بی‌نا، بی‌تا
    11. آملی، سید حیدر‏، جامع الأسرار و منبع الأنوار 1 جلد، نشر مرکز انتشارات علمی و فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی‏، تهران، ‏1368ش
    12. بقلی شیرازی‏، روزبهان، المصباح فی مکاشفه بعث الأرواح‏، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی الحسینی الشاذلی الدرقاوی‏، 1جلد، نشر دار الکتب العلمیه، بیروت‏ 1428ق‏
    13. بقلی شیرازی‏، روزبهان، رساله القدس، نوربخش، جواد، 1 جلد، یلدا قلم، تهران‏ 1381ش
    14. بقلی شیرازی‏‏، روزبهان، عبهر العاشقین‏ تصحیح هانری کربن / محمد معین‏، 1 جلد، انتشارات منوچهری‏، تهران‏1366
    15. بقلی شیرازی‏، روزبهان، عبهر العاشقین، هانری کربن، محمد معین، 1جلد، انتشارات منوچهری، تهران، 1366ش
    16. الترمذی، محمد بن علی، ختم الاولیاء، 1جلد، مهد الآداب الشرقیه – بیروت، چاپ دوم، 1422ق
    17. تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد‏، غرر الحکم و درر الکلم‏، تصحیح رجائی، سید مهدی‏، 1جلد، ناشر دار الکتاب الإسلامی‏، قم‏، 1410ق‏
    18. تهرانی، جواد، عارف و صوفی چه می‌گویند، نشر آفاق
    19. جامی، ‏ عبد الرحمن، أشعه اللمعات‏، تصحیح هادی رستگار مقدم گوهری‏، 1 جلد، ناشر بوستان کتاب‏، قم، ‏ 1383ش
    20. جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس عبد الرحمن جامی، مطبعه لیسی‏ کلکته، 1858م
    21. حسن زاده آملی، حسن، جسم، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی‏، چاپ اول، تهران‏ 1378ش
    22. حلاج، حسین بن منصور‏، دیوان الحلاج‏، تصحیح محمد باسل عیون السود، 1جلد، ناشر دار الکتب العلمیه، بیروت‏ 2002م‏
    23. خرقانی، ابوالحسن، احوال و آثار خرقانی، مجتبی مینوی، طهوری، چاپ سوم، تهران، 1363ش
    24. زرین‌کوب، عبد الحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، امیرکبیر، تهران 1389ش
    25. زرین‌کوب، عبد الحسین، سرّ نی، 2جلد، اننتشارات علمی – تهران، چاپ هفتم، 1387ش
    26. زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، انتشارات امیر کبیر، چاپ سیزدهم
    27. سبزواری، هادی، شرح مثنوی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1374ش
    28. سلطان ولد، محمد بن محمد، ولد نامه، جلال الدین همایی، موسسه نشرهما، چاپ اول، تهران، 1376ش
    29. سلمی، ابو عبدالرحمن‏، طبقات الصوفیه، تصحیح مصطفی عبد القادر عطا، 1جلد، نشر دار الکتب العلمیه، بیروت‏ 1424ق‏
    30. سنایی، ابو المجد مجدود‏، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، تصحیح مدرس رضوی‏، 1جلد، دانشگاه تهران‏، 1383ش
    31. شبستری، محمود، گلشن راز، محمد حماصیان، انتشارات خدمات فرهنگی کرمان، کرمان‏ 1382ش
    32. شیروانی، زین العابدین، بستان السیاحه‏، 1جلد، ناشر چاپخانه احمدی‏، تهران‏ 1315ش
    33. طریحی، فخر الدین بن محمد، مجمع البحرین‏، تصحیح حسینی اشکوری، احمد، 6جلد، ناشر مرتضوی‏ تهران‏، 1375ش‏
    34. عطار نیشابوری‏، فرید الدین، اسرار نامه‏، 1 جلد، تهران‏ 1298ش
    35. عطار نیشابوری، فرید الدین، تذکره الأولیاء، رینولد آلین نیکلسون، مطبعه لیدن، 1905م‏
    36. عطار نیشابوری، فرید الدین، لسان الغیب، حسین حیدر خانی مشتاقعلی، 1جلد، انتشارات سنائی تهران‏، بی‌تا
    37. عین القضات همدانی‏، عبدالله، تمهیدات‏، تصحیح عفیف عسیران‏، 1جلد، دانشگاه تهران‏، ‏ 1341ش
    38. عین القضات همدانی، عبدالله، شکوی الغریب عن الأوطان إلی علماء البلدان، 1جلد، دار بیبلیون، پاریس، چاپ اول، 1962م
    39. غزالی، احمد‏، مکاتبات احمد غزالی با عین القضات همدانی‏، تصحیح نصر الله پور جوادی‏، 1 جلد، ناشر خانقاه نعمت اللهی‏، تهران‏ 1356ش
    40. غزالی، محمد، إحیاء علوم الدین، عبد الرحیم بن حسین حافظ عراقی، 16 جلد، دار الکتاب العربی بیروت، چاپ اول‏، بی‌تا
    41. غزنوی، سدید الدین محمد‏، مقامات ژنده پیل‏، تصحیح حشمت مؤید، 1جلد، ناشرشرکت انتشارات علمی فرهنگی‏، تهران، ‏ 1384ش
    42. فتال نیشابوری، محمد بن احمد‏، روضه الواعظین و بصیره المتعظین(ط- القدیمه) 2جلد، ناشر انتشارات رضی‏، قم‏، 1375ش‏
    43. فراهیدی، خلیل بن أحمد، کتاب العین، نشر هجرت‏ قم‏ 1409ق‏
    44. قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم، کشف المحجوب، انتشارات طهوری، چاپ چهارم تهران، 1375ش
    45. قمی، محمد طاهر، تحفه الاخیار، انتشارات هدف، قم، بی‌تا
    46. قیصری رومی، محمدداود بن محمود، شرح فصوص الحکم قیصری، سید جلال الدین آشتیانی، تهران، شرکت اتنشارات علمی وفرهنگی، 1375، ش اول
    47. قیصری، داود‏‏، رسائل قیصری، تحقیق تصحیح سید جلال الدین آشتیانی‏، 1جلد، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران‏، تهران، ‏ 1381ش
    48. کاشانی، عزالدین محمود بن علی، مصباح الهدایه و مفتاح الکرامه، جلال الدین همایی، نشر هما، 1367ش
    49. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، غفاری علی اکبر و آخوندی، محمد، 8 جلد، نشر دار الکتب الإسلامیه، تهران‏ 1407ق‏
    50. مجلسی، محمّد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403ق، سوم
    51. محمد بن منور‏، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، 1جلد، الیاس بوراغانسکی‏، مکان چاپ بطرزبورغ، 1899م‏
    52. محمد بن منور، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، الیاس بوراغانسکی، سن پطرز بورگ، چاپ اول،‏ 1899م‏
    53. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، 28جلد، نشر صدرا، تهران‏ 1377ش
    54. مکی‏، ابو طالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، باسل عیون السود، دار الکتب العلمیه، بیروت‏ 1417ق‏
    55. مولوی بلخی، جلال الدین محمد، دیوان کبیر شمس، 1جلد، طلایه، تهران، چاپ اول، 1384ش
    56. مولوی بلخی‏، جلال الدین محمد، دیوان کبیر شمس‏، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، 1جلد، طلایه‏، تهران، ‏ 1384ش
    57. مولوی بلخی، جلال الدین محمد، فیه ما فیه‏، بدیع الزمان فروزانفر، 1جلد، ناشر انتشارات نگاه‏، تهران‏ 1386ش
    58. مولوی بلخی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، 1جلد، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، چاپ اول، 1373ش
    59. مینوی، مجتبی‏، احوال و اقوال خرقانی‏، 1جلد، ناشر انتشارات طهوری‏، تهران‏ 1363ش
    60. نجاشی، احمد بن علی‏، رجال النجاشی‏، 1جلد، مؤسسه النشر الاسلامی التابعه لجامعه المدرسین، قم‏، 1365ش‏
    61. همایی، جلال الدین‏، تفسیر مثنوی مولوی‏، 1جلد، ناشر دانشگاه تهران‏، ‏ 1384ش
    62. یزدان پناه، سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، 1جلد، انتشارات موسسه امام خمینی-قم، چهارم 1392ش

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج9، ص326.
    2ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، ص15.
    3بنابر روایات ما دو گونه عقل داریم عقل فطری و عقل کسبی یا عقل مطبوع و عقل مسموع چنانچه امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند: الْعَقْلُ عَقْلَانِ عَقْلُ الطَّبْعِ وَ عَقْلُ التَّجْرِبَهِ…. 1_عقل فطری: عقلی که ودیعت الهی در تمام انسان‌ها بوده و همگی از آن بهره مند می‌باشند و با جان انسان آمیخته است. این عقل است که امام رضا علیه السلام می‌فرمایند: الْعَقْلُ حِبَاءٌ مِنَ اللَّهِ. 2_عقل اکتسابی: عقلی که مبتنی بر تجربه و ابزار‌های شناختی است و با فراگیری علوم و دانش افزایش پیدا می‌کند و با معصیت و منهیات، محجوب می‌شود تا اینکه اختلاط با وهمیات و جهالت‌ها وساوس شیطانی آن را به طور کلی از مسیر اصلی خارج کرده و نکراء نام می‌گیرد. راوی می‌گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم: عقل چیست؟ فرمودند: چیزی است که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید. عرض کردم: پس آنچه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: آن نیرنگ و شیطنت است. آن شبیه عقل است و عقل نیست.در روایات عقل اولین مخلوق خدا از روحانیین دانسته شده است لکن حقیقت و ماهیت آن را را تعریف نکرده‌اند زیرا امری بدیهی و وجدانی است بلکه آثارو نشانه هایش را بیان نموده‌اند. انسان هرچیزی رابه عقل شناخته وعقل را به آثارش می‌شناسد.مکتب حقه تشیع در مقایسه با سایر ادیان و مکات و مذاهب، بیشترین اهمیت و ارزش را برای عقل و اندیشه قائل شده است و عقل و شرع را مکمل همدیگر و رابطه ی آن‌ها را دوسویه و هماهنگ می‌داند. چنانچه علمای شیعه بیش از هر طائفه‌ای به به این موضوع متفطن بوده و اعلام کرده‌اند که: کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع. مهمترین و معتبر‌ترین کتاب نزد شیعیان کافی نام دارد. مرحوم کلینی در این کتاب شریف، کتاب العقل و الجهل را مقدم بر کتاب التوحید کرده و این نشان از بصیرت و بینش علما و محدثین شیعه در اهمیت و جایگاه عقل در مکتب حقه تشیع می‌باشد.
    4فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج‏1، ص159.
    5ابن فارس، احمد بن زکریا، معجم مقاییس اللغه، ج‏4، ص69.
    6قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص107.
    7انصاری، خواجه عبدالله، منازل السائرین، ص123.
    8وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْینٌ لَا یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِک کالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِک هُمُ الْغَافِلُونَ. [اعراف: 179.]
    9مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ۱۳۸۳ش، ج۲۳، ص۱۸۴ و ۱۸۵.
    10ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، ۱۴۰۴ق، ص۵۴.
    11کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۱۶، ح۱۲.
    12مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص199.
    13ترمذی، محمد بن علی، ختم الاولیاء، ص289.
    14حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص13.
    15حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص74.
    16عطار نیشابوری، فریدالدین، لسان الغیب، ص618.
    17مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص492.
    18مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص606.
    19مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص99.
    20مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص113.
    21قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص1073.
    22قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم، کشف المحجوب، ص498.
    23غزنوی، محمد، مقامات ژنده پیل، ص54.
    24«و ما علموا إن لله قوه فی بعض عباده تعطی‏ حکما خلاف‏ ما تعطی قوه العقل فی بعض الأمور… و هذا هو المقام الخارج عن طور العقل‏» ترجمه: و ندانستند که خداوند را در برخی از بندگانش قوه‌ای (شهود) است که در برخی امور، حکمش با آنچه قوه عقل حکم می‌کند مخالفت است و این همان مقام است که از طور عقل خارج می‌باشد [ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص523.]
    25کاشانی، محسن، عرفان مثنوی، ص149.
    26سنایی، ابو المجد مجدود‏، حدیقه الحقیقه و شریعه الطریقه، ص330.
    27حافظ، شمس الدین، دیوان، ص244.
    28حافظ، شمس الدین، دیوان، ص319.
    29حافظ، شمس الدین، دیوان، ص546.
    30عطار نیشابوری، فریدالدین، مصیبت نامه، ص303.
    31عطار نیشابوری، فریدالدین، اسرار نامه، ص51.
    32عطار نیشابوری، فریدالدین، منطق الطیر، ص187.
    33مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص605.
    34مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص960.
    35مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص187.
    36مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص187.
    37مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص88.
    38مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص133. 811.
    39مولوی، جلال الدین، دیوان کبیر شمس، ص427.
    40مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص133.
    41مولوی، جلال الدین، مثنوی، 402.
    42شاه نعمت الله ولی، نورالدین، دیوان، ص880.
    43شاه نعمت الله ولی، نورالدین، دیوان، ص212.
    44شاه نعمت الله ولی، نورالدین، دیوان، ص91.
    45اسیری لاهیجی، محمد بن یحیی، مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز، ص36.
    46راز شیرازی، ابوالقاسم، کوثر نامه، ص314.
    47حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص28.
    48حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص35.
    49حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص20.
    50عین القضات همدانی، عبدالله، شکوی الغریب، ص36.
    51ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج2، ص40 و ج3، ص396 و ج2، ص476.
    52یکی از معاصرین می‌نویسد: «خلاصه سخن اینکه در عقل نظری شی واحد یعنی عین ذات خارجی در صورتی که علت است معلول نمی‌شود. ولی در این نظر فوق حکم عقلی که حکم کشف و شهود است این است که ذات، مجمع اضداد و متصف به ضدین و جامع نقیضین است… که هم علت است و هم معلول»[حسن زاده آملی، حسن، ممد الهمم، ص493.]
    53ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص51.
    54ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه (اربع مجلدات)، ج‏3، ص515.
    55ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج‏1، ص122.
    56ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص116.
    57«ما أعجب هذا الأمر مع ما یتضمنه من التناقض المحقق و الایمان بالطریقتین المتناقضتین فیه واجب و الاطلاع علیه من باب الکشف مع وجود الایمان به تأیید عظیم و قوه لمن أعطی ذلک فإن فی هذا الموطن زل کثیر من أهل الکشف.»[ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص635.]
    58ابن عربی: «أن اللَّه قادر علی‏ المحال‏ العقلی کإدخال الجَمَل فی سَمِّ الخیاط مع بقاء هذا علی صِغره و هذا علی کبره و یشاهد من هذا المنزل المقام الذی وراء طور العقل‏.»[ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏3، ص21.]
    59«هذا لا قائل به إلا من أشهد هذا المشهد فالفیلسوف یرمی به و أصحاب أدله العقول کلهم یرمون به و أهل الظاهر لا یقولون به نعم و لا بالمعانی التی جاءت له هذه الصور و لا یقرب من هذا المشهد إلا السوفسطائیه» [ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، ج‏3، ص525؛ قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص791.
    60و هل ثم‏ أمر بهذه‏ المثابه لا یمکن أن ینال من طریق الکشف و الوجود أم لا فنحن نقول ما ثم‏ و ما ثم شی‏ء إلا و یجوز أن ینال العلم به من طریق الکشف و الاشتغال بالفکر حجاب»[ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص523.]
    61طهرانی، محمد حسین، روح مجرد، ص380.
    62مطهری، مرتضی، عرفان حافظ، ص418.
    63قیصری، داود، رسائل قیصری، ص98.
    64مولوی، جلال الدین، مثنوی معنوی، ص347.
    65مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص542.
    66همایی، جلال الدین، تفسیر مثنوی مولوی، ص11.
    67عبدالحسین زرین‌کوب می‌گوید: صوفیه آنچه را به مدد حس و عقل ظاهر دریافت می‌شود عالم ملک می‌خوانند و آن را عالم ظلمت و عالم خلق نیز گویند. درحالیکه ورای این عالم را عالم ملکوت و عالم نور و عالم امر می‌خوانند و بین این عالم و عالم ملکوت نیزعوالم متعدد قائلند و وجود این عوالم را حجاب قلب می‌دانند. مکاشفات صوفیه در حقیقت عبارت است از آنچه به ادراک باطنی ازاین حجاب‌ها بیرون می‌آورند و البته این ادراک را بیش از ادراک حسی و عقلی موجب جزم و یقین می‌شناسند. [زرین‌کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه ص 102.]
    68مینوی، مجتبی، احوال و اقوال خرقانی، ص51.
    69عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، القسم‏الثانی، ص225.
    70عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، القسم‏الثانی، ص139.
    71مولوی، جلال الدین، مثنوی، ص562.
    72مولوی، جلال الدین، فیه ما فیه، ص150.
    73شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، ج1، ص147.
    74مولوی، جلال الدین، دیوان کبیر شمس، ص1367.
    75حلاج، حسین بن منصور، دیوان، ص35.
    76عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، ج1، ص54.
    77عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، ج2، ص26.
    78محمد بن منور، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، ص51.
    79محمد بن منور، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، ص51.
    80غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص449.
    81عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، ص281.
    82جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص110.
    83جزائری، نعمت الله، انوار النعمانیه، ج2، ص 172.
    84عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص260.
    85حافظ، شمس الدین، دیوان، ص303.
    86اسیری لاهیجی، محمد بن یحیی، مفاتیح الاعجاز، ص36.
    87زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجوی در تصوف ایران، ص199.
    88برکه، جز الحمد و سورتی چند از قرآن یاد نداشت و اگر راست پرسی، حدیث موزون به زبان همدانی هم نمی‏توانست کردن، و لیکن می‏دانم که قرآن او دانست درست و من نمی‏دانم الّا بعضی از آن و آن بعضی هم، نه از راه تفسیر و غیر آن دانسته‏ام، از راه خدمت وی دانسته‏ام‏. [عین القضات همدانی، عبدالله، نامه‌های عین القضات همدانی، ج1، ص54.]
    89زرین‌کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، ص167.
    90فروزانفر، بدیع الزمان، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولوی، ص53.
    91فروزانفر، بدیع الزمان، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولوی، ص53.
    92جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، 309.
    93جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، 540.
    94کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج‏2، ص340.
    95جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، 418.
    96قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص318.
    97انصاری، عبدالله، طبقات الصوفیه، ص91.
    98غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ص442.
    99طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص57.
    100طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص255.
    101«وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی‏ أَصْحابِ السَّعیرِ». [ملک، 10.]
    102القلم: 1.
    103«امام صادق علیه السلام ـ خطاب به مفضّل بن عمر ـ فرمود: بنویس و دانش خود را در میان برادرانت منتشر کن و چون [خواستی]بمیری، آن را به پسرانت میراث ده؛ زیرا زمانه‌ای پر آشوب بر مردم می‌رسد که در آن زمان جز با کتابهایشان همدم نشوند.»[کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط – دار الحدیث)، ج‏1، ص130.]
    104کتاب‌های خویش را نگاهبان باشید که به زودی نیازمندشان شوید.»[کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏1، ص52.]
    105طبرسی، علی بن حسن بن فضل، مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، ص326.
    106کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏1، ص17.
    107کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط – دار الحدیث)، ج‏1، ص126.