پرش به محتوا
خانه » تاریخ‌تصوف » حکایات مشهور صوفیه

حکایات مشهور صوفیه

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مقدمه

    بسیاری از داستان های مشهوری که بین مردم رواج دارد، ریشه در میراث متصوفه داشته و شبهات و اشکالاتی را ناظر به دین و باورهای دینی وارد می کند.

    اهمیت

    حکایت و داستان از مهم ترین قالب های تعلیمی و تربیتی است. از بین تمام اقشار، این صوفیان بودند که از زبان حکایت و داستان برای انتقال معارف خود بهره می جستند لذا بخش عمده ای از حکایات و داستان های ایرانی، مشحون از آموزه های نادرست و باطل صوفیانه است.

    صوفیان و جعل حکایت

    داستان های صوفیه، نسبتی با واقعیت ندارد و قریب به اتفاق حکایت های صوفیانه که در تذکره ها و اولیاء نامه های آنها دیده می شود، ساخته و پرداخته ذهن جوال آنها بوده و بیانگر به کارگیری قدرت هنری زبان و توانش خیالی آنان در آفرینش این حکایت است.

    بسیاری از صوفیان معتقدند، با نیت خیر و هدف صحیح، می توان داستان و حکایتی را جعل کرده و به انبیاء و اولیاء دین نسبت داد.[1]«و الأحادیث فی الترغیب فی الآخره و التزهید فی الدنیا و الترهیب لوعد اللَّه تعالى و فی فضائل الأعمال و تفضیل … ادامه پاورقیرویکرد محققین و نویسندگان صوفیه هم این بود که حکایات، نیازی پشتوانه و استناد معتبر ندارد. چنانچه دکتر باستانی پاریزی (از پیروان فرقه نعمت اللهیه گنابادی) می گوید: «این سخنان اگر هم دروغ باشد، دروغ کم ضرر است و به کسی آن چنان لطمه ای نمی زند»[2]باستانی پاریزی، آسیای هفت سنگ، ص 145

     

     

    کوزه گری حضرت نوح  

    مرحوم دستغیب در کتاب خود حکایتی را درباره کوزه گری حضرت نوح و شکستن کوزه ها توسط مَلَک نقل می کند: «… به مناسبت، روایتی مختصر از حیاه القلوب مجلسی نقل می شود: پس از آن که حضرت نوح (ع) نفرین کرد و همه کفار غرق شدند، ملکی در پیش او ظاهر شد. شغل حضرت نوح کوزه گری بود. کوزه هایی از گل درست می کرد و پس از خشک شدن می فروخت. ملک کوزه ها را یکی یکی از نوح می خرید و پیش چشمش آن را خرد می کرد و می شکست. حضرت نوح خیلی ناراحت شد و به او اعتراض کرد که این چه کاری است می کنی؟ گفت: به تو نیامده است، من خریده ام و اختیارش را دارم. حضرت نوح (ع) گفت: بلی لیکن من آن را ساخته ام. مصنوع من است. ملک گفت: کوزه هایی ساخته ای نه این که خلق کرده ای. اینک من که آن را می شکنم تو ناراحت می شوی. چطور نفرین کردی که این همه خلق خدا هلاک گردند؟! بنابرآن چه در علل الشرائع است، پس از این قضیه حضرت نوح ع از بس گریه کرد تا نامش نوح گردید.» [3]دستغیب، استعاذه، ص139 و 149

    ماخذ یابی

    این حکایت در کتاب حیاه القلوب علّامه مجلسی و کتاب علل الشرائع شیخ صدوق و همچنین دیگر منابع حدیثی شیعه وارد نشده است.[4].در کتاب علل الشرایع مرحوم صدوق درباره وجه تسمیه حضرت نوح چنین آمده است:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام … ادامه پاورقی

    نخستین مرتبه عطار نیشابوری این حکایت را با اختلاف اندکی در کتاب مصیبت نامه به نظم درآورده است:

    نوح پیغامبر چو از کفار رست ****با چهل تن کرد بر کوهی نشست

    برد یک تن زان چهل کس کوزه گر****برگشاد او یک دکان پر کوزه در

    جبرئیل آمد که میگوید خدای****بشکنش این کوزه ها ای رهنمای

    نوح گفتش آن همه نتوان شکست****کین بصد خون دلش آمد بدست

    باز جبریل آمد و دادش پیام****گفت میگوید خداوندت سلام

    همتی را بر همه بگماشتی****لاتذر گفتی و کس نگذاشتی

    یک دکان کوزه بشکستن خطاست****یک جهان پر آدمی کشتن رواست

    خود دلت میداد ای شیخ کبار****زان همه مردم برآوردن دمار[5].عطار نیشابوری، مصیبت نامه، ص97

    در ترازوی نقد

    این داستان صوفیانه با آموزه عصمت در تضاد است و به نوعی سرزنش حضرت نوح به جهت نفرین قوم خویش می باشد. صوفیان در آثار مختلف خود به مذمت و سرزنش آن نبی الهی برخواسته اند. ابن عربی ایشان را قاصر در معرفت الله می داند و می گوید رویکرد تنزیهی صرف او، سبب شد کسی بدو ایمان نیاورد: «فَاِنَّهُم لَو تَرَکُوهُم جَهَلوا مِنَ الحَقّ عَلی قَدرِ ما تَرَکُوا مِن هؤُلاءِ فَاِنَّ لِلحَقِّ فی کُلِّ مَعبُودٍ وجهاً خاصّاً یَعرِفُهُ وَ یَجهَلُهُ مَن یَجهَلُهُ.»[6].ابن عربی، فصوص الحکم، ج‏1، ص72همچنین در جای دیگر ذیل آیه شریفه مِمَّا خَطیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصارا در کمال تعجب، قوم مشرک حضرت نوح را فانی در ذات خدا و مغروق در علم حق تعالی می داند[7]«قوم نوح علیه السّلام در دریاهای علم بالله تعالی غرق گردیدند. پس جز الله یاری دهنده نیافتند. پس الله یاری … ادامه پاورقی

    مولوی در کتاب مثنوی، داستان حضرت نوح را نیز مانند دیگر داستان های قرآنی تغییر داده و پایان آن را مطابق تفسیر دلخواه خویش بیان کرده است. نوح در پایان ماجرا، به درشت گویی و نعوذبالله اعتراض نسبت به خلف وعده خداوند مبنی بر نجات اهل و عیال او اعتراض کرده و می گوید: خداوند با علم و آگاهی اش، از درد دل من با خبر نیست؛ زیرا خداوند فرزند و بابا ندارد تا احساس پدر نسبت به گرفتاری و مرگ فرزندش را درک کند:

    لمْ یَلِدْ لَمْ یُولَدَست او از قِدَم****نه پدر دارد، نه فرزند و نه عَم‏

    نازِ فرزندان کجا خواهد کشید****نازِ بابایان کجا خواهد شنید؟

    نیستم مولود، پیرا، کم بناز****نیستم والد، جوانا، کم گُراز[8]مولوی، مثنوى معنوى، متن، ص354

    بیرون کشیدن تیر از پا  

    در حکایتی آمده است که در جنگ تیری به پای امیرالمومنین علی علیه السلام اصابت کرد و اصحاب از درمان و خارج کردن آن تیر عاجز بودند تا اینکه به پیشنهاد برخی، مقرر شد هنگامی که آن حضرت در نماز است، تیر را بیرون آورند. هنگامی که حضرت به نماز برخواست، تیر را از پا درآوردند و آن حضرت هیچ درد و واکنشی را ابراز و احساس نکرد.

    ماخذ یابی

    علامه حلی بخشی از این حکایت را بدون اینکه به امام نسبت دهد در کتاب کشف الیقین نقل می کند: «لأن النشاب إذا أرید إخراجه من جسده الشریف یترک حتى یصلی فإذا اشتغل بالصلاه و أقبل على الله تعالى أخرجوا الحدید من جسده‏.»[9]علامه حلی، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص118

    این داستان همچنین در کتاب ارشاد القلوب بدون اینکه به امام نسبت داده شود و یا در قالب حدیث و روایت بیان شود توسط مرحوم دیلمی (م 841ق) نقل شده است که همین مساله نشان می دهد مولف کتاب این حکایت را در زمره روایات نمی دانست: «لأنهم کانوا إذا أرادوا إخراج الحدید و النشاب من جسده الشریف ترکوه حتى یصلی فإذا اشتغل بالصلاه و أقبل إلى الله تعالى أخرجوا الحدید من جسده و لم یحس فإذا فرغ من صلاته یرى ذلک فیقول لولده الحسن ع إن هی إلا فعلتک یا حسن.»[10]دیلمی، إرشاد القلوب إلى الصواب، ج‏2، ص218

    سید هاشم بحرانی در کتاب  حلیه الأبرار فی أحوال محمد و آله الأطهار علیهم السلام هم به نقل داستان مذکور می پردازد بدون اینکه حکایت را به امام نسبت دهد.[11]بحرانی، حلیه الابرار، ج‏2، ص: 180اما مهم ترین منابع از میراث شیعیان که با نقل این حکایت، سبب نشر آن در میان مردم و تبدیل آن به جزئی از فرهنگ عامه گردیده است، کتاب محجه البیضا فیض کاشانی، معراج السعاده مرحوم نراقی و تفسیر محیط الاعظم سید حیدر آملی می باشد.[12]. فیض کاشانی، ملامحسن، المحجه البیضا، ج 1، ص 397 و 398.احمد نراقی، معراج السعاده، 849.سید حیدر آملی، تفسیر المحیط … ادامه پاورقی

    به نظر می رسد نخستین بار مرتبه میبدی در تفسیر کشف الاسرار و فخر رازی حکایت بیرون کشیدن تیر از پای مبارک امیرالمومنین علی علیه السلام در حین نماز را بیان کرده اند..[13]میبدی، کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏1، ص: 180

    عبدالرحمن جامی (م 898ق) از مشایخ فرقه نقشبندیه این حکایت را به نظم در آورده و ماجرای تیر خوردن حضرت را مربوط به جنگ أحد عنوان می کند.[14]حکمت، علی اصغر، جامى، ص141

    ریشه یابی حکایت

    یکی از رویکردهای رایج صوفیه، انتساب حکایات مشایخ خود، به رهبران دینی است. بنابر نقل غزالی یکی از مشایخ صوفیه به نام “مسلم بن یسار” هنگامی که در مسجد مشغول نماز خواندن بود، ستون مسجد فرو می ریزد و بر جسد او می افتد به طوری که نیاز به قطع کردن آن عضو بدن پیدا می شود. مسلم چنان غرق در عبادت بود که متوجه این مساله نمی شود و اطرافیان او می گویند “إنه فی الصلاه لا یحس بما یجری علیه فقطع و هو فی الصلاه”.[15]غزالی، محمد، إحیاء علوم الدین، ج‏2، ص308 سپس در حالت نماز عضو او را قطع می کنند بدون اینکه مشعر به آن شده و درد بکشد.

    فیض کاشانی در محجه البیضا به اشتباه این حکایت را به ربیع بن خثیم نسبت می دهد و در پایان می نویسد: «أقول: و مثل هذا ینسب إلى مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّه وقع فی رجله نصل فلم یمکن من إخراجه فقالت فاطمه علیها السّلام: أخرجوه فی حال صلاته فإنّه لا یحسّ بما یجری علیه حینئذ، فاخرج و هو علیه السّلام فی صلاته.‏»[16]. المحجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء، ج‏1، ص: 397

    در ترازوی نقد

    این داستان شبهاتی را درباره آن حضرت ایجاد می کند از جمله:

    1.غفلت و جذبه در حال نماز؛

    2.تعارض با ماجرای صدقه دادن انگشتر؛

    3.خون آلود بودن بدن و لباس در نماز؛

    4.تنافی را رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که در نماز، متوجه گریه اطفال می شدند.

    1. تضاد با سلوک معصومین: یکی از تفاوت های بارز سلوک عبادی صوفیان با اهل بیت علیهم السلام، مساله جذبه، سکر و بی خودی است. از خود بی خود شدن، زوال عقل و مدهوشی و سپس انخلاع روح از بدن یکی از نشانه های “وصول” به الله و فناء در ذات خدا در نگرش صوفیان است اما اهل بیت علیهم السلام با این حرکات و واکنش ها مخالفت می کردند.

    وقتی جابر بن یزید جعفی نزد امام باقر علیه السلام آمده و راجع به همین حرکات سوال می کند، حضرت بی درنگ این اعمال را شیطانی خوانده و سلوک عبادی مومنین را کاملا متفاوت از این گونه حالات و حرکات عنوان می کنند:

    «جابر می گوید خدمت حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم گروهى هنگامى که آیه‏اى از قرآن براى آنها خوانده مى‏شود و یا از آن گفتگو مى‏گردد ناگهان یکى از آنها بى‏هوش مى‏گردد، بطورى که اگر دست و پایش را قطع کنند حس نمى‏کند، امام علیه السّلام فرمود: این حالت از شیطان است مردم به این (رفتار و حالات) امر نشده‏اند بلکه باید رقت و نرمى داشته باشند و اشکشان جارى گردد» [17]«قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنَّ قَوْماً إِذَا ذُکِّرُوا بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْقُرْآنِ أَوْ حُدِّثُوا بِهِ صَعِقَ … ادامه پاورقی

    خدو انداختن

    می گویند حضرت علی علیه السلام در نبرد خندق، با خدعه جنگی، ضربه ای به عمرو زده و او را نقش بر زمین می کند. عمرو نیز از عصبانیت آب دهان بر صورت حضرت انداخته و حضرت علی علیه السلام مدتی تحت تاثیر نفس اماره خود قرار گرفته و برای غیر خدا غضب نموده و لحظه قصد می کند که برای تشفی نفس او را گردن زند اما کمی بعد بر خود مسلط شده و برای خاموش کردن آتش غضب دوری در میدان زده و سپس سر آن کافر را از تن جدا می کنند.

    در کتاب مثنوی

    شهرت این حکایت، به خاطر داستان سرایی مولوی درباره آن است. جلال الدین محمد بلخی این حکایت را به گونه ای کاملا متفاوت در کتاث مثنوی معنوی به تصویر می کشد. در داستان خیالی مولوی، از نام و عنوان آن فرد هتاک سخنی به میان نمی آید بلکه او او را پهلوانی از عجم می داند که بعد از آن اهانت، گفتگویی میان وی و حضرت علی علیه السلام صورت گرفته و نهایتا توبه کرده و مسلمان می شود و پنجاه نفر از اعضای قبیله اش نیز مسلمان می شوند:

    از على‏ آموز اخلاص‏ عمل****شیر حق را دان مطهر از دغل‏

    در غزا بر پهلوانى دست یافت****زود شمشیرى بر آورد و شتافت‏

    او خدو انداخت در روى على‏**** افتخار هر نبى و هر ولى‏

    آن خدو زد بر رخى که روى ماه****سجده آرد پیش او در سجده‏ گاه‏

    در زمان انداخت شمشیر آن على****کرد او اندر غزایش کاهلى‏

    گشت حیران آن مبارز زین عمل‏****وز نمودن عفو و رحمت بى‏ محل‏

    گفت بر من تیغ تیز افراشتى**** از چه افکندى مرا بگذاشتى‏

    آن چه دیدى بهتر از پیکار من‏****تا شدى تو سست در اشکار من‏

    مولوی در ادامه، نفس حضرت علی علیه السلام را با آن مجاهد کافر یکی دانسته و بر اساس مبنای وحدت وجود، آن حضرت و آن مجاهد را فانی در یکدیگر عنوان می کند:

    چون که حرّم خشم کى بندد مرا****نیست اینجا جز صفات حق در آ

    اندر آ کازاد کردت فضل حق****ز آن که رحمت داشت بر خشمش سبق‏

    اندر آ اکنون که رستى از خطر****سنگ بودى کیمیا کردت گهر

    رسته‏اى از کفر و خارستان او****چون گلى بشکفته در بستان هو

    تو منى و من توام اى محتشم‏****تو على بودى على را چون کشم‏

    مولوی در ادامه حضرت علی علیه السلام را مورد اهانتی آشکار قرار می دهد و مدعی غلبه نفس اماره بر عقل و دین حضرت شده و می گوید:

    گفت امیر المؤمنین با آن جوان‏****که به هنگام نبرد اى پهلوان‏

    چون خدو انداختى در روى من‏‏****نفس جنبید و تبه شد خوى من‏

    نیم بهر حق شد و نیمى هوا‏****شرکت اندر کار حق نبود روا

    تو نگاریده‏ى کف مولاستى‏****آن حقى کرده‏ى من نیستى‏

    نقش حق را هم به امر حق شکن‏**** بر زجاجه ‏ى دوست سنگ دوست زن‏

    گبر این بشنید و نورى شد پدید‏****در دل او تا که زنارى برید[18]مولوی، مثنوى معنوى، ص159

    ماخذ یابی حکایت

    از منابع متقدم صوفیه، محمد غزّالی (م 505 ق) در کتاب کیمیای سعادت حکایت را نقل می کند اما از اسم آن فرد هتاک و عاقبت او سخنی به میان نمی آورد: “على (رض) کافرى‏ را بیفکند تا بکشد، وى آب دهان در روى على پاشید: وى را دست بداشت و نکشت و گفت: خشمگین شدم، ترسیدم که براى خداى- تعالى- نکشته باشم.[19]محمد غزالی، کیمیاى سعادت، ج‏1 ؛ ص517همچنین منابع تاریخی اهل سنت هم این حکایت را بازگو کرده اند. ابن طقطقی (متولد 672ق) در تاریخ فخری این حکایت را به عنوان “قیل” نقل کرده است.[20]ابن طقطقی‏، الفَخری فی الآداب السلطانیه و الدول الإسلامیه،ص:31. شرح مثنوى(شهیدى)، ج‏1، ص 220 به نقل از تاریخ فخری

    برهان الدّین محقّق ترمذی (متوفّی 638) که شیخ و استاد مولوی بوده است، در کتاب معارف این داستان را نقل کرده است و در ضمن حکایت به صراحت نسبت غفلت و لغزش به حضرت علی داده شده است «نفس بجنبید، آلوده گشت شمشیر حق با نفس من و خشم من.»[21]بهاء ولد، معارف؛ صص2 و 3

    از منابع شیعه، ابن شهرآشوب (م 588ق) این حکایت را به نقل از طبری نقل کرده و آن مجاهد عرب را عمرو بن عبدود عنوان می کند و به حضرت علی علیه السلام نسبت می دهد که برای غیر خدا و نفس خویش غضب نموده است.[22]ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج‏2، ص: 115مشخص نیست مقصود ابن شهرآشوب از طبری، کدام یک از طبری های چندگانه تاریخ بوده است. در کتاب تاریخ طبری سنی، ماجرای کشتن عمرو بن عبدود بیان شده است اما از آب دهان انداختن و حکایت مشهور صوفیان هیچ سخنی به میان نیامده است.[23]طبری، تاریخ‏ الطبری، ج‏2،ص:574.

    در ترازوی نقد

    این حکایت علاوه بر اینکه در صدد حذف یکی فضائل مشهور امیرالمومنین علیه السلام است، آموزه عصمت ائمه اطهار علیهم السلام را نیز لکه دار کرده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله طبق نقل فریقین، در جنگ احزاب بعد از ضربه حضرت علی به پهلوان عرب عمرو بن عبدود و کشتن او، چنین فرمودند “ضَربَهُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَهِ الثّقلین”[24].علامه حلی، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص83.ابن طاوس، إقبال الأعمال، ج‏1، ص467 درحالیکه طبق حکایات صوفیان به ویژه داستان مولوی و همچنین دیگر آثار متصوفه، از اساس سخنی از این ضربه مهم به میان نیامده بلکه کشته شدن آن فرد را نیز انکار کرده است!

    رواج این حکایت هم در اذهان عامه منجر به شبهه و اشکال شده است و همانند ماجرای پیشین، بیش از آنکه فضیلتی از فضائل حضرت را نمایانگر باشد به شبهه ای علیه دیگر مناقب و فضائل ایشان و بلکه مسلمات دینی شیعه بدل شده است.[25]https://b2n.ir/311665https://b2n.ir/454439

    حضرت موسی و سگ مرده

    ابن فهد حلی در عده الداعی این حکایت را بدون نسبت به امام معصوم علیه السلام چنین آورده است:

    «و همانند این حدیث حدیثى است که بعضى از اصحاب براى من حدیث کرد که خداى تعالى به موسى علیه السلام وحى فرمود: که وقتى براى مناجات آمدى کسى را که تو بهتر از او هستى به همراه بیاور. حضرت موسى به هر کس که مى‏رسید، جرأت نمى‏کرد که بگوید من بهتر از او هستم مردم را رها کرد و در اصناف حیوانات جستجو کرد تا آنکه به سگ گر گرفته‏اى رسید. حضرت با خود گفت این سگ را با خود مى‏برم. آنگاه ریسمانى در گردن سگ کرد و با خود برد وقتى در بین راه رسید طناب را از سگ باز کرد و رهایش نمود وقتى به مناجات پروردگار رسید. پروردگار فرمود:اى موسى! چرا آنچه که من امر کردم نیاوردى؟ عرضه داشت: پروردگارا! من آن را نیافتم. خداى تعالى فرمود قسم به عزت و جلالم! اگر کسى را با خود مى‏آوردى، اسم تو را از دیوان پیامبرى محو مى‏کردم.» [26]«مَا حَدَّثَنِی بِهِ بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَوْحَى إِلَى مُوسَى علیه السلام إِذَا … ادامه پاورقی

    ماخذ یابی

    مرحوم ابن فهد حلی این حکایت را به امام نسبت نمی دهد لذا نمی توان آن را حدیث دانست. از جانب دیگر اگرچه آن مرحوم از انتساب به تصوف بری بود و ما سخن قاضی نورالله شوشتری که ایشان را مرتاض و صوفی می خواند را نمی پذیریم اما قابل انکار نیست که نسبت به نقل سخنان متصوفه متساهل بود و اقوال و عبارات آنها را با گشاده دستی در آثار خود وارد می کرد.[27]شوشتری‌، قاضی‌ نورالله‌، مجالس‌ المؤمنین‌، ج۱، ص۵۷۹ به همین جهت علمای شیعه مانند مرحوم بحرانی ایشان را متمایل به تصوف دانسته «إلّا أنّ له میلا إلى الصوفیّه  بل تفوّه به فی بعض مصنّفاته» و از اخذ متفردات او پرهیز می کردند.[28]نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمه، ج‏2، ص333

    خلع از دیوان نبوت

    مشابه این نوع از حکایات در میراث متصوفه به وفور دیده می شود. افسانه هایی که در آن، نبی با انجام یک اشتباه، از جانب خدا مورد عقاب و عتاب قرار گرفته و تهدید به خلع نبوت می شود.[29]غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، ج‏4، ص: 230در بسیاری از آثار صوفیان از جمله فصوص الحکم و فتوحات مکیه راجع به حضرت عزیر مشابه این جمله را با چنین عبارتی نقل کرده اند “فقوله للعزیر لئن لم تنته عن السؤال عن ماهیه القدر لأمحون اسمک من دیوان النبوّه”[30]ابن عربی فصوص الحکم، ج‏1، ص: 134.ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص64. ابوطالب مکی، قوت القلوب فى … ادامه پاورقی

    در ترازوی نقد

    این حکایت نیز عصمت انبیاء و اوصیاء را مورد اصابت قرار می دهد. اگر انتخاب سگ و آوردن آن نزد خدا به عنوان بدتر خلایق، فکری اشتباه و امری غلط است حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام حتی برای یک آن، مرتکب این اشتباه شده بود اگرچه در آینده از کرده خود پشیمان می شود.

    در اطراف این حکایت نیز شبهاتی مطرح شده است از جمله به چه علت عزت و احترام یک مومن بلکه افزون تر یک پیامبر اولوالعزم تا اندازه یک حیوان نجس العین پایین آورده می شود!

    ذکر خدا زیر تیغ

    آقای قرائتی به کرات این حکایت را در تریبون های رسمی صدا و سیمای جمهوری اسلامی و منابر مساجد نقل کرده است و می گویند: «الله اکبر من این حدیث را خوانده‌ام اجازه بدهید تکرار کنم. بعضی حدیث‌ها را باید هر هفته تکرار کنم. سلمانی آمد -آرایشگاهی به قول امروزی‌ها پیرایشگاهی- صورت آقا امیر المومنین(علیه السلام) را اصلاح کند لب‌ها تکان می‌خورد گفت: یا علی لبت را نگه دار موی روی لب را بزنم حضرت فرمود: لبم را نگه دارم یک سبحان الله عقب می‌افتم.[31]https://b2n.ir/929657 https://b2n.ir/919952https://b2n.ir/009274

    مأخذ یابی حکایت

    این حکایت در زمره حکایات مشهور مشایخ صوفیه می باشد که در قرون بعدی، به حضرت علی علیه السلام نسبت داده اند. افرادی مانند معروف کرخی و ابوالحسن داودی و احمد بن حرب از جمله مهم ترین چهره هایی هستند که حکایت به آنها نسبت داده شده است.

    درباره معروف کرخی (م200هـ) آمده است:

    کَانَ حَجَّامٌ یَأْخُذُ مِنْ شَارِبِ مَعْرُوفٍ وَکَانَ مَعْرُوفٌ یُسَبِّحُ , فَقَالَ الْحَجَّامُ:  لَا یَتَهَیَّأُ أَخْذُ الشَّارِبِ وَأَنْتَ تُسَبِّحُ , فَقَالَ مَعْرُوفٌ: أَنْتَ تَعْمَلُ وَأَنَا لَا أَعْمَلُ؟ [32]ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج‏8، ص362

    همچنین درباره احمد بن حرب (م234ه)نقل شده است:

    قَالَ زَکَرِیَّا بنُ دَلَّوَیْه: کَانَ أَحْمَدُ بنُ حَرْبٍ إِذَا جَلَسَ بَیْنَ یَدِیِ الحَجَّامِ لِیُحْفِیَ شَارِبَهُ یُسَبِّحُ, فَیَقُوْلُ لَهُ الحَجَّامُ: اسْکُتْ سَاعَهً. فَیَقُوْلُ: اعْمَلْ أَنْتَ عَمَلَکَ وَرُبَّمَا قَطَعَ مِنْ شَفَتِهِ, وَهُوَ لاَ یَعْلَمُ.[33]ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج1، ص 48

    همچنین درباره ابوالحسن داودی آمده است:

    کان الإمام أبو الحسن الداوودی لا تسکن شفته من ذکر الله عز وجل. قال: فیحکى أن مزینا أراد أن یقص شاربه، فقال له: أیها الإمام، یجب أن تسکن شفتیک؛ فقال: قل للزمان حتى یسکن.[34]ابن صلاح، طبقات الفقهاء الشافعیه، ج1، صص539 و 540

    در ترازوی نقد

    مبالغه و افراطی که در سیره مشایخ صوفیه دیده می شود، در این حکایت هم نمودار است. سنخ اعمال طریقتی صوفیه و نوع عبادات آنها مبتنی بر یک نوع افراط و زیاده روی است تا سالک را به سختی واداشته و صدق مفهوم ریاضت بر آن صحیح باشد. لذا این زیاده روی ها در طریقت را باید امری شایع دانست که مولفین متصوفه نیز با آمیختن چاشنی مبالغه از جانب خویش، خروجی هایی مشابه همین داستان به دست ما داده اند.

    استخاره و نماز صبح

    آقای حسین مظاهری در کتاب جهاد با نفس این حکایت را در قالب حدیثی به امام صادق علیه السلام نسبت داده و می گوید: «کسی آمد خدمت امام صادق علیه السلام استخاره کرد، بد آمد. استخاره را ندیده گرفت و به تجارت رفت. اتفاقاً به او خوش گذشت و علاوه بر آن سود فراوانی هم برد؛ تعجب کرد که من پیش امام علیه السلام استخاره کردم بد آمد، مسافرت به من خوش گذشت و سود فراوان بردم، یعنی چه؟ خدمت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول الله، یادتان هست که چند وقت قبل خدمت شما رسیدم، استخاره کردم و بدآمد؛ برای مسافرت بود، به تجارت رفتم، سود فراوانی داشت و خوش گذشت. آقا امام صادق علیه السلام تبسم فرمودند و گفتند: یادت هست در فلان منزل خسته بودی، نماز مغرب و عشایت را خواندی، شام خورده خوابیدی، خوابت برد. یک وقت بیدار شدی که آفتاب زده و نمازت قضا شده بود؟ (البته گناه نکرده بود زیرا نمی‌خواسته که قضا شود، بعد هم قضای نمازش را خواند) فرمودند: یادت هست؟ گفت: بله یابن رسول الله، فرمودند: اگر خدا دنیا و آنچه در دنیا است به تو داده بود جبران آن خسارت نمی‌شد. خیلی چیز از دستت رفت، نمی‌دانی چه خبر است» [35].حسین مظاهری، جهاد با نفس، ج1، ص66 بخش اول: گفتار چهارم انسان ملکوتیhttps://b2n.ir/761255

    ماخذ یابی حکایت

    این حکایت در هیچ کدام از منابع حدیثی و تاریخی شیعی یافت نشد و نویسنده کتاب مزبور هم منبع و مستندی برای آن ارائه نمی دهد. اما با فحص مختصری که در منابع مختلف صورت گرفت همانطور که انتظار می رفت رد آن را در میراث صوفیه پیدا نمودیم. ابوالقاسم راز شیرازی (م1293ق) از اقطاب صاحب نام و مشهور فرقه ذهبیه اغتشاشیه در کتاب مناهج انوار المعرفه این حکایت را در قالب حدیث نبوی نقل کرده است. این قطب ذهبی در کتاب خود می نویسد: «منقول است که مردى در خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) بجهت‏ رفتن به سفرى استخاره کرد، بدآمد و چون مظنّه نفع کلّى در آن سفر داشت خلاف استخاره نموده به آن سفر رفت و منافع بسیارى عاید او شد، بعد از مراجعت از سفر، خدمت حضرت (صلی الله علیه وآله) آمد و سؤال از بدى استخاره نمود، آن حضرت فرمود: در این سفر، امرى از امور دین از تو فوت شده؟ عرض کرد: بلى یک نماز از من فوت شد، فرمود: بدى استخاره بجهت فوت آن نماز بود؛ زیرا که تمام مال دنیا به ثواب آن یک نماز وفا نمى‏کند، و نفعى که عاید تو در این سفر شده در جنب نفعى که در آخرت از تو فوت شده قلیل است.»[36]راز شیرازی، ابوالقاسم، مناهج أنوار المعرفه فى شرح مصباح الشریعه، ج‏1، ص518

    در ترازوی نقد

    در بحث از آسیب شناسی استخاره باید به دو جهت اشاره کرد:

    1. نیابت در استخاره در روایات شیعه مورد اشاره قرار نگرفته است بلکه هرچه هست، استخاره توسط خود انسان است نه سپردن آن به دیگری. در کلمات بسیاری از فقها نیز کوچک ترین اشاره ای بدان نشده است و حتی پاره ای از فقها آن را محل اشکال دانسته اند.[37]نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام ج۱۲، ص۱۷۵. در بسیاری از فرق صوفیه استخاره باید توسط شیخ طریقت یا قطب انجام شود و نه خود فرد” لا یستخار إلا أمین”[38]الشاذلى‏،احمد بن محمد بن عیاد الشافعى، المفاخر العلیه فى المآثر الشاذلیه، ص68
    2. اهمیت دادن به مقوله استخاره و اصالت بخشی بدان خلاف آیات و روایات اهل بیت علیهم السلام بلکه سیره متصوفه است. صوفیان استخاره را یکی از اقسام وحی می دانند و آن را وحی الاستخاره[39].سلطان حسین گنابادی، نابغه علم و عرفان، ص 286 :«در باب استخاره، آنچه در استخاره لازم است، چه استخراه به کلام … ادامه پاورقی نامیده اند.[40].ابن سبعین، رسائل ابن سبعین، ص: 170 مولفین صوفیه مانند ابن عربی پایه گذار عرفان نظری در این زمینه دست به تالیف آثاری زده اند و همو کتابی تحت عنوان رساله الاستخاره دارد.[41].عثمان یحیی، مؤلفات ابن عربى تاریخها و تصنیفها، ص675 در فرقه نعمت اللهیه، یکی از مناصب مهم طریقتی و از اولین مقامات فرقه ای، “شیخ اجازه” است. یعنی فردی که از جانب قطب، ماذون به انجام استخاره برای دراویش شده است.[42]مدرسی چهاردهی، نورالدین، کتاب سیری در تصوف در شرح حال مشایخ و اقطاب، چاپ سوم – تهران – انتشارات اشراقی – … ادامه پاورقی

    علیکم بدین العجائز

    یکی دیگر از حکایات مشهور در افواه عامه، داستان پیرزن و چرخ ریسندگی است که چنین نقل می شود:

    «پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله با اصحاب‏خویش بر پیرزنى گذشت که با چرخ دستى نخریسى مى‏کرد از او پرسیدخدا را به چه دلیل شناختى پیرزن دستش را که بدسته چرخ بود و چرخ‏را بسرعت مى‏گرداند از دسته چرخ برداشت و طبعا چرخ پس از چندلحظه متوقف شد پیرزن گفت باین دلیل همچنانکه ان چرخ رادستى میباید که آنرا به گردش آورد چرخ عظیم جهان را نیز که همواره‏در گردش است دستى مقتدر مى‏گرداند در این وقت بود که رسول اکرم ‏فرمود علیکم بدین العجائز .»

    ماخذ یابی

    شهید مطهری می نویسد: «جمله‏اى به رسول اکرم نسبت داده شده است که: علیکم بدین العجائز بر شما باد بدین پیرزنان .این جمله مستمسکى شده براى منکرین تعمق و تدبر در معارف‏غیبى و مسائل ماوراء طبیعى .این جمله بصورت حدیث در هیچ کتاب حدیثى شیعه یا سنى دیده نشده است معذلک نظر به اینکه با ذائقه بى‏خبران موافق آمده است‏شهرت‏فراوانى کسب کرده و وسیله‏اى شده براى انکار هر گونه کوششى دراینگونه مسائل و از آن طرف هم عکس العملهائى به عنوان توجیه و تاویل‏این حدیث از طرف طرفداران تحقیق در معارف الهى ابراز شده است.»[43]مطهری، مرتضی، اصول و فلسفه و روش رئالیسم، ج ۵، صص ۲۱-۲۴

    این جمله در کتاب وصایا منتسب به حارس محاسبی (م243ق) به عنوان قیل نقل شده است قیل لکم: “علیکم بدین العجائز، و دین الأعرابی، و دین الغلام‏”.[44]حارث محاسبی، النصائح(الوصایا)، ص119 سپس محمد غزالی در کتاب احیاء علوم دین آن را به رسول خدا صلی الله علیه وآله نسبت داده و چنین برداشت می نماید که پایه ایمان و اعتقادات برخی از انسان ها باید صرفا از روی تقلید و تبعیت از غیر باشد و نه تعمیق و اجتهاد و تفکر.[45]محمد غزالی، إحیاء علوم الدین، ج‏8، ص141

    غزالی در کتاب کیمیای سعادت این نقل را ضمیمه می کند با روایت “و اکثر اهل الجنّه البله” و در اشتباهی فاحش، بله را به معنای کم خرد و ابله می گیرد تا راحت تر مقصود خود را برساند و اینگونه القاء کند که تعمیق در اصول اعتقادات و ایمان برای بسیاری از انسان ها ممکن نبوده و آنها باید دین خود را به تقلید از بزرگان اخذ نمایند.[46]محمد غزالی، کیمیاى سعادت، ج‏2، ص408کلمه بله در حدیث فوق، طبق روایات اهل بیت علیهم السلام نه به معنای کم خرد و … ادامه پاورقی این درحالیست که امام صادق علیه السلام در نقلی، کلمه “البله” را چنین معنا کرده اند : “الْعَاقِلُ فِی الْخَیْرِ الْغَافِلُ عَنِ الشَّرِّ”[47]محمد بن علی ابن بابویه، معانی الأخبار، النص، ص: 203 . مجموعه ورام، ج1، ص 301

    در ترازوی نقد

    اما اصحاب تصوف به کرات حکایت فوق را مورد استناد قرار داده اند. آنها چند تفسیر و خوانش متفاوت از این نقل ارائه داده اند و از هر تفسیر نیز برای مشروعیت بخشی به اصول و پایه های سیر و سلوک عرفانی خویش بهره فراوان بردند.

    تفسیر اول علکیم بدین العجائز، متعلق به کسانی چون مولوی است که با تکیه به واژه عجز، تاکید بر تسلیم شدن نزد شیخ طریقت و عاجز بودن در برابر مخالفت با او و شکستن نفس و تحقیر خویش در پیشگاه وی می باشد:

    خرم آن کو عجز و حیرت قوت او است****در دو عالم خفته اندر ظل دوست

    هم در اول عجز خود را او بدید****مرده شد دین عجائز برگزید

    چون زلیخا یوسفى بر وى بتافت****از عجوزى در جوانى راه یافت

    زندگى در مردن و در محنت است ****آب حیوان در درون ظلمت است[48]همایی، جلال الدین، مولوى نامه ؛ مولوى چه مى گوید؟، ج‏2، ص762

    اما تفسیر دوم از این جمله که تفسیر شایع تری در بین صوفیه بوده و پیش تر افرادی چون بهاء ولد، غزالی و … بدان چنگ زده اند به معرفت شناسی صوفیان پیوند خورده و با ابزار شناخت نزد صوفیان ارتباط دارد. اهل تصوف معتقدند گوهر تابناک علم و معرفت، تنها بعد از تصفیه و تزکیه جان بر قلوب تابانده می شود و با چشم دل شهود می گردد پس تامل در وحی و توغل در فلسفه و تدبر در آیات و تفکر در براهین عقلانی ذره ای روشنگری نداشته و حقیقتی را بازگو نمی کند بلکه همچون پرده ای ضخیم بر قلب انسان حجاب انداخته و مانع حصول معرفت و سلوک در طریقت می باشد.

    نمک سفره

    یکی از حکایات مشهوری که در افواه عامه رواج زیادی دارد مساله تقاضای تمام حوائج از امام معصوم علیه السلام است و چنین گفته می شود که حتی نمک سفره یا بند کفش تان را نیز از امام بخواهید. یعنی تمام حوائج ریز و درشت و بزرگ و کوچک را از معصومین بخواهید و از کوچکی خواسته های خود شرم و حیا نکنید و خجلت نکشید.حجت الاسلام ابراهیم بهاری می گوید:«حتی نمک سفره تان را از ما بخواهید یعنی طعم غذایتان هم امام رضایی باشد، یعنی برکت ورحمت و حلالی سفره و رزق سفره شما گره خورده به خوان پر برکت امام رضا باشد.»

    ماخذ یابی حکایت

    این حکایت با چنین متنی، مطلقا در منابع شیعه وارد نشده است. آنچه هست نقلی در منابع اهل سنت و صوفیان بوده که با تفاوت چشمگیری به نقلی مرسل آورده اند که در درخواست از خدا شرم نکنید و حتی نمک سفره و بند کفش تان را نیز از او بخواهید.

    حَدَّثَنَا صَالِحُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: أَخْبَرَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَیْمَانَ، عَنْ ثَابِتٍ البُنَانِیِّ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «لِیَسْأَلْ أَحَدُکُمْ رَبَّهُ حَاجَتَهُ حَتَّى یَسْأَلَهُ المِلْحَ، وَحَتَّى یَسْأَلَهُ شِسْعَ نَعْلِهِ إِذَا انْقَطَعَ»[49]ترمذی، سنن، ج5، ص583

    این مضمون در منابع دیگر به عروه بن الزبیر (نوادر الأصول فی أحادیث الرسول، ج2، ص114) یا ابو سلیمان دارانی (تاریخ داریا، ص117) نسبت داده شده است.

    صوفیان اهل سنت نیز این حکایت را درباره حضرت موسی نقل کرده اند از جمله قشیری و میبدی که آورده است: «و حیاء الاستحقار؛ کموسى علیه السلام، قال: إنى لتعرض لى الحاجه من الدنیا، فأستحى أن أسألک یا رب، فقال اللّه عز و جل له: سلنى حتى عن ملح عجینک، و علف شاتک.»[50].قشیری، الرساله، ص326.میبدی، کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏1، ص129

    جالب اینجاست که قشیری در نقل دیگری که در کتاب شرح اسماء الحسنی می آورد، ذیل این حکایت از زبان خدا تتمه دیگری هم آورده است که “فأوحى اللّه تعالى إلیه لا تسل غیرى و سلنى حتى ملح عجینک و علف شاتک.” یعنی حاجت را از غیر من طلب نکن.[51]. سبزواری، هادی، شرح أسماء الله الحسنى، ص203 درحالیکه آنچه اکنون از این نقل مشهور شده است، دقیقا بر خلاف مضمون حکایت بوده و گفته شده است که طلب خود را از امام بخواهید.

    به نظر می رسد از کتب شیعیان اولین کسی که این حکایت را نقل کرده است طبرسی در مکارم الاخلاق و سپس ابن فهد حلی باشند که به نقل از کتاب مسند الفردوس أبو شجاع شیرویه بن شهردار الدیلمی الهمدانی (م 509 ه) آورده اند[52]. کیا شیرویه دیلمی بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو (زادهٔ ۴۴۵ هجری در همدان) مورخ و محدث نه چندان مشهور قرن پنجم … ادامه پاورقی (ففی الحدیث القدسی یَا مُوسَى سَلْنِی کُلَّمَا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ حَتَّى عَلَفَ شَاتِکَ وَ مِلْحَ عَجِینِکَ.) ابن فهد حلی نیز همین نقل را در عده الداعی بازگو می کند روایت کرده است.[53]ابن فهد حلی، عده الداعی، ص134

    در میان نویسندگان کتب روایی شیعه، طبرسی و ابن فهد شهره به اخذ منقولات و روایات از میراث عامه و صوفیان اند به ویژه ابن فهد حلی که اصحاب رجال صراحتا وی را به دلیل اتکا بر منابع صوفیه سرزنش کرده اند.

    در ترازوی نقد

    در ادعیه ماثوره شیعه در اغلب موارد، خطاب و درخواست عبد به خداوند متعال است و از حق تعالی حاجت خواسته و به درگاه او دست به دعا بلند می کنیم عبارت «اللهم انی اسئلک بحق فلان» که شاه بیت توسلات و دعاهای اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام است کیفیت حاجت خواهی عبد از مولا را به شیعیان فرا می دهد. در بعضی موارد هم ما اهل بیت علیهم السلام را خطاب قرار می دهیم و می گوییم شما حاجت ما را از خدا بگیرید. در دعای جامعه کبیره می خوانیم: “یَا وَلِیَّ اللَّهِ إِنَّ بَیْنِی‏ و بین الله عزوجل ذنوبا لا یاتی علیها الا رضاکم … وَ کُنْتُمْ شُفَعَائِی”‏ سپس روی به خدا کرده و مجدد می گوییم … اللَّهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعَاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیَارِ- الْأَئِمَّهِ الْأَبْرَارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعَائِی‏. یعنی به حق مقربگان درگاهت، ما را حاجت روا بنما.

    البته حاجت خواستن از امامان معصوم از نظر تمام فقهای شیعه جایز است اما سخن در جواز و عدم جواز نیست بلکه سخن در رعایت ادب بندگی و کمال دعا و حاجت طلبی است. ادب بندگی اقتضا می کند که انسان هنگام توسل به اهل بیت علیهم السلام، آنها را به عنوان واسطه های درگاه خدا نظاره کند و از ذکر خدا حتی در لسان، غافل نشود.ذیل آیه شریفه وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها امام فرمود: نحن و الله الأسماء الحسنى‏. ما خدا را می خوانیم (اللهم انی اسئلک) و از او حاجت می طلبیم، به وسیله آل الله (بحق فلان و فلان) و آن ذوات مقدسه را واسطه هایی برای دریافت حوائج خود قرار می دهیم. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ. پس روا نیست که هنگام دعا کردن، چشم از قدرت لا یتناهی خدا پوشیده و وسائط و وسائل درگاه حق تعالی را با الفاظی خطاب قرار دهیم و به نوعی سخن بگوییم که موهم شان استقلالی برای آنها شود و هیچ اسم و یاد و نشانی از خداوند قهار بر زبان نیاوریم.

    در حکایت درخواست نمک سفره از امام، مطلقا از خدای منان و واسطه بودن و وسیله قرار دادن اهل بیت علیهم السلام سخن به میان نیامده است و این مهم در واقع نشانگر تفاوت عمیق نگرش شیعه با غلات و متصوفه در نحوه دعا کردن است چه اینکه صوفیان، اولیاء خود را فانی در ذات خدا دانسته و خطاب های خود را مستقیم متوجه آنها کرده و بدون یادکرد از خدای منان، حوائج و نیازهای شان را از اقطاب می طلبند. [54]سلطان محمد گنابادی، سعادت نامه، ص 110

    فقهای آخر الزمان

    متن این حکایت به شرح ذیل است:

    «هنگامی که امام مهدی خروج کند، هیچ دشمن آشکاری غیر از فقهای خاصه ندارد… دشمنان او (مهدی) مقلد علمای اهل اجتهاد هستند چه اینکه مى‏بینند او برخلاف فتواى ائمّه آنها فتوى میدهد؛ بنابراین از روى کراهت فرمان او را مى‏پذیرند از ترس شمشیر او. عامه مسلمین از آمدن او شاد و خرسندند بیشتر از خواص ، با او عارفان بالله بیعت می کنند آنهایی که از ناحیه کشف و شهود و تعریف الهی به حقایق رسیده اند … و چون او بر خلاف مذاهب ائمّه شان حکم میدهد، درباره او معتقدند که او در این حکم در گمراهى است. به جهت آنکه ایشان اعتقاد دارند که هم صاحبان اجتهاد و هم زمان اجتهاد سپرى شده است، و در عالَم، دیگر مجتهدى نمى‏تواند بوده باشد، و خداوند پس از ائمّه آنها کسى را که داراى مرتبه اجتهاد باشد به وجود نمى‏آورد و امّا کسى که از روى عرفان الهى و شناخت خداوندى ادّعاى أحکام‏ شرعیّه را بنماید، وى در نزد آنان مجنون و فاسد الخیال است.»[55]ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏3، ص336میبدی، دیوان امام على(ع)، 202

    مآخذ یابی حکایت

    نکته نخست راجع به حکایت مذکور این است که در قالب حدیث نقل نشده است و به امام معصوم علیه السلام نسبت نداده اند اما در بین عامه مردم به عنوان حدیثی از امامان شیعه علیهم السلام شناخته می شود و در فضای مجازی به عنوان حدیثی از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام بازنشر داده می شود.[56]https://b2n.ir/636700

    این جملات متعلق به محی الدین ابن عربی است که در باب 366 کتاب فتوحات مکیه بیان شده است. بعد از او، عرفای شیعه آن را در کتاب خود نقل کردند. اشخاصی چون سید حیدر آملی،[57].سید حیدر آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص: 236. جامع الأسرار و منبع الأنوار، المتن، ص: 441. تفسیر المحیط … ادامه پاورقی ملاصدرا شیرازی[58].شرح أصول الکافی (صدرا)، ج‏1، ص: 563 که در آثار خود از کتاب فتوحات مکیه این عبارات را نقل کرده اند و سپس از کتاب های آنها به کتب معاصرین که درباره امام عصر عج تالیف شده است راه می یابد.

    متن حکایت در ترازوی نقد

    دشمنی برخی از اهل علم و مدعیان فقاهت با امام عصر عج البته در برخی تک گزاره های روایی دیگر در منابع شیعیان وارد شده است[59].کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏8، ص308 سَیَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَبْقَى مِنَ … ادامه پاورقی اما مساله ای که این حکایت را از موارد مشابه خود متمایز می کند، اشاره به سه مساله خاص است:

    1-دشمنان امام زمان، مقلدین مجتهدین و اهل فتوا هستند.

    2-پیروان امام زمان عج، با ابزار معرفتی خواب و شهود حقانیت آن حضرت را درک کرده اند.

    3-تنها دشمنان آشکار(مبین) امام عصر عج، فقهای خاصه هستند.

    از این سه گزاره در دیگر روایات و حکایات معتبر شیعه هیچ ردی یافت نمی شود و می توان گفت کاملا با مذاق اهل تصوف و فرقه ها سازگار است. چه اینکه اولا کشف و شهود و خواب هیچ گاه در روایات شیعه، منبع معتبری برای شناخت حجت خدا تلقی نشده است بلکه بالعکس امامان شیعه با بیان عباراتی مانند ا فَإِنَّ دِینَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ یُرَى فِی النَّوْم‏[60]کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏3، ص482 وادی خواب و شهود را پست تر از آن دانسته اند که جنبه معرفت بخشی داشته باشد و متقن ترین و مهم ترین منابع برای افزودن بر معرفت دینی را عقل و نصوص وحیانی معرفی کرده اند.[61]کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط – دار الحدیث)، ج‏1، ص35 یَا هِشَامُ، إِنَّ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَیْنِ: … ادامه پاورقی

    از جنبه دیگر، برخی سعی داشته اند فقهای مطرح در این متن را بر فقهای اهل سنت تطبیق دهند درحالیکه عبارت فقهای خاصه که معمولا اشاره به فقهای شیعه دارد چنین پنداری را با مشکل مواجه می کند.

    نکته دیگر آنکه طبق روایات معتبر شیعی، اولین و مهم ترین دشمن مبین مهدی موعود، سفیانی و پیروان او هستند که تحت لشکر عظیمی به نبرد با یاران مهدی می روند و در چندین موطن نبردهایی سر می گیرد. پس این سخن که تنها دشمنان مبین امام عصر، فقهای خاصه هستند با دیگر روایات شیعه سازگار نیست.[62]. نعمانی، الغیبۀ، ص280. حلی، مختصر البصائر، ص445. شیخ طوسی، الغیبۀ، ص 446

    فارغ از مخالفت متن حکایت با گزارش های معتبر شیعی، این مضامین امروزه از جانب فرقه های مدعی مهدویت و یمانی و صوفیان و همچنین مخالفین فقها و مجتهدین مورد سوء استفاده قرار گرفته است.

    فرقه احمد الحسن یمانی در این بین بیشترین استفاده را از مضامین این حکایت داشته است چراکه آنها از طرفی به مقابله با فقها و مجتهدین پرداخته و علم رجال و بررسی اسناد و منابع احادیث را مردود می دانند و از طرف دیگر، این فرقه با تمسک به خواب و مکاشفه سعی دارند حقانیت احمد الحسن الگاطع مدعی یمانیت و امامت را ثابت کنند. صوفیان نیز از دیگر کسانی هستند که متن حکایت را موافق مبانی خود دیده و آن را ترویج می دهند چراکه در این متن، اهل مکاشفه و عرفا مهم ترین یاران و پیروان امام زمان عج معرفی شده اند که با ابزار کشف و شهود پی به حقانیت آن حضرت برده اند.

    منابع

    1. ابن الطقطقى‏، الفخرى، الفخرى فى الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، تحقیق عبد القادر محمد مایو، بیروت، دار القلم العربى، ط الأولى، 1418 هـ ق/1997 م
    2. احسائی، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، 4جلد، دار سید الشهداء للنشر – قم، چاپ: اول، 1405 ق
    3. ـابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، 15جلد، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع – دار صادر – بیروت، چاپ: سوم، 1414ق
    4. آقا بزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، مؤسسه اسماعیلیان قم، ۲۸ج، ۱۴۰۸ق
    5. ابن بابویه، محمد بن على‏، التوحید( للصدوق)، جامعه مدرسین‏، قم‏، 1398 ق‏
    6. اسیری لاهیجی گیلانی، محمد بن یحیی، مفاتیح الإعجاز فى شرح گلشن راز، تصحیح میرزا محمد ملک الکتاب‏، 1 جلد، بمبئى‏ 1312ش
    7. غزالى، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین‏، مصحح: حسین خدیو جم‏، نشر علمى و فرهنگى‏ تهران‏، چاپ ششم‏، 1386ش
    8. قاضی‌ نورالله‌ شوشتری‌، مجالس‌ المؤمنین‌، تهران‌، ۱۳۶۵ش‌.
    9. عثمان یحیى، ابن عربى تاریخُها و تصنیفُها، الهیئه المصریه العامه للکتاب‏، مصر، چاپ اول‏، 2001 م‏
    10. دستغیب، عبدالحسین، استعاذه، دفتر نشر اسلامی، قم، 1386ش
    11. رفیق العجم، موسوعه مصطلحات التصوف الإسلامى‏، مکتبه لبنان الناشرون‏، بیروت‏، چاپ اول‏، 1999 م‏
    12. احمد بن محمد بن عیاد الشافعى الشاذلى‏، المفاخر العلیه فى المآثر الشاذلیه، مصحح: عاصم ابراهیم الکیالى الحسینى الشاذلى، احمد بن محمد بن عیاد الشافعى الشاذلى‏، دار الکتب العلمیه، بیروت‏، چاپ اول‏، 1425 ق‏
    13. هجویرى‏، ­ابو الحسن على، کشف المحجوب‏، تصحیح و- ژوکوفسکى‏، 1 جلد، طهورى‏، ،تهران‏، چاپ چهارم، 1375ش
    14. طبری، محمد بن جریر، تاریخ‏ الطبری، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم ، بیروت، دار التراث ، ط الثانیه، 1387/1967.
    15. بیهقی، احمد بن علی، تاج‌المصادر، چاپ هادی عالم‌زاده، تهران ۱۳۶۶ـ۱۳۷۵ش
    16. شهرستانی، عبدالکریم ؛الملل والنحل ،بیروت ،دارالمعرفه، 1404
    17. مناوی، محمد عبدالرووف‌، التوقیف علی مهمات التعاریف، ج۱، ص۳۱، چاپ محمد رضوان دایه، دمشق ۱۴۱۰/۱۹۹۰م
    18. سعادت علیشاه. رساله سعادتیه، نگارش آقا عبدالغفار اصفهانی، حقیقت، تهران، ۱۳۷۲ش
    19. حرعاملی، محمدبن حسین، نقدی جامع بر تصوف ترجمۀ رسالۀ اثنی عشری فی الرد علی الصوفیه، ترجمه عباس جلالی ، قم ، انصاریان، 1386 ش
    20. راز شیرازی میرزا ابوالقاسم، میرزا عبدالکریم اعجوبۀ زنجانی و محمد هاشم درویش. کوثرنامه، انتشارات خانقاه احمدی تهران، 1338
    21. راز شیرازى‏، ابوالقاسم، مناهج أنوار المعرفه فى شرح مصباح الشریعه، مصحح: سید محمد جعفر باقرى‏، خانقاه احمدى‏
    22. زرین کوب عبدالحسین،ارزش میراث صوفیه، امیرکبیر، تهران، 1369
    23. نورعلیشاه اصفهانی، دیوان اشعار ، به سعی جواد نوربخش ، یلدا قلم ، 1381
    24. عین القضات همدانى‏، تمهیدات‏، تصحیح عفیف عسیران‏، 1جلد، دانشگاه تهران‏، ‏ 1341 ش
    25. جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح جلال الدین آشتیانی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1 جلد، چاپ دوم، تهران، 1370 ش
    26. روزبهان بقلى شیرازى‏، شرح شطحیات‏، تصحیح هانرى کربن‏، 1 جلد، طهورى‏، چاپ سوم، تهران‏ 1374ش
    27. صدر الدین القونوى‏، إعجاز البیان فى تفسیر أم القرآن‏، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى‏، 1 جلد ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‏، قم‏ 1381ش
    28. فناری، محمد بن حمزه ، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی‏1 جلد، ، دار الکتب العلمیه‏، بیروت‏، چاپ اول، 2010 م
    29. بخارى، اسماعیل مستملى، شرح التعرف لمذهب التصوف، 5جلد، انتشارات اساطیر – تهران، چاپ: اول، 1363.
    30. جلال الدین محمد بلخى(مولوى)، دیوان کبیر شمس، 1جلد، طلایه – تهران، چاپ: اول، 1384.
    31. حلاج، حسین بن منصور، دیوان منصور حلاج، 1جلد، چاپخانه علوى – بمبئی، 1305 ق.
    32. عطار نیشابورى، فرید الدین، تذکره الأولیاء، 2جلد، مطبعه لیدن – لیدن، چاپ: اول، 1905 م.
    33. قیصری، داود، رسائل قیصری، 1 جلد، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، تهران،1381ش
    34. ملک‌المورخین، مرآت الوقایع مظفری، تصحیح عبدالحسین نوایی، میراث مکتوب، تهران، 1386
    35. سلطان محمد گنابادی، بشاره المومنین، نشر حقیقت، تهران، 1387 ه ش
    36. سلطان محمد گنابادی، ولایت نامه، نشر حقیقت، تهران، چاپ چهارم، 1384 ه ش
    37. سلطان محمد گنابادی، ترجمه تفسیر شریف بیان السعاده، نشر محسن، مترجم آقاخانی، ریاضی، چاپ دوم، 1379 ه ش
    38. ذبیح الله محلاتی ، کشف الاشتباه، نسیم ظهور، قم، ۱۳۸۹ ش
    39. -مدرسی چهاردهی ، سلسله های صوفیه ایران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 1393 ه ش
    40. شفیعی کدکنی، محمد رضا، زبور پارسی، نگاهی به زندگی و غزل های عطار، تهران 1378 ه ش
    41. نیریزی، قطب الدین محمد، شرح مهر نبوت، تصحیح محمد خواجوی، کتاب فروشی احمدی شیراز، 1381ش
    42. سمنانی، علاءالدوله، چهل مجلس، به کوشش عبدالرفیع حقیقت، نشر اساطیر، چاپ اول، 1379ش
    43. معصوم علیشاه شیرازی، طرائق الحقایق، به کوشش جعفر محجوب، نشر کتابخانه سنایی، ۳ج، بی تا.
    44. سمنانی، علاءالدوله، مصنفات فارسى سمنانى، مکتوبات، نجیب مایل هروی، انتشارات علمی فرهنگی، 1369ش
    45. موذن سبزواری، محمد علی، تحفه عباسی، نشر انس تک، چاپ اول، 1381 ش
    46. وحید الاولیاء، میرزا احمد، مجموعه انهار جاریه، کتاب فروشی احمدی شیراز، چاپ چهارم، 1373 ش
    47. مطهری، مرتضی، اصول و فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، قم، بی تا

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1«و الأحادیث فی الترغیب فی الآخره و التزهید فی الدنیا و الترهیب لوعد اللَّه تعالى و فی فضائل الأعمال و تفضیل الأصحاب متقبله محتمله على کل حال مقاطیعها و مراسیلها لا تعارض و لا ترد. و کذلک فی أهوال القیامه و وصف زلازلها و عظائمها لا تنکر بعقل بل تتقبل بالتصدیق و التسلیم کذلک کان السلف یفعلون لأن العلم قد دلّ على ذلک و الأصول قد وردت به.»ابوطالب مکی، قوت القلوب فى معامله المحبوب، ج‏1، ص 316
    2باستانی پاریزی، آسیای هفت سنگ، ص 145
    3دستغیب، استعاذه، ص139 و 149
    4.در کتاب علل الشرایع مرحوم صدوق درباره وجه تسمیه حضرت نوح چنین آمده است:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: کَانَ اسْمُ نُوحٍ عَبْدَ الْغَفَّارِ وَ إِنَّمَا سُمِّیَ نُوحاً لِأَنَّهُ کَانَ یَنُوحُ عَلَى نَفْسِهِ.صدوق، علل الشرائع، ج‏1، ص: 28
    5.عطار نیشابوری، مصیبت نامه، ص97
    6.ابن عربی، فصوص الحکم، ج‏1، ص72
    7«قوم نوح علیه السّلام در دریاهای علم بالله تعالی غرق گردیدند. پس جز الله یاری دهنده نیافتند. پس الله یاری دهنده آنها شد، آنگاه قوم نوح علیه السلام تا ابد هلاک و فانی در حقّ گردیدند. چنانچه حضرت نوح علیه السلام امّت خود را از آن دریاهای علم به ساحل طبیعت بیرون می آورد، آنها را از آن درجه والا و رفیع به درجه پایین تری تنزّل می داد.»ابن عربی، فصوص الحکم، ج‏1، ص73
    8مولوی، مثنوى معنوى، متن، ص354
    9علامه حلی، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص118
    10دیلمی، إرشاد القلوب إلى الصواب، ج‏2، ص218
    11بحرانی، حلیه الابرار، ج‏2، ص: 180
    12. فیض کاشانی، ملامحسن، المحجه البیضا، ج 1، ص 397 و 398.احمد نراقی، معراج السعاده، 849.سید حیدر آملی، تفسیر المحیط الأعظم، ج‏4، ص176
    13میبدی، کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏1، ص: 180
    14حکمت، علی اصغر، جامى، ص141
    15غزالی، محمد، إحیاء علوم الدین، ج‏2، ص308
    16. المحجه البیضاء فى تهذیب الاحیاء، ج‏1، ص: 397
    17«قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنَّ قَوْماً إِذَا ذُکِّرُوا بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْقُرْآنِ أَوْ حُدِّثُوا بِهِ صَعِقَ أَحَدُهُمْ حَتَّى یُرَى أَنَّهُ لَوْ قُطِعَتْ یَدَاهُ وَ رِجْلَاهُ لَمْ یَشْعُرْ بِذَلِکَ فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ ذَاکَ مِنَ الشَّیْطَانِ مَا بِهَذَا أُمِرُوا إِنَّمَا هُوَ اللِّینُ وَ الرِّقَّهُ وَ الدَّمْعَهُ وَ الْوَجَلُ»کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج‏2، ص617
    18مولوی، مثنوى معنوى، ص159
    19محمد غزالی، کیمیاى سعادت، ج‏1 ؛ ص517
    20ابن طقطقی‏، الفَخری فی الآداب السلطانیه و الدول الإسلامیه،ص:31. شرح مثنوى(شهیدى)، ج‏1، ص 220 به نقل از تاریخ فخری
    21بهاء ولد، معارف؛ صص2 و 3
    22ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ج‏2، ص: 115
    23طبری، تاریخ‏ الطبری، ج‏2،ص:574.
    24.علامه حلی، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السلام، ص83.ابن طاوس، إقبال الأعمال، ج‏1، ص467
    25https://b2n.ir/311665https://b2n.ir/454439
    26«مَا حَدَّثَنِی بِهِ بَعْضُ أَصْحَابِنَا أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَوْحَى إِلَى مُوسَى علیه السلام إِذَا جِئْتَ لِلْمُنَاجَاهِ فَاصْحَبْ مَعَکَ مَنْ تَکُونُ خَیْراً مِنْهُ- فَجَعَلَ مُوسَى لَا یَعْتَرِضُ [یَعْرِضُ‏] أَحَداً إِلَّا وَ هُوَ لَا یَجْسُرُ [یَجْتَرِئُ‏] أَنْ یَقُولَ إِنِّی خَیْرٌ مِنْهُ فَنَزَلَ عَنِ النَّاسِ وَ شَرَعَ فِی أَصْنَافِ الْحَیَوَانَاتِ حَتَّى مَرَّ بِکَلْبٍ أَجْرَبَ فَقَالَ أَصْحَبُ هَذَا فَجَعَلَ فِی عُنُقِهِ حَبْلًا ثُمَّ مَرَّ [جَرَّ] بِهِ فَلَمَّا کَانَ فِی بَعْضِ الطَّرِیقِ شَمَّرَ الْکَلْبَ مِنَ الْحَبْلِ وَ أَرْسَلَهُ فَلَمَّا جَاءَ إِلَى مُنَاجَاهِ الرَّبِّ سُبْحَانَهُ قَالَ یَا مُوسَى أَیْنَ مَا أَمَرْتُکَ بِهِ قَالَ یَا رَبِّ لَمْ أَجِدْهُ فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَوْ أَتَیْتَنِی بِأَحَدٍ لَمَحَوْتُکَ مِنْ دِیوَانِ النُّبُوَّه.»ابن فهد حلی، عده الداعی و نجاح الساعی، ص218
    27شوشتری‌، قاضی‌ نورالله‌، مجالس‌ المؤمنین‌، ج۱، ص۵۷۹
    28نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمه، ج‏2، ص333
    29غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، ج‏4، ص: 230
    30ابن عربی فصوص الحکم، ج‏1، ص: 134.ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏2، ص64. ابوطالب مکی، قوت القلوب فى معامله المحبوب، ج‏2، ص106. غزالی، إحیاء علوم الدین، ج‏14، ص121
    31https://b2n.ir/929657 https://b2n.ir/919952https://b2n.ir/009274
    32ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج‏8، ص362
    33ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج1، ص 48
    34ابن صلاح، طبقات الفقهاء الشافعیه، ج1، صص539 و 540
    35.حسین مظاهری، جهاد با نفس، ج1، ص66 بخش اول: گفتار چهارم انسان ملکوتیhttps://b2n.ir/761255
    36راز شیرازی، ابوالقاسم، مناهج أنوار المعرفه فى شرح مصباح الشریعه، ج‏1، ص518
    37نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام ج۱۲، ص۱۷۵.
    38الشاذلى‏،احمد بن محمد بن عیاد الشافعى، المفاخر العلیه فى المآثر الشاذلیه، ص68
    39.سلطان حسین گنابادی، نابغه علم و عرفان، ص 286 :«در باب استخاره، آنچه در استخاره لازم است، چه استخراه به کلام مجید و چه به تسبیح، این است که شخص مستخیر هنگام استخاره از قصد و اراده خود بیرون آید به حیثیتی که اعضا و جوارح آلت حق تعالی شانه شوند اگر چنین شود البته خیر و شر استخاره، کالوحی المنزل خواهد بود»
    40.ابن سبعین، رسائل ابن سبعین، ص: 170
    41.عثمان یحیی، مؤلفات ابن عربى تاریخها و تصنیفها، ص675
    42مدرسی چهاردهی، نورالدین، کتاب سیری در تصوف در شرح حال مشایخ و اقطاب، چاپ سوم – تهران – انتشارات اشراقی – 1389 ش
    43مطهری، مرتضی، اصول و فلسفه و روش رئالیسم، ج ۵، صص ۲۱-۲۴
    44حارث محاسبی، النصائح(الوصایا)، ص119
    45محمد غزالی، إحیاء علوم الدین، ج‏8، ص141
    46محمد غزالی، کیمیاى سعادت، ج‏2، ص408کلمه بله در حدیث فوق، طبق روایات اهل بیت علیهم السلام نه به معنای کم خرد و ابله بلکه به معنای تغافل مومنین از اعمال برخی از انسان های کم خرد دانسته شده است.
    47محمد بن علی ابن بابویه، معانی الأخبار، النص، ص: 203 . مجموعه ورام، ج1، ص 301
    48همایی، جلال الدین، مولوى نامه ؛ مولوى چه مى گوید؟، ج‏2، ص762
    49ترمذی، سنن، ج5، ص583
    50.قشیری، الرساله، ص326.میبدی، کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏1، ص129
    51. سبزواری، هادی، شرح أسماء الله الحسنى، ص203
    52. کیا شیرویه دیلمی بن شهردار بن شیرویه بن فناخسرو (زادهٔ ۴۴۵ هجری در همدان) مورخ و محدث نه چندان مشهور قرن پنجم و ششم هجری از خاندانی دیلمستانی در همدان بود که از عالمان شافعی مذهب و اهل حدیث بودند. مشهورترین اثر بر جای مانده از او فردوس الاخبار است که بیش از ده هزار حدیث در آن آمده که به پیامیر اکرم صلی الله علیه وآله نسبت داده شده است. شهردار پسر شیرویه، اسناد جمع‌آوری کتاب را گردآوری کرده و آن را «مُسندالفردوس» نام نهاده و پس از آن ابن حجر عسقلانی هم خلاصه آن را تحت نام «تسدید القوس فی مختصر مسندالفردوس» نوشت. شیرویه دیلمی همچنین کتاب‌هایی دیگری دارد، به عنوان مثال تاریخ همدان را در کتابی جمع‌آوری کرده بود.
    53ابن فهد حلی، عده الداعی، ص134
    54سلطان محمد گنابادی، سعادت نامه، ص 110
    55ابن عربی، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج‏3، ص336میبدی، دیوان امام على(ع)، 202
    56https://b2n.ir/636700
    57.سید حیدر آملی، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص: 236. جامع الأسرار و منبع الأنوار، المتن، ص: 441. تفسیر المحیط الأعظم، ج‏1، ص: 299. موسوی خلخالی،شرح مناقب محیى الدین عربى، ص: 32. محمد حسین طهرانی(لاله زاری) روح مجرد، ص: 314 .قاسم طهرانی،                         القول المتین فى تشیع الشیخ الأکبر، ج‏2، ص: 124. میبدی،دیوان امام على(ع)(ترجمه و شرح میبدى)، متن، ص: 202
    58.شرح أصول الکافی (صدرا)، ج‏1، ص: 563
    59.کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏8، ص308 سَیَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا یَبْقَى مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ یُسَمَّوْنَ بِهِ وَ هُمْ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنْهُ مَسَاجِدُهُمْ عَامِرَهٌ وَ هِیَ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَى فُقَهَاءُ ذَلِکَ الزَّمَانِ شَرُّ فُقَهَاءَ تَحْتَ ظِلِّ السَّمَاءِ مِنْهُمْ خَرَجَتِ الْفِتْنَهُ وَ إِلَیْهِمْ تَعُودُ.
    60کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏3، ص482
    61کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط – دار الحدیث)، ج‏1، ص35 یَا هِشَامُ، إِنَّ لِلّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَیْنِ: حُجَّهً ظَاهِرَهً، وَ حُجَّهً بَاطِنَهً، فَأَمَّا الظَّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیَاءُ وَ الْأَئِمَّهُ، وَ أَمَّا الْبَاطِنَهُ فَالْعُقُولُ.
    62. نعمانی، الغیبۀ، ص280. حلی، مختصر البصائر، ص445. شیخ طوسی، الغیبۀ، ص 446