پرش به محتوا
خانه » مبانی و اعتقادات » مقامات و شئون انسان کامل

مقامات و شئون انسان کامل

    بسم الله الرحمن الرحیم

    مقدمه

    «انسان کامل» نظریه ای درباره انسان شناسی صوفیه است. انسان کامل دارای مقامات و شئون متعددی است و این عنوان با مفاهیمی چون ولایت، قطبیت و نبوت پیوند وثیقی دارد که بدان اشاره می کنیم.

    معنای انسان کامل

    خداشناسی و جهان شناسی صوفیان، مبتنی بر نظریه وحدت وجود است یعنی فقط وجود خدا و مظاهر این وجود در عالم هستند. خداوند یک مقام ذات[1]. البته باید دانست که اطلاق عناوینی مانند مقام یا اصطلاحات دیگر به این موطن خداوند مجازی و غیر حقیقی است زیرا … ادامه پاورقی دارد که در آن هیچ گونه اسم، رسم، صفت و تعین و ظهوری ندارد.[2].صدرالدین قونوی، إعجاز البیان فى تفسیر أم القرآن، ص ص116 سپس تعین اول و ثانی و عوالم خلقی هستند که مظاهر ذات خدا می باشند. انسان کامل، کسی است که به بالاترین رتبه ممکن رسیده و برترین مظهر و تجلی ذات الهی شده است. به تعبیر نسفی، انسان کامل کسی است که در شریعت، طریقت و حقیقت تمام و کامل باشد.[3]نسفی، انسان کامل، ص74

    تعین اول، اولین تنزل خداوند از مقام اطلاق ذاتی است که در آن اولین عینیت و اسم خدا یعنی «احد» را به صورت علمی پیدا می کند.[4]. پقونوی، صدرالدین، النصوص، ص ۳۶.  جامی، نقد النصوص، ص ۳۷.صدرالدین قونوی، شرح الأربعین حدیثا، ص130 تعین اول، بالاترین رتبه و آخرین مقامی است که انسان می تواند بدان دست یابد. کسانی که به این مقام می رسند را انسان کامل یا مصداق حقیقت محمدیه یا قطب الاقطاب می نامند. «و تجلی از ذات را اگر چشیدی نهایت سیر را چشیدی و دیگر بالاتر از آن مخلوقی نمی تواند برود. پس دیگر طمع نکن و خودت را خسته نکن که به پله بالاتر از این بروی . زیرا بالاتر اصلا چیزی نیست و عدم و نیستی محض است.»[5]. و التجلی من الذات‏….و إِذا ذقت هذا ذقت الغایه التی لیس‏ فوقها غایه فی‏ حق‏ المخلوق‏. فلا تطمع و لا تتعب … ادامه پاورقی

    معنای قطب

    در معنای قطب گفته اند: «در هر زمانی، تنها یک نفر مورد نظر حق تعالی و واسطه فیض است که او قطب الاقطاب می باشد. این مقام، باطن نبوت است و همانطور که انبیاء قطب زمان خویش بودند بعد از آنها نیز، کامل ترین ولی، به وراثت و خلافت مقام قطبیت را از آن حضرت اخذ کرده است.»[6]کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ص65

    ابن عربی در این رابطه چنین می نگارد:

    «تنبیه نهم بدان قطب که کسی است که مدار همه احکام عالم است و از ازل تا ابد مرکز همه هستی است ، یکی است و به اعتبار حکم کثرت و در عالم کثرات متعدد شده است . پس نبی در هر عصری قطب آن زمان است و وقتی نبوت تشریعی با تمام شدن گستره اش تمام شد ، قطبیت مطلقا به اولیاء می رسد . پس دائما در هر زمانی یکی از اولیاء قطب عالم است تا خداوند متعال بوسیله او نظام قطبیت را حفظ کند و این ادامه دارد تا وقتی که خاتم الاولیاء که خاتم ولایت مطلقه است بیاید.»[7]«التنبیه التاسع‏ إعلم أن القطب الذی علیه‏ مدار أحکام‏ العالم‏، و هو مرکز دائره الوجود- من الأزل إلى الأبد- … ادامه پاورقی

    داود قیصری با اشاره به رتبه حقیقت محمدیه در مقام ولایت، عبارت ابن عربی را چنین تفصیل می دهد: «قطبی که مدار احکام عالم و مرکز دائره وجود است از ازل تا ابد یکی است و او همان حقیقت محمدیه صلی الله علیه و آله است  و به اعتبار حکم کثرت و در علم کثرات متعدد شده است و قبل از انقطاع نبوت کسی که قطبیت را دارد گاهی یک نبی ظاهر مثل حضرت ابراهیم صلوات الله علیه است و گاهی یک ولی خفی مثل خضر در زمان حضرت موسی علیهما السلام قبل از اینکه موسی به مقام قطبیت برسد است و وقتی نبوت تشریع با تمام شدن حیطه اش پایان یافت و ولایت از باطن خودش ظاهر شد، قطبیت مطلقا به اولیاء منتقل شد. پس دائما یکی از اولیاء مقام قطبیت را داشت تا خداوند به او ترتیب و نظام قطبیت و عالم را حفظ کند.» [8]«فالقطب الذی علیه‏ مدار احکام‏ العالم‏ و هو مرکز دائره الوجود من الأزل إلى الأبد واحد باعتبار حکم الوحده و … ادامه پاورقی

    ابن عربی و بسیاری از شاگردانش خود را از اقطاب و صاحبان مقام ولایت معرفی کرده اند.[9]ابن عربی می گوید: أنا ختم الولایه دون شک****لورثى الهاشمی مع المسیح‏ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج‏4، ص71

    معنای ولایت  

    صوفیان چهار سفر[10]سفر اول: سفر از خلق به سوی اللهسفر دوم: سفر از حق به سوی حق با حقسفر سوم: سفر از حق به سوی خلق با حقسفر چهارم: سفر … ادامه پاورقی و مقام برای رسیدن به مقام انسان کامل قائل هستند. کسی که سفر دوم عرفانی را به اتمام رساند، فانی فی الله گشته و صاحب مقام ولایت شده است. رابطه ولایت و قطبیت عموم خصوص مطلق است یعنی هر قطبی، صاحب ولایت است اما هر کدام از اولیاء، قطب نمی باشند.

    قیصری در معنای ولایت می نویسد:

    «بدان که ولایت از ولی گرفته شده و ولی به معنای قرب است . به خاطر همین دوست وحبیب را ولی نامیده اند ، به خاطر اینکه به محبوبش نزدیک است و در اصطلاح ولی قرب به حق تعالی است و یک قرب و ولایت عامه است و یک خاصه . عامه آن برای هرکس که ایمان به خدا دارد و عمل صالح انجام می دهد حاصل است… ولایت خاصه همان فنای در خداوند سبحان است . فنای در ذات و صفات و فعل خداوند . پس ولی همان فانی در خداوند است که وجودش همان وجود خدا و قائم به او شده و این شخص نشان دهنده اسماء و صفات خدا در وجودش است.» [11]اعلم ان الولایه مأخوذه من الولى، و هو القرب، لذلک یسمى الحبیب وژلکونه قریبا من محبه، و فى الاصطلاح هو القرب من … ادامه پاورقی

    فناء تام یا تجلی ذاتی در تعین اول رخ خواهد داد و قیصری ولایت به معنای خاص را در مقام تعین اول می داند.[12]ابن عربی، فصوص الحکم ؛ ج‏1 ؛ ص61

    رابطه ولایت با نبوت

    مقام ولایت، باطن و حقیقت نبوت و رسالت دانسته می شود لذا تمام انبیا و رسولان دارای مقام ولایت بودند زیرا نبوت و رسالت بدون ولایت عاری از حقیقت خواهد بود و مقام ولایت بر خلافت نبوت، هیچگاه ختم نخواهد شد.

    «باطن نبوت ولایت است و دائره و حیطه این مقام تمام تر و بزرگ تر از حیطه نبوت است و به خاطر همین وسیع تر بودن، نبوت ختم می شود و تمام می شود ، اما ولایت دائما است و ولی اسمی از اسماءالله قرار داده شده است و نبی نشده است و وقتی حیطه ولایت بزرگتر از نبوت است و باطن و حقیقت نبوت است شامل همه انبیاء و اولیاء خواهد شد. پس در قع انبیاء همان اولیاء فانی در خدا که بقاء به خدا پیدا کرده اند و از غیب و اسرار غیب خبر می دهند ، هستند.»[13]فباطن النبوه الولایه…..و هذا المقام‏ دائرته‏ أتم‏ و أکبر من دائره النبوه لذلک انختمت النبوه و الولایه … ادامه پاورقی

    صفات و ویژگی های اقطاب

    در نگاه صوفیانه هر مقام وجودی، واجد تمام وجودات پایین تر از خود است. پس تعین اول که بعد از رتبه ذات مطلق، بالاترین مقام وجودی است، تمام عوالم وجودی ربوبی و خَلقی را در بر دارد. از جانب دیگر، وصول به هر رتبه وجودی به معنای اتحاد و عینیت با آن مرتبه است. بنابراین انسان کامل یا قطب بعد از رسیدن به تعین اول و حقیقت محمدیه، با آن مقام اتحاد پیدا کرده و واجد تمامی عوالم ربوبی و خلقی خواهد شد و ویژگی ها و مقاماتی پیدا می کند که در ادامه به برخی از آنها اشاره می شود.

    جامع قدیم و حادث

    قطب همه عالم، اعم از خدا و خلق است زیرا با کسب ولایت و وصول به تعین او،ل هم عین تمام عوالم خَلقی شده و هم عین تمام صقع ربوبی گشته و با مقام “احدیت” خداوند متحد می گردد.[14]«فقد علمت حکمه نشأه آدم أعنی صورته الظاهره و قد علمت نشأه روح آدم أعنی صورته الباطنه فهو الحق‏ الخلق‏ و قد … ادامه پاورقی

    ابن عربی می نویسد: «انسان دو نسخه دارد یک نسخه ظاهری و یک نسخه باطنی . نسخه ظاهری او برابر است با همه عالم با همه اقسام آن و نسخه باطنی انسان برابر است با حضرت الوهی و خداوند. پس انسان کل حقیقی است وشامل و پذیرنده همه موجودات قدیم و حادث است وغیر از انسان موجود دیگری از عالم این قابلیت را ندارد چون هیچ یک از موجودات عالم قابلیت خدا شدن را ندارد و خدا هم قابلیت بنده شدن را ندارد و همه عالم فقط بنده است و خداوند هم اله واحد صمد است و نمی تواند غیر از اوصاف الهی را بگیرد همان طور که عالم هم نمی تواند غیر از اوصاف موجود حادث را بگیرد و این فقط انسان است که هر دو نسبت را خدایی و بنده بودن را به طور کامل دارد و با یک نسبت داخل در حضرت الهی و با یک نسبت داخل در حضرت حدوث و عبدیت خواهد شد . پس در حق انسان گفته می شود که بنده است ازاین حیث که مکلف است و مثل عالم نبوده و بود شده و همچنین در حق انسان گفته می شود رب است از این حیث که خلیفه است و از این حیث که صورت باطنی اش برابر با خدا است و از این حیث که به بهترین حالت و احسن تقویم است. پس انگار انسان برزخی است بین عالم و خدا و جامع مخلوقات و خداوند است و او خط فاصل بین حضرت الهی و خلق است مثل خط فاصل بین سایه و خورشید و این حقیقت انسان است و انسان کمال مطلق در قدیم بودن و حادث بود را دارد در حالی که خداوند فقط کمال مطلق در قدیم بودن است.» [15]«أنّ الإنسان‏ نسختان‏ نسخه ظاهره و نسخه باطنه فالنسخه الظاهره مضاهیه للعالم بأسره فیما قدّرنا  من الأقسام و … ادامه پاورقی

    ربوبیت

    قطب، ربّ عالم دانسته می شود و ربوبیت او عینا همان ربوبیت خداوند متعال است زیرا ربوبیت خداوند از سر سلسله تعین ثانی و اسم جامع “الله” آغاز می شود و انسان کامل نه تنها با تعین ثانی و اسم “الله” متحد شده است بلکه بیش از آن صعود کرده و با تعین اول نیز متحد می گردد. بنا براین فرقی بین ربوبیت صاحب مقام ولایت و ربوبیت خداوند وجود ندارد. سلطان محمد گنابادی هم به صراحت می گوید که می توان قطب را خدا و خالق خطاب کرد: «صاحب ولایت کلیه مطلقه را … ربّ توان گفت، که تربیت کل موکول با او است».[16]. سلطان محمد گنابادی، ولایتنامه، ص 15

    قیصری در شرح  عبارت [17]هو الحق الخلق ابن عربی در کتاب فصوص الحکم چنین می گوید : «(انسان حقِّ خلق است) یعنی آدم، حق تعالی است به اعتبار اینکه آدم ربوبیت عالم را به عهده دارد و صفات خداوند را دارد و خلق است به اعتبار اینکه عبد خدا و تحت ربوبیت اوست، یا حق تعالی می باشد به اعتبار روحش، و همچنین به اعتبار بدنش خَلق است.» [18]«(فهو الحق الخلق)  یعنى، فآدم هو الحق‏ باعتبار ربوبیته للعالم و اتصافه بالصفات الإلهیه، و الخلق باعتبار … ادامه پاورقی

    الوهیت

    یکی دیگر از ویژگی های انسان کامل، الوهیت است. شهید مطهری آورده است: «در این مکتب، انسان کامل در آخر عین خدا مى‏شود؛ اصلًا انسان کامل حقیقى خودِ خداست‏»[19]مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص168سلطان محمد گنابادی می گوید: «صاحب ولایت کلیه مطلقه را الله توان گفت؛ با این نظر  و این لحاظ که فانی است»[20]. سلطان محمد گنابادی، ولایتنامه، ص 15

    از همین رو بود که حسین بن منصور حلاج «انا الحق» می گفت و این چنین خدایی و الوهیت خویش را برملا می کرد و ابن عربی[21]ابن عربی، فصوص الحکم، ج‏1، ص: 89 و دیگر صوفیان هم این ادعا را تایید کردند:

    روا باشد «انا الحق» از درختى****چرا نبود روا از نیک‏بختى‏[22]شبستری، گلشن راز، ص50

    صوفیان معتقدند، عبودیت انسان کامل به اتمام رسیده[23]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص۳۳۸ـ۳۳۹ و به مرحله ربوبیت و خدایی و عدم تناهی رسیده است.[24]روزبهان بقلی، تفسیر عرائس البیان فى حقائق القرآن، ج‏3، ص: 172 او از هویت و انانیت خود خارج گشته و در ذات و صفات خدا فانی گشته است و اشاره به انسان کامل، اشاره الله است.[25]قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۳۳۸- ۳۳۹

    واجب الوجود

    یکی دیگر از اوصاف قطب، واجب الوجود است. چنانچه جندی از شارحین کتاب فصوص الحکم می نویسد:«انسان کامل از این جهت دائما حق و خلق و واجب و ممکن است و جامع بین خدا و خلق بودن است.»[26]«فهو من هذا الوجه حق خلق دائما، واجب‏ ممکن‏، جامع بین الحقّیه و الخلقیه.»جندی، شرح فصوص الحکم، ص77

    جندی همچنین می گوید: «انسان کامل با رب بودنش واجب الوجود می گردد و با قلبش عرش خداوند است. پس انسان کامل، حق تعالی و واجب الوجود و حی و قدیر و مرید و متکلم و سمیع و بصیر است، و همین طور همه اسماء الهی را دارا می باشد ولی با خداوند و البته به کامل ترین و جامع ترین وجهش.» [27]«الإنسان‏ الکامل‏- واجب‏ الوجود بربّه، عرش للَّه بقلبه، فهو حق، واجب الوجود، حیّ، عالم، قدیر، مرید، … ادامه پاورقی

    مظهر اسماء و صفات خدا

    بارزترین و آشکار ترین مظهر و تجلی اسماء و صفات خدا، قطب است. چنانچه صدر الدین قونوی می نویسد: «انسان کامل خودش مراد خداوند میب اشد نه غیرش، به خاطر اینکه او نشان دهنده تام خداوند است و خداوند از حیث ذات و تمام اسماء و صفات و اَحکام و اعتباراتش در انسان کامل ظاهر شده است دقیقا به همان طور که خودش به خودش و در خودش، علم به ذات و اسماء و صفات و احکام و اعتباراتش دارد.» [28]انّما کان الإنسان الکامل هو المراد بعینه دون غیره، من أجل أنّه مجلى تام للحق، یظهر الحق‏ به‏ من‏ حیث‏ ذاته و … ادامه پاورقی

    جامعیت

    انسان کامل از آن جهت که واسطۀ بین حق و خلق است، جامع جمیع مراتب نبوت، رسالت و ولایت، و مظهر حقیقت محمدی اسـت. همـۀ انبیـاء و اولیـاء الهـی کـه مـصادیق انـسان کاملاند، در واقع مظهر و جلوهای از تجلیات حقیقت محمدیه اند که طی اعصار و قـرون، و به حسب شرایط و مقتضیات در صور مختلف از آدم تا خاتم پا به عرصۀ وجود نهاده انـد، به تعبیر مولوی «نام احمد نام جمله انبیاست»[29]مولوی، مثنوی، ص47

    خلیفه الله

    یکی دیگر از مقامات قطب، خلیفه اللهی است چراکه او واجد تمام کمالات و صفات و قدرت خداوند شده و همچون او، قادر بر انجام هر فعلی است که از او خواسته می شود. داود قیصری در این رابطه می نویسد:

    « (و به خاطر این آدم علیه السلام خلیفه شد ) یعنی و به خاطر حصول این جامعیت برای آدم او خلیفه در عالم شد. (پس اگر آدم به صورت کسی که خلیفه او شده نباشد) که خداوند است ( در آنجایی که خلیفه است که آن عالم است) یعنی اگر آدم متصف به کمالات و صفات خداوند و قادر بر تدبیر عالم نباشد. (او خلیفه نیست و اگر همه آنچه که رعایایی که خلیفه بر آنها شده طلب می کنند در او نباشد دیگر تکیه آنها) یعنی تکیه رعایا (به او نخواهد بود) یعنی به آدمی که خلیفه است. پس در این صورت دیگر آدم خلیفه نخواهد بود.» [30]«(و لهذا کان آدم، علیه السلام، خلیفه).أی، و لأجل‏ حصول‏ هذه‏ الجمعیه لآدم، صار خلیفه فی العالم. (فإن لم یکن … ادامه پاورقی

    روح عالم

    تمام عالم جزئی از وجود قطب و انسان کامل داسته می شود و به تعبیری دیگر، قطب به مثابه روح و عالم همچون بدنش می باشد پس حیات و قِوام عالم وابسته به اوست و هرگونه تصرف و تدبیر در نظام توسط قطب صورت می پذیرد. [31]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص117

    ابن عربی در این رابطه چنین می گوید: «عالم همه اش تفصیل و گسترده آدم است و آدم همان کتاب جامع است پس آدم برای عالم مثل روح است از جسد، پس انسان روح عالم است و عالم جسد انسان و مجموع روح و جسد انسان می شود. پس مجموع عالم آن انسان بزرگ است.»[32]«فالعالم‏ کله‏ تفصیل‏ آدم و آدم هو الکتاب الجامع فهو للعالم کالروح من الجسد فالإنسان روح العالم و العالم … ادامه پاورقی

    تصرف در عالم

    تصرف قطب در عالم، همچون تصرف انسان در بدن خویش است. همان طور که انسان با قوای خود بدنش را تدبیر می نماید انسان کامل نیز با اسمای الهی که به منزله قوای او هستند عالم را تدبیر می کند به همین جهت عالم را انسان کبیر عنوان داده اند. ابن عربی می گوید:

    «بدان که همه اسماء حسنای الهی به ذوات خود، وجود عالم را می طلبند. پس خداوند متعال عالم را یک جسد قرار داد و آدم را روحش، و منظورم از آدم، عالم انسانی است ( نه شخص حضرت آدم )  و همه اسماء را به او آموخت. پس روح که مدبر بدن است بوسیله قوایی که در بدن است، اسماء الهی هم برای انسان کامل به منزله قوای اوست و به خاطر همین درباره عالم گفته می شود که انسان بزرگ است و این به خاطر وجود انسان در عالم است.» [33]«اعلم أنّ الأسماء الإلهیّه الحسنى تطلب بذواتها وجود العالم. فأوجد اللَّه العالم جسدا مسوّى و جعل روحه آدم‏ ؛ … ادامه پاورقی

    انسان کامل مظهر اسم جـامع االله است و اسم االله جامع دیگر اسماء از قبیل عالم، علیم، قادر و قاهر و محیی و ممیت و رازق و غیره است و انسان کامل می تواند با این اسماء، هر تصرفی که می خواهد در عالم انجام دهد.

    علم غیب  

    بعد از اینکه قطب را به منزله روحی در کالبد عالم دانستیم و جایگاه او را همچون جایگاه روح در بدن فرض کردیم، علم و آگاهی او به عالم نیز از باب علم انسان به وجود خویش است و چون قطب وجودش در تمام ذرات عالم سریان دارد به این معنا که همه اجزاء عالم عین وجود او هستند، می تواند به کوچک ترین و مخفی ترین ذره عالم و همه بواطن آن به طور تفصیلی و کامل علم پیدا کند. قیصری در این زمینه می نویسد: «مرتبه انسانی به همه مراتب عالم احاطه دارد و انسان، قادر نیست که همه این مراتب را به تفصیل بشناسد، بلکه وقتی اجمالا بداند که مرتبه او دربردارنده همه مراتب عالم است، پس او به معرفت اجمالی، عارف به خود است، مگر کسی که به مقام قطبیت رسیده که او از این جهت که با وجود خدا در تمام حقائق عالم سریان دارد، به همه مراتب عالم هم علم تفصیلی دارد.» [34]المرتبه الإنسانیه محیطه بجمیع مراتب العالم، و الإنسان لا یقدر أن یعرف تلک المراتب على التفصیل، بل إذا علم أن … ادامه پاورقی

    عصمت

    صوفیان با تصریح به این مساله که علوم و معارف اقطاب موهوبی و شهودی است و آنها با ذات خدا یکی شده اند، این افراد را از ارتکاب خطا و اشتباه و عصیان بر کنار می دانند و معتقدند علم غیب آنها به تمام امور و اتصال پیوسته با ملکوت دیگر مجالی برای ارتکاب به خطا و اشتباه باقی نمی گذارد. نوشته اند:

    «عصمت‏ اختصاص به امام علیه السّلام دارد و اولیاء الهى که آنها در مرتبه خاص خودشان هستند و از مرتبه نفس دیگر براى آنها چیزى باقى نمانده و حقیقت وجود آنها را حقیقت عبودیت و توحید تشکیل مى‏دهد، آنها به مرتبه عصمت مى‏رسند.»[35].طهرانی، محمد محسن، متن جلسات شرح حدیث عنوان بصرى، ص2800

    هجویری (م 465ق‏) می گوید که خداوند به اولیای خویش عصمت عطا می کند. البته گاهی حفظ را نیز در کنار عصمت قرار داده اند. هجویری با نقل حکایتی، عصمت و محفوظ بودن جنید را از آن برداشت می کند و می نویسد: «و اندرین حکایت دلیل حفظ و عصمت وی است‏»[36]هجویرى، ابو الحسن على، کشف المحجوب، ص163

    علت بقاء عالم

    قطب علت بقاء عالم است و اگر از دنیا برود، بدون درنگ قطبی دیگر جایگزین او خواهد شد در غیر این صورت «لساخت الارض باهلها» عالم از هم می پاشد و قیامت کبری برپا خواهد شد. [37]ابن عربی، مجموعه رسائل، ص22 داود قیصری این مساله را چنین شرح می دهد:

    «قطبی که مدار احکام عالم و مرکز دائره وجود است از ازل تا ابد یکی است و او همان حقیقت محمدیه صلی الله علیه و آله است  و به اعتبار حکم کثرت و در علم کثرات متعدد شده است . و قبل از انقطاع نبوت کسی که قطبیت را دارد گاهی یک نبی ظاهر مثل حضرت ابراهیم صلوات الله علیه است و گاهی یک ولی خفی مثل خضر در زمان حضرت موسی علیهما السلام قبل از اینکه موسی به مقام قطبیت برسد است . و وقتی نبوت تشریع با تمام شدن حیطه اش پایان یافت و ولایت از باطن خودش ظاهر شد ، قطبیت مطلقا به اولیاء منتقل شد

    پس دائما یکی از اولیاء مقام قطبیت را دارد تا خداوند توسط او، ترتیب و نظام قطبیت و عالم را حفظ کند. خداوند سبحان فرموده [38]و برای هر قومی هدایت گری است [39]و هیچ امتی نیست مگر در او بیم دهنده ای است تا زمانی که با ظهور ختم الاولیاء که او خاتم ولایت مطلقه است، ولایت نیز ختم پیدا کند. پس وقتی که حیطه و گستره ولایت نیز تکمیل شد روز قیامت بر پا می شود.» [40]فالقطب‏ الذی‏ علیه‏ مدار احکام‏ العالم و هو مرکز دائره الوجود من الأزل إلى الأبد واحد باعتبار حکم الوحده و … ادامه پاورقی

     

    سلطان عالم

    انسان کامل، پادشاه و سلطان عالم آفرینش است و جهان و جهانیان بر گرد او می چرخند. به همین جهت است که صوفیان، لقب سلطان را به ابتدای اسم طریقتی خود اضافه کرده و خویش را سلطانعلی یا سلطانحسین می نامند. نسفی انسان کامل را «پادشاه روی زمین» می داند.[41]نسفی، انسان کامل، ص78

    مهدی موعود

    هرکس به مقام قطبیت دست یابد، مهدی زمان هم خواهد بود. [42]. سلطان محمد گنابادی،  سعادت نامه، ص 150 از همین رو صوفیان شیعه معتقدند، کسانی که قطب زمان را درک کنند، گویی حضرت حجت بن الحسن را درک کرده اند «اولیاى الهى وعرفا بالله نیازى به تشرّف ظاهرى خدمت امام عصر ارواحنا فداه ندارند بلکه نفس آنها با ولىّ أعظم عجل الله فرجه معیّت واتحّاد دارد.»[43].محمد محسن طهرانی، مجموعه پرسش و پاسخ، ص: 65

    مولوی می گوید:

    پس به هر دورى ولیى قایم است****تا قیامت آزمایش دایم است‏

    پس امام حی قائـــم آن ولی است****خواه از نسل عمر خواه از علی است

    مهدی و هادی وی است ای راهجو ****هــم نهان و هم نشسته در پیش رو[44].مولوی، مثنوى معنوى، متن، ص: 192

    حضور دائم در جهان

    یکی از ویژگی های انسان کامل آن است که او تا قیامـت در جهـان حـضور دارد و این به خاطر وحدت او با جهان است. انسان کامل همیـشه در عـالم هـست و بـه تعبیـر عزیـز نـسفی «زیادت از یکی هم نباشد». از دیدگاه نسفی تمامی موجودات همچـون یـک شـخص انـد و انسان کامل به مثابۀ دل آن شخص است و از آنجا که موجودات نمیتواننـد بـی دل باشـند، پس لازم میآید که انسان کامل همیشه در عالم حضور داشته باشد، و نیز بـدان جهـت کـه موجودات بیش از یک دل ندارند، انسان کامل هم در عالم یکی است؛ هر چند که در عـالم دانایان بسیارند، اما آنکه دل عالم است، یکی بیش نیست و دیگران در مراتب باشـند. چـون آن یگانه عالم از دنیا رخت بر بندد، دیگری به مرتبۀ وی رسد و به جای وی نشیند تا عـالم بی دل نماند.[45]نسفی، انسان کامل، ص75

    مستجاب الدعوه

    یکی دیگر از ویژگی های قطب، این است که مستجاب الدعوه می باشد و بلکه بالاتر، چون فانی در ذات خدا و باقی بالله است، اراده خداوند متعال تابع اراده او می شود نه اینکه اراده عارف تابع اراده خدا باشد و عارف راضی به مقدرات و رضای الهی گردد.

    کان دعاى شیخ نى چون هر دعاست****فانى است و گفت او گفت خداست‏

    چون خدا از خود سوال و  کد کند**** پس دعای خویش را چون رد کند؟[46].مولوی، مثنوى معنوى، متن، ص: 731

    یکی از صوفیان معاصر می نویسد:

    «یکى از نوه‏ هاى آقاى … در اثر عارضه سرخک فوت نمود و چون حقیر با ایشان جنازه را به غسّال خانه خیمه گاه بردیم، بدون اختیار اشکشان سرازیر بود. عصر آن روز عرض کردم: مگر از شما میل به حیات این طفل نبود تا خداوند اراده حیات کند و مرگ را برگرداند ؟! فرمودند: آرى! امّا بعضى اوقات امر از آن طرف غلبه میکند، و میل و اراده را از این‏طرف مى‏رباید.»[47]. طهرانی، روح مجرد، متن، ص: 94

    کرامت و معجزه

    یکی دیگر از شئون و صفات قطب، برخورداری از قدرت مطلق الهی و تصرف تکوینی در تمام جهان آفرینش است اعم از خلق، اماته و احیاء و رزق دادن و … همه به دست قطب ممکن است.[48].ابن عربی، مجموعه رسائل ابن عربى(مجلدان)، کتاب نقش الفصوص(مجموعه رسائل ابن عربى‏2ج)، ص: 1با نیم نگاهی به آثار مکتوب متصوفه و با مراجعه به تذکره های آنها مانند تذکره الاولیا و نفحات الانس، به حجم انبوهی از کرامات و معجزات و خوارق عاداتی بر می خوریم که به جهت بر شمردن همان قدرت مطلقه، به مشایخ تصوف نسبت داده شده است. گرچه صوفیان خرق عادت را نشانه اعتبار و حقانیت فرد نمی دانند اما در حقیقت، با همین کارهای عجیب و خوارق توانسته اند مردم را شیفته و مفتون خود سازند.

    عطار در احوالات بایزید بسطامی می نویسد: «نقل است که روزى یکى درآمد و از حیا مسئله‏یى از وى پرسید. شیخ جواب آن مسئله گفت. درویش آب گشت. مریدى درآمد، آبى زرد دید ایستاده. گفت: «یا شیخ این چیست؟». گفت: «یکى از در درآمد و سؤالى از حیا کرد و من جواب دادم. طاقت نداشت. چنین آب شد از شرم».[49].عطار نیشابوری، تذکره الأولیاء، القسم‏الاول، ص: 153

    هجویری با نقد دیدگاه کسانی که کرامت را پایین تر از معجزه می دانند، کرامت و اعجاز را یکسان می شمارد و می گوید که: «کرامت ولى عین معجز نبى بود»[50]هجویرى، ابو الحسن على، هجویری، ص276-279 در جای دیگر می گوید: «و اظهار کرامت بر اولیا کرامتى دیگر بود»[51]هجویرى، ابو الحسن على، هجویری، ص282 برخی دیگر نیز چنان دایره کرامات را وسیع در نظر گرفته اند که نمی توان تفاوتی ماهوی میان کرامت و معجزه قائل شد. من باب نمونه نجم الدین کبری قطب فرقه ذهبیه معتقد است که سالک، شایستگى ولایت تکوینی را پیدا می کند: «سالک سائر در صورتى از مرتبه‏ى ارزنده‏ى ولایت برخوردار مى‏شود که شایستگى «کلمه کن» پیدا کند و این جامه بس زیبا بر- اندام او راست آید و کلمه «کن» همان امر حقتعالى است آنجا که در سوره نحل فرموده إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ »[52]نجم الدین کبرى، فوائح الجمال، ص245

     

     

    نقد و بررسی

    1. نظریه انسان شناسی صوفیه که انسان کامل نام دارد، بر پایه نظریه وحدت وجود و مبانی خداشناسی صوفیه استوار شده است به طوری که با نقد و انکار خداشناسی و جهان شناسی صوفیه، بحث از انسان شناسی و نظریه انسان کامل نیز کنار می رود. تردیدی نیست که نظریه وحدت وجود، مورد قبول قاطبه علما و فقها و متکلمین نیست و نمی توان آن را توحید اسلامی و شیعی دانست.
    2. تمام مباحث حول انسان کامل، برای اثبات نظری ولایت اقطاب صوفیه است درحالیکه در مقالات مجزایی، به نقد اندیشه ولایت نوعیه و قطبیت صوفیه پرداخته و گفتیم که این نگاه، تناسب و تشباهی با نظر شیعیان امامیه در بحث امامت ندارد زیرا دال مرکزی ولایت صوفیه، بحث رسیدن به ربوبیت، اتحاد انسان با خدا و فناء فی الله است اما دال مرکزی امامت شیعی، قرب به خدا و کمال در عبودیت است. از نظر مصداق نیز در نظریه امامت شیعه، تنها 12 نفر از نسل رسول خدا صلی الله علیه وآله تا روز قیامت هستند که شایسته این مقام می باشند اما صوفیان، انحصار و محدودیتی در عدد و نسب قائل نیستند.
    3. صوفیه معتقدند هر صفتی که خدا دارد و هر فعلی که خداوند بر آن قادر است، انسان کامل هم آن را داشته و بدان فعل قادر است. این سخن مصداق بارز غلو است و از نظر شیعیان، عقیده غلو مطرود و ناپسند است.

    منابع

    1. ­_ ابن بابویه، محمد بن على‏، الخصال‏، تصحیح على اکبر غفارى ، 2 جلد، جامعه مدرسین‏، قم‏ 1362 ش‏
    2. ­_ ابو الحسن على هجویرى‏، کشف المحجوب‏، تصحیح و- ژوکوفسکى‏، 1 جلد، طهورى‏، ،تهران‏، چاپ چهارم، 1375ش
    3. ­_ داود قیصرى‏، رسائل قیصرى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى‏، 1جلد ، موسسه پژوهشى حکمت و فلسفه ایران‏ تهران‏ 1381
    4. ­_ داود قیصری، شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم، تصحیح: سید جلال الدین آشتیانی، امیر کبیر، چاپ سوم، تهران، 1370 ش
    5. ­_ داود قیصرى‏، شرح فصوص الحکم، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى‏، 1جلد ، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى‏ ،تهران‏ 1375ش
    6. ­_ عین القضات همدانى‏، تمهیدات‏، تصحیح عفیف عسیران‏، 1جلد، دانشگاه تهران‏، ‏ 1341 ش
    7. ­_ عبدالرحمن جامی، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح جلال الدین آشتیانی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1 جلد، چاپ دوم، تهران، 1370 ش
    8. _فرید الدین عطار نیشابورى‏، تذکره الأولیاء، تصحیح رینولد نیکلسون‏، 2 جلد، مطبعه لیدن‏، چاپ اول،  1905 م‏
    9. _ روزبهان بقلى شیرازى‏، شرح شطحیات‏، تصحیح هانرى کربن‏، 1 جلد، طهورى‏، چاپ سوم، تهران‏ 1374ش
    10. ­_ شمس الدین محمد حمزه فنارى‏، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی‏، 1 جلد ، دار الکتب العلمیه‏، بیروت‏ 2010 م
    11. ­_ صدر الدین القونوى‏، إعجاز البیان فى تفسیر أم القرآن‏، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى‏، 1 جلد ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‏، قم‏ 1381ش
    12. ­_ حسین بن منصور حلاج‏، دیوان الحلاج‏، تصحیح محمد باسل عیون السود، 1 جلد، دار الکتب العلمیه، بیروت‏، چاپ دوم،‏ 2002 م‏
    13. ­_ محمد بن یعقوب بن اسحاق‏ کلینی، الکافی، تصحیح على اکبر غفارى و محمد آخوندى، 8 جلد، دار الکتب الإسلامیه، تهران‏ 1407ق‏
    14. ­_ محیى الدین ابن عربى‏‏، فصوص الحکم‏، 1جلد، دار إحیاء الکتب العربیه قاهره‏، چاپ  اول‏،  1946 م‏
    15. ­_ محیى الدین ابن عربى‏، الفتوحات المکیه، تصحیح عثمان یحیى‏، 14جلد، دار احیاء التراث العربى‏، بیروت‏ 1994 م‏
    16. _محیی الدین ابن عربی، التوحات المکیه، اربع مجلدات،دار الصادر، چاپ اول، بیروت
    17. ­_ محیى الدین ابن عربى‏، مجموعه رسائل ابن عربى، 2جلد، دار احیاء التراث العربى‏، بیروت‏ 1367 ق‏
    18. ­_ محیی الدین ابن عربی، مجموعه رسائل ابن عربی، 3 جلد، دار المحجه البیضاء، بیروت،چاپ اول 1421 ق
    19. ­_ محیى الدین ابن عربى‏، انشاء الدوائر، تصحیح مهدى محمد ناصر الدین‏، 1جلد، مطبعه بریل‏، لیدن‏ 1336 ق‏
    20. ­_محیى الدین بن عربى‏، نقش الفصوص( نقد النصوص)، تصحیح جلال الدین آشتیانى‏، 1 جلد ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، چاپ دوم، تهران‏ 1370 ش
    21. _ مؤید الدین الجندى‏، شرح فصوص الحکم( الجندى)، تصحیح جلال الدین آشتیانى‏، 1 جلد، بوستان کتاب‏، قم‏ 1423 ق‏
    22. _محمد بن یحیی اسیری لاهیجی گیلانی، مفاتیح الإعجاز فى شرح گلشن راز، تصحیح میرزا محمد ملک الکتاب‏، 1 جلد، بمبئى‏ 1312ش
    23. ­_محمد بن حمزه فناری(شمس الدین) ، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی‏1 جلد،دار الکتب العلمیه‏، بیروت‏، چاپ اول، 2010 م

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1. البته باید دانست که اطلاق عناوینی مانند مقام یا اصطلاحات دیگر به این موطن خداوند مجازی و غیر حقیقی است زیرا حتی عنوان مقام و یا حتی خود عنوان اطلاق نیز به این مرتبه حق تعالی جایز نیست و صرفا با عنوان هذا یا هو می توان به این موطن خداوند اشاره کرد.
    2.صدرالدین قونوی، إعجاز البیان فى تفسیر أم القرآن، ص ص116
    3نسفی، انسان کامل، ص74
    4. پقونوی، صدرالدین، النصوص، ص ۳۶.  جامی، نقد النصوص، ص ۳۷.صدرالدین قونوی، شرح الأربعین حدیثا، ص130
    5. و التجلی من الذات‏….و إِذا ذقت هذا ذقت الغایه التی لیس‏ فوقها غایه فی‏ حق‏ المخلوق‏. فلا تطمع و لا تتعب نفسک فی أن ترقى فی‏ أعلى من هذا الدرج‏ فما هو ثَمَّ أصلًا، و ما بعده إِلا العدم المحض. ابن عربی، فصوص الحکم، ج1،ص 61
    6کاشانی، اصطلاحات الصوفیه، ص65
    7«التنبیه التاسع‏ إعلم أن القطب الذی علیه‏ مدار أحکام‏ العالم‏، و هو مرکز دائره الوجود- من الأزل إلى الأبد- واحد: باعتبار حکم الکثره متعدد. فالنبی فی کل عصر هو قطبه‏ ، و عند إنقضاء نبوه التشریع بإتمام دائرتها، انتقلت القطبیه إلى الأولیاء مطلقا. فلا یزال فی هذه المرتبه و أحد منهم، قائم فی هذا المقام، لیحفظ اللّه تعالى به هذا الترتیب و النظام، إلى أن یظهر خاتم الأولیاء، الذی هو خاتم الولایه المطلقه ، و اللّه أعلم.»ابن عربی، مجموعه رسائل ابن عربى،  ج‏1، ص407
    8«فالقطب الذی علیه‏ مدار احکام‏ العالم‏ و هو مرکز دائره الوجود من الأزل إلى الأبد واحد باعتبار حکم الوحده و هو الحقیقه المحمدیه، صلى اللَّه علیه و آله. و باعتبار حکم الکثره متعدد. و قبل انقطاع النبوه قد یکون القائم بالمرتبه القطبیه نبیاً ظاهراً کإبراهیم، صلوات اللَّه علیه، و قد یکون ولیا خفیاً کالخضر فی زمان موسى، علیهما السلام، قبل تحققه بالمقام القطبی. و عند انقطاع النبوه اعنى نبوه التشریع بإتمام دائرتها و ظهور الولایه من الباطن انتقلت القطبیه إلى الأولیاء مطلقاً فلا یزال فی هذه المرتبه واحد منهم قائم فی هذا المقام لینحفظ به هذا الترتیب و النظام، قال سبحانه: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ». وَ إِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ».قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص129
    9ابن عربی می گوید: أنا ختم الولایه دون شک****لورثى الهاشمی مع المسیح‏ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج‏4، ص71
    10سفر اول: سفر از خلق به سوی اللهسفر دوم: سفر از حق به سوی حق با حقسفر سوم: سفر از حق به سوی خلق با حقسفر چهارم: سفر از خلق به سوی خلق با حق
    11اعلم ان الولایه مأخوذه من الولى، و هو القرب، لذلک یسمى الحبیب وژلکونه قریبا من محبه، و فى الاصطلاح هو القرب من الحق سبحانه، و هى عامه و خاصه، و العامه حاصله لکل من آمن باللّه و عمل صالحا. قال اللّه تعالى‏ «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ …». و الخاصه هو الفناء فى اللّه سبحانه ذاتا و صفه و فعلا. فالولى هو الفانى فى اللّه، القائم به، الظاهر بأسمائه و صفاته تعالى‏ .قیصری، داود، رسائل قیصرى ص26
    12ابن عربی، فصوص الحکم ؛ ج‏1 ؛ ص61
    13فباطن النبوه الولایه…..و هذا المقام‏ دائرته‏ أتم‏ و أکبر من دائره النبوه لذلک انختمت النبوه و الولایه دائمه و جعل الولى اسماً من أسماء اللَّه تعالى، دون النبی. و لمّا کانت الولایه أکبر حیطهً من النبوه و باطنا لها شملت الأنبیاء و الأولیاء. فالأنبیاء اولیاء فانین فی الحق باقین به منبئین عن الغیب و اسراره‏.قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص146
    14«فقد علمت حکمه نشأه آدم أعنی صورته الظاهره و قد علمت نشأه روح آدم أعنی صورته الباطنه فهو الحق‏ الخلق‏ و قد علمت نشأه رتبته و هی المجموع الذی به استحق الخلافه.»ابن عربی، فصوص الحکم، ج‏1، ص56
    15«أنّ الإنسان‏ نسختان‏ نسخه ظاهره و نسخه باطنه فالنسخه الظاهره مضاهیه للعالم بأسره فیما قدّرنا  من الأقسام و النسخه الباطنه مضاهیه للحضره الإلهیّه فالإنسان هو الکلّى على الإطلاق و الحقیقه إذ هو القابل لجمیع الموجودات‏ قدیمها و حدیثها و ما سواه من‏ الموجودات‏ لا تقبل‏ ذلک‏ فإنّ کلّ جزء من العالم لا یقبل الألوهیّه و الإله لا یقبل العبودیّه بل العالم کلّه‏ عبد و الحقّ سبحانه وحده إله واحد صمد لا یجوز علیه الاتّصاف‏ بما یناقض الأوصاف الإلهیّه کما لا یجوز على العالم الاتّصاف بما یناقض الأوصاف  الحادثه العبادیّه و الإنسان ذو نسبتین کاملتین نسبه یدخل بها إلى الحضره الإلهیّه و نسبه یدخل بها إلى الحضره الکیانیّه فیقال فیه عبد من حیث أنّه مکلّف و لم یکن ثمّ کان العالم‏ و یقال فیه ربّ من حیث أنّه خلیفه و من حیث الصوره و من حیث‏ أحسن تقویم فکأنّه برزخ بین العالم و الحقّ و جامع لخلق و حقّ و هو الخطّ الفاصل بین الحضره الإلهیه و الکونیّه کالخطّ الفاصل بین‏ الظلّ و الشمس و هذه حقیقته‏ فله‏ الکمال المطلق فی الحدوث و القدم و الحقّ‏ له الکمال المطلق فی القدم‏.»ابن عربی، انشاء الدوائر، ص21
    16. سلطان محمد گنابادی، ولایتنامه، ص 15
    17هو الحق الخلق
    18«(فهو الحق الخلق)  یعنى، فآدم هو الحق‏ باعتبار ربوبیته للعالم و اتصافه بالصفات الإلهیه، و الخلق باعتبار عبودیته و مربوبیته. أو هو الحق‏ باعتبار روحه، و الخلق باعتبار جسده.»قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص405
    19مطهری، مرتضی، انسان کامل، ص168
    20. سلطان محمد گنابادی، ولایتنامه، ص 15
    21ابن عربی، فصوص الحکم، ج‏1، ص: 89
    22شبستری، گلشن راز، ص50
    23قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص۳۳۸ـ۳۳۹
    24روزبهان بقلی، تفسیر عرائس البیان فى حقائق القرآن، ج‏3، ص: 172
    25قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۳۳۸- ۳۳۹
    26«فهو من هذا الوجه حق خلق دائما، واجب‏ ممکن‏، جامع بین الحقّیه و الخلقیه.»جندی، شرح فصوص الحکم، ص77
    27«الإنسان‏ الکامل‏- واجب‏ الوجود بربّه، عرش للَّه بقلبه، فهو حق، واجب الوجود، حیّ، عالم، قدیر، مرید، متکلّم، سمیع، بصیر و هکذا جمیع الأسماء، و لکن بالله على الوجه الأجمع الأکمل.»جندی، شرح فصوص الحکم، ص77
    28انّما کان الإنسان الکامل هو المراد بعینه دون غیره، من أجل أنّه مجلى تام للحق، یظهر الحق‏ به‏ من‏ حیث‏ ذاته و جمیع أسمائه و صفاته و أحکامه و اعتباراته على نحو ما یعلم نفسه بنفسه فی نفسه‏.قونوی، النصوص، ص42
    29مولوی، مثنوی، ص47
    30«(و لهذا کان آدم، علیه السلام، خلیفه).أی، و لأجل‏ حصول‏ هذه‏ الجمعیه لآدم، صار خلیفه فی العالم. (فإن لم یکن آدم ظاهراً بصوره من استخلفه)  و هو الحق. (فیما استخلف فیه و هو العالَم)  أی، إن لم یکن متصفاً بکمالاته متّسماً بصفاته قادراً على تدبیر العالم. (فما هو خلیفه، و إن لم یکن فیه جمیع ما تطلبه الرعایا التی استخلفه علیها، لا یکون استنادها)  أی، استناد الرعایا. (إلیه).  أی، إلى آدم الذی هو الخلیفه، فلیس بخلیفه.»قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص401
    31قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص117
    32«فالعالم‏ کله‏ تفصیل‏ آدم و آدم هو الکتاب الجامع فهو للعالم کالروح من الجسد فالإنسان روح العالم و العالم الجسد فبالمجموع یکون العالم کله هو الإنسان الکبیر.»ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج‏2، ص67
    33«اعلم أنّ الأسماء الإلهیّه الحسنى تطلب بذواتها وجود العالم. فأوجد اللَّه العالم جسدا مسوّى و جعل روحه آدم‏ ؛ و أعنى ب «آدم» وجود العالم الإنسانی.و علّمه الأسماء کلّها، فانّ الروح هو مدبّر البدن بما فیه من القوى، و کذلک الأسماء للإنسان الکامل بمنزله القوى‏. و لهذا یقال فی العالم، انّه الإنسان الکبیر، و لکن بوجود الإنسان فیه‏.»ابن عربی، نقش الفصوص، ص3
    34المرتبه الإنسانیه محیطه بجمیع مراتب العالم، و الإنسان لا یقدر أن یعرف تلک المراتب على التفصیل، بل إذا علم أن مرتبته مشتمله بمراتب العالم کلها، علماً اجمالیاً، فهو عارف‏ بنفسه‏ معرفه اجمالیه، إلا من له مقام القطبیه، فإنه من حیث سریانه فی الحقائق بالحق یطلع على المراتب کلها تفصیلا.قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص504
    35.طهرانی، محمد محسن، متن جلسات شرح حدیث عنوان بصرى، ص2800
    36هجویرى، ابو الحسن على، کشف المحجوب، ص163
    37ابن عربی، مجموعه رسائل، ص22
    38و برای هر قومی هدایت گری است
    39و هیچ امتی نیست مگر در او بیم دهنده ای است
    40فالقطب‏ الذی‏ علیه‏ مدار احکام‏ العالم و هو مرکز دائره الوجود من الأزل إلى الأبد واحد باعتبار حکم الوحده و هو الحقیقه المحمدیه، صلى اللَّه علیه و آله… و باعتبار حکم الکثره متعدد. و قبل انقطاع النبوه قد یکون القائم بالمرتبه القطبیه نبیاً ظاهراً کإبراهیم، صلوات اللَّه علیه، و قد یکون ولیا خفیاً کالخضر فی زمان موسى، علیهما السلام، قبل تحققه بالمقام القطبی. و عند انقطاع النبوه اعنى نبوه التشریع بإتمام دائرتها و ظهور الولایه من الباطن انتقلت القطبیه إلى الأولیاء مطلقاً فلا یزال فی هذه المرتبه واحد منهم قائم فی هذا المقام لینحفظ به هذا الترتیب و النظام، قال سبحانه: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ». وَ إِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ». إلى ان یختم بظهور خاتم الأولیاء و هو الخاتم للولایه المطلقه  فإذا کملت هذه الدائره ایضاً وجب قیام الساعه .قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص129
    41نسفی، انسان کامل، ص78
    42. سلطان محمد گنابادی،  سعادت نامه، ص 150
    43.محمد محسن طهرانی، مجموعه پرسش و پاسخ، ص: 65
    44.مولوی، مثنوى معنوى، متن، ص: 192
    45نسفی، انسان کامل، ص75
    46.مولوی، مثنوى معنوى، متن، ص: 731
    47. طهرانی، روح مجرد، متن، ص: 94
    48.ابن عربی، مجموعه رسائل ابن عربى(مجلدان)، کتاب نقش الفصوص(مجموعه رسائل ابن عربى‏2ج)، ص: 1
    49.عطار نیشابوری، تذکره الأولیاء، القسم‏الاول، ص: 153
    50هجویرى، ابو الحسن على، هجویری، ص276-279
    51هجویرى، ابو الحسن على، هجویری، ص282
    52نجم الدین کبرى، فوائح الجمال، ص245