درباره تمام حق تعالی و نظام هستی، خداشناسی صوفیه در یک تقسیمبندی به شش مرحله و مقام اشاره دارد: مقام ذات، تعین اول، تعین ثانی، عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده. اولین و مهمترین مقام را «مقام ذات» مینامند.
فهرست
مقام ذات
مقام در اصطلاح عرفان نظری موطن یک تجلی و تعین خاص خداست. مقام «تعین اول» یعنی تجلی و عینیت و تعینی که خداوند پیدا کرده است اما «مقام ذات»، یعنی خداوند، «مطلق صِرف» است و هیچ نحو تعین و عینیت و تجلی ندارد. پس کاربست اصطلاح «مقام»، تسامحی بوده و صرفا به جهت همگام سازی با دیگر مقامات مثل مقام تعین اول و ثانی و… است.
اطلاق مَقسمی
نسبت خداوند به عالم « اطلاق مقسمی» است که تمام آنها را دارد، بدون اینکه خودش هیچ یک از آنها باشد. لذا مقام ذات، همان مقام «اطلاق مقسمی» است. مقامی که خداوند هیچ یک از این قیود و تعیّنها و تجلیات و ظهورات را ندارد و حتی قید «اطلاق» را هم ندارد، زیرا اگر قید «اطلاق» را به نحو بالخصوص داشته باشد، دیگر با اقسام دیگر جمع نمیشود.
لا اسم و لا رسم له
مقام ذات را « لا اسم و لا رسم» میدانند زیرا خدا در این مقام، هیچ اسم و رسم و صفتی ندارد. «اسم» در ادبیات عرفانی، ذات خداوند به ضمیمه یک تجلی یا ظهور خاص است اما در مقام ذات، هیچ تجلی و ظهور و تنزّل و تعینی ندارد بلکه در مقامهای بعدی، اسماء ظهور پیدا میکنند.
صدرالدین قونوی مینویسد:
«اعلم ان الحق من حیث إطلاقه و احاطته، لا یسمی باسم و لا یضاف الیه حکم و لا یتعین بوصف و لا رسم».[1]قونوی، صدر الدین، النصوص، ص10.
{بدان که خداوند از حیث اطلاق و احاطه خود، هیچ اسمی ندارد و هیچ حکمی نمیتوان به او نسبت داد و خداوند به هیچ وصف و اسمی متصف نمیشود}. (حتی صفاتی مانند خالقیت و رازقیت را نیز نمیتوان به خدا نسبت داد بلکه در تعین اول نیز نمیتوان این اسماء و صفات را به خداوند نسبت داد.)
عدم معرفت
بشر هیچ راهی برای رسیدن به مقام ذات ندارد و امکان شهود و معرفت بدان، تحت هیچ صورتی وجود ندارد و هرچه درباره آن گفته میشود ذهنی صِرف است.[2]قونوی مینویسد: «از جمله اموری که همه در آن متفق النظر هستند، این است که هیچ کس جز خداوند به حقیقت مقام ذات … ادامه پاورقی زیرا خداوند به لحاظ کنه و ذات، اخفی الاشیاء است و هر شناخت و معرفتی که به خدا داریم، به حسب تعینات و ظهورات اوست که در مقام ذات وجود ندارد و صرفا از تعین اول آغاز میشود: «هو اظهر من کل شیء تحققاً وانیهً حتی قیل فیه: انّه بدیهی، و اخفی من جمیع الأشیاء ماهیهً و حقیقه، فصدق فیه ما قال اعلم الخلق به فی دعائه: «ما عرفناک حقّ معرفتک»[3]ترجمه: «خداوند اظهر از تمام اشیاء است به لحاظ تحقق و انیت، تا جایی که گفتهاند او بدیهی است. و خداوند اخفی از … ادامه پاورقی
حکم ناپذیری
خداوند در مقام ذات هیچ حکمی را نمیپذیرد زیرا اطلاق مقسمی، جامع تمام احکام است. هر حکمی از احکام، ممکن است حکم متضاد و متناقضی داشته باشد و اگر خداوند حکمی را بپذیرد، دیگر نمیتوانست جامع حکم متضاد یا متناقض آن باشد. صدرالدین قونوی مینویسد:
«آن چیزی که شهود اتم اعلی افاده میکند و آن معرفت محقق کبری در شان خداوند از حیث محض ذات و کنه آن، این است که خداوند به اعتبار اطلاق خود هیچ حکم سلبی یا اثباتی یا حکم جمعی بین سلب و اثبات نمیپذیرد. یا حکمی که فقط جمعی باشد (مثل اطلاق قسمی) نیز نمیپذیرد. و همچنین دیگر از اوصاف را در این مقام نمیپذیرد. اینکه خداوند میتواند چیزی را بوجود بیاورد یا خیر، در مقام ذات هیچ تعقل نخواهد شد زیرا خداوند در مقام ذات، شأن خلقی ندارد (اگر شان خلقی داشت، از مقام اطلاق خارج میشد) بلکه خداوند در این مقام، جامع تمام احکام و اضدادشان است»[4]«إنّ الذی أفاده الشهود الأتم الأعلی و المعرفه المحققه الکبری فی شأن الحق من حیث محض ذاته، هو أنها باعتبار … ادامه پاورقی
ما به الامتیاز
عرفا در پاسخ از این اشکال که «بودن یک شیء، فرع بر تشخص و هستی و وجود آن است و اگر یک هستی، هیچ تمایزی نسبت به دیگران نداشته باشد، دیگر بحث وجود آن مطرح نیست» پاسخ دادهاند: ما به الامتیاز مقام ذات، خصوصیتِ اطلاق مقسمی آن است. در هیچ موجودی و شیئی نمیتوان این اطلاق مقسمی را یافت مگر در مقام ذات خداوند. نباید گفت که این تمیز به عدم است زیرا مقام اطلاق مقسمی یک نحوه از هستی است که جامع اضداد میباشد.
صائن الدین بن ترکه در «تمهید القواعد» میگوید: «خداوند، وجود مطلقی است که اختلاف و تکثّری در آن نیست بلکه وجود محض است.»[5]ابن ترکه، صائن الدین علی، تمهید القواعد، ص118: «ان الحق هو الوجود المطلق الذی لا اختلاف فیه و لا تکثُّر، بل هو … ادامه پاورقی
جامع جمیع مقامات
در مقامات عرفانی، هر مقام بالائی، جامع تمام رتبههای پایینتر است و تمام آن چیزی که در مقامات نازل میباشد در مقامات فوق نیز وجود دارد. یعنی تمام اموری که در عالم ماده هست در عالم مثال نیز میباشد و هرچه در عالم مثال هست، در عالم عقل نیز میباشد و هرچه در عالم عقل هست در تعین ثانی نیز هست و هرچه در تعین ثانی هست در تعین اول نیز میباشد و تمام اینها در مقام ذات نیز هست. اما نکته مهم این است که نحوه وجود این کمالات، در مراتب بالاتر به نحو اندماجی و فشرده است یعنی هیچ یک از آنها ظهور و تعینی پیدا نکرده است.
اسامی و تعابیر
صوفیه از تعابیر مختلفی برای اشاره به مقام ذات استفاده کردهاند مانند:
أسماء ناظر به «غیب»:
غیب مطلق، هو، ذات غیب الغیوبی، غیب الهویه، الغیب المطلق،[6]کاشانی، عبد الرزاق، اصطلاحات الصوفیه، ص61. غیب مکنون، غیب مصون،[7]کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، ص61. کنز مخفی[8]این تعبیر از روایت منسوب به پیامبر صلی الله علیه وآله در کتب عرفا اقتباس شده است. عبدالرزاق کاشانی درباره این … ادامه پاورقی، عنقاء مغرب[9]تعبیر پرکاربرد دیگر برای اشاره به مقام ذات، عنقاء مُغرب (به ضمه یا فتحه میم) است. اگر به فتحه میم خوانده شود به … ادامه پاورقی[10]عنقاء مغرب: اعلم، أیها المهاجر إلی اللّه بقدم المعرفه و الیقین، رزقک اللّه و إیانا الموت فی هذا الطریق … ادامه پاورقی
اسماء ناظر به «اطلاق»:
اطلاق ذاتی، اطلاق مقسمی، هویت مطلقه.
اسماء ناظر به «بیتعیّن بودن»:
مقام لا تعینی (عبارت لایتعین)، مقام لا اسم و لا رسم، مقام الف،[11]الألف: یشار به إلی الذات الأحدیه، ای الحق من حیث هو أول الأشیاء فی أزل الآزال. چون الف از نظر کتابت، بسیط و … ادامه پاورقی الحضره الغیبیه الغیر المتعینه، الهویه اللاتعینیه.
اسماء ناظر به «وحدت»:
احدیت ذاتیه،[12]احدیت ذاتیه از اسمائی است که به مقام تعین اول نیز اطلاق میشود که مقام اسم «احد» نام دارد. أحد یعنی علم خداوند … ادامه پاورقی احدیت مطلقه.[13]«لیس فوقه إلا الذات الأحدیه المطلقه المتنزهه عن کل تعین و صفه و اسم و رسم و حد و نعت فله الفردیه مطلقا» … ادامه پاورقی وحدت، الهویه الأحدیه و المرتبه الأحدیه.
اسامی ناظر به «صرافت»:
محض الوجود البَحت، وجود بَحت، الوجود المحض، ذات بَحت، هستی صرف.
منابع و مآخذ
- ابن ترکه، صائن الدین علی بن محمد، تمهید القواعد، همراه با حواشی محمدرضا قمشهای و محمود قمی، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1355ش،
- جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح جلال الدین آشتیانی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1جلد، چاپ دوم، تهران، 1370ش
- فنّاری، شمس الدین محمد بن حمزه، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی، 1جلد، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 2010م
- قونوی، صدر الدین، إعجاز البیان فی تفسیر أم القرآن، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی، 1جلد، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1381ش
- قونوی، صدر الدین، رساله النصوص، با تعلیقات هاشم اشکوری، به اهتمام سیدجلال الدین آشتیانی، مرکز نشر دانشگاهی، بیتا
- قونوی، صدر الدین، شرح الاربعین حدثا، بیدار، 1372ش
- قیصری، داود بن محمود، رسائل قیصری، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی، 1جلد، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، تهران، 1381ش،
- قیصری، داود بن محمود، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی، امیرکبیر، چاپ سوم، تهران، 1370ش
- کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، اصطلاحات الصوفیه، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 1426ق
- کاشانی، عبدالرزاق، شرح فصوص الحکم، انتشارات بیدار، قم، چاپ چهارم، 1370
- کاشانی، عبدالرزاق، لطائف الأعلام فی إشارات أهل الإلهام، 2جلد، مکتبه الثقافه الدینیه، قاهره، چاپ اول، 1426ق
پاورقی ها
↑1 | قونوی، صدر الدین، النصوص، ص10. |
---|---|
↑2 | قونوی مینویسد: «از جمله اموری که همه در آن متفق النظر هستند، این است که هیچ کس جز خداوند به حقیقت مقام ذات اطلاع ندارد زیرا در آنجا حکم مخصوصی نیست (فهم بیحکمی نیز معنا ندارد) و در آنجا، وصف و تمیز و تعیّن و تناهی و هیچ تمیّز بوجهی ندارد پس تعقل آن نیز ممکن نیست زیرا عقل به چیزی که انضباط و تمیّزی ندارد آگاه نمیشود. اگر مقداری تعیّن پیدا کند (که در مقام تعین اول پیدا میکند) انسان به آن تعین، علم پیدا میکند البته فقط به همان جهت تعین، و نه به اطلاق او، اما همین مقداری که از آن مقام ذات سخن گفته میشود، فقط یک معرفت اجمالی است که با کشف اجلی و تعریف الهی اعلی، که واسطهای غیر از نفس تجلی متعین (یعنی تعین اول) از آن مقام غیر متعین ندارد. (یعنی به واسطه تعین اول، فهمیدیم مقام ذاتی نیز وجود دارد.) » [قونوی، صدر الدین، إعجاز البیان فی تفسیر أم القرآن، ص103]. |
↑3 | ترجمه: «خداوند اظهر از تمام اشیاء است به لحاظ تحقق و انیت، تا جایی که گفتهاند او بدیهی است. و خداوند اخفی از تمام اشیاء است به لحاظ ماهیت و حقیقت، لذا راست گفت رسول خدا صلی الله علیه وآله در دعای خویش که فرمود: تو را به حق معرفت، نشناختیم.» [قصیری، داود، شرح فصوص الحکم، ص14]. |
↑4 | «إنّ الذی أفاده الشهود الأتم الأعلی و المعرفه المحققه الکبری فی شأن الحق من حیث محض ذاته، هو أنها باعتبار اطلاقها لا یتعین علیها حکم بسلب شیء عنها، أو إثباته لها، أو الجمع بین السلب و الاثبات، أو الحصر فی ذلک الجمع، و غیره من الأوصاف، کتعقل اقتضاء إیجاد أو غیرهما، لأنه لا ینحصر شانها فی شیء من ذلک و سواه، بل لها التحقّق و القبول بالذات جمیع ذلک و أضدادها أیضا من الأحکام و الأوصاف حال ثبوت کلّ ما وصفت به لها» [قونوی، صدرالدین، شرح الأربعین حدیثا، ص63]. |
↑5 | ابن ترکه، صائن الدین علی، تمهید القواعد، ص118: «ان الحق هو الوجود المطلق الذی لا اختلاف فیه و لا تکثُّر، بل هو محض الوجود». |
↑6 | کاشانی، عبد الرزاق، اصطلاحات الصوفیه، ص61. |
↑7 | کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفیه، ص61. |
↑8 | این تعبیر از روایت منسوب به پیامبر صلی الله علیه وآله در کتب عرفا اقتباس شده است. عبدالرزاق کاشانی درباره این تعبیر چنین میگوید: «یشیرون به إلی کنه الغیب و إطلاق الذات الأقدس و باطن الهویه الأزلیه، کما جاء فی الکلمات القدسیه التی أخبر بها رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم عن ربه عز و جل أنه تعالی یقول «کنت کنزا مخفیا» فکان الکنز عباره عن غیب مغیب مکنون، و سر مستتر مصون مضنون مخزون، مشتمل علی جواهر عظیمه الجدوی، هی أسماء الذات التی هی أنفس نفائس حقائق الأسماء التی منها ما یستأثر به فی مکنون الغیب عنده، فلا یعلمها إلّا هو. [کاشانی، عبد الرزاق، لطائف الأعلام فی إشارات أهل الإلهام، ج2، ص596]. |
↑9 | تعبیر پرکاربرد دیگر برای اشاره به مقام ذات، عنقاء مُغرب (به ضمه یا فتحه میم) است. اگر به فتحه میم خوانده شود به معنای سیمرغی است که در مغرب زمین و مکان دوردست قرار دارد و اگر به ضمه میم خوانده شود به معنای سیمرغ غروب کردهای است که هیچ کس بدان دست نمییابد. |
↑10 | عنقاء مغرب: اعلم، أیها المهاجر إلی اللّه بقدم المعرفه و الیقین، رزقک اللّه و إیانا الموت فی هذا الطریق المستبین و جعلنا و إیاک من السالکین الراشدین، أنّ الهویه الغیبیه الأحدیه و العنقاء المغرب المستکنّ فی غیب الهویه و الحقیقه الکامنه تحت السرادقات النوریه و الحجب الظلمانیه فی «عماء» و بطون و غیب و کمون لا اسم لها فی عوالم الذکر الحکیم، و لا رسم، و لا أثر لحقیقتها المقدّسه فی الملک و الملکوت، و لا وسم؛ منقطع عنها آمال العارفین، تزلّ لدی سرادقات جلالها أقدام السالکین، محجوب عن ساحه قدسها قلوب الأولیاء الکاملین، غیر معروفه لأحد من الأنبیاء و المرسلین، و لا معبوده لأحد من العابدین و السالکین الراشدین، و لا مقصوده لأصحاب المعرفه من المکاشفین، حتّی قال أشرف الخلیقه أجمعین: ما عرفناک حقّ معرفتک، و ما عبدناک حقّ عبادتک. و قیل بالفارسیه: «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر*****کانجا همیشه باد به دست است دام را» و قد ثبت ذاک فی مدارک أصحاب القلوب حتّی قالوا: إنّ العجز عن المعرفه غایه معرفه أهل المکاشفه». [کاشانی، عزّ الدین محمود، مصباح الهدایه، ص13]. |
↑11 | الألف: یشار به إلی الذات الأحدیه، ای الحق من حیث هو أول الأشیاء فی أزل الآزال. چون الف از نظر کتابت، بسیط و بیتعین است و میتواند به شکل تمام حروف درآید. [کاشانی، عبد الرزاق، اصطلاحات الصوفیه، ص11]. |
↑12 | احدیت ذاتیه از اسمائی است که به مقام تعین اول نیز اطلاق میشود که مقام اسم «احد» نام دارد. أحد یعنی علم خداوند به ذاتش، در مقام ذات نیز موجود است اما این احد در مقام ذات هنوز به صورت اسم و وجود مجزا و منجلی درنیامده است اما وقتی این احد یک وجود منجلی و مجزی پیدا کند، مقام تعین اول شکل میگیرد. [القونوی، صدر الدین، النصوص، 1جلد، ص33]. |
↑13 | «لیس فوقه إلا الذات الأحدیه المطلقه المتنزهه عن کل تعین و صفه و اسم و رسم و حد و نعت فله الفردیه مطلقا» [کاشانی، عبد الرزاق، شرح فصوص الحکم، ص326]. |