صوفیه در مورد توکل بر این باور هستند، که نباید برای اسباب و وسائط، استقلالی قائل بود و در درجات عالیه توکل، ترک اسباب و ترک تدبیر را تایید و از شروط سلوک دانسته و آن را از اعلیترین مقامات توکل و حتی نفس خود مقام توکل ذکر کردهاند. لذا بر اساس همین مبنا، به ترک کسب و کار، ترک دوا و درمان، رفتن به سفر و بیابان بدون زاد و توشه و… دستور دادهاند.
فهرست
در لغت
توکل از ریشه «و-ک-ل» در صورتی که با حرف «لام» (پس از خود) به کار رود، به معنای ولایتپذیری و چنانچه با «علی» استعمال شود، به معنای اظهار عجز و اعتماد به غیر بوده و در قرآن به همین معنای اخیر است.[1]اصفهانی، راغب، مفردات الالفاظ القرآن، ص882.
به گفته برخی، اعتماد به غیر و سپردن امر خود به دیگری، دو قیدی است که در ریشه یاد شده باید در نظر گرفته شود و در توکل به لحاظ وزن تفعّل، گونهای مطاوعه (موافقت و پذیرش) و اختیار وجود دارد که گویا انسان با اختیار خود فردی را به عنوان وکیل بر میگزیند تا به کارهایش سامان بخشد.[2]مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج13، ص193.
در اصطلاح
بزرگان صوفیه در تعریف توکل، به تفصیل سخن گفتهاند که اکثرا به تَرک اسباب و تدبیر اشاره داشتهاند: «ابویزید را از توکل پرسیدند، مرا گفت: تو چه گوئی؟ گفتم: اصحاب ما گویند اگر بر دست چپ و راست تو شیر و اژدها باشد باید که اندر سرّ تو هیچ حرکت نباشد. بایزید گفت: این غریب است [و لکن] اگر اهل بهشت اندر نعمت بهشت مینازند و اهل دوزخ اندر دوزخ همیگدازند و تو تمیز کنی بر دل بر ایشان، از جمله متوکلان نباشی. سهل بن عبداللّه گوید: اوّل مقام اندر توکل آنست که پیش قدرت چنان باشی، که مرده پیش مرده شوی، چنانک خواهد میگرداند، مرده را هیچ ارادت و تدبیر و حرکت نباشد. ذو النون مصری گوید: توکل دست به داشتن است از تدبیر نفس [و از حیلت و قوّت خویش بیرون آمدن] و توانائی بنده بر توکل آنگاه بوَد که داند که حق سبحانه و تعالی آنچه بر وی میرود میداند و میبیند. بویعقوب نهرجوری گوید: توکل به حقیقت ابراهیم را علیه السّلام بود که جبرئیل گفت علیه السّلام: هیچ حاجت هست؟ گفت: به تو نه، زیرا که از نفس [خود] غائب بود به خدای عزّ و جلّ، با خدای هیچ چیز دیگر ندید.»[3]قشیری، ابوالقاسم، رساله قشیریه، ص250-246.
ارکان و حقیقت
صوفیان برای توکل شرایط و ارکانی مانند: ترک تدبیر، [4]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، ج2، ص 63. شُکر گفتن در فقر و ایثار در هنگام غِنی،[5]مستملی بخاری، اسماعیل؛ شرح التعرف لمذهب التصوف، ج1، ص226. نترسیدن از غیر خداوند متعال،[6]محاسبی، حارث، آداب النفوس، ص143. اقرار به توحید،[7]تستری، سهل بن عبدالله، تفسیر التستری، ص54. قطع علائق و مایوس شدن از خلائق[8]خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص117. ترک سکون به اسباب،[9]حراز، ابوسعید، کتاب الصدق او الطریق السالمه، ص40. نگاه نکردن به توکل[10]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص9. و استوای قلب در عدم و وجود[11]هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب، ص197. را ذکر کردهاند.
محمد غزالی توکل را مانند دیگر ابواب ایمان، متشکل از سه رکن علم و حال و عمل دانسته است. «علم»، اصل و – به تعبیری – پیش فرض توکل است، «عمل»، ثمره و نتیجه آن، و «حال»، همان است که از مفهوم توکل مراد میشود و هر چه در بیان توکل گفته شود، تعبیرِ آن حال است.[12]غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، ج5، ص136.
درجات و مراتب
توکل به سان تمام مقامات عرفانی، در نزد صوفیان بر اساس سعه وجودی سالکین و میزان سیر و سلوک، ذو مراتب است.
محمد غزالی توکل را سه درجه قرار دانسته مینویسد: «درجه اوّل که حال او چون حال آن مرد باشد که در خصومت، وکیل فراگیرد، جَلد و فصیح و هادی و دلیر و مشفق، که بر وی ایمن بود.
درجه دوم آنکه حال وی چون حال طفل باشد که در هر چه فرا وی رسد جز مادر نداند، چون گرسنه شود او را خواند، و اگر بترسد در وی آویزد، و آن طبع وی باشد و نه به تکلّف و اختیار کند. و این متوکلی باشد که در توکل خویش بیخبر بوَد، از مستغرقی که باشد به وکیل. امّا آن اوّل را از توکل خویش خبر بود و به تکلّف و به اختیار، خویش را فرا توکل آورده بود.
درجه سوم آنکه حال وی چون حال مرده باشد پیش مرده شوی، خویشتن را مردهای بیند متحرّک به قدرت ازلی نه به خود. چنانکه مرده متحرّک به حرکت غاسل باشد، اگر کاری پیش وی آید، دعا نیز نکند، نه چون کودک که مادر را خواند، بلکه چون کودکی بود که داند که اگر چه مادر را نخواند مادر، خود حال وی داند و تدبیر کار وی کند.
پس در مقام باز پسین، هیچ اختیار نبود، و در مقام دوم هیچ اختیار نبود مگر ابتهال و دعا و دست در وکیل زدن، و در مقام اوّل اختیار بود.[13]غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج2، ص: 543.
در تقسیم دیگری از توکل که هجویری ذکر میکند، ادنی مرتبه، ترک آرزو و اوسط آن ترک اختیار و اعلاء مرتبه آن قابل فهم و بیان نیست.[14]هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب، ج2، ص7.
«اول مرتبه ترک شکایت، دوم مرتبه رضایت به مقسوم، سوم مرتبه بر محبت، که اولی مقام صالحین و دومی مقام ابرار و سومی مقام انبیاء» از دیگر تقسیمات درجات متوکلین بیان شده است.[15]عبدالرحمن، سلمی، مجموعه آثار السلمی، ج2، ص485.
شقیق بلخی از بزرگان صوفیان، توکل را بر چهار قسم قرار داده است: توکل در مال، توکل در نفس، توکل در مردم، توکل در خداوند متعال.[16]اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج8، ص61.
در تصوف، توکل و درجات آن در مقامات انبیاء نیز جاری است. در این تقسیم بندی، حضرت آدم صاحب «توکل بر حال اعتبار» و ثمر آن «اصطفاء» و ابراهیم صاحب «توکل اضطرار» و ثمر آن «سلام» و موسی صاحب «توکل آزمایش» و ثمر آن «کلام »و عیسی صاحب «توکل افتقار» و ثمر آن «مائده« و محمد صاحب «توکل افتخار» و ثمر آن «قرب»، دانسته شده است.[17]خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص115.
تقسیم به «عام، خاص و عام؛ و خاص خاص» از دیگر تقسیمات مقام توکل در تصوف است که اگر اسباب را دخیل داند و علمش را به کار گیرد و بر خدا توکل کنَد و یقین متحقق نشود، صاحب «توکل عام» است. و آنکه ترک اسباب کند و بر خداوند توکل کند و یقین محقق شود، صاحب «توکل خاص عام» است. و آنکه از اسباب خارج شود و بر حقیقت توکل به وجود یقین کرده سپس داخل شود در اسباب و تصرف در غیر کند، صاحب «توکل خاص خاص» است که این وصف طبقه علیا از اصحاب رسول الله از عشره مبشره و غیر آنها است.[18]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص27.
جایگاه توکل
بی تردید توکل از بالاترین و والاترین مقامات، در تصوف است. لذا کسی که به مقام توکل رسیده باشد، صاحب جمله مقامات یقین و احوال متقین،[19]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص52. و محض ایمان[20]محاسبی، حارث، آداب النفوس، ص145. و از عالیترین درجات مقربین شمرده شده[21]غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، ج13، ص154. که اگر شخصی به چیزی از آن برسد، او شهید یا صدیق است.[22]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، ج2، ص3.مقامی که قابل وصف نیست و حدی ندارد که برای او مثالی باشد و نهایتی ندارد که به آن منتهی شود که برای او هزار منزل است که اول منازل آن، راه رفتن در هوا است.[23]تستری، سهل بن عبدالله، تفسیر التستری، ص54.
زهد و رضا
توکل رابطه تنگاتنگی با مقام زهد و رضا دارد. بعض از صوفیه تمام زهد را باب توکل میدانند.[24]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص4. بعض دیگر زهد و توکل را به معنای ترک اسباب و تدبیر گرفته[25]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، ج2، ص10. و قرین هم دانستهاند.[26]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص57. بعض دیگر زهد را شرط توکل دانسته اما توکل را شرط عام زهد نمیدانند لذا هر متوکلی زاهد است اما هر زاهدی متوکل نخواهد بود چرا که توکل مقام است و زهد حال.[27]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص32. دیگرانی از صوفیه یکی از ارکان توکل را زهد دانستهاند.[28]خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص117.
درباره رابطه توکل و رضا، بعض صوفیان مقتضای توکل را رضا میدانند[29]سراج طوسی، ابونصر، اللمع فی التصوف، النص، ص: 53. و بعض دیگر توکل را اول قدم رضا دانستهاند.[30]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج1، ص347. سایر صوفیان بین رضا و توکل رابطه تساوی برقرار کردهاند.[31]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص12.
رابطه توکل با اسباب
صوفیه درباره رابطه بین توکل و «اسباب»، آراء و نظریات مختلفی دارند. بعض صوفیه به کار گیری اسباب را منافی با توکل ندانسته و ترک سکون به اسباب را منافی با توکل میدانند.[32]خراز، ابوسعید، کتاب الصدق او الطریق السالمه، ص40. بعض دیگر از صوفیه، توکل را به قطع و بریدن از اسباب و ترک چاره دانستهاند[33]خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص116. و بعض دیگر، قائل به تفصیل شدهاند و ترک اسباب و تدبیر توسط کسانی که در مراتب عالیه توکل قرار دارند، بلااشکال میدانند.[34]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص8.
محمد غزالی به سخت بودن جمع بین مقام توکل و ترک اسباب اشاره داشته مینویسد:
«بدان که توکل، از جمله مقامات مقرّبان است و درجه وی بزرگ است. لیکن علم وی در نفس خویش باریک است و مشکل، و عمل به وی دشوار است و اشکال وی از آن است که هرکه هیچ چیز را جز حق- تعالی – اثری بیند، در توحید وی نقصان است، و اگر جمله اسباب نیز از میان برگیرد در شریعت طعن کرده باشد، و اگر نیز اسباب را مسبّبی نبین،د با عقل خویش مکابره کرده باشد، و چون ببیند، باشد که بر چیزی دیگر از اسباب توکل کند و در توحید نقصان افتد. پس شرح توکل، چنانکه عقل و شرح و توحید در هم بگوید و میان همه جمع بکند، علمی غامض است و هر کسی نشناسد.[35]غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج2، ص527.
ترک کسب
بر اساس همین مبنا، بعض صوفیان برای تحقق مقام توکل، به ترک کسب و کار دستور دادهاند، لذا گفتهاند: «هرکس که طعن به کسب بزند، طعن به سنت زده است و هرکس که طعن به ترک کسب بزند، طعن به ایمان زده است».[36]تستری، سهل بن عبدالله، تفسیر تستری، ص114.
این نوع تعامل با مساله توکل و کسب و کار را در زندگی شقیق بلخی (متوفی ۱۹۴ق) و تاثیر آن بر صوفیان خراسان میتوان پیدا کرد. شقیق بلخی بر آن است که «معنای توکل، اطمینان قلبی به وعده الهی است، پس اگر بخواهی میزان توکل کسی را به خداوند بیازمائی، ببین آیا او به وعده مردم بیشتر میگراید یا به وعده خداوند؟ و اگر انسان نمیتواند به مدت عمر خویش چیزی بیفزاید و یا طبیعت خود را تغییر دهد، چگونه میتواند روزی خود را افزونتر سازد؟ بنابراین چه دلیل دارد که انسان خود را برای خیالات موهوم، در رنج افکند و یا در کسب چیزهائی بکوشد که کمتر خالی از شبهه تواند بوَد؟» این گونهاندیشه جبرگرایانه، شقیق بلخی را به تسلیم مطلق در برابر اراده خدا و اعتقاد تام به قضا و قدر و تعطیل کامل اراده انسان و رضا به آنچه سرنوشت انسان – در علم الهی – است، سوق داده است.
از نتایج این طرز تفکر، دو پدیده مهم در تصوف است که بعد از عصر شقیق بلخی آثار ژرفی در تحول این فرقه داشت؛ نخست ترک هرگونه اکتساب، به این اعتبار که همه مکاسب شبهه ناک هستند. دوم برتری دادن درویشی بر توانگری. شقیق بلخی گفته است «آنگاه که فقیر از توانگری همان اندازه بترسد که از درویشی، زهد او به درجه کمال رسیده است.»
مسأله اوّل (یعنی ترک کسب) پس از شقیق بلخی به صورت مهمترین رکن تصوف خراسان درآمد. بعد از شقیق، شاگرد او حاتم اصم (م 237) و احمد بن خضرویه (م 240) و محمد بن فضل بلخی (م 243) به نشر آن پرداختند و در نیشابور، ابوحفص حداد ملامتی (م 264) و احمد بن حرب (م 234) آن را گسترش دادند.[37]سلمی، ابو عبدالرحمن، مجموعه آثار السلمی، ج2، ص358.
ترک دارو و درمان
از جمله نمودهای مخالفت صوفیان با معارف اسلامی در موضوع توکل، ترک دوا و درمان، بر مبنای نظریه تَرک تدبیر در توکل است. ابوطالب مکی (متوفی ۳۸۶ق) از بزرگان صوفیه مینویسد:
«ترک درمان افضل است برای اقویا و از عزائم دین و طریقه اولی العزم از صدیقین است».[38]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، ج2، ص35. محمد غزالی نیز ترک درمان را با ذکر شرایطی، دلیل بر قوه توکل میداند.[39]غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، ج14، ص26.
بر همین مبنا، وقتی که صاحب توکلی به جذام مبتلا شد و قصد درمان او را داشتند، برآشفته شده و این پیشنهاد را نشان از گناهی نابخشودنی میداند که از او سر زده است.[40]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص40.
سفر بدون توشه
از دیگر موارد مخالفت صوفیه با معارف اسلامی در توکل، رفتن به سفر و بیابان بدون زاد و توشه است، که یا سالک برای تقویت ملکه توکل باید آن را انجام دهد یا کاملین در مقام توکل، به این عمل دست میزنند.[41]غزالی، محمد، احیاء علوم الدین(ترجمه)، ج2، ص557. و بعض از صوفی پژوهان این نوع دیدگاه را در تصوف کهن، از شروط عمده در سلوک دانستهاند.[42]گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص303.
در لابه لای کتب صوفیه میتوان موارد قابل توجهی از این گونه رفتارها را رصد کرد:
در حالات ابوسعید خراز گفتهاند: به بیابان در آمده بودم بیآن که توشهای به همراه داشته باشم، در نتیجه دچار درماندگی شدم. چون نیک نگریستم به نظرم آمد که در فاصله دوری از من منزلگاهی است. خوشحال شدم که به آن خواهم رسید. سپس در این اندیشه فرو رفتم که من به «غیر خدا» آرامش یافته و اعتماد کردهام، از این رو سوگند خوردم که به آن منزلگاه در نیایم، مگر آن که مردۀ مرا به آن حمل کنند. پس گودالی در شنزار برای خود حفر کردم و بدنم را تا سینه در آن فرو برده و پنهان ساختم، در نیمه شب آواز بلندی به گوشم رسید که میگفت: ای مردم قریه، خداوند را دوستی است که خود را در درون این شنزار زندانی کرده است، زود به او برسید، لذا جماعتی آمدند و مرا از درون شن بیرون کشیده به قریه بردند».[43]فیض کاشانی، ملامحسن، راه روشن، ج1، ص25.
بعض صوفیه برای ترک زاد توشه و توکل کردن، مقامات و درجات مختلفی نیز ذکر کردهاند: حسن خیاط گوید: نزدیک بشر حافی بودم، گروهی آمدند و بر وی سلام کردند، گفت: شما چه قومید؟ گفتند: ما از شامیم، به سلام تو آمدهایم، به حجّ خواهیم شد، گفت: خدای پذیرفته کناد. گفتند: تو با ما رغبت کنی؟ گفت: به سه شرط بیایم، یکی آنک هیچ چیز برنگیریم و هیچ چیز نخواهیم و اگر چیزی دهند، فرا نستانیم. گفتند: ناخواستن و نابرگرفتن توانیم کرد امّا آنک پیدا آید نتوانیم کرد که فرا نگیریم. گفت: پس شما توکل بر زاد حاجیان کردهاید، پس گفت: یا حسن، نیکوترین درویشان سهاند: درویشی که نخواهد و اگر وی را دهند فرانستاند و این از جمله روحانیان باشد و دیگر درویشی که نخواهد و اگر دهند بستاند و این از جمله آن قوم باشد که در حضرت قدس مائدهها بنهند و درویشی که خواهد و چون بدهند قبول کند قدر کفایت، کفّارت او صدق او بوَد».
نقد
صوفیان با علم به اینکه ترک اسباب به واسطه توکل، در سنت مذموم است اما در عمل، برای رسیدن به مقام متوکلین و یا برای کسانی که به مقام توکل دست پیدا کردهاند، ترک اسباب را توصیه کرده و از اعلاترین مقامات توکل میدانند.[44]صفی علیشاه، محمدحسن، عرفان الحق، ص89.
اصولا بعض از صوفیه، مقام توکل را همان «ترک تدبیر» دانستهاند.[45]سلمی، ابو عبدالرحمن، مجموعه آثار السلمی، ج2، ص484.در بعض صوفیه دامنه این نوع نگرش به ترک تدبیر و اسباب، تا جایی گسترده است که حتی در مواردی که بیم هلاک شخص نیز میرفته، بدان پایبند بودهاند. ابوحمزه خراسانی گوید سالی به حجّ شدم، اندر راه میرفتم، اندر چاهی افتادم، نفس من اندر پیکار افتاد که فریاد خوان، گفتم نه به خدای که فریاد نخوانم، این خاطر هنوز تمام نکرده بودم که دو مرد آنجا فرا رسیدند، یکی گفت بیا تا سر این چاه سخت کنیم تا کسی در این چاه نیفتد، نی و چوب و آنچه بایست بیاوردند و سر چاه بپوشیدند، خواستم که بانگ کنم، گفتم بانگ بدانکس کن که نزدیکتر است به تو، ازیشان خاموش شدم، چون ساعتی برآمد چیزی بیامد و سر چاه بازکرد، پای به چاه فروکرد و بانگ همیکرد، چنان دانستم که همیگوید دست اندر پای من زن، دست اندر پای وی زدم، مرا برکشید و ددی بود و بشد، هاتفی آواز داد که یا با حمزه، نه این نیکو [بود] که به هلاکی از هلاک برهانیدم تو را؟[46]قشیری، ابوالقاسم، رساله قشیریه(ترجمه)، ص: 259.
جمعبندی
صوفیه در مورد توکل بر این باور هستند، که نباید برای اسباب و وسائط، استقلالی قائل بود و در درجات عالیه توکل، ترک اسباب و ترک تدبیر را تایید و از شروط سلوک دانستهاند. مسلما این نوع از تفکر با سنت قطعیه رسول الله صلی الله علیه و اله مخالف است و قاعده شرعی در توکل، نه ترک اسباب و تدبیر بلکه مهیا کردن اسباب و تدبیرِ امور از مجرای طبیعی و سپردن نتیجه به خداوند متعال و مستقل ندیدن اسباب است.
منبع و مآخذ
- اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، محمدرضا شفیعی کدکنی، دار ام القراء للطباعه و النشر، قاهره، اول، بیتا
- تستری، سهل بن عبدالله، تفسیر تستری، محمد باسل عیون السود، درالکتب العلمیه، بیروت، اول، 1423ق
- خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی اصول التصوف، سیدمحمد علی، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1427ق
- خزاز، ابوسعید احمد بن عیسی، کتاب الصدق او الطریق السالمه، عبدالمنعم خلیل ابراهیم، دارالکتب العلمیه، بیروت، اول، 1421ق
- راغب اصفهانی، حسین محمد، معجم مفردات الفاظ القرآن، داودی، صفوان عدنان، دارالشامیه، بیروت، 1412ق
- سلمی، ابوعبدالرحمن محمد بن الحسین، مجموعه آثار سلمی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، اول، 1369ش
- صفی علیشاه، محمدحسن بن محمدباقر، عرفان الحق، عبدالله انتظام و احسان الله استخری، صفی علیشاه، تهران، دوم، 1371ش
- غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، عبدالرحیم بن الحسین حافظ عراقی، 16ج، دارالکتاب، بیروت، بیتا
- غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، مویدالدین خوارزمی، حسین خدیو جم، 4ج، نشر علمی فرهنگی، تهران، 1386ش
- غزالی، محمد، کیمیایی سعادت، حسین خدیو جم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، یازدهم، 1383ش
- قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم، رساله قشیریه(ترجمه)، بدیع الزمان فروزانفر، نشر علمی فرهنگی، تهران، چهارم، 1374ش
- قشیری، عبدالکریم، الرساله القشیریه، عبدالحلیم محمود، محمود بن شریف، بیدار، قم، 1374ش
- کاشانی، ملامحسن، راه روشن(ترجمه محجه البیضاء)، محمدصادق عارف، 8ج، آستان قدس رضوی، مشهد، اول، 1372ش
- گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، توفیق سبحانی، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، سوم، 1363ش
- محاسبی، حارث بن اسد، آداب النفوس، عبدالقادر احمد عطا، موسسه الکتب الثقافیه، بیروت، اول، 1428ق
- مستملی بخاری، اسماعیل، شرح التعرف لمذهب التصوف، اساطیر، تهران، اول، 1363ش
- مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القران، مؤسسه الطباعه والنشر وزاره الثقافه والإرشاد الإسلامی، تهران، اول، 1374ش
- مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، باسل عیون السود، دارالکتب العلمیه، بیروت، اول، 1417ق
- هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، والنتین آلکسی یویچ ژوکوفسکی، طهوری، تهران، 1375ش
پاورقی ها
↑1 | اصفهانی، راغب، مفردات الالفاظ القرآن، ص882. |
---|---|
↑2 | مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج13، ص193. |
↑3 | قشیری، ابوالقاسم، رساله قشیریه، ص250-246. |
↑4 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، ج2، ص 63. |
↑5 | مستملی بخاری، اسماعیل؛ شرح التعرف لمذهب التصوف، ج1، ص226. |
↑6 | محاسبی، حارث، آداب النفوس، ص143. |
↑7 | تستری، سهل بن عبدالله، تفسیر التستری، ص54. |
↑8 | خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص117. |
↑9 | حراز، ابوسعید، کتاب الصدق او الطریق السالمه، ص40. |
↑10 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص9. |
↑11 | هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب، ص197. |
↑12 | غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، ج5، ص136. |
↑13 | غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج2، ص: 543. |
↑14 | هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب، ج2، ص7. |
↑15 | عبدالرحمن، سلمی، مجموعه آثار السلمی، ج2، ص485. |
↑16 | اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، ج8، ص61. |
↑17 | خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص115. |
↑18 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص27. |
↑19 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص52. |
↑20 | محاسبی، حارث، آداب النفوس، ص145. |
↑21 | غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، ج13، ص154. |
↑22 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، ج2، ص3. |
↑23 | تستری، سهل بن عبدالله، تفسیر التستری، ص54. |
↑24 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص4. |
↑25 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، ج2، ص10. |
↑26 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص57. |
↑27 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص32. |
↑28 | خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص117. |
↑29 | سراج طوسی، ابونصر، اللمع فی التصوف، النص، ص: 53. |
↑30 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج1، ص347. |
↑31 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص12. |
↑32 | خراز، ابوسعید، کتاب الصدق او الطریق السالمه، ص40. |
↑33 | خرکوشی، ابوسعد، تهذیب الاسرار فی أصول التصوف، ص116. |
↑34 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص8. |
↑35 | غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج2، ص527. |
↑36 | تستری، سهل بن عبدالله، تفسیر تستری، ص114. |
↑37 | سلمی، ابو عبدالرحمن، مجموعه آثار السلمی، ج2، ص358. |
↑38 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، ج2، ص35. |
↑39 | غزالی، محمد، احیاء علوم الدین، ج14، ص26. |
↑40 | مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، ج2، ص40. |
↑41 | غزالی، محمد، احیاء علوم الدین(ترجمه)، ج2، ص557. |
↑42 | گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص303. |
↑43 | فیض کاشانی، ملامحسن، راه روشن، ج1، ص25. |
↑44 | صفی علیشاه، محمدحسن، عرفان الحق، ص89. |
↑45 | سلمی، ابو عبدالرحمن، مجموعه آثار السلمی، ج2، ص484. |
↑46 | قشیری، ابوالقاسم، رساله قشیریه(ترجمه)، ص: 259. |