پرش به محتوا
خانه » اقطاب و سرسلسله‌ها » خواجه عبدالله انصاری

خواجه عبدالله انصاری

    «ابواسماعیل عبدالله بن ابی‌منصور محمد انصاری هروی» (396-481ق) معروف به «پیر انصاری»، «پیر هرات»، «خواجه انصاری»، «پیر هروی» و «خواجه هرات»، دانشمند، صوفی و شاعر قرن پنجم می‌باشد. [1]محمود بن عثمان، مفتاح الهدایه و مصباح العنایه، ص284.

    زندگینامه

    وی در شهر هرات متولد شد و در همان‌جا نیز از دنیا رفت. او را از نوادگان ابوایوب انصاری، صحابی رسول الله صلی الله علیه واله می‌دانند. نَسب وی را اینگونه ثبت کرده‌اند:

    «1-ابواسماعیل عبدالله انصاری ‏2- ابومنصور محمد انصاری ‏3- ابومعاذ علی انصاری‏ 4- محمد انصاری ‏5- احمد انصاری ‏6- علی انصاری ‏7- جعفر انصاری ‏8- منصور انصاری‏ 9- ابومنصور مت انصاری ‏10- ابوایوب انصاری‏. [2]بورکوی، ژرژ، سرگذشت پیر هرات خواجه عبدالله انصاری، ص39_41. لقب او  در فرمان خلیفه عباسی «القائم بامر الله» (۳۹۱ـ۴۶۷ق)،«شیخ الاسلام»«شیخ الشیوخ» و «زین العلماء» مضبوط است. وی به «ناصر السنه» نیز ملقب بوده است. عنوان «پیر هرات» بعدها در متون فارسی به کار گرفته شد[3]بورکوی، ژرژ، سرگذشت پیر هرات خواجه عبدالله انصاری، ص5..

    تحصیل و تدریس

    اساتید انصاری عبارت بودند از:

    1ـ  ابو اسماعیل احمد بن محمد معروف به شیخ عمو صوفی؛ که انصاری در 14 سالگی خلیفه او شد و شیخ او در تصوف محسوب می‌شود.

    2ـ یحیی بن عمار شیبانی؛ که شدیدا با اشعری‌ها دشمن بوده است.

    3ـ عبدالجبار جراحی؛ که معلم حدیث وی بود.

    طاقی سجستانی؛ که صوفی حنبلی بود و بیشترین تاثیر را بر انصاری داشته است. [4]روان فرهادی، عبدالغفور، خواجه عبدالله انصاری، ص6_7.

    انصاری، از این اساتید تاثیر بسیاری پذیرفته است، او یک صوفی حنبلی ظاهرگرا بوده است.

    جایگاه

    پیر هرات در لسان صوفیه، به بزرگی و نیکی بسیار یاد شده است. وی را حافظ و عالم و عارف، امام در تفسیر و حدیث معرفی کرده‌اند که سیره نیکویی در تصوف و عربی و تاریخ و انساب داشته و در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش‌گری هراسان نبوده است.[5]«شیخ الإسلام أبوإسماعیل الأنصاری الهروی الحافظ العالم العارف الصّوفی صاحب «منازل السائرین» کان إماما فی … ادامه پاورقی. در میان اهل حدیث و اهل سنت جایگاه ویژه‌ای داشته و وی را یاری کننده دین[6]ابن‌جوزی، عبدالرحمن‌ بن‌ علی‌، المنتظم، ج16، ص278.، امام حافظ، حمایت کننده سنت معرفی کرده اند. [7]الذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام، تحقیق تدمری، ج33ص62؛ الذهبی، شمس الدین محمد، سیر أعلام النبلاء، ج18، ص514.

    آثار و تالیفات

    خواجه عبدالله، به علت شخصیت مهمی که دارد، آثار بسیاری را به او نسبت داده‌ شده است. آثار او به سه دسته تقسیم شده‌اند:

    الف) آثاری که قطعا از تالیفات خواجه عبدالله به شمار آمده اند، مانند:

    1. تفسیر « کشف الاسرار و عده الابرار» که البته بعض محققین معتقدند، خلط بین دو شخصیت «پیر هری» و «خواجه عبدالله»، باعث شده میبدی به زعم خود، تفسیر «کشف الاسرار» را بر اساس رأی و تفسیر انصاری بازنویسی کند. [8]شفیعی کدکنی، محمد رضا، در هرگز و همیشه انسان، ص47: «پیرِ هَری غیر از «خواجه عبدالله انصاری» است؛ حرفِ تازه این … ادامه پاورقی 2. رساله مناقب امام احمد حنبل؛ 3. الاربعین فی دلایل التوحید؛ 4. باب فی الفتوه؛ 5. الفاروق فی الصفات؛ 6. مجالس التذکر؛ 7. مناجات نامه (الهی نامه)؛ 8. شرح بر کتاب التعرف لمذهب التصوف کلاباذی؛ 9. الخلاصه فی حدیث کل بدعه ضلاله؛ 10. اسناد الموجودات الی الخلق؛ 11. القصیده فی الاعتقاد؛ 12. مذکرات؛ 13. ذم الکلام و اهله.

    ب) تقریرات وی که شاگردانش آن‌ها را جمع و تدوین کرده‌اند:

    1. طبقات الصوفیه (توضیحات و اضافاتی که ضمن تدریس «طبقات الصوفیه سلمی» بر آن افزوده است)؛ 2. القصیده النونیه فی مدح احمد بن حنبل؛ 3. علل المقامات؛ 4. المختصر فی آداب الصوفیه والسالکین لطریق الحق؛ 5. کتاب صد میدان؛ 6. منازل السائرین الی الحق المبین.

    ج) آثار منسوب به وی:

    1. دیوان شعر؛ 2. گنج نامه؛ 3. کنز السالکین؛ 4. انس المریدین وشمس المجالس؛ 5. نصیحت نامه وزیر؛ 6. اسرار نامه یا کتاب الاسرار؛ 7. رسائل خواجه عبدالله انصاری؛ 8. الرسائل؛ 9. پرده حجاب؛ 10. مجموعه رسائل؛ 11. مناجات. [9]انصاری، عبدالله بن محمد، صد میدان، 8_10.

    البته دیدگاه‌های مختلفی در ارتباط با آثار خواجه عبدالله مطرح است[10]مدرس تبریزی، محمدعلی، ریحانه الادب، ج2، ص169.، که دقت نظر بیشتری در رد و نفی آثار منتسب به او را می‌طلبد.

    همسر و فرزندان

    اطلاعات کافی در مورد همسر و فرزندان خواجه عبدالله در دست نیست، فقط از گزارشات تاریخی، برای او دو پسر به نام‌های «عبدالهادی» و «جابر» ذکر شده است، که گفته می‌شود «عبدالهادی» در جریان درگیری با باطنیان در سال در حوالی 500ق کشته شده است.[11]میبدی، رشیدالدین احمد، خلاصه تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید‏، ج2، ص663.

    وفات

    خواجه عبدالله انصاری سرانجام در ۲۲ ذیحجۀ ۴۸۱ق/8 مارس ۱۰۸۹م درگذشت و در گازرگاه هرات به خاک سپرده شد. [12]ابن رجب حنبلی، عبدالرحمن بن أحمد، ذیل طبقات الحنابله، ج1، ص100؛ جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص355؛ روان … ادامه پاورقی عمر وی را 85 سال قمری یعنی 83 سال شمسی دانسته اند[13]بورکوی، ژرژ، سرگذشت پیر هرات، 213..

    مذهب

    انصاری در پاسخ به پرسش‌های فقهی، خود را تابع فقه حنبلی و شافعی نشان می‌دهد و از مذهب اهل حدیث نیز به شمار می‌آید. اندیشه‌های خواجه آمیخته با قرآن و احادیث نبوی بوده و در مشی عرفانی خود نیز از این طریق پیروی کرده است.  البته وی مشهور به حنبلی و  متعصب در تسنن  بوده است. [14]ابن رجب حنبلی، عبدالرحمن بن أحمد، ذیل طبقات الحنابله، ج1، ص129.. و حتی در حق بودن مذهب حنبلی، اشعاری نیز سروده است[15]ابن رجب حنبلی، عبدالرحمن بن أحمد، ذیل طبقات الحنابله، ج1، ص121..

    البته در گزارشاتی نیز، خویش را مستقل و پیرو خاص هیچ یک از مذاهب نمی‌داند و می‌گوید: «حنیفی باش نه معتزلی، شفعوی باش نه اشعری، حنبلی باش نه مشبّهی، کرّامی باش نه مجسّمی»[16]مولائی، محمد سرور، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری‏، ج2، ص690.. البته این سخنان او در مقابل گزارشات متعدد تاریخی، خطا به نظر می‌آید. فروزانفر در مورد انصاری می‌گوید:

    «از آن همه علوم عقلی و سیر مراحل معنوی و خدمت شیخ ابوالحسن خرقانی چندان آزادی عقیده و حرّیت ضمیر به دست نیاورده و به واسطه اینکه در فروع مذهب حنبلی و تا اندازه‌ای حشوی و قائل به تجسیم بوده و در مذهب و مراعات دقایق آن، تعصب بسیار داشته، اغلب معاصرین خود را آزرده می‌ساخته و به امر به معروف و نهی از منکر پرداخته و خم خانه می‌شکسته و علمای اشعریه و دیگران را هم رنجیده خاطر داشته تا اینکه چند مرتبه وسیله آزار او را فراهم ساخته و وسایلی بر انگیخته‌اند»[17]فروزانفر، بدیع الزمان، تاریخ ادبیات ایران، ص333..

    عقاید و آموزه‌ها

    جایگاه عقل

    از نظر خواجه عبدالله انصاری، عقل حیلت و وسیله‌‏ایست که به درد کارهای این جهانی می‌‏خورد[18]انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصّوفیه، ص191. و عقل مجرد راه به شناخت نمی‌‏تواند برد زیرا عقل، مخلوق است و حداکثر توانائی او شناخت همچون خودی است. و به همین سبب، وی مریدان خویش را از پذیرفتن سخن کسانی که در شناخت خداوند از عقل و قیاس خود می‌‏گویند بر حذر می‏‌دارد، و از سوی دیگر به‏ نظر او ایمان مسئله‌‏ای سمعی است نه عقلی و شرط آن تسلیم است نه تعقل[19]انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص191_484..

    در دیدگاه خواجه معرفت حاصل از عقل، معرفت خذلان می‌باشد و اعتبار چنین معرفت احتجاجی در نظر وی به همین اندازه است[20]انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص637.. او از شیخ دیگری نقل می‌کند که عقل عاجزی است که جز بر عاجز راهنمایی نمی‌تواند کند[21]انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص191..

    کشف و شهود

    خواجه انصاری، برای رسیدن به عین توحید، مسیر ذوق شهودی و کشف را معرفی کرده و این مسیر را به عنوان مسیر وصول به عین توحید معرفی می‌کند[22]«و اما عین التوحید: ما ینتهی الیه غایه ذوق الشهود و یصح فیه مطالعه الکشف و ینقطع فیه سبل التفرق و الالتفات الی … ادامه پاورقی یا می‌گوید: «زهد خاصگان جمع کردن همت است دور از پراکندگی‏‌های هستی. زیرا که حق، ایشان را به نور کشف معاف دارد.»[23] انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص294..

    جایگاه تصوف

    خواجه عبدالله، تصوف را از مقوله علم و عبارت از راز خدایی می‌داند و صوفی را، نه در حکم محرم راز، بلکه به منزله پاسبان راز می‌شمارد و کنجکاوی درباره حقیقت این راز را خارج از وظیفه می‌خواند:

    «این علم سر اللّه است، و این قوم صاحب اسرار، پاسوان را بار از ملوک چه کار؟ اصل این کار یافت است نه دریافت، به انکار او شتافت کش نیافت، و او کش یافت، آفتاب دولت بود که برو تافت. نه به کوشش یاوی و طلب، بلکه به حرمت یاوی و ادب. سؤال سایل از انکار است ور این کار، ار او ازین کار بوی دارد، او را با سؤال چه کار؟ انکار مکن که انکار شوم است، انکار او کند که ازین کار محروم است»[24]انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص440..

    وی ابتدا و انتهاء و نتیجه تصوف را چنین می‌گوید:

    «دل از جان پرسید که اوّل این کار چیست و آخر این کار چیست و ثمره‏‌اش چه؟ جان جواب داد که: اوّل این کار فناست و آخر این وفاست و ثمره‏‌اش بقاست. دل پرسید که: «فنا» چیست و «وفا» چیست و «بقا» چه؟ جان جواب داد که: «فنا» از خودی خود رستن است و «وفا» عهد دوست را میان بستن است، و «بقا» به حقیقت حقّ پیوستن است. چون وفای دوست را کمر بستی، از خودی خود رستی به حقّ پیوستی. چون مار برون آی از پوست که محقّق بهانه است، حقیقت خود اوست»[25]مولائی، محمد سرور، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری (الهی‌‏نامه)، ج‏2، ص645_646..

    وی در مناجات نامه خویش، کسانی را که به دشمنی با صوفیان بپردازند می‌گوید: «الهی، هر که را خواهی براندازی، با درویشان دراندازی»[26]انصاری، عبدالله بن محمد، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، ص3 انصاری صوفیان را آیینه الهی و شناخت آنان را باعث معرفت الهی می‌داند. [27]انصاری، عبدالله بن محمد، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، ص28

    توحید

    خواجه عبدالله از متقدمین صوفیه است و توحید در دیدگاه صوفیان متقدم، قول غالب  وحدت شهود است. و ظاهر عبارات پیر انصاری نیز همین برداشت از توحید را می‌رساند. [28]انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص211ـ210 البته،عبارتی از او نیز دال بر وحدت وجود است. [29]«مراتب توحید پنج مورد است: علم توحید و عین توحید و وجود توحید و فناء در توحید و اندراج توحید در توحید. علم … ادامه پاورقی

    فناء

    خواجه انصاری فناء را حالتی می‌داند که سالک از صفات بشری بیرون می‌آید، تا آنجا که از همه موجودات، حتی از هستی خود بی‌خبر می‌شود، زیرا در این وقت، ذهن وی در مشاهده صفات حق مستغرق می‌گردد و بالاخره کار به جایی می‌رسد که حتی از وصول خود به مقام فنا نیز بی‌خبر می‌شود. [30]بشیر هروی، علی اصغر، اندیشه‌های عرفانی پیرهرات، ص113.

    او فناء را به سه درجه تقسیم می‌کند:

    «درجه نخستین: فنای معرفت است در معروف (شناخته). و آن فناست از روی علم، و فنای نگرش است در نگریسته، و آن فناست از روی جحد (رد کردن)، و فنای طلب است در وجد، و آن فناست از روی حق.

    درجه دوم: فنای مشاهده طلب است، تا طلب از میان رود. و فنای مشاهده معرفت است، تا معرفت از میان رود. و بنای مشاهده معاینه (عیان) است، تا معاینه از میان رود.

    درجه سوم: فنا از مشاهده فناست، و آن فناست، از روی حق، که برق معاینه را دریابد، و بر بحر جمع (ناپراکندگی) کشتی براند. و بر راه بقاء رهرو باشد»[31]انصاری، عبدالله بن محمد، منازل السائرین الی الحق المبین، ص135..

    تجسیم

    کتاب «الأربعین فی دلائل التوحید» کتابی است که خواجه در آن به تفصیل، تمام اعتقاداتِ کلامیِ خویش را درباره «احادیث صفات»بیان داشته است.[32]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص45. وی درباره صفات الهی می نویسد: مفهوم زنده بودن خداوند(حیّ) و اینکه به خواب نمی‌رود[33]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص49. و اینکه خدای تعالی«شخص» است[34]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص51. و دارای « نفس»[35]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص52. و در آسمان است[36]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص53. و بر « عرش»[37]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص55.، و قدم بر «کُرسی» دارد[38]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص56. و دارای «جَهَت» است[39]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص60. و دارای «وَجه» است[40]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص61. و دارای «صورت» است[41]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص63. و «دو چشم» دارد[42] انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص64. و صاحب«سمع و بصر» است[43] انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص66. و «دو دست» دارد[44] انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص67. و آدم و بهشت را به دو دستِ خویش آفریده[45]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص69. و دارای «خط» است[46]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص73.، او دارای اصابع (انگشتان) است[47]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص75. و می‌خندد[48]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص76. و به «آسمان دنیا» نزول می‌کند[49] انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص80. و رسول، او را به دو چشم خویش در شب معراج در بیداری دیده است،[50]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص81. و مومنان او را در روز رستاخیز به عیان خواهند دید[51]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص83. و خداوند دارای کلام است[52]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص86. و کلامِ خداوند غیر مخلوق است[53]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص87.. همچنین وی اذعان دارد که خداوند دارای «قَدم» بوده و قطعا مراد از قدم «پا» می‌باشد[54]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص77_78.، و نیز معتقد است خداوند «هروله» می‌کند[55]انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص79..

    جبر

    خواجه انصاری یک اشعری متعصب است، لذا در مباحث جبر نیز بر همین رویه مشی می‌کند. وی داستان آدم و حوا علیهماالسلام را با دید جبر اشعری خود تفسیر می‌کند و با اینکه عدل را می‌پذیرد اما نمی‌تواند اعتقاد اشعری خویش را کنار بگذارد، می‌گوید:

    «از آنجا که عدل صرف است، حجّت بندگان بر تو نیست. با آنکه فرمودی که بکن و نگذاشتی و فرمودی که مکن و بر آن داشتی. الهی، اگر ابلیس آدم را بدآموزی کرد، آدم را گندم که روزی کرد؟»[56]مولائی، محمد سرور، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری، ج‏2، ص، 681..

    یا می‌گوید: «الهی، اگر خواهی همه آن کنیم که تو خواهی، چون همه آن کنی که خواهی، پس از این بیچاره مفلس چه خواهی؟»[57] انصاری، عبدالله بن محمد، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، 1جلدی، انتشارات خدمات فرهنگی، کرمان، چاپ اول، 1382.

    خلفاء

    ابوبکر و عمر

    ابوبکر در دیدگاه انصاری، همان دیدگاه یک سنی متعصب و البته صوفی منش است که علاوه بر فضائلی همچون صدیق بودن[58]انصاری، عبدالله بن محمد، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، ص11. و بهترین مخلوقین بعد از همه پیامبران[59]انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص49. به او جنبه‌های عرفانی و معنوی نیز می‌دهد و  ابوبکر را قائل این سخن می‌داند: «سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الی معرفته الا بالعجز عن معرفته»‏[60] انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص655..

    خواجه عمر را به صفت فاروق و امیرمومنان ستوده است. [61]مولائی، محمد سرور، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری (صد میدان)، ج1، ص256.

    صحابه

    انصاری به سان تمام اهل سنت، به عدالت تمام صحابه قائل بوده و هر کسی که به صحابه طعنه بزند را، در پی ابطال اسلام معرفی می‌کند. [62]مدنی شیرازی، سیدعلی خان بن احمد، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص29

    تشیع

    مواجهه انصاری با تشیع را می‌توان در مواجهه وی با حاکم نیشابوری جست. او حاکم نیشابوری را – که سنی بودن وی از مسلمات است و فقط دشمنی با معاویه و نقل بعض فضائل امیرالومنین علیه السلام از او سر زده است – اینگونه معرفی می‌کند: «ثقه فی الحدیث و رافضی الخبیث»[63]ابن رجب حنبلی، عبدالرحمن بن أحمد، ذیل طبقات الحنابله، ج1، ص135.»

    شفیعی کدکنی در مورد مذهب انصاری می‌نویسد:

    «از به کار بردن کلمه «تنگ‌نظر» در مورد این مرد بزرگ، بسیار متاسفم ولی خوانندگان باید بدانند که چهره افسانه‌ای و موجود در «مناجات‌ها» که اغلب آن‌ها منسوب به اوست (یعنی انتسابشان به او قابل تایید نیست)، با آنچه حقیقت تاریخی او را – که مردی است بسیار متعصب در مذهب حنبلی – تشکیل می‌دهد، زمین تا آسمان تفاوت دارد. از همین داوری او در باب حاکم، طرز تفکر او را به خوبی می‌توان دریافت»[64]حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، تاریخ نیشابور، مقدمه، ص36..

    او در بیانی دیگر، به انتقاد از کسانی که خواجه انصاری را شیعه می‌داند، پرداخته است. [65]شفیعی کدکنی، محمد رضا، در هرگز و همیشه انسان، ص43.

     پیر و مرشد

    خواجه هرات به سان اکثر صوفیه، دست ارادت دادن به یک پیر و مراد را از اصول سیر و سلوک می‌داند[66]بشیر هروی، علی اصغر، اندیشه‌های عرفانی پیر هرات، ص39. و معتقد است از سالک بدون پیر، هرگز فلاح و رستگاری نیاید.[67]جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص254؛ انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص547. وی ارتباط و محبت پیران را مایه ترقی سالک دانسته[68]جامی، عبدالرّحمن، نفحات الأنس، ص115_116. و منزلت صوفیان را به دیدن و خدمت شیخ معرفی می‌کند[69]جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص115_116. و حتی دانستن نام پیران و مرشدان را باعث بهره مریدان می‌داند. [70]جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص25. و در حرمت داری پیران بسیار تاکید داشته و می‌گوید:

    «پیشین نشان در این کار آن است که سخنان مشایخ شنوی، خوش آید و به دل به ایشان گرایی و انکار نیاری، و هرگاه از دوستان خود یکی با تو نماید، تو را قبول نیفتد و حقیر آید، بتر باشد از هر گناه که آن بتر باشد که بکنی، زیرا که آن دلیل محرومی و حجاب باشد. نعوذ باللّه من الخذلان. و اگر در نظر، غلط افتد و وی نه آن باشد که تو را به وی قبول افتاد، تو را زیان ندارد، که قصد تو به آن راست بوده باشد». [71]جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص25؛ انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص4.

    سیر و سلوک

    خودستایی

    از جمله اخلاقیات خاص خواجه عبدالله، خودستایی است. وی خود را بدین صورت‌ها می‌ستاید:

    1) «و «خرقانی»… دستِ محمود (غزنوی) فرا نگرفت و دستِ من در میانِ دو دست خویش فراموش کرد از آنکه من دو دستِ خویش در میان دو دستِ او فراموش کرده‌ام.

    2) وی ( ابوالحسن خرقانی) مرا تعظیم می‌داشت».

    3) «و هیچ کس نشنیده‌ام و ندیده که این دو تن (طاقی[72]ابو عبدالله طاقی سجستانی هروی، متوفی ۴۱۸ق و ابوالحسن خرقانی) وی را چنان تعظیم داشتند که مرا».

    4) «ابوعبدالله باکویه» مرا تعظیم می‌داشت که کس را نمی‌داشت. هرگه من پیش وی درآمدی بر پای خاستی و مشایخ نیشابور را _ چون (ابوسعید) بن ابی الخیر و جزو _ بر پای نمی‌خاست».

    5) «برادر کهینه وی ( احمد چشتی) خدمت من کردی و مرا تعظیم تمام داشتی».

    6) «من دو بار به بوسعید بوالخیر بوده‌ام و وی دستارِ خود از سر فرو گرفته و گلیم مصریِ خود فرامن داده و شلغمِ جوشیده در دهانِ من نهاده. چون به نزدیک وی شدم برای من بر پای خاست تمام و دیر مرا تعظیم داشت که اندک کسی را داشتی».[73]شفیعی کدکنی، محمد رضا، درهرگز و همیشه انسان، ص44_46.

    منابع و مآخذ

    1. ابن‌جوزی، عبدالرحمن‌ بن‌ علی‌، المنتظم فی تاریخ‌الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲
    2. ابن رجب حنبلی، عبدالرحمن بن أحمد، ذیل طبقات الحنابله
    3. انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید
    4. انصاری، عبدالله بن محمد، صد میدان
    5. انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، به اهتمام دکتر محمد سرور مولایی
    6. انصاری، عبدالله بن محمد، منازل السائرین الی الحق المبین
    7. انصاری، عبدالله بن محمد، مناجات‌نامه خواجه عبدالله انصاری، 1جلدی، انتشارات خدمات فرهنگی کرمان، چاپ اول، 1382
    8. بشیر هروی، علی اصغر، اندیشه‌های عرفانی پیر هرات
    9. جامی، عبدالرحمن، نفحات االانس من حضرات القدس، انتشارات اطلاعات، 1382ش
    10. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، تاریخ نیشابور
    11. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق تدمری
    12. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، سیر أعلام النبلاء، بیروت، مؤسّسه الرساله
    13. روان فرهادی، عبدالغفور، خواجه عبدالله انصاری
    14. بورکوی، ژرژ، سرگذشت پیر هرات خواجه عبدالله انصاری، ترجمه عبدالغفور روان فرهادی، الست فردا، ۱۳۷۹
    15. شفیعی کدکنی، محمد رضا، در هرگز و همیشه انسان
    16. فروزانفر، بدیع الزمان، تاریخ ادبیات ایران
    17. محمود بن عثمان، مفتاح الهدایه و مصباح العنایه
    18. مدرس‌ تبریزی‌، محمدعلی، ریحانه الادب‌، تهران، 1369
    19. مدنی شیرازی، سیدعلی خان بن احمد، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه
    20. مناوی، محمد عبدالرئوف، الکواکب الدریه فی تراجم الساداه الصوفیه، دار صادر، 1999م
    21. مولائی، محمد سرور، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری (الهی‌‏نامه)
    22. مولائی، محمد سرور، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری (صد میدان)
    23. میبدی، رشیدالدین احمد، خلاصه تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید (کشف الاسرار)، تلخیص حبیب‌الله آموزگار

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1محمود بن عثمان، مفتاح الهدایه و مصباح العنایه، ص284.
    2بورکوی، ژرژ، سرگذشت پیر هرات خواجه عبدالله انصاری، ص39_41.
    3بورکوی، ژرژ، سرگذشت پیر هرات خواجه عبدالله انصاری، ص5.
    4روان فرهادی، عبدالغفور، خواجه عبدالله انصاری، ص6_7.
    5«شیخ الإسلام أبوإسماعیل الأنصاری الهروی الحافظ العالم العارف الصّوفی صاحب «منازل السائرین» کان إماما فی التفسیر و الحدیث، حسن السّیره فی التصوّف و العربیه و التاریخ و الأنساب و غیر ذلک. و کان لا یخاف فی اللّه لومه لائم، و لذلک سعوا فی هلاکه مرارا، فحفظه اللّه منهم. و کان آیه فی التّذکیر و الوعظ. مات سنه إحدی و ثمانین و أربع مئه رضی اللّه تعالی عنه». [المناوی، محمد عبدالرئوف، الکواکب الدریه فی تراجم الساده الصوفیه، ج‏2، ص]185.
    6ابن‌جوزی، عبدالرحمن‌ بن‌ علی‌، المنتظم، ج16، ص278.
    7الذهبی، شمس الدین محمد، تاریخ الاسلام، تحقیق تدمری، ج33ص62؛ الذهبی، شمس الدین محمد، سیر أعلام النبلاء، ج18، ص514.
    8شفیعی کدکنی، محمد رضا، در هرگز و همیشه انسان، ص47: «پیرِ هَری غیر از «خواجه عبدالله انصاری» است؛ حرفِ تازه این گفتار که موجب حیرتِ شما خواهد شد این است که خواجه عبدالله انصاری تفسیری نداشته است تا اساس تفسیر کشف الأسرار میبدی قرار گیرد. آن پیر «هَرِی» که میبدی تفسیر او را اساس کار خود قرار داده، شخصی بوده است مشهور به «پیر هَرِی» که در ناحیه کشّانیه سمرقند می‌زیسته و سال‌ها قبل از تولد خواجه عبدالله انصاری (٣٩۶ – ۴٨١ هـ ق) یا در روزگار خردسالی و نوجوانی او درگذشته بوده است. میبدی به نسخه‌ای از تفسیر این پیر هری سمرقندی دسترسی پیدا کرده و به تصور اینکه پیر هَرِی همان خواجه عبدالله انصاری است، مدعی شده است که تفسیر کشف الأسرار را بر اساس تفسیر انصاری هروی که به نظر او همان پیرهَرِی است شکل داده است. »
    9انصاری، عبدالله بن محمد، صد میدان، 8_10.
    10مدرس تبریزی، محمدعلی، ریحانه الادب، ج2، ص169.
    11میبدی، رشیدالدین احمد، خلاصه تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید‏، ج2، ص663.
    12ابن رجب حنبلی، عبدالرحمن بن أحمد، ذیل طبقات الحنابله، ج1، ص100؛ جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص355؛ روان فرهادی، عبدالغفور، خواجه عبدالله انصاری، ص12.
    13بورکوی، ژرژ، سرگذشت پیر هرات، 213.
    14ابن رجب حنبلی، عبدالرحمن بن أحمد، ذیل طبقات الحنابله، ج1، ص129.
    15ابن رجب حنبلی، عبدالرحمن بن أحمد، ذیل طبقات الحنابله، ج1، ص121.
    16مولائی، محمد سرور، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری‏، ج2، ص690.
    17فروزانفر، بدیع الزمان، تاریخ ادبیات ایران، ص333.
    18انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصّوفیه، ص191.
    19انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص191_484.
    20انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص637.
    21انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص191.
    22«و اما عین التوحید: ما ینتهی الیه غایه ذوق الشهود و یصح فیه مطالعه الکشف و ینقطع فیه سبل التفرق و الالتفات الی الشواهد» [انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص214].
    23 انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص294.
    24انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص440.
    25مولائی، محمد سرور، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری (الهی‌‏نامه)، ج‏2، ص645_646.
    26انصاری، عبدالله بن محمد، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، ص3
    27انصاری، عبدالله بن محمد، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، ص28
    28انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص211ـ210
    29«مراتب توحید پنج مورد است: علم توحید و عین توحید و وجود توحید و فناء در توحید و اندراج توحید در توحید. علم توحید، چیزی است که لسان عبارت از وحی ثابت با دلالت نظری می‌رساند که علم سمع به آن ختم می‌شود، و این علم مبتنی بر درجات اهل حدیث است. عین توحید، چیزی است که غایت ذوق شهود به آن منتهی گشته مطالعه کشف در آن تصحیح یافته و راه‌های متفرق و توجه به شواهد را قطع می‌کند. وجود توحید، خروج از حدود شواهد تا محض مشاهده ازلی است. فناء در توحید، یعنی صعود از زبان اشارت و تحقیق حقیقت حق، اندراج توحید در واحد، یعنی غرق شدن در آن چیزی که ثابت نمی‌باشد.» [انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص214].
    30بشیر هروی، علی اصغر، اندیشه‌های عرفانی پیرهرات، ص113.
    31انصاری، عبدالله بن محمد، منازل السائرین الی الحق المبین، ص135.
    32انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص45.
    33انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص49.
    34انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص51.
    35انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص52.
    36انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص53.
    37انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص55.
    38انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص56.
    39انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص60.
    40انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص61.
    41انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص63.
    42 انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص64.
    43 انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص66.
    44 انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص67.
    45انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص69.
    46انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص73.
    47انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص75.
    48انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص76.
    49 انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص80.
    50انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص81.
    51انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص83.
    52انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص86.
    53انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص87.
    54انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص77_78.
    55انصاری، عبدالله بن محمد، الأربعین فی دلائل التوحید، ص79.
    56مولائی، محمد سرور، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری، ج‏2، ص، 681.
    57 انصاری، عبدالله بن محمد، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، 1جلدی، انتشارات خدمات فرهنگی، کرمان، چاپ اول، 1382.
    58انصاری، عبدالله بن محمد، مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری، ص11.
    59انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص49.
    60 انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص655.
    61مولائی، محمد سرور، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری (صد میدان)، ج1، ص256.
    62مدنی شیرازی، سیدعلی خان بن احمد، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص29
    63ابن رجب حنبلی، عبدالرحمن بن أحمد، ذیل طبقات الحنابله، ج1، ص135.
    64حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، تاریخ نیشابور، مقدمه، ص36.
    65شفیعی کدکنی، محمد رضا، در هرگز و همیشه انسان، ص43.
    66بشیر هروی، علی اصغر، اندیشه‌های عرفانی پیر هرات، ص39.
    67جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص254؛ انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص547.
    68جامی، عبدالرّحمن، نفحات الأنس، ص115_116.
    69جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص115_116.
    70جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص25.
    71جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص25؛ انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات الصوفیه، ص4.
    72ابو عبدالله طاقی سجستانی هروی، متوفی ۴۱۸ق
    73شفیعی کدکنی، محمد رضا، درهرگز و همیشه انسان، ص44_46.