« انسان کامل»، » ولی» یا « قطب» در نظام فکری صوفیه جایگاهی منحصر به فرد و ماورائی دارد. صوفیان، این شخص را « فانی فی الله» و «مظهر اسم الله» و برترین و کاملترین فرد بشر میدانند و مجموعه صفات و ویژگیهایی را برای او ذکر میکنند که در ادامه به مهمترین آنها اشاره میشود.
فهرست
الوهیت و ربوبیت
در تصوف، « ولی» یا « قطب»، ربّ و اِله عالم دانسته میشود و ربوبیت او عینا همان ربوبیت خداوند متعال است زیرا ربوبیت حق تعالی از سر سلسله تعین ثانی و اسم جامع «الله» آغاز میشود و انسان کامل نه تنها با تعین ثانی و اسم «الله» متحد شده است بلکه بیش از آن صعود کرده و با تعین اول نیز متحد میگردد. بنابراین تفاوتی بین ربوبیت صاحب مقام « ولایت» و ربوبیت خداوند وجود ندارد.
داود قیصری میگوید:
«(فهو الحق الخلق) یعنی، فآدم هو الحق باعتبار ربوبیته للعالم و اتصافه بالصفات الإلهیه، و الخلق باعتبار عبودیته و مربوبیته. أو هو الحق باعتبار روحه و الخلق باعتبار جسده.» [1]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص405.
{(انسان حقِّ خلق است) یعنی، آدم حق تعالی است به اعتبار اینکه ربوبیت عالم و همچنین صفات خداوند را داراست و همچنین خلق است به اعتبار اینکه عبد خدا و تحت ربوبیت او میباشد یا اینکه گفته شود: به اعتبار روح او، حق تعالی است و به اعتبار بدن او، خلق است.}
سلطان محمد گنابادی نیز صراحتا میگوید که میتوان قطب را «الله» خطاب کرد:
«صاحب ولایت کلیه مطلقه را «الله» توان گفت؛ با این نظر و این لحاظ که فانی است در جهت غیببینی و «علی» توان گفت، به آن اعتبار که مضاف به کثرات است و مستولی بر کل است و «رب» توان گفت، که تربیت کل، موکول با او است… «خالق» توان گفت، به اعتبار این که خالقیت حق تعالی به واسطه آن ظهور مییابد.» [2]گنابادی، سلطان محمد، ولایتنامه، ص15.
مقام واجب الوجود
یکی دیگر از اوصاف ولی یا قطب، واجب الوجود بودن است.
« مؤید الدین جندی» از شارحین فصوص الحکم مینویسد:
«الإنسان الکامل، واجب الوجود بربّه، عرش للَّه بقلبه، فهو حق، واجب الوجود، حی، عالم، قدیر، مرید، متکلّم، سمیع، بصیر و هکذا جمیع الأسماء، ولکن بالله علی الوجه الأجمع الأکمل.»[3]جندی، مویّدالدین، شرح فصوص الحکم، ص77.
{ انسان کامل با رب بودنش، واجب الوجود میگردد و با قلبش عرش خداوند است. پس انسان کامل، حق تعالی و واجب الوجود و حی و قدیر و مرید و متکلم و سمیع و بصیر است، و همین طور همه اسماء الهی را دارا میباشد لکن به خداوند و البته به کاملترین و جامعترین وجه.}
«مؤید الدین جندی» انسان را به آینه کروی نیز تشبیه میکند که یک نیم کره آن، جلوه حقایق الهی (وجوب) و نیم کرده دیگر جلوه حقایق خلقی (امکان) است:
«یکی از نیم کرهها، تمام آنچه را که در حضرت «وجوب» است، شامل میشود یعنی همان حقایق اسمائی و نِسَب ربانی را، به همین ترتیب، نیم کره دیگر تمام آنچه در حضرت «امکان» است، یعنی صورتهای اکوان را شامل میشود. پس انسان کامل از این نظر، همواره حق و خلق، واجب و ممکن و جامع میان حقیّت و خلقیّت است.»[4]جندی، مویدالدین، شرح فصوص الحکم، ص77.
ظهور ذاتی و صفاتی
خداوند از حیث ذات و تمام اسماء و صفاتش در ولی یا قطب بتمامه ظاهر میگردد. صدر الدین قونوی مینویسد:
«انّما کان الإنسان الکامل هو المراد بعینه دون غیره، من أجل أنّه مجلی تام للحق، یظهر الحق به من حیث ذاته و جمیع أسمائه و صفاته و أحکامه و اعتباراته علی نحو ما یعلم نفسه بنفسه فی نفسه. »[5]قونوی، صدر الدین، رساله النصوص، ص42.
{انسان کامل خودش مراد خداوند میباشد نه غیر او، به خاطر اینکه نشان دهنده تام خداوند است و خداوند از حیث ذات و تمام اسماء و صفات و اَحکام و اعتباراتش در انسان کامل ظاهر شده است، دقیقا به همان طور که خودش به خودش و در خودش، علم به ذات و اسماء و صفات و احکام و اعتباراتش دارد.}
خلق کردن و میراندن
در تصوف، ولی، مظهر تمام صفات الهی است، یعنی صفات مُحیی، مُمیت، قادر، خالق، رازق و غیره. بنابراین تمام افعالی را که خداوند میتواند انجام دهد، «ولی» نیز میتواند انجام دهد زیرا او نیز با خدا یکی شده است.
یکی از معاصرین مینویسد:
«مظهر تام و تمام اسم عالِم و صفت عِلمِ حق میگردد یعنی از همهجا و همهکس و همهچیز مطلع میگردد و ما کان و ما یکون و ما هو کائن نزد او یکسان است… زنده کردن و میراندن و توانایی بر هر امری از امور و عِلم نسبت به هر حادثهای از حوادث برای اوست.»[6]طهرانی، محمدحسین، امام شناسی، ج5، ص81-82.
در عبارات دیگری میگوید:
«بعد از وجود به این مرتبه ( فناء)… قاف تا کاف عالم وجود را مالک خواهد بود…[7]طهرانی، محمدحسین، توحید علمی و عینی، ص80. بر ایشان وجودی باقی نمانده است که سائل و مسئول و سوال مطرح شود…[8]طهرانی، محمدحسین، الله شناسی، ج1، ص233. تکلّم او تکلّم حق است…[9]طهرانی، محمدحسین، توحید علمی و عینی ص 86.
خلیفه الله
یکی دیگر از مقامات «ولی» یا «قطب»، خلیفه الله بودن است. خلافت انسان کامل از خدای متعال فقط در صورتی امکان پذیر خواهد بود که تمام صفات و اسماء و اعتبارات مستخلفٌ عَنه (خداوند) را داشته باشد. لذا قطب، واجد تمام کمالات و صفات و قدرت خداوند شده و همچون حق تعالی قادر بر انجام هر فعلی میباشد.
داود قیصری مینویسد:
«(و لهذا کان آدم، علیه السلام، خلیفه). أی، و لأجل حصول هذه الجمعیه لآدم، صار خلیفه فی العالم. (فإن لم یکن آدم ظاهراً بصوره من استخلفه) و هو الحق (فیما استخلف فیه و هو العالَم) أی، إن لم یکن متصفاً بکمالاته متّسماً بصفاته قادراً علی تدبیر العالم (فما هو خلیفه)»[10]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص401.
{و به خاطر این، آدم علیه السلام خلیفه شد، یعنی به دلیل حصول این جامعیت (جمعیت اسماء) برای آدم، او در عالم خلیفه و جانشین حق تعالی شد. پس اگر آدم به صورت خداوند، که وی را در عالم جانشین کرده است، ظاهر نمیشد، یعنی اگر متصف به کمالات و صفات حق تعالی نمیبود و بر تدبیر عالم قدرت نمیداشت، او خلیفه نبود.}
«محمّدحسن بیچاره بیدختی گنابادی» ملقب به صالح علیشاه گنابادی مینویسد:
«چون وجود حجت نزد شیعه در همه ازمنه لازم است و امتیاز شیعه و سنی و امتیاز شیعه از غیر شیعه این است که شیعه به طور کلی از اهل طریقت و غیر آنها معتقدند که هیچ زمانی زمین از حجت خالی نیست و اهل طریقت واقعی در زمان غیبت هم، درباره نماینده خدا لازم به این معنی است که همانطوری که در قرآن به وضوح میفرماید: «انی جاعل فی الارض خلیفه» من در روی زمین خلیفه قرار دهندهام، جانشین و نمایندهای برای خودم معین کردهام، بر همیشه نماینده است و عقیده مسلّم شیعه از همه فِرق این است که هیچ زمانی بدون خلیفه الهی نمیشود.»[11]صالح علیشاه گنابادی، محمدحسن، یادنامه صالح، ص230.
روح و حقیقت عالَم
مساله دیگر درباره نسبت عالَم با «صاحب مقام ولایت» یا «قطب» است که در نظام جهان بینی عرفانی، تمام عالم، جزئی از وجود قطب دانسته میشود. به تعبیر دیگر، قطب به مثابه روح و عالَم همچون کالبدی برای وی میباشد و نتیجتاً حیات و قِوام عالَم وابسته به اوست و هرگونه تصرف و تدبیر در نظام، توسط «قطب» صورت میگیرد.
ابن عربی میگوید:
«فالعالم کله تفصیل آدم و آدم هو الکتاب الجامع، فهو للعالم کالروح من الجسد، فالإنسان روح العالم و العالم الجسد، فبالمجموع یکون العالم کله هو الإنسان الکبیر.»[12]ابن عربی، محیی الدین، فتوحات مکیه، عثمان یحیی، ج12، ص255.
{عالم همهاش تفصیل و گسترده آدم است و آدم همان کتاب جامع است، پس آدم برای عالم مثل روح است از جسد، پس انسان روح عالم است و با جمع این دو، همه عالم را انسان کبیر گویند.}
ولایت تکوینی و تصرف
در صوفیه، کیفیت و نحوه تصرف قطب در عالم، همچون تصرف انسان در بدن خویش است. همان طور که انسان با قوای خود، بدنش را تدبیر و مدیریت مینماید، انسان کامل – که تمام اسماء و صفات الهی در او تجلی یافته – نیز با اسماء الهی – که به منزله قوای او هستند – عالم را تدبیر و هدایت و مدیریت میکند، به همین جهت عالم را «انسان کبیر» لقب داده اند. ابن عربی مینویسد:
«اعلم أنّ الأسماء الإلهیه الحسنی تطلب بذواتها وجود العالم. فأوجد اللَّه العالم جسدا مسوّی و جعل روحه آدم؛ و أعنی ب «آدم» وجود العالم الإنسانی؛ و علّمه الأسماء کلّها، فانّ الروح هو مدبّر البدن بما فیه من القُوی، و کذلک الأسماء للإنسان الکامل بمنزله القُوی. و لهذا یقال فی العالم، انّه الإنسان الکبیر، و لکن بوجود الإنسان فیه.»[13]ابن عربی، محیی الدین، نقش الفصوص، ص3.
{بدان که همه اسماء حسنای الهی به ذوات خود، وجود عالم را میطلبند. پس خداوند متعال عالم را یک جسد قرار داد و آدم را روحش، و منظورم از آدم، عالم انسانی است (نه شخص حضرت آدم) و همه اسماء را به او آموخت. پس روح که مدبر بدن است به وسیله قوایی که در بدن است، اسماء الهی نیز برای انسان کامل به منزله قوای اوست و به خاطر همین، درباره عالم گفته میشود که انسان بزرگ است و این به خاطر وجود انسان در عالم است.}
علم غیب و آگاهی مطلق
«ولی» یا «قطب»، به مثابه روحی در کالبد عالم دانسته شده و جایگاه او همچون جایگاه روح در بدن میباشد. یکی از لوازم و نتایج این دیدگاه، علم و آگاهی وی به عالم از باب علم انسان به وجود خویش است. وجود قطب در تمام ذرات عالم سریان وجودی و حضوری دارد، به این معنا که همه اجزاء عالم عین وجود او هستند، پس میتواند به کوچکترین و مخفیترین ذره عالم و همه بواطن آن به طور تفصیلی و کامل علم پیدا کند.
محمدعلی مؤذن خراسانی قطب بیست و نهم فرقه ذهبیه درباره علم غیب قطب در فرقه ذهبیه میگوید:
«سیُّم، طایفه مشایخاند، که به جذبات عنایت حق، سلوک راه دین و سیر عالم یقین حاصل کردهاند و از مکاشفات الطاف خداوندی، علوم لدنی یافتهاند و در پرتو انوار تجلی صفات حق، بینای حقایق و معانی اسرار گشتهاند. و بر احوال و مقامات سلوک راه حق، وقوفی تمام یافتهاند و از حضرت عزّت و ولایت مشایخ، به دلالت و تربیت خلق و دعوت به حق مامور گشته، بعد از آنکه عُمری واعظ نفس خود بودهاند. این گروه، خلاصه آفرینش و خلیفه حق و نائب و میراثدار انبیاءاند.» [14]موذن خراسانی، محمدعلی، تحفه عباسی، ص235.
«داود قیصری» مینویسد:
«قال الشیخ، رضی اللَّه عنه، فی فتوحاته فی بیان المقام القطبی: «ان الکامل الذی أراد اللَّه ان یکون قطب العالم و خلیفه اللَّه فیه إذا وصل إلی العناصر، مثلًا متنزلًا فی السفر الثالث، ینبغی ان یشاهد جمیع ما یرید ان یدخل فی الوجود من الافراد الانسانیه إلی یوم القیامه و بذلک الشهود ایضاً لا یستحق المقام حتی یعلم مراتبهم ایضاً.»[15]قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص119.
{شیخ (ابن عربی) در فتوحات خود، در بیان مقام قطب میگوید: «به یقین انسان کاملی که خداوند اراده کرده است که قطب عالم و جانشین وی در آن باشد، هنگامی که در سفر سوم خویش، برای مثال، به عالم عناصر میرسد، شایسته است تمام افراد انسانی را که میخواهند در خارج موجود شوند، مشاهده کند، حتی به واسطه چنین شهودی، شایسته مقام قطبی نمیگردد، مگر اینکه مراتب آنها را نیز بداند».}
عصمت
صوفیان با تصریح به این مساله که علوم و معارف اقطاب، موهوبی و شهودی است و آنها با ذات خدا یکی شدهاند، این افراد را از ارتکاب خطا و اشتباه و عصیان بر کنار میدانند و معتقدند علم غیب آنها به تمام امور و اتصال پیوسته با ملکوت، دیگر مجالی برای ارتکاب خطا و اشتباه باقی نمیگذارد.
البته در مکتب تصوف از عصمت مشایخ و اقطاب با واژه « حفظ» یاد میشود چنانچه «ابوبکر کلاباذی» در «التعرف مینویسد:
«و لطائف اللّه تعالی فی عصمه أنبیائه و حفظ أولیائه من الفتنه أکثر من أن تقع تحت الإحصاء و العدّ، و قدرته أتم من أن تحصر علی فعل دون غیره.»[16]کلاباذی، ابوبکر، التعرف لمذهب التصوف، ص99..
{و لطائف خدا در عصمت انبیای خود و نگاهداشت اولیای خود از فتنه، بیش از آن است که زیر شماره درآید، و قدرت او از آن تمامتر است که بر فعلی باشد دون فعل.}
همچنین ابن عربی معتقد است اولیاء نیز دارای مقام عصمت میباشند، لکن صرفا جهت رعایت ادب، برای تمایز میان انبیاء و اولیاء، از عصمت اولیاء با واژه «حفظ» یاد میشود:
«و اعلم أن مدار هذه الطریقه علی هذه السجده القلبیه، إذا حصلت للإنسان – حال مشاهده عین – فقد کمل، و کملت معرفته و عصمته، فلم یکن للشیطان علیه سبیل، و تسمی هذه العصمه فی حق الولی حفظا، کما تسمی فی حق النبی و الرسول عصمه، لیقع الفرق بین الولی و النبی، أدبا منهم»[17]ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه (اربع مجلدات)، ج1، ص515.
{بدان که مدار این طریقت بر این سجده قلبی است، زمانی که انسان به حالت شهود عین برسد، معرفت و عصمت، کامل میشود و معرفت و عصمت او هم کامل میگردند، پس دیگر شیطان راهی بر او ندارد. این عصمت در حق ولی، «حفظ» نامیده میشود کما اینکه در حق نبی و رسول، عصمت نامیده میشود. این (اختلاف تعبیر) برای رعایت ادب در تفاوت قائل شدن بین نبی و ولی است.}
علت بقاء عالم
قطب، علت بقاء عالم است لذا با مرگ او، بی درنگ فرد دیگری جایگزین وی میشود که در غیر این صورت “لساخت الارض باهلها” عالم از هم میپاشد و قیامت کبری برپا خواهد شد. عبدالرحمن جامی این مساله را چنین شرح میدهد:
«و لهذا، ای لأنّ المقصود من إیجاد العالم و إبقائه الإنسان الکامل، کما أنّ المطلوب من تسویه الجسد النفس الناطقه، یخرب الدار الدنیا بزواله، ای بزوال الإنسان الکامل و انتقاله عنها، کما أنّ الجسد یبلی و یفنی بمفارقه النفس الناطقه عنه، فانّه تعالی لا یتجلّی علی العالم الدنیوی إلّا بواسطته. فعند انقطاعه ینقطع عنه الأمداد الموجب لبقاء وجوده و کمالاته، فینتقل الدنیا عند انتقاله، و یخرج ما کان فیها من المعانی و الکمالات إلی الآخره.»[18]جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص، ص96.
{به همین دلیل، یعنی به این دلیل که مقصود از ایجاد و ابقای عالم، انسان کامل است، همان گونه که مقصود از پرداختن کالبد نفس ناقطه است، خانه دنیا به زوال وی خراب میشود، یعنی با زوال انسان کامل و انتقالش از آنجا، دنیا نیز زائل میشود؛ همان گونه که کالبد با مفارقت نفس ناطقه فانی میگردد. بنابراین، خداوند متعال جز به واسطه انسان کامل بر عالم دنیوی تجلی نمیکند و هنگام رفتن انسان کامل، امدادی که سبب بقای وجود و کمالات دنیا باشد قطع میشود. پس به هنگام انتقال انسان کامل دنیا نیز منتقل میشود و تمام معانی و کمالاتش از آن به سوی آخرت خارج میشوند.}
جامع قدیم و حادث
ولی یا قطب، همه عالم اعم از خدا و خلق است زیرا با کسب ولایت و وصول به تعین اول، هم عین تمام عوالم خَلقی شده و هم عین تمام صقع ربوبی گشته و با «مقام احدیت» خداوند متحد میگردد.
ابن عربی مینویسد:
«فَقد علمتَ حِکمه نشأه آدم أعنی صورته الظاهره و قد علمتَ نَشأه روح آدم أعنی صورته الباطنه، فَهو الحقّ الخلق و قد علمتَ نشأه رتبته و هی المجموع الذی به استحق الخلافه.»[19]ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج1، ص56.
{حکمت سرشته شدن جسد آدم، یعنی صورت ظاهر آن را دانستی و پیشتر نیز حکمت سرشته شدن روح آدمی، یعنی صورت باطنش را دانسته بودی، پس او حق خلق است و چگونگی سرشته شدن رتبه او را دانستی، پس او مجموعی است که به واسطه آن استحقاق خلافت را یافته است.}
تسلیم ولی بودن
تمام مردم وظیفه دارند در برابر «ولی»، تسلیم محض و تابع مطلق و مرید باشند تا بتوانند فیض الهی را دریافت کرده و سیر و سلوک نمایند. این مساله به حدی در تصوف مهم است که اساسا تعریف صوفی را همین رابطه مرید و مرادی ذکر کردهاند.[20]رازی دایه، نجم الدین، مرصاد العباد، ص133.
ابوسعید ابوالخیر میگوید بدون ارادت ورزی به شیخ، اساسا امکان رسیدن به مراتب عالیه نیست:
«اگر کسی در مقامات، به درجه اعلی برسد و بر غیب مطلع شود که او را پیری و استادی نبوَد، از وی هیچ چیز نیاید و هر حالت که از مجاهدت و علم خالی بوَد، زیان آن بیش از سود بوَد.» [21]محمد بن منور، أسرار التوحید، ص289.
نافرمانی از شیخ در تصوف، بزرگترین گناه است که در صورت توبه مرید نیز جبران آفات نمیکند لذا گویند: «نافرمانی استادان توبهای نیست»[22]قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن، الرساله القشیریه، ص463..
صوفیان برای تبیین میزان و کیفیت سرسپردگی نزد مرشد، عبارت «کالمیت بین یدی الغاسل یقلّبه کیف یشاء»[23]ترمذی، محمد بن علی، ختم الاولیاء، ص496. را به کار میبرند یعنی همانگونه که مرده در برابر غسال، کوچکترین ارادهای بر حرکت و مخالفت ندارد، صوفیان در برابر امر و نهی مشایخ، نه تنها نباید لب به اعتراض بگشاند بلکه از علت یا حکمت گفتار و افعال مرشد نیز نباید سوال کنند.
منابع و مآخذ
- ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، 1جلد، دار إحیاء الکتب العربیه قاهره، چاپ اول، 1946م
- ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه، تصحیح عثمان یحیی، 14جلد، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1994م
- ابن عربی، محیی الدین، التوحات المکیه، اربع مجلدات، دار الصادر، چاپ اول، بیروت
- ابن عربی، محیی الدین، مجموعه رسائل ابن عربی، 2جلد، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1367ق
- ابن عربی، محیی الدین، مجموعه رسائل ابن عربی، 3جلد، دار المحجه البیضاء، بیروت، چاپ اول، 1421ق
- ابن عربی، محیی الدین، انشاء الدوائر، تصحیح مهدی محمد ناصر الدین، 1جلد، مطبعه بریل، لیدن، 1336ق
- ابن عربی، محیی الدین، نقش الفصوص (نقد النصوص)، تصحیح جلال الدین آشتیانی، 1جلد، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ دوم، تهران، 1370 ش
- قیصری، داود، رسائل قیصری، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، 1جلد، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه، تهران، 1381
- قیصری، داود، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، تصحیح: سید جلال الدین آشتیانی، امیر کبیر، چاپ سوم، تهران، 1370ش
- قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، 1جلد، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1375ش
- عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، تصحیح عفیف عسیران، 1جلد، دانشگاه تهران، 1341ش
- عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامههای عین القضات همدانی، به اهتمام علینقی منزوی، عفیف عسیران، منوچهری، چاپ دوم، 1362ش
- جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح جلال الدین آشتیانی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1جلد، چاپ دوم، تهران، 1370ش
- عطار نیشابوری، فرید الدین، تذکره الأولیاء، تصحیح رینولد نیکلسون، 2جلد، مطبعه لیدن، چاپ اول، 1905م
- بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، تصحیح هانری کربن، 1جلد، طهوری، چاپ سوم، تهران، 1374ش
- گنابادی، سلطان محمد، ولایت نامه، نشر حقیقت، تهران، چاپ چهارم، 1384ش
- فناری، شمس الدین محمد، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی، 1جلد، دار الکتب العلمیه، بیروت 2010م
- قونوی، صدر الدین، إعجاز البیان فی تفسیر أم القرآن، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی، 1جلد، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1381ش
- طهرانی، سید محمدحسین، امام شناسی، انتشارات علامه طباطبایی، مشهد، 1418ق
- طهرانی، سید محمدحسین، توحید علمی و عینی، انتشارات علامه طباطبایی، مشهد، 1417ق
- طهرانی، سید محمدحسین، توحید علمی و عینی، انتشارات علامه طباطبایی، مشهد، 1426ق
- حلاج، حسین بن منصور، دیوان الحلاج، تصحیح محمد باسل عیون السود، 1جلد، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ دوم، 2002م
- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، 8جلد، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407ق
- کلاباذی، ابوبکر، التعرف لمذهب التصوف، مطبعه السعاده، مصر، 1933م
- جندی، مؤیدالدین، شرح فصوص الحکم( الجندی)، تصحیح جلال الدین آشتیانی، 1جلد، بوستان کتاب، قم، 1423ق
- لاهیجی، محمد بن یحیی اسیری، مفاتیح الإعجاز فی شرح گلشن راز، تصحیح محمد ملک الکتاب، 1جلد، بمبئی، 1312ش
- فناری، محمد بن حمزه، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی1جلد، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، 2010م
- هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، تصحیح و. ژوکوفسکی، 1جلد، طهوری، تهران، چاپ چهارم، 1375ش
- موذن خراسانی، محمد، تحفه عباسی، انتشارات انس تک، به سفارش کتابخانه احمدی تهران، ۱۳۸۱
- رازی دایه، نجم الدین، مرصاد العباد، (بینا)، تهران، 1322 ق
- محمد بن منور، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، الیاس بوراغانسکی، سن پطرز بورگ، 1899م
- ترمذی، محمد بن علی، ختم الاولیاء، مصحح: عثمان اسماعیل یحیی، مهد الآداب الشرقیه، بیروت، 1422ق
پاورقی ها
↑1 | قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص405. |
---|---|
↑2 | گنابادی، سلطان محمد، ولایتنامه، ص15. |
↑3 | جندی، مویّدالدین، شرح فصوص الحکم، ص77. |
↑4 | جندی، مویدالدین، شرح فصوص الحکم، ص77. |
↑5 | قونوی، صدر الدین، رساله النصوص، ص42. |
↑6 | طهرانی، محمدحسین، امام شناسی، ج5، ص81-82. |
↑7 | طهرانی، محمدحسین، توحید علمی و عینی، ص80. |
↑8 | طهرانی، محمدحسین، الله شناسی، ج1، ص233. |
↑9 | طهرانی، محمدحسین، توحید علمی و عینی ص 86. |
↑10 | قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص401. |
↑11 | صالح علیشاه گنابادی، محمدحسن، یادنامه صالح، ص230. |
↑12 | ابن عربی، محیی الدین، فتوحات مکیه، عثمان یحیی، ج12، ص255. |
↑13 | ابن عربی، محیی الدین، نقش الفصوص، ص3. |
↑14 | موذن خراسانی، محمدعلی، تحفه عباسی، ص235. |
↑15 | قیصری، داود، شرح فصوص الحکم، ص119. |
↑16 | کلاباذی، ابوبکر، التعرف لمذهب التصوف، ص99.. |
↑17 | ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه (اربع مجلدات)، ج1، ص515. |
↑18 | جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص، ص96. |
↑19 | ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج1، ص56. |
↑20 | رازی دایه، نجم الدین، مرصاد العباد، ص133. |
↑21 | محمد بن منور، أسرار التوحید، ص289. |
↑22 | قشیری، ابوالقاسم عبدالکریم بن هوازن، الرساله القشیریه، ص463. |
↑23 | ترمذی، محمد بن علی، ختم الاولیاء، ص496. |