پرش به محتوا
خانه » مبانی و اعتقادات » ادله وجوب وجود مطلق

ادله وجوب وجود مطلق

    در نظام‌های فلسفی، ادله متعددی برای اثبات واجب تعالی اقامه شده است، مانند « برهان امکان و وجوب»، « برهان صدیقین» و…، اما این براهین مبتنی بر کثرت وجود است، لذا خدای عرفانی را ثابت نمی‌کند. عرفا و صوفیه برای «خدای واحد شخصی»، به دسته‌ای دیگر از براهین استناد کرده‌اند که در این مقاله اهمّ آن‌ها بررسی می‌شود.

    دلیل اول

    صائن الدین ابن ترکه در کتاب تمهید القواعد به این دلیل اشاره می‌کند.

    «کل ممکن، قابل للعدم و لا شیء من الوجود المطلق بقابل له فالوجود واجب بذاته.»[1]قیصری، داود بن محمود، شرح فصوص الحکم، ص9.

    {هر ممکن الوجودی، عدم را می‌پذیرد و وجود مطلق، عدم را نمی‌پذیرد، بنابراین وجود مطلق، [ممکن الوجود نیست بلکه] واجب الوجود بالذات است.}

    تبیین دلیل

    اگر وجود مطلق، واجب نباشد، باید قابل عدم باشد و این قبول عدم از دو حال خارج نیست:

    الف) یا به نحو «اتصاف» است یعنی قابل و مقبول با هم جمع می‌شوند.

    ب) یا به نحو «انقلاب» است یعنی قابل به مقبول تبدیل می‌شود.

    وجود به هیچ یک از این دو نحو، قابل عدم نیست، زیرا اگر به نحو اول باشد جمع بین نقیضین لازم می‌آید زیرا وجود در عین اینکه موجود است، عدم را پذیرفته است و اگر به نحو دوم باشد، انقلاب لازم می‌آید و انقلاب، ذاتا محال است چون لازمه تبدیل این است که یک اصل مشترک وجود داشته باشد و حال آنکه در تبدیل وجود به عدم اصل مشترکی وجود ندارد.[2]ابن ترکه، صائن الدین علی، تمهید القواعد، ج2، ص60.

    دلیل دوم

    جامی در نقد النصوص می‌گوید:

    «لو کان الوجود المطلق قابلا للعدم، فقابلیته لا تخلو من وجوه ثلاثه: اما ان یکون قابلا له من ذاته او من غیره الذی هو الممکن عند البعض او من ثالث غیرهما، اعنی لا من ذاته و لا من غیره. فاما الامر الثالث فمعلوم انه لیس بموجود… و اما قابلیه الوجود المطلق للعدم من الغیر، فقد تقرر ایضا ان غیر الوجود لیس بموجود حقیقه حتی یعدمه، لان غیر الوجود المطلق عدم صرف و لا شیء محض… اما قابلیه الوجود المطلق للعدم من ذاته، فیلزم ان یکون الوجود معدماً دائماً لان الاقتضاء الذاتی لا ینفک عن الذات، و هذا محال….»[3]جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص، ص846.

    «اگر وجود مطلق قابل عدم باشد، پس قابلیت آن از سه صورت خارج نیست:

    الف) یا به سبب ذاتش قابل عدم است.

    ب) یا به سبب غیرش که از نظر برخی، آن غیر، ممکن الوجود است.

    ج) یا به سبب امر سومی، یعنی نه به سبب ذاتش و نه به سبب غیرش.

    اما در مورد اول باید گفت: لازمه اینکه وجود مطلق به سبب ذاتش معدوم شود، این است که وجود، همواره معدوم باشد، زیرا اقتضاء ذاتی، از ذات قابل انفکاک نیست و این محال است.

    اما در مورد دوم باید گفت: اینکه وجود مطلق به سبب غیرش عدم را بپذیرد، محال است زیرا غیر وجود در حقیقت موجود نیست تا بتواند وجود را معدوم سازد زیرا غیر وجود مطلق، عدم و بطلان محض است.

    اما در مورد سوم باید گفت: واضح است که امر سوم وجود ندارد.»

    تبیین دلیل

    در این دلیل، مساله از طریق «علت فاعلی» مطرح شده است: وجود مطلق اگر بخواهد معدم شود، نابود کننده آن، یا خود ذات اوست و یا غیر از ذات او و یا امر سومی که وجود ندارد، زیرا وجود و غیر وجود، نقیضان اند و نقیضان قابل ارتفاع نیستند. یعنی امر سومی وجود ندارد که نه وجود باشد و نه غیر وجود.

    غیر وجود نیز عدم است و عدم نمی‌تواند منشأ اثر باشد، خود ذات هم نمی‌تواند علت عدم باشد زیرا در این صورت باید دائما معدوم باشد زیرا ذات او مقتضی زوال اوست و چیزی که از طرف ذات خود معدم شود، همیشه معدوم خواهد بود و حال آنکه فرض کرده‌ایم موجود مطلق، موجود است و علتی می‌خواهد آن را نابود کند. پس برای زوال وجود مطلق، نمی‌توان مبدا فاعلی فرض کرد، در نتیجه واجب خواهد بود.

    نقد دلیل اول و دوم

    مهم‌ترین اشکال این ادله، خلط بین حقیقت و مصداق «وجود مطلق» است. وجود مطلق بما هو وجود مطلق، نه قابل «اتصاف» به عدم است و نه قابل «انقلاب» به عدم، اما مفهوم موجود مطلق، ممکن است اصلا مصداق نداشته باشد.

    به عبارت دیگر، وجود مطلق، به حمل اولی، وجود مطلق است اما به حمل شایع ممکن است اصلا موجود نباشد. در هر دو دلیل مذکور، وجود خارجی، وجود مطلق مسلم فرض شده است و بر اساس آن استدلال کرده‌اند که حقیقت وجود مطلق، قابل عدم نیست و یا نابود کننده‌ای ندارد.

    آنچه بدیهی است، اصل وجود، واقعیت است، اما اینکه این واقعیت، مصداق وجود مطلق است، باید ثابت شود. فیلسوف ممکن است بگوید موجود مطلق مفهومی است که مصداق ندارد و آنچه در خارج، وجودش بدیهی است کثرت‌های محض و یا کثرت تشکیکی است. اگر مفهوم، اثبات می‌کرد که مصداق دارد، دیگر لازم نبود دلیلی برای اثبات واجب الوجود اقامه شود، زیرا واجب الوجود، واجب الوجود است.[4]جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص724.

    دلیل سوم

    ابن فنّاری در مصباح الانس می‌گوید:

    «ان الوجود المطلق موجود لصدق قولنا الوجود موجود اما بصحه حمل الشیء علی نفسه… او بالضروره لامتناع سلب الشیء عن نفسه.»[5]ابن فنّاری، شمس الدین محمد بن حمزه، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، ص54.

    {موجود مطلق، موجود است زیرا این گفته ما که وجود، موجود است، صادق است یا به واسطه صحت حمل شیء بر خودش… یا به ضرورت، زیرا سلب شیء از خودش ممتنع است.}

    نقد دلیل سوم

    در این دلیل نیز بین حمل اولی و حمل شایع خلط شده است. وجود مطلق به حمل اولی ذاتی، بالضروره وجود مطلق است اما به حمل شایع صناعی ممکن است معدوم باشد و اصلا در خارج مصداقی نداشته باشد.

    دلیل چهارم

    ابن فنّاری در مصباح الانس می‌گوید:

    «ان الوجود المطلق لو لم یکن موجودا کان معدما و الا کذب البدیهیات فارتفع الثقه عن العلمیات، لکن المعدوم ان کان بمعنی المتصف بالعدم، لزم اتصاف الوجود بالعدم و اجتمع النقیضان و ان کان بمعنی المرتفع راسا، فالوجود المطلق لو ارتفع، ارتفع کل وجود حتی الواجب، کما ان الانسانیه المطلقه، لو ارتفعت ارتفع کل انسانیه، فلم یبق انسان و ارتفاع وجود الواجب ممتنع، فکذا ارتفاع الوجود المطلق و کل ما ارتفاع وجوده ممتنع، فوجوده واجب.»[6]ابن فنّاری، شمس الدین محمد بن حمزه، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، ص55.

    {اگر وجود مطلق موجود نباشد، معدوم خواهد بود و گرنه واضح‌ترین بدیهیات [استحاله ارتفاع نقیضین] صادق نخواهد بود و به هیچ عَلَمی نمی‌توان اعتماد کرد [وجود مطلق محال است که معدوم باشد زیرا] معدوم اگر به معنای متصف به عدم باشد، لازم می‌آید وجود، به عدم متصف شود و اجتماع نقیضین واقع گردد و اگر به طور کل نابود شده باشد، وجود مطلق اگر نابود شود، هر وجودی، حتی واجب الوجود نابود خواهد شد، چنانچه اگر انسانیت نابود شود هر انسانی نابود می‌شود، در صورتی که نابود شدن واجب الوجود محال است بنابراین معدوم شدن وجود مطلق نیز محال خواهد بود و هرچه معدوم شدنش محال باشد واجب الوجود است.}[7]به عبارت دیگر: اگر وجود مطلق موجود نباشد، معدوم خواهد بود، در این صورت اگر معدوم به معنای متصف به عدم باشد، … ادامه پاورقی

    نقد دلیل چهارم

    در این دلیل بین «اطلاق مفهومی» و «اطلاق سِعی» خلط شده است. از نفی وجود مطلق، لازم نمی‌آید تمام وجودها حتی وجود مقید و محدود منتفی شوند اما لازمه نفی وجود (بدون هیچ قیدی) معدوم بودن هر وجودی است زیرا اگر یک فرد وجود، ولو وجود محدود در خارج باشد، نمی‌توان گفت وجود، معدوم است. فقط در صورتی می‌توان گفت وجود، تحقق ندارد که مفهوم مطلق وجود، حتی یک مصداق نیز نداشته باشد.

    دلیل پنجم

    داود قیصری می‌گوید:

    «الوجود واجب لذاته، اذ لو کان ممکنا لکان له عله موجوده، فیلزم تقدم الشیء علی نفسه.»[8]قیصری، داود بن محمود، شرح قیصری بر فُصوص الحکم، ص8.

    {وجود، واجب الوجود، بالذات است، زیرا اگر ممکن باشد، باید وجودی آن را ایجاد کرده باشد و در نتیجه تقدم شیء بر خودش لازم می‌آید.}

    تبیین دلیل

    در این برهان وجود، به صورت یک کل در نظر گرفته شده و در مورد آن کل گفته شده که این وجود، اگر ممکن باشد، نیازمند به علت خواهد بود و از آنجا که غیر از وجود بما هو وجود، چیزی نداریم تا بتواند علت آن باشد، لذا لازم می‌آید که خودش علت خودش باشد و در نتیجه دور لازم خواهد آمد.

    نقد دلیل پنجم

    همان اشکالی که بر دلیل اول و دوم وارد بود، بر این دلیل نیز وارد است، زیرا اگر شیء در خارج موجود باشد، یا واجب است یا ممکن، اما اگر چیزی اصلا موجود نباشد، نه واجب خوهد بود و نه ممکن. مفهوم وجود مطلق بیش از یک مفهوم نیست، اگر این مفهوم، مصداق داشته باشد، حتما واجب خواهد بود اما اگر مصداق نداشته باشد، موجود مطلق، فقط به حمل اولی، موجود خواهد بود.[9]جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص729.

    دلیل ششم

    سید حیدر آملی در جامع الاسرار می‌گوید:

    «الوجود لیس بجوهر و لا عرض و کل ما هو ممکن فهو ایضا اما جوهر او عرض، فینتج ان الوجود لیس بممکن، فتعین ان یکون واجبا.»[10]آملی، سید حیدر، جامع الاسرار، ص651.

    {وجود نه جوهر است و نه عرض و حال آنکه هر ممکن الوجودی یا جوهر است و یا عرض. پس نتیجه می‌شود که وجود، ممکن الوجود نیست و لذا واجب است.}

    نقد دلیل ششم

    کبرای استدلال، مخدوش است زیرا ماهیت هر ممکن الوجودی یا جوهر است یا عرض، نه وجود آن. مقسم جوهر و عرض، ماهیت است و آن امکانی که در مورد آن گفته‌اند: «هر ممکنی یا جوهر است یا عرض»، امکان ماهوی است و الا ممکن به امکان فقری، نه جوهر است و نه عرض. چه بسا وجود بما انه وجود، نه جوهر باشد و نه عرض. یعنی امکان ماهوی نداشته باشد اما یک قسم آن غنی باشد و یک قسم آن فقیر باشد.[11]جوادی آملی، عبدالله، تَحریر تمهید القواعد، ص730.

    دلیل هفتم

    داود قیصری می‌گوید:

    «الوجود لا حقیقه له زائده علی نفسه و الا یکون کباقی الموجودات تحققه بالوجود و یتسلسل و کل ما هو کلذلک، فهو واجب بذاته.»[12]قیصری، داود بن مَحمود، شرح قیصری بر فصوص الحکم، ص8.

    {وجود حقیقتی غیر از خودش ندارد و الا همانند سایر موجودات باید به وسیله وجود تحقق یابد و تسلسل لازم خواهد آمد و هرچه چنین باشد، واجب الوجود بالذات است.}

    تبیین دلیل

    حقیقت وجود مطلق، ذاتی جدا از هستی ندارد، حقیقت و ذات او عین هستی است و به عبارت دیگر ماهیتی غیر از هستی ندارد (الحق ماهیته انیته) و هر چه چنین باشد، واجب است.

    نقد دلیل هفتم

    اگر وجود مطلق در خارج مصداق داشته باشد، مسلما ماهیت او عین وجود خواهد بود اما آیا این مفهوم مصداق دارد یا نه؟ آیا حقیقت وجود در خارج موجود است تا ذاتش عین هویت او باشد؟ وجود خارجی، موجود مطلق بدیهی نیست، بلکه باید اثبات شود، انسان خود و آثار خود را با علم حضوری و محسوسات را با حواس درک می‌کند، اما تمام این امور که وجودشان بدیهی یا قریب به بدیهی‌اند، وجودات مقیدند نه موجود مطلق.[13]جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص730.

    دلیل هشتم

    داود قیصری می‌گوید:

    «کل ما هو غیر الوجود یحتاج الیه من حیث وجوده و تحققه و الوجود من حیث هو وجود لا یحتاج الی شیء، فهو غنی وجوده عن غیره و کل ما هو غنی فی وجوده عن غیره، فهو واجب الوجود بذاته.»[14]قیصری، داود بن محمود، شرح قیصری بر فصوص الحکم، ص8.

    {هرچیزی که غیر از هستی است، در تحقق خود نیاز به هستی دارد و حال آنکه خود هستی در تحقق، محتاج به غیر نیست، پس در وجودش بی‌نیاز است و هرچه از غیر بی‌نیاز باشد، واجب است بنابراین وجود واجب است.}

    نقد دلیل هشتم

    کبرای این دلیل صحیح است، یعنی هرچه از غیر بی‌نیاز باشد، واجب است، اما اشکال در صغری است، زیرا موجود مطلق بما انه موجود مطلق، اگر مصداق نداشته باشد، نه غنی خواهد بود و نه محتاج، زیرا وجوب و امکان از اوصاف شیء موجود است. آنچه در خارج موجود است، اگر وجودش عین ذات او باشد، غنی خواهد بود و اگر به غیر متکی باشد، فقیر است. اما اگر مفهومی، مصداق نداشته باشد، نه فقیر است و نه غنی. به عبارت دیگر در این صورت چیزی ندارد تا بگوییم از خود اوست یا از غیر گرفته است.[15]جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص732.

    برهان صدیقین

    برهان صدیقین تقریر‌های مختلفی دارد اما تقریری که علامه طباطبایی از این برهان دارد، برای اثبات وحدت شخصی وجود نیز کاربرد دارد.

    تقریر برهان صدیقین

    واقعیتی که هرکس قبول دارد، بالذات طارِد عدم است و محال است معدوم شود و به عبارتی، واجب الوجود است زیرا اگر فرض کنیم تحت زمان و شرائط خاص معدوم شود، وجود آن زمان و یا شرائط را که واقعیاتی هستند، اثبات کرده‌ایم و اگر بدون هیچ قید و شرطی معدوم شود، سوال می‌شود آیا واقعیت، واقعا معدوم می‌شود و یا وهماً؟ مسلما پاسخ می‌دهند واقعا معدوم می‌شود زیرا اگر وهما معدوم شود، معلوم می‌شود که نابودی آن وهمی است و واقعا موجود است.

    اگر احتمال دهیم واقعیت واقعا به طور کلی معدوم شود، این محتمل باید با واقعیت مطابق باشد یعنی واقعا احتمال دهیم که واقعیت معدوم شود، به عبارت دیگر حکم و تصدیق به اینکه واقعیت واقعا معدوم خواهد شد، وقتی صادق است که واقعیتی مطابق آن باشد، پس لازم است واقعیتی باشد که محکی این قضیه باشد، از این رو نفی واقعیت، اثبات آن لازم می‌آید.[16]ملاصدرا، محمد بن ابراهیم، اسفار اربعه، ج6، ص15.

    نقد برهان صدیقین

    هیچ محذور عقلی وجود ندارد اگر جهان خارج و واقعیت موجود، یکباره نابود شود. لازم نیست این اتفاق در زمان خاص یا تحت شرائط خاص رخ دهد تا گفته شود زمان و شرائط اثبات می‌شود، بلکه می‌گوییم جهان یک دفعه نابود می‌شود و در آن صورت دیگر نه زمان مطرح است و نه شرائط، بلکه فقط عدم محض در کار خواهد بود و همین عدم محض، مصداق و مطابق این جمله است که «واقعیت نابود شده است».

    اگر وجوب وجود واقعیت اثبات شود، فرض نابود شدن آن باطل خواهد بود، اما مفروض این است که وجوب وجود آن را با این برهان می‌خواهیم اثبات کنیم.

    اگر گفته شود نابود شدن کل جهان، محتاج به نابود کننده‌ای است و بدون علت معدوم نمی‌شود، می‌گوییم این دلیل دیگری خواهد بود زیرا آنچه در برهان علامه طباطبایی برآن تکیه شده است، این است که فرض نابود شدن کل واقعیت، باطل است.

    لفظ «واقعیت» در دنبال جمله‌های خبری، برای تاکید بر صدق آن اضافه می‌شود، جز تاکید بر مدلول خود آن جمله، معنایی ندارد و واقعیتی را اثبات نمی‌کند بلکه فقط می‌گوییم واقعیتی که ملاک صدق حکم ما به نابود شدن واقعیت است، همان عدم محض است.

    عدم مضاف – برای مثال عدم زید – از وجودهایی انتزاع می‌شود، یعنی مصداق و واقعیتی که محکی بر عدم زید است عبارت است از موجوداتی به این ترتیب که وقتی زید را در اتاقی که در آن عمرو، بکر و خالد هستند، نمی‌یابیم، می‌گوییم زید نیست، لذا منشأ انتزاع عدم زید، عبارت است از وجود عمرو، بکر و خالد، اما در عدم محض لازم نیست در خارج موجوداتی داشته باشیم و از وجود آن‌ها عدم مطلق را انتزاع کنیم.

    منابع و مآخذ

    1. ابن ترکه، صائن الدین، تمهید القواعد، محشی محمد رضا قمشه‌ای و محمد قمی، تصحیح سیدجلال آشتیانی، چاپ دوم، تهران، انجمن حکمت و فلسفه، 1360ش
    2. ابن فنّاری، شمس الدین محمد بن حمزه، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، فجر، تهران، 1363ش
    3. آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار، تصحیح هنری کربن، انجمن ایران شناسی فرانسه و شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1368ش
    4. جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح ویلیام چیتیک، انجمن حکمت و فلسفه، تهران، 1398ش
    5. جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، الزهراء، تهران، 1372ش
    6. صدر الدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، اسفار اربعه، مصطفوی، قم، 1404ق
    7. قیصری، داود بن محمود، شرح القیصری علی الفصوص، بیدار، قم، 1363ش

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1قیصری، داود بن محمود، شرح فصوص الحکم، ص9.
    2ابن ترکه، صائن الدین علی، تمهید القواعد، ج2، ص60.
    3جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص، ص846.
    4جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص724.
    5ابن فنّاری، شمس الدین محمد بن حمزه، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، ص54.
    6ابن فنّاری، شمس الدین محمد بن حمزه، مصباح الأنس بین المعقول و المشهود، ص55.
    7به عبارت دیگر: اگر وجود مطلق موجود نباشد، معدوم خواهد بود، در این صورت اگر معدوم به معنای متصف به عدم باشد، اتصاف وجود به عدم و در نتیجه اجتماع نقیضین لازم می‌آید و اگر معدوم به معنای یکسره نابود شده باشد، ارتفاع وجود مطلق و در نتیجه ارتفاع هر وجودی حتی وجود واجب لازم می‌آید و از آنجا که ارتفاع وجود واجب ممتنع است، نتیجه می‌گیریم که ارتفاع وجود مطلق ممتنع است و هر چیزی که ارتفاع وجودش ممتنع باشد، وجودش واجب است.
    8قیصری، داود بن محمود، شرح قیصری بر فُصوص الحکم، ص8.
    9جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص729.
    10آملی، سید حیدر، جامع الاسرار، ص651.
    11جوادی آملی، عبدالله، تَحریر تمهید القواعد، ص730.
    12قیصری، داود بن مَحمود، شرح قیصری بر فصوص الحکم، ص8.
    13جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص730.
    14قیصری، داود بن محمود، شرح قیصری بر فصوص الحکم، ص8.
    15جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص732.
    16ملاصدرا، محمد بن ابراهیم، اسفار اربعه، ج6، ص15.