اصطلاح «لا بشرط مَقسَمی» به عنوان یکی از اعتبارات « ماهیت» در کتب اهل فلسفه و منطق مطرح شده و جنبه «مفهومی» دارد اما عرفا برای تبیین مقامات خداوند، این اعتبار را به « وجود» سرایت دادهاند و به آن جنبه «ذهنی و خارجی» بخشیدند.
فهرست
اعتبارات ماهیت
«اعتبارات» یعنی ملاحظات و توجه ذهن انسان به ماهیت. ذهن میتواند ماهیت را چندین نحوه لحاظ کند. به طور کلی، به ماهیت، دو گونه نظر میشود:
نوع اول: ماهیت را «من حیث هی هی» ملاحظه میکنند که از آن به «ماهیت مهمله» تعبیر میشود، مانند اینکه به ذات و ذاتیات انسان نگاه کنیم. به همین دلیل، گفتهاند: «الماهیه من حیث هی، لیست الّا هی»، و به گفته هادی سبزواری:
«و لیست إلّا هی من حیث هی مرتبهً نقائض منتفیه»[1]سبزواری، هادی، شرح منظومه، ج2، ص329.
نوع دوم: ذهن ماهیت را در مقایسه با امور خارجی و به لحاظ مصادیق خودش ملاحظه میکند که به حصر عقلی، سه قسم دارد:
اقسام اعتبارات ماهیت
اول: مفهوم را «بشرط شیء» لحاظ کند مثل انسان به شرط راه رفتن یا عالم بودن.
دوم: مفهوم را «بشرط لا» لحاظ کند مثل انسان به شرط عاری بودن از هر آنچه غیر انسان است.
سوم: مفهوم را «لا بشرط» لحاظ کند مثل لحاظ جسم، اعم از اینکه سفیدی داشته باید یا خیر.
طبعاً هر تقسیمبندی نیاز به مَقسمی دارد. لذا در اینجا اعتبار چهارمی را نیز به عنوان «مَقسم» لحاظ کردهاند. خاصیت مَقسم این است که با هر یک از اعتبارهای سهگانه سازگاری دارد و چنان از اطلاق برخوردار است که هم میتواند در قالب «بهشرط شیء خاص» جلوه کند و هم میتواند با «بشرط لا» هماهنگ شود، و هم در ساختار «لا بشرط» در اعتبار سوم جمع شود.
چهارم: مفهوم را «لا بشرط مقسمی» و دارای اطلاق دانستهاند.[2]سبزواری، هادی، شرح منظومه، ج2، ص339؛ آملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص431.
به عنوان مثال، این که گفته میشود «کلمه» بر سه قسم است، یا اسم است یا فعل است یا حرف. «کلمه» مَقسمی است که در هر سه قسم خود حضور دارد و گفته میشود اسم کلمه است، فعل کلمه است، حرف کلمه است؛ بنابراین خود «کلمه» باید نسبت به این سه، «لا بشرط» باشد، و به طور کلی در همه جا مَقسم باید نسبت به اقسام، «لا بشرط» باشد.
تفاوت لابشرط قِسمی و مَقسمی
«لا بشرط قِسمی» با «لا بشرط مَقسمی» کاملا متفاوت است زیرا در مورد اول، خود «لا بشرط بودن» یک نوع قید است. به عبارت دیگر، اطلاق در اعتبار سوم، شرط و قید است در حالی که لا بشرط بودن و اطلاق، در حالت مَقسمی و اعتبار چهارم، عنوان «مشیر» است لذا هیچگونه تقییدی را فراهم نمیآورد و مفهوم، در این جایگاه حتی به قید اطلاق مقید نیست.
لا بشرط قسمی، با دو مورد دیگر (بشرط لا و بشرط شیء) جمع نمیشود، در حالی که لا بشرط مقسمی، با همه اقسامش جمع میشود زیرا اساسا مَقسم، باید وجودی باشد که جامع تمام اقسامش باشد و در همه این اقسام حضور داشته باشد.
اعتبارات چهارگانه نزد عرفا
عرفا این اعتبارات را در موضوع وجود، به کار بردهاند، به این بیان:
الف) وجود لا بشرط مقسمی:
که ذات و حقیقت هر شیء به آن است و این معنای وجود، طردکننده عدم است و وجودهای مطلق قِسمی و مقیّد نیز به واسطه آن وجود مطلق مقسمی، طرد عدم میکنند و با صرفنظر از وجود مطلق مقسمی، هیچگاه طارد عدم نیستند و همین معنای وجود، بر خداوند متعال اطلاق میشود.
که همان «فیض منبسط» و «نفس رحمانی» خداست که از آن به «وجود مطلق» یاد میکنند که «اطلاق»، قید آن است.
ج) وجود بشرط لا:
یعنی فقط به وجود صرف و محض نظر داشتن و با آن هیچ چیز دیگری در نظر نگرفتن، که بر اساس تشکیکی بودن وجود، وجود واجب، همان وجود «بشرط لا» خواهد بود و بنابر آنچه قیصری در مقدّمه خودش بر شرح فصوص الحکم بیان میکند، مقام «احدّیت» همان وجود بشرط لا است.
د) وجود بشرط شیء:
همان وجودات مقید و مضاف به ماهیات هستند، مانند وجود انسان.[3]قیصری، داود بن محمود، شرح فصوصالحکم، ج1، ص47.
لا بشرط مقسمی در عرفان
در نظام خداشناسی عرفانی، فقط خداست که در جهان وجود دارد اما خدا نیز دارای مراتب و مقاماتی است. بالاترین مقام خدا را « مقام ذات» یا « مقام غیب الغیوب» مینامند.
ذات خداوند در این مقام، باید از شائبه هر قیدی مبرّا باشد. مثلا، اگر در مقام ذات، «اسم ظاهر» باشد، پس «اسم باطن» نباید مطرح باشد، و حال آنکه حق سبحانه هم ظاهر است و هم باطن. خداوند دارای همه صفات کمالی است، اما هیچیک از آن صفات، به عنوان قید و حد برای ذات باری مطرح نیست. اگر بخواهد ذات نامتناهی باشد و در هیچ مقامی متوقّف نگردد، هیچیک از صفات نباید به عنوان تقید برای ذات مطرح گردد.
در اینجا عرفا برای تبیین مقام ذات، به اصطلاحات فلسفی و اعتبارات مذکور روی آورده و گفتهاند مقام ذات خدا، همان مقام «لا بشرط مقسمی» است.
ذات خدا در عین اینکه جامع تمام قیودات است، قیدی نیز ندارد و بسیط و مطلق است زیرا به مجرد اینکه قیدی پیدا کند دیگر با بقیه قابل جمع نیست، (گر قیدی پیدا کند این قید یا بشرط شیء است یا بشرط لا یا لا بشرط، دیگر با آن موجوداتی که منافی آنهاست جمع نمیشود) پس لزوما باید لا بشرط و لا بقید باشد.
«صائن الدینابن ترکه» در «تمهید القواعد» آورده است:
«وقتی مباحث وحدت شخصیه وجود و غیره را فهمیدی، دانستی خداوند متعال همان وجود مطلق است که هیچ اختلاف و تکثری در آن نیست، بسیط محض و وجود محض محض است، هیچ چیز دیگری با او مخلوط نمیشود، نه ترکّبی و نه کثرتی در آن است، هیچ اسم و صفتی در این مقام حقیقت وجود خودش ندارد، زیرا تمامی اسماء، یک نحو تعیّن خداوند متعال است، (زیرا ذات به اضافه یک تعیّن میشود اسم) و یک نحو فرو آمدن و پایین آمدن خداوند متعال است، لذا به آن ذات مطلقی که به نحو اطلاق مَقسمی است، تمام کثرات عالم را دارد بدون اینکه خودش کثرتی داشته باشد، به آنجا هنوز اسمی اطلاق نمیشود، اصلا ذات اینها را ندارد، زیرا همه اینها خاص شدن خداوند متعال است، ما میگوییم در این مقام جز اطلاق محض، به خداوند متعال گفته نمیشود، پس لازمهاش این است که خدا هیچ حکمی نیز نداشته باشد، اوصافی نداشته باشد، تعینات حقیقیه نداشته باشد، حتی وقتی اطلاق محض گفته میشود واقعا به معنای حقیقی «اطلاق» نیست، چون اسم دیگری نبود تا بر روی آن گذاشته شود، هنگام تعبیر کردن به یک چیز جامع همه اینها، بدون اینکه خودش قید داشته باشد، تعبیر به «اطلاق» شد، فلذا اشکالی بر این امر وارد نیست»[4]«و متی تقرَّر هذا، عرفت ان الحق هو الوجود المطلق الذی لا اختلاف فیه ولا تکثُّر، بل هو محض الوجود بحیث لا … ادامه پاورقی
نقد و بررسی بحث
اهل حکمت و فلسفه میگویند این تقسیمبندی اولا درباره ماهیت است و حتی اگر آن را درباره وجود بدانیم، لا بشرط مقسمی، یک «مفهوم کلی» است که صرفاً به وجود اقسامش در خارج متحقق میشود و امکان ندارد خودِ این انتزاع و اعتبار ذهنی، در خارج متحقق باشد. اما صوفیان بین مفاهیم ذهنی با حقائق خارجی خلط نمودهاند.[5]لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص286.
فلاسفه وجود خدا را «وجود بشرط لا» میدانند. مشهور در میان اهل فلسفه در تمام مکاتب و شاخهها این است که وجودِ لا بشرط (چه قِسمی باشد و چه مَقسمی)، مصداق خارجی نداشته و یک اعتبار ذهنی و انتزاعی است و فقط یک توهم و خیال محسوب میشود.
با این حساب، بسیار عجیب است که همین توهم، خدای صوفیه را تشکیل داده است و صوفیان، مقام ذات خدا را لا بشرط مقسمی میدانند.[6]متصوفه، وجودِ بشرط لا را تعین اول یا مقام احدیت خدا مینامند. به عنوان نمونه ملاصدرا در مباحث پایانی علت و معلول از کتاب اسفار اربعه، انتساب حق تعالی به وجود لا بشرط مقسمی را دارای مفاسد شنیع میداند و میگوید وجود خدا، بشرط لا است: «در عرف عارفان وقتی که بر حق واجب، وجود مطلق اطلاق میشود، مرادشان وجود به معنای اوّل است، یعنی آن حقیقتِ «بشرط لا شیء»، نه این معنای اخیر، و گرنه چنانچه پیدا است گرفتار مفاسد شنیعی خواهد شد»[7]ملاصدرا، محمد بن ابراهیم، اسفار، ج2، ص350؛ جوادی آملی، عبدالله، تحریر تهمید القواعد، ج2، ص537-539.
به اعتقاد «اسماعیل خواجوی» اساس بسیاری از اشکالات نظریه وحدت وجود، مطلق دانستن وجود خداست، حال آنکه «وجود مطلق» نیز امری اعتباری و معقول ثانی فلسفی است و تحقق خارجی ندارد بلکه ذهن انسان، آن را از حقایق خارجی انتزاع میکند.[8]خواجَوی، اسماعیل، رساله وحدت وجود، ص139. خواجوی میگوید حتی اگر از این اشکال صرف نظر کنیم و وجود مطلق را امری خارجی فرض کنیم، لازم میآید که به دلیل اتحاد واجب الوجود با همه ممکنات، هریک از موجودات خارجی واجب الوجود باشد و این امر، نه تنها نامعقول است بلکه به کفر میانجامد.[9]خواجوی، اسماعیل، رساله وحدت وجود، ص139.
فلاسفه میگویند استحاله اجتماع و ارتفاع متناقضین یک حکم بدیهی عقل بشر است که هیچ تخصیص و قیدی بر نمیدارد و در تمام اشیاء و موضوعات جاری است. حال اگر کسی وجود خدا را «لا بشرط مقسمی» بداند، کلیت این قاعده را انکار کرده است زیرا هم باید وجود خدا را واحد و هم کثیر بداند، یعنی مجمع متباینین، هم متعین و هم بلاتعین بداند، هم بشرط لا و هم بشرط شی و هم لا بشرط بداند و قس علی هذا. (همان شعار معروف وحدت در کثرت و کثرت در وحدت) در نتیجته باب هر نوع تعقل و تفکر و مفاهمهای را مسدود میکند. زیرا اگر گفته شود خدا دارای قید و حکم و اسم است، نمیتوان به نقیض آن نیز تفوه کرد و گفت خدا دارای قید نیست و وحدت و کثرت با همدیگر جمع نمیشود.
منابع و مآخذ
- ابن ترکه، صائن الدین، تمهید القواعد، همراه با حواشی محمدرضا قمشهای و محمود قمی، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1355ش
- آملی، سیدحیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، انتشارات توس، تهران، 1367ش
- جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، انتشارات الزهرا، چاپ اول، 1372ش
- خواجوی، اسماعیل، رساله وحدت وجود، سیدمهدی رجایی، اصفهان، موسسه الزهرا، 1383ش
- سبزواری، هادی بن محمد، شرح منظومه، مؤسسه التاریخ العربی، بیروت، 1437ق
- قیصری، داود بن محمود، شرح فصوصالحکم، قم، بوستان کتاب، 1382ش
- لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، سایه سار، تهران، 1397ش
- ملاصدرا، محمد بن ابراهیم، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م
پاورقی ها
↑1 | سبزواری، هادی، شرح منظومه، ج2، ص329. |
---|---|
↑2 | سبزواری، هادی، شرح منظومه، ج2، ص339؛ آملی، سید حیدر، المقدمات من کتاب نص النصوص، ص431. |
↑3 | قیصری، داود بن محمود، شرح فصوصالحکم، ج1، ص47. |
↑4 | «و متی تقرَّر هذا، عرفت ان الحق هو الوجود المطلق الذی لا اختلاف فیه ولا تکثُّر، بل هو محض الوجود بحیث لا یمازجه غیره، ولا یخلطه سواه، وهو بهذا الاعتبار لا ترکیب فیه ولا کثره، بل لا اسم من الأسماء الحقیقیه ولا رسم، بل لا نعت له ولا وصف، وفانّ الصفات والأسماء والأحکام لا تنسب إلی الذات المطلق من غیر اعتبار التعینات ووجوه التخصیصات وسلب ما عدی الإطلاق المحض عنه الذی یستلزم سلب الأحکام والأوصاف والتعینات الحقیقیه، حکم سلبی مبدئه تعین غیر حقیقی، لا یصحُّ المناقضه عند التحقیق (التحقق- خ ل) فتأمّل ذلک». [ابن ترکه، صائن الدین علی، تمهید القواعد، المتن، ص118]. |
↑5 | لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد، ص286. |
↑6 | متصوفه، وجودِ بشرط لا را تعین اول یا مقام احدیت خدا مینامند. |
↑7 | ملاصدرا، محمد بن ابراهیم، اسفار، ج2، ص350؛ جوادی آملی، عبدالله، تحریر تهمید القواعد، ج2، ص537-539. |
↑8 | خواجَوی، اسماعیل، رساله وحدت وجود، ص139. |
↑9 | خواجوی، اسماعیل، رساله وحدت وجود، ص139. |