پرش به محتوا
خانه » مبانی و اعتقادات » تقدیس ابلیس

تقدیس ابلیس

    نظریه تقدیس ابلیس در تصوف که به معنای ستایش و تمجید ابلیس شناخته می‌شود، از آراء مهم صوفیه است که بسیار مخالفت برانگیز بوده است. این نظر مبتنی بر مبانی خداشناسی و جهان شناسی صوفیه بوده و لوازم و تالی فاسدهای زیادی دارد.

    معنای لغوی

    ابلیس بر وزن اِفْعیل از لغت «بلس» به معنای مأیوس شدن می‌باشد. واژه «ابلیس» مشتق است و جمع آن ابالسه است. در این‌که ابلیس واژه عربی یا اعجمی است، لغت‌شناسان به اختلاف گراییده‌اند. برخی آن را از واژه یونانی «دیابولوس» به معنای سخن‌چینی و افترا مشتق می‌دانند.

    ابلیس در ادیان

    در تمام ادیان ابراهیمی از جمله در دین مبین اسلام، ابلیس موجودی پلید، گمراه و کافر معرفی شده که به علت رذائلی چون کبر و غرور، از بارگاه الهی رانده شده و لعنت ابدی را به دوش می‌کشد و در این جهت به حدی غوطه‌ور در سیاهی است که رهبری تمام نیروهای شیطانی و طاغوتی را بر دوش دارد.

    جبهه ابلیس، همواره در برابر نیروهای الهی صف آرائی کرده و به ستیز و منازعه با آن‌ها مشغول است. خداوند متعال با نزول انبیاء، سبیل رشاد و مسیر ضلالت را به همگان معرفی کرده است اما این انسان است که باید انتخاب کند که در جبهه شیطان و طواغیت قرار گیرد یا در این سوی میدان که جبهه الله و رحمانیت است.

    ابلیس در اسلام

    «ابلیس» یکی از جنیان است که به گفته قرآن مجید از فرمان خداوند سرپیچید و به حضرت آدم علیه السلام سجده نکرد، در نتیجه از درگاه خدا رانده شد و مستحق عذاب و لعن گردید. قرآن مجید او را موجودی اغواگر و فریبکار دانسته و انسان را از پیروی او بر حذر داشته است.

    «ابلیس» در قرآن مجید، اکثراً به نام «شیطان» خوانده شده و فقط در یازده مورد کلمه «ابلیس» به کار رفته است. در اینکه آیا این کلمه اسم عَلَم و نام مخصوص اوست و یا صفت است و به واسطه یأس از رحمت خدا، به او ابلیس گفته شده، اختلاف است.

    ابلیس در تصوف

    ابلیس در میان صوفیان تقدیس شده است و «تقدیس ابلیس» به این معناست که او در فرمانبرداری از دستور الهی مبنی بر سجده‎ به جانب حضرت آدم علیه‎‌السلام، کوتاهی نکرده است و برای سجده نکردن دلایل محکمی داشته و در این زمینه حتی لایق ستایش است.

    صوفیه با روش باطنی و تاویلی خود، چهره کاملا متفاوتی از ابلیس ساخته‌اند. متصوفه، زنگار کفر و ننگ کبر و غرور را از چهره ابلیس زدوده و با صفاتی چون «آن یگانه وجود»، «آن سرور مهجوران»، «آن سرّ قَدر»، «آن خال بر جمال ازل»، «آن غیور مملکت»، «خواجه خواجگان»،[1]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامه‌های عین القضات همدانی، ج2، ص416. «ممیز مدعیان»، «عاشق پاکباخته»، «پاسبان عزت»،[2]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامه‌های عین القضات همدانی، ج1، ص95-97. «شحنه مملکت»، «دربان حضرت»،[3]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص119. یگانه «بزرگ موحد آسمان‌ها» و… از ابلیس یاد می‌کنند.[4]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص229 و ص342. حتی بعضاً با مراسم رمی جمرات نیز مخالفت می‌کردند.

    «ابو عباس قصاب» که مراسم برائت از ابلیس و سنگ زدن به او در رمی جمرات را مخالف مبنای اعتقادی خود می‌دانست و در صدد بازداشتن مردم از این سنت مهم و کلیدی اسلام بود گفت: «ابلیس کشته خداوند است. جوانمردی نبوَد کشته خداوند خویش را سنگ انداختن».[5]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص186.

    مقایسه ابلیس با پیامبر

    برخی صوفیان به حدی در تقدیس ابلیس افراط کرده‌اند که این یگانه مظهر شرارت در عالم هستی را در کنار پیامبر اکرم صلی الله علیه واله یگانه مظهر بندگی و رحمت نشانده[6]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص30. و میان آن دو دست به مقایسه زده و گفته‌اند:

    «این دعوی کس را مسلّم نشد الا احمد – صلوات اللّه علیه و آله- و ابلیس، و ابلیس از عین درافتاد و احمد را عین کشف کردند.»[7]بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شرح شطحیات، ص509.

    «تنها دو جوانمرد در عالم وجود دارد یکی ابلیس و یکی هم پیامبر»[8]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص223.

    عین القضات همدانی در موارد دیگری می‌نویسد:

    «ما صحّت الفتوّه إلّا لأحمد و إبلیس»! دریغا چه می‌شنوی؟ گفت: جوانمردی دو کس را مسلّم بود: احمد را و ابلیس را.»[9]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص223.

    «گوهر محمد و گوهر ابلیس هر دو از آفتاب نور الله سیراب شوند.»[10]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص168.

    «هر کس در این معنی راه نبرد، ابلیس داعی است در راه، و لیکن دعوت می‌کند ازو، و مصطفی دعوت می‌کند بدو. ابلیس را به دربانی حضرت عزّت فروداشتند و گفتند: تو عاشق مایی، غیرت بر درگاه ما و بیگانگان از حضرت ما بازدار.»[11]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص228.

    «ای دریغا گناه ابلیس عشق او آمد با خدا و گناه مصطفی دانی که چه آمد؟ عشق خدا آمد با او»[12]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص228.

    تاریخچه تقدیس ابلیس

    حسن بصری از نخستین کسانی است که در صدد تعظیم و تمجید ابلیس برآمد. او به عنوان اولین قدم، برای ابلیس جنبه خلقت نوری و عظمت قائل شد و گفت: «اگر ابلیس نور خود را به خلق نماید، همه او را به معبودی و خدایی بپرستند.»[13]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص211.

    بعد از حسن بصری، صوفیان دیگری در این رابطه سخن گفتند تا اینکه حسین بن منصور حلاج این موضوع را با صراحت قول بیشتری مطرح ساخت و گفت: «صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است. به آتشش بترسانیدند ابلیس را، از دعوی بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند، و از پی دعوی باز نگشت.»[14]بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، ص373.

    پس از حلاج نیز چند شخصیت برجسته صوفی در باب تقدیس ابلیس بی‌پرواتر سخن گفتند و برای آن مبانی و اصولی ذکر کردند که « احمد غزالی»، «عین القضات همدانی»، « روزبهان بقلی» و برخی از مشایخ مکتب سکر سرآمد آن‌ها بودند.

    مبانی تقدیس ابلیس

    نظریه تقدیس ابلیس مبتنی بر مبانی و اصول مشخصی در تصوف است که در ادامه به مهم‌ترین این مبانی اشاره می‌شود:

    سلوک عاشقانه و عشق به خدا

    طبق این مبنا، تمرد ابلیس از دستور خداوند، و عدم سجده به جانب حضرت آدم، به خاطر عشق پاک و خالصی بود که شیطان به خدا داشت. لذا می‌گویند «گناه ابلیس عشق او به خدا بود.»[15]بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شرح شطحیات، ص488. زیرا شیطان تنها خدا را لایق سجده می‌دانست و اساسا غیر خدا را نمی‌دید که بخواهد بدان سجده کند.[16]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص221. حلاج می‌گوید: «پس (خدا) به او (ابلیس) گفت: سجده کن. گفت من غیری (غیر خدا) را سجده نمی‌کنم.»[17]حلاج، حسین بن منصور، طواسین (دیوان الحلاج)، ص104.

    صوفیان با اشاره به این نکته که همیشه لازم نیست عاشق از معشوق اطاعت تام و بی‌چون و چرا کند، با ذکر شاهد مثال‌هایی می‌گویند «گاه فرمان معشوق مَحَکی بود که عیار نهاد عاشق از آن دریافت شود.»[18]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامه‌های عین القضات همدانی، ج1، ص95-97. عین القضات همدانی می‌گوید:

    «این دیوانه خدا را دوست داشت، محک محبت دانی که چه آمد؟ یکی بلا و قهر و دیگر ملامت و مذلت، بر وی عرض کردند، قبول کرد، در ساعت، این دو محک گواهی دادند که نشان عشق، صدق است، هرگز ندانی که چه می‌گویم. در عشق جفا بباید و وفا بباید تا عاشق پخته لطف و قهر معشوق شود و اگرنه، خام باشد و از وی چیزی نیاید.»[19]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص221.

    مولوی می‌گوید:

    ترک سجده از حسد گیرم که بود*****این حسد از عشق خیزد نه جحود[20]مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، ص257.

    طبق نظر بسیاری از صوفیه، ابلیس عقوبت عملش را به خوبی می‌دانست، لکن چون در عشق خود صادق و ثابت‌قدم بود، از خودگذشتگی و فداکاری نشان داد. لذاست که احمد غزالی می‌گوید: «من لم یتعلم التوحید من ابلیس فهو زندیق». {کسی که توحید را از ابلیس نیاموزد، زندیق است}[21]ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص53.

    امتحان و ابتلای الهی

    دستور خدا به ملائکه برای سجده به حضرت آدم، امتحان و ابتلای آن‌ها بود تا بداند چه کسی در ادعای عبودیت و عشق به خدا، صادق است. همه ملائکه در این امتحان مردود شدند مگر ابلیس، که سربلند بیرون آمد.[22]میبدی، رشیدالدین، کشف الاسرار، ج11، ص161.

    عین القضات همدانی می‌گوید:

    «ای درویش، اسجدوا لآدم مَحَکی بوَد تا که ارادت مطلع است و به خواست معشوق مکاشف، چون همه سجده کردند و معلم نکرد، معلوم شد که استاد، پخته و سوخته‌تر از شاگردان بوَد… فراق معشوق اختیار کرد بقوت مشاهده ارادت و باک ندانست…»[23]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، رساله لوائح، ص23.

    دستور مخفی و امر باطنی

    صوفیان برای هر امری، ظاهر و باطنی قائل هستند. باطن امور نیز در غالب موارد با ظاهر آن در تضاد است. در همین راستا، ظاهر ماجرای ابلیس با باطن آن متفاوت است. طبق ظاهر متون وحیانی، خداوند به ابلیس دستور سجده داد اما در باطن چنین نبود. خداوند در نهان، به ابلیس دستور داده بود که به حضرت آدم سجده نکند. عین القضات همدانی می‌گوید: «پس در علانیت، او را گوید: «اسْجُدُوا لِآدَمَ»؛ و در سرّ، با او گفت که ای ابلیس، بگو که «أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً»؟ این خود نوعی دیگر است.»[24]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص227.

    در واقع این مبنا، همان دیدگاه موسوم به خیمه شب بازی الهی-جهانی است که سایر مشایخ صوفیه مثل عطار نیشابوری میز آن را مطرح کرده‌ و گفته‌اند خداوند برای اینکه در دنیا، مؤمن را از کافر جدا کند، ابلیس را خلق کرد و او را مأمور جداسازی آن‌ها و سگ دست آموز خود قرار داد:

    «لعنت آنِ تو است، رحمت آنِ تو، بنده آنِ تو است و قسمت آنِ تو»[25]عطار نیشابوری، فریدالدین، منطق الطیر، ص287.

    مبنای جبر

    بسیاری از صوفیان قائل به جبر و عدم اختیار مخلوقات هستند. محمود شبستری می‌گوید:

    کدامین اختیار‌ ای مرد جاهل*****کسی را کاو بود با لذات باطل[26]ابن ترکه، صائن الدین علی، شرح گلشن راز، ص159.

    بر همین اساس، آن‌ها تمرد شیطان را به جبر ارجاع داده و برخی مانند ابوسعید ابوالخیر می‌گویند ابلیس در روز قیامت می‌گوید: «اگر به من بودی، سجده روز اول کردمی.»[27]محمد بن منور، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، ص332. یا عین القضات می‌گوید: «گیرم که خلق را اضلال ابلیس کند، ابلیس را بدین صفت که آفرید؟»[28]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص188.

    مظهریت اسماء مضل و متکبر

    در نظام فکری مبتنی بر وحدت شخصی وجود، عالم مظهر اسماء و صفات مختلف الهی است. تمام اسماء نیز از خداوند درخواست بروز و ظهور دارند و عاشق حق‎ تعالی هستند. بر این اساس «کفر» ظهور اسم «مضل» و «ایمان» ظهور اسم «هادی» خداست و هر یک خواستار تجلی هستند. مولوی می‌‎گوید:

    کفر و ایمان، عاشق آن کبریا*****مس و نقره، بنده آن کیمیا[29]مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، ص101.

    در نگاه مدافعان ابلیس، او از برترین مظاهر اسم «مضلّ» حق تعالی است. عبدالرحمن جامی آورده است: «لأنّ إبلیس مظهر اسم «المضلّ»، و هو من الأسماء الداخله فی الاسم «اللَّه»، الذی مظهره آدم علیه السّلام.»[30]جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص109. {ابلیس مظهر اسم المضل است که این اسم از اسماء داخل در اسم الله بوده که مظهر آدم می‌باشد.}

    عین‌القضات همدانی با استفاده از این صفات و با قیاس کردن پیامبر صلی ­الله­ علیه ­وآله و ابلیس، به دفاع از او می‌پردازد. وی حضرت ختمی مرتبت را مظهر اسم «الرحمن و الرحیم و الهادی» و ابلیس را مظهر صفت «جباریت و اضلال» الهی تلقی می‌کند. عین‌القضات می‌نویسد: «اما هرگز دانسته‌ای که خدا را دو نام است: «یکی را الرحمن الرحیم و دیگر الجبار المتکبر؟ از صفت جباریت، ابلیس را در وجود آورد و از صفت رحمانیت، محمد را. پس صفت رحمت غذای احمد آمد و صفت قهر و غضب غذای ابلیس.»[31]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص227.

    انکار شر و تعمیم خیر

    در نگاه برخی صوفیه، در عالم هستی چیزی به اسم «شرّ» یا «شر مطلق» وجود ندارد. برای نمونه، عین ‎القضات همدانی پدیده‌­ای به نام «شرّ مطلق» را در عالم نمی‌پذیرد. به عقیده‎ او مخلوقات در انواع مختلفی آفریده شده‌­اند و هریک از آن‌­ها قوّتی مناسب با حوصله­ خود دارند. در نظر وی، «راست آن است که خدا همه ­چیز را خیر آفریند و هیچ شری نیافرینَد و شر در وجود خود محال بوَد که بود یا تواند بوَد و در این مذهب راست است.»[32]عین‌القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامه‌های عین القضات همدانی، ج2، ص270. بر این اساس، وجود ابلیس و اعمال و سلوک او نیز همگی خیر و صحیح است و نباید مورد مذمت و تقبیح قرار گیرد. ابن عربی آورده است: «فکل ماشٍ فعَلَی صراط الرب المستقیم، فهو غیرُ مغضوب علیهم من هذا الوجه و لا ضالون.» {هر رونده‌ای، بر صراط مستقیم خدایی است و بر این مبنا، مورد غضب الهی نیست و از گمراهان نمی‌باشد}.[33]ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج1، ص106.

    برخی دیگر از صوفیه شرّ بودن ابلیس را پذیرفته‌اند اما برای شرارت او در عالم هستی توجیهاتی می‌‎آورند. برای نمونه، مولوی شرّ منسوب به ابلیس را «شرّ اخلاقی» می‌داند، نه شرّ تکوینی و طبیعی. زیرا شرّ کیهانی به صانع عالم مربوط است، درحالی‎که مجموع نظام عالم خیر است. اما شرّ منسوب به ابلیس شرّ اخلاقی است که ناشی از خودبینی و پندار است. این بدان معناست که مبدأ شرّ، خلاف ادعای ثنویت، در منازعه و معارضه با مبدأ خیر نیست، بلکه مقهور اوست.[34]زرین‌کوب، عبدالحسین، سرّ نی، ج1، ص579-580.

    فناء در ابلیس

    برخی صوفیان از شهود انوار رنگارنگی در مراتب مختلف سلوکی سخن گفته‌اند مانند نور سبز[35]نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر، فوائح الجمال و فواتح الجلال (ترجمه)، ص80. و قرمز[36]راز شیرازی، ابوالقاسم، مناهج أنوار المعرفه فی شرح مصباح الشریعه، ج1، ص94. و بنفش و… اما در مرحله فناء فی الله، برای آن‌ها نور خاصی جلوه‌گر و مشاهده می‌گردد که از آن تعبیر به «نور سیاه» می‌شود.[37]افلاکی، احمد بن اخی ناطور، مناقب العارفین، ج2، ص715.

    با بررسی سایر موارد استعمال این واژه در میراث متصوفه می‌فهمیم «نور سیاه» برای اشاره به تجلی ابلیس نیز به کار رفته است. نور سیاه نَه تجلی صفاتی خدا و نَه نور ذات اوست، بلکه تجلی و ظهور ابلیس است که صوفیه در بالاترین مقام عرفانی خود موفق به رؤیت و اتحاد با آن می‌شوند. بزرگترین نظریه پردازان بحث تقدیس ابلیس مانند احمد غزالی و عین القضات همدانی به این مساله اشاره کرده‌اند که «رؤیت ابلیس» در عرش خدا، همان فناء فی الله و بالاترین مرحله سلوک یک انسان است.

    عین القضات همدانی در این رابطه می‌نویسد:

    «دریغا، مگر که نور سیاه بر تو بالای عرش عرضه نکرده‌اند؟ آن نور ابلیس است»[38]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص118.

    برخی از محققین نام‌آور عرصه عرفان و تصوف از جمله «نصر الله پورجوادی» نیز به این مهم پی برده و نوشته است:

    «نزد احمد غزالی و عین القضات همدانی، نور سیاه، نور ابلیس است.»[39]پورجوادی، نصرالله، مکاتبات خواجه احمد غزالی با عین القضات همدانی، ص61.

    دلیل تقدیس ابلیس

    در پاسخ به سوال از دلیل تکریم و تقدیس شیطان، می‌توان به مجموعه‌ای از علل اشاره کرد، لکن آن مقدار که از کلمات صوفیه به دست می‌آید اینست که، فرصت بهره‌مندی از برخی توانایی‌های خارق العاده و علوم غیب توسط اجنه و شیاطین نقش مهمی در این زمینه داشته است.

    از گذشته‌های دور، تکریم و پرستش اجنه – افزون بر هراس از نیروی شیطانی آن‌ها – به جهت اشتیاق به فراگیری علم غیب و پیشگویی از آن‌ها بوده که در سنت‌ها و فرهنگ‌های مختلف باستانی نیز دیده می‌شود و به این موضوع در آیات و روایات متعددی تصریح شده و از آن منع گردیده است.[40]الجن: 6؛ وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقا[41]الشعرا: 221-222؛ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلی مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ، تَنَزَّلُ عَلی کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ.

    برخی صوفیه مثل عین القضات همدانی نیز در معرفی علم انسان، به دو منبع اشاره می‌کند و اساسا آگاه شدن بشر را مرهون تعلیم ملائکه و شیاطین می‌داند: «سبب وجود علم در آدمی، ملائکه و شیاطین‌اند و سبب وجود ایشان، حق است.»[42]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامه‌های عین القضات همدانی، ج1، ص18.

    با توجه به اینکه مشایخ صوفیه یکی از اقسام کشف و کرامات را شیطانی دانسته و معترف بودند که شیطان می‌تواند امور غیبی و عجیبی را بر انسان برملا کند، بعید نیست که نوع نگاه آن‌ها به ابلیس نیز در حصول هرچه بیشتر این مکاشفات تاثیرگذاشته باشد.[43]قیصری، داود بن محمود، شرح فصول الحکم، مقدمه، ص100.

    عموم صوفیان برای جذب مردم به مرام و فرقه خویش، مرتکب اعمال خارق العاده و عجیب و غریبی می‌شوند که بنابر شواهد متعدد، اکثر این امور از راه ارتباط با شیاطین یا جنیان به دست می‌آید. یکی از این شواهد، نوع خوارق عادتی است که مدعیان دروغین مرتکب می‌شوند. همانگونه که در روایات بیان شده است، شیاطین قادرند در کسری از ثانیه در سرتاسر کره خاکی سیر کرده و از تمام امور آشکار و پنهان مطلع شوند و آن را به گوش (شیاطین) انس برسانند.[44]الجن: 6؛ وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقا.

    ترک شریعت

    ترک شریعت، را می‌توان مهم‌ترین درس از مکتب ابلیس دانست. نوع سیر و سلوک بسیاری از صوفیان، سلوک عاشقانه و جمال‌گرایانه بوده و ابلیس، یگانه استاد این نوع از سلوک قلمداد می‌گردد.[45]ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه ج1، ص53. سلوک عشق محور لوازمی دارد، از جمله اینکه فرد عاشق باید تمام باید‌ها و نباید‌ها و تعلقات را رها کرده تا بتواند متمرکز بر معشوق خود شود، لذا عرفا می‌گویند: «القید کفر ولو بالله»[46]شیروانی، زین العابدین، بستان السیاحه، ص133.. عاشق، عضو مخصوص حیات وجودی را قلب دانسته و مقرب‌ترین اعمال را عملی می‌داند که دل را برانگیزد، و در این راستا از انجام هر کردار و بیان هر گفتاری که به تشدید و جویش و پویش عشق و وجد و ذوق اعانت کند، دریغ نخواهند کرد.[47]گنابادی (نورعلیشاه ثانی)، ملاعلی، صالحیه، ص223.

    عاشق اگر میل داشته باشد شریعت را به جای می‌آورد و اگر آن را منافی حال و نفس خود بداند، بی‌درنگ رهایش می‌کند و یا به طرزی به جا می‌آورد که موافق حال اوست. ممکن است روزی میل به خواندن هزار رکعت نماز داشته باشد اما روز بعد رغبت ادای نماز فریضه را نداشته باشد و آن را کنار بگذارد. چنانچه در احوالات ابو سعید ابو الخیر آورده‌اند: «گاهی لباس پشمینه و گاهی حریر می‌پوشید(که بر مرد حرام است) و گاهی در روز هزار رکعت نماز می‌خواند و گاهی حتی نماز‌های واجبش را هم نمی‌خواند.»[48]حلبی، علی اصغر، شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص۳۱-۲۰.

    نقد و بررسی

    1_سخن گفتن از امور غیبی و نادیدنی مثل شیطان، بدون اعتماد به منبعی معتبر مثل دین، امکان پذیر نیست. در دین اسلام و حتی سایر ادیان آسمانی، ابلیس چهره‌ای کاملا مذموم و شرّ دارد اما چهره مقدس و نیکویی که برخی صوفیه از ابلیس ترسیم می‌کنند، نه تنها مستند به ادله نقلی و دینی نمی‌باشد بلکه تمام آیات قرآن کریم و روایات فریقین، بر خلاف این دیدگاه است. پس مهم‌ترین اشکال دیدگاه صوفیه، مخالفت آن با نص آیات و روایات است.

    2_ یکی از مبانی تقدیس ابلیس، جبرگرایی است. در رابطه با اعتقاد به جبر باید گفت که انسان بالوجدان درک می‌کند که دارای اختیار و قدرت در انجام یا ترک افعال است. اگر قائل به جبر شویم، ابلیس و کسانی که با وسوسه او دچار لغزش و گناه و کفر شده‌اند نباید عقاب شوند، زیرا در افعال و اعمال خود مجبور و آلت بی‌اختیار خدا بوده‌اند، همچنین باید اغوا و تمام پستی و رذالت‌هایی که شیطان ایجاد کرده است، به خدا نسبت داده شود و چنین شخصی قطعا از اعتقاد توحیدی خارج گشته است.

    3_بر اساس آموزه‌های دین مبین اسلام، تمام مخلوقات خداوند اعم از جن و انس بر فطرت توحیدی خلق شده‌اند و با اختیاری که به آن‌ها عطا شده است شقاوت و سعادت خویش را رقم می‌زنند. ابلیس نیز از این قاعده مستثنی نمی‌باشد، او نیز موجودی پاک خلق شده بود که با تمرد و تکبر به این درجه از پستی و خباثت رسید.

    4_برخی صوفیه گفته‌اند اگر ابلیس نبود، مومنین امتحان و ابتلا نمی‌شدند و کفر و ایمان شکل نمی‌گرفت و بهشت و جهنمی به وجود نمی‌آمد. در پاسخ باید گفت این نفس انسان است که او را به سمت بدی‌ها سوق می‌دهد و ابلیس تنها یک وسوسه‌گر است. در نتیجه با نبودن ابلیس نیز انسان‌ها در اثر تبعیت یا عدم تبعیت از نفس خود، مورد آزمایش الهی قرار می‌گرفتند و با سرکوب آن به کمال می‌رسیدند.

    5_برخی صوفیه گفته‌اند ابلیس یک مامور فرمانبر خداست، درحالیکه این سخن صحیح نیست زیرا به مهمترین دستور خدا عمل نکرد و از سجده به انسان سر باز زد. همچنین نمی‌توان او را عاشق و دلباخته «الله» دانست زیرا اولین و مهم‌ترین رکن عشق و عاشقی، اصل «تبعیت» عاشق از خواست و میل معشوق است اما ابلیس از دستور و خواست و میل معشوق سرپیچی کرد و دلیل این سرپیجی نیز، بر اساس نص قرآن کریم، تکبر ورزیدن و برتری جویی بود نه عشق به خدا.

    سرپیچی از فرامین الهی یک شرک جلی و کفر آشکار است. ما وظیفه داریم خداوند متعال را از همان راه‌ها و طرقی که خود تعیین نموده است عبادت و پرستش کنیم. در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است:

    «ابلیس به خداوند گفت: من را از سجده بر آدم معاف بدار تا من نیز تو را به گونه‌ای عبادت کنم که تاکنون هیچ مَلَک مقرب و نبی مرسلی عبادت نکرده است اما خداوند متعال فرمود: من به عبادت تو نیازی ندارم، بلکه فقط از همان راهی که خود می‌خواهم مرا پرستش کنید، نه از راهی که خودتان اراده می‌کنید.»[49]قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج1، ص42.

    6_اگر ابلیس کلب معلَّم و عاری از هرگونه شرارت و فعل خبیثاته و نادرست است و تنها به دستور حق تعالی عمل می‌کند، به چه جهت توسط حضرت صاحب الزمان – ارواحنا فداه – کشته می‌شود؟ همچنانکه حضرت امام صادق علیه السلام در روایتی به این مهم تصریح می‌کنند.[50]مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار (ط-بیروت)، ج60، ص254.

    7_ ابلیس از طرف خداوند مامور به انجام کاری نشده است، بلکه فقط حضرت حق مانع ابلیس و لشکریان او در اغوای بشر نشده است، همچنانکه مانع سایر ستمگران و ظالمان نمی‌شود، چراکه با اعطای حجت باطنی (عقل) و حجت ظاهری (انبیاء و اوصیاء) و اعطای قوه اختیار به انسان، هرکس می‌تواند در این دنیا راه ضلالت و هدایت را در پیش گیرد.

    8_ چگونه می‌توان ابلیس را کلب معلَّم خواند در حالیکه نهایت تلاش او برای منحرف کردن، کافر و مشرک ساختن یک انسان است؟ چنانچه خداوند متعال می‌فرماید: «وَ لا یرْضی لِعِبادِهِ الْکفْرَ.»[51]زمر: 7. همچنین اگر ابلیس در مسیر سعادت قرار دارد، چرا خداوند متعال خطاب به او می‌فرماید: «وَ إِنَّ عَلَیک لَعْنَتی إِلی یوْمِ الدِّین.»[52]ص: 78.

    9_ اگر اقدام به گمراه کردن انسان‌ها توسط ابلیس موجب سعادت و کمال اوست، اکنون باید اکمل موجودات بوده و مقامی بالاتر از انبیاء و رسل داشته باشد، زیرا هیچ کس به‌اندازه او این مسیر را طی نکرده است.

    10_اگر سجده نکردن ابلیس به آدم (علیه‌السلام) را «غیرت دینی» بنامیم، معنی آن این است که خداوند ملائکه مقربین را امر به بت پرستی داد و ملائکه مقرب الهی بت‌پرست شدند و ابلیس بت‌پرست نشد. این مساله در مرتبه اول، متهم کردن خداوند است و در مرتبه دوم، متهم کردن ملائکه مقرب الهی است.

    منابع و مآخذ

    1. ابن أبی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه، تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، قم، چاپ اول، 1404ق
    2. ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، نشر دار احیاء الکتب العربیه، چاپ اول، قاهره، 1946م
    3. ابن‎بابویه(شیخ صدوق)، محمد بن علی، التوحید، قم، جامعهی مدرسین، 1398ق
    4. استادی، رضا، شیعه و پاسخ به چند پرسش، تهران، مشعر، چاپ دوم، 1385ش
    5. اسیری لاهیجی، محمد بن یحیی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، با مقدمه و تعلیقات برزگر خالقی، تهران، زوار، 1381ش
    6. افلاکی، احمد بن اخی ناطور، مناقب العارفین، چاپ اول، بی‌نا، آنکارا، 1959م
    7. آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار و منبع الابرار، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ، چاپ اول، 1386ش
    8. بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، تصحیح هانری کربن، تهران، انتشارات طهوری، 1360ش
    9. بقلی شیرازی، روزبهان، عبهر العاشقین، تصحیح هانری کربن، محمد معین، تهران، نشر منوچهری، 1366ش
    10. جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، چاپ دوم، 1370ش
    11. حلاج، حسین بن منصور، دیوان الحلاج، تصحیح محمد باسل عیون السود، 1جلد، دار الکتب العلمیه، بیروت، 2002م
    12. حلاج، حسین بن منصور، طواسین(دیوان الحلاج)، تحقیق و تصحیح محمد باسل عیون السود، بی‎جا، دارالکتب العلمیه، 2002م
    13. حلاج، حسین بن منصور، مجموعه آثار حلاج، تحقیق قاسم میر آخوری، تهران، اتشارات شفیعی، چاپ دوم، 1389ش
    14. دشتی، علی، «ابلیس عشق می‌ورزد»؛ جشن­نامه پروین گنابادی، بی‎جا، توس، 1352ش
    15. زرین‌کوب، عبدالحسین، سرّ نی، تهران، انتشارات علمی، چاپ هفتم، جلد اول، 1387ش
    16. سنایی، ابوالمجد مجدود بن آدم، حدیقهالحقیقه و شریعهالطریقه، تهران، دانشگاه تهران، چاپ ششم، 1383ش
    17. شبستری، محمود، گلشن راز، محمد حماصیان، انتشارات خدمات فرهنگی کرمان، کرمان، 1382ش
    18. شبستری، محمود، گلشن راز، محمد حماصیان، انتشارات خدمات فرهنگی کرمان، کرمان، 1382ش
    19. شیروانی، زین العابدین، بستان السیاحه، چاپخانه احمدی، تهران، چاپ اول، 1315ش
    20. صدرالمتالهین، محمد بن ابراهیم، مفاتیح الغیب، محمد خواجوی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1363ش
    21. طبرسی، فضل بن حسن، مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، تهران، فراهانی، جلد اول، 1360ش
    22. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق احمد قصیر عاملی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، جلد ششم، بی‎‌تا
    23. طوسی، نصیرالدین، تجرید الاعتقاد، تحقیق حسین جلالی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1407ق
    24. عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکرهالاولیاء، تحقیق و تصحیح رینولد آلین نیکلسون، لیدن، 1905م
    25. عین‎القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، تهران، دانشگاه تهران، 1341ش
    26. عین‌القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامهها، به اهتمام علینقی منزوی و عفیف غیران، تهران، اساطیر، چاپ سوم، جلد اول و دوم، 1387ش
    27. غزالی، ابوحامد محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، مؤید الدین خوارزمی، تهران، نشر علمی و فرهنگی، 1386ش
    28. غزالی، احمد، مجموعه آثار فارسی مجاهد احمد، دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1376ش
    29. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، تصحیح موسوی جزائری، طیب، دار الکتاب، قم، چاپ سوم، 1404ق
    30. قیصری، داود بن محمود، رساله فی التوحید و النبوه و الولایه (رسائل قیصری)، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، چاپ دوم، 1381ش
    31. کاشانی، عبدالرزاق، تفسیر ابن عربی (تأویلات عبدالرزاق کاشانی)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1422ق
    32. کلینی، محمد یعقوب، الکافی، تحقیق و تصحیح علی‎اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، جلد دوم، 1407ق
    33. گنابادی (نورعلیشاه ثانی)، ملاعلی، صالحیه، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۶ ش
    34. مجتبایی، فتح‎الله، «مقاله ابلیس»، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، محمدکاظم موسوی بجنوردی، تهران، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، جلد دوم، 1368ش
    35. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار(ط- بیروت)، تصحیح جمعی از محققان، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق
    36. مطهری، مرتضی، عدل الهی، تهران، صدرا، چاپ بیست و پنجم، 1385ش
    37. مقداد، فاضل، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، تحقیق سیدمهدی رجایی، قم، انتشارات کتابخانه آیت‎الله مرعشی، 1405ق
    38. مقدس اردبیلی، (بی­تا)، حدیقه الشیعه، [بینا]،
    39. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، جلد اول، 1374ش
    40. مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحبوب، تصحیح باسل عیون السود، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1417ق
    41. مولوی بلخی، جلال‌الدین محمد، فیه ما فیه، نگاه، تهران، 1386ش
    42. مولوی بلخی، جلال‌الدین محمد، مثنوی معنوی، تصحیح توفیق سبحانی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1373ش
    43. میبدی، رشیدالدین، کشف‌الاسرار و عدهالابرار، به اهتمام علی‌اصغر حکمت، تهران، امیرکبیر، جلد اول، 1382ش
    44. نیکلسون، رینولد آلین، تصوف اسلامی و رابطه انسان با خدا، ترجمه شفیعی کدکنی، چاپ پنجم، 1392ش
    45. هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، تصحیح والنتین آلکسیویچ ژوکوفسکی، نشر طهوری، چاپ چهارم تهران، 1375ش

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامه‌های عین القضات همدانی، ج2، ص416.
    2عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامه‌های عین القضات همدانی، ج1، ص95-97.
    3عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص119.
    4عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص229 و ص342.
    5عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص186.
    6عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص30.
    7بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شرح شطحیات، ص509.
    8عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص223.
    9عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص223.
    10عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص168.
    11عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص228.
    12عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص228.
    13عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص211.
    14بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شطحیات، ص373.
    15بقلی شیرازی، روزبهان، شرح شرح شطحیات، ص488.
    16عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص221.
    17حلاج، حسین بن منصور، طواسین (دیوان الحلاج)، ص104.
    18عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامه‌های عین القضات همدانی، ج1، ص95-97.
    19عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص221.
    20مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، ص257.
    21ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص53.
    22میبدی، رشیدالدین، کشف الاسرار، ج11، ص161.
    23عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، رساله لوائح، ص23.
    24عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص227.
    25عطار نیشابوری، فریدالدین، منطق الطیر، ص287.
    26ابن ترکه، صائن الدین علی، شرح گلشن راز، ص159.
    27محمد بن منور، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، ص332.
    28عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص188.
    29مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، ص101.
    30جامی، عبدالرحمن، نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص، ص109.
    31عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص227.
    32عین‌القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامه‌های عین القضات همدانی، ج2، ص270.
    33ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ج1، ص106.
    34زرین‌کوب، عبدالحسین، سرّ نی، ج1، ص579-580.
    35نجم‌الدین کبری، احمد بن عمر، فوائح الجمال و فواتح الجلال (ترجمه)، ص80.
    36راز شیرازی، ابوالقاسم، مناهج أنوار المعرفه فی شرح مصباح الشریعه، ج1، ص94.
    37افلاکی، احمد بن اخی ناطور، مناقب العارفین، ج2، ص715.
    38عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، تمهیدات، ص118.
    39پورجوادی، نصرالله، مکاتبات خواجه احمد غزالی با عین القضات همدانی، ص61.
    40الجن: 6؛ وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقا
    41الشعرا: 221-222؛ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلی مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ، تَنَزَّلُ عَلی کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ.
    42عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامه‌های عین القضات همدانی، ج1، ص18.
    43قیصری، داود بن محمود، شرح فصول الحکم، مقدمه، ص100.
    44الجن: 6؛ وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقا.
    45ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه ج1، ص53.
    46شیروانی، زین العابدین، بستان السیاحه، ص133.
    47گنابادی (نورعلیشاه ثانی)، ملاعلی، صالحیه، ص223.
    48حلبی، علی اصغر، شناخت عرفان و عارفان ایرانی، ص۳۱-۲۰.
    49قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج1، ص42.
    50مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار (ط-بیروت)، ج60، ص254.
    51زمر: 7.
    52ص: 78.