پرش به محتوا
خانه » آداب‌وآموزه‌ها » بنگ و تریاک در تصوف

بنگ و تریاک در تصوف

    در تصوف، یکی از راه‌های رسیدن به روشن‌بینی، تمرکزِ « فکر» و البته کشف و شهود، تحریک اعصاب مغز از طریق استعمال افیون و مخدر است. امروزه در تحقیقات دانشمندان نیز ثابت شده است که استعمال داروهای توهم زا و مخدر، می‌تواند قوه خیال انسان را تقویت کرده و عواطف و احساسات او را دگرگون سازد.

    معناشناسی

    در تعریف «بَنگ» گفته‌اند؛ گردی است که از برگ شاهدانه که با خوردن یا دود کردن آن در قلیان و چپق یا سیگار، حالتی شبیه به سکر دست دهد. از مشتقات آن حشیش و گل نیز نامیده می‌شود.[1]شهیدی، سیدجعفر، شرح مثنوی، ج4، ص226.

    پیشینه

    استعمال بنگ و افیون در تصوف سابقه‌ای دیرینه دارد. «عبید زاکانی» در «رساله تعریفات» می‌گوید: «البنگ: آنچه صوفیان را در وجد آوَرَد.»[2]زاکانی، عبیدالله، کلیات عبید، ص373. «عضدالدین ایجی شافعی» (۷۰۸/۷۰۱-ح ۷۵۶ق) (از مشهورترین متکلمان مسلمان و صاحب کتاب «المواقف») ابن عربی را از صوفیانی می‌داند که حشیش مصرف می‌کرد.[3]نقل عن القاضی عضدالدین تکفیرهم، فإنه قال فی وصفه لابن عربی: یحکی عنه أنه کان کذابا حشاشا کأوغاد الأوباش. … ادامه پاورقی. «یحیی باخرزی» (م736ق) به رواج مصرف بنگ در بین صوفیه اشاره دارد.[4]باخرزی، یحیی، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، ص115.

    فناء فی الله

    بسیاری از منتقدین معتقدند که ادعای صوفیه مبنی بر اتحاد با خدا و فناء در ذات او، ریشه در عدم تعادل روحی و جسمی آن‌ها دارد و این عدم تعادل نیز بعضا از محرکات و آسیب‌هایی ناشی شده است که صوفیان به جسم خود روا می‌داشتند.

    برخی از این آسیب‌ها با ریاضت‌های شاقه ایجاد می‌شد و صوفیانِ عزلت‌گرا را گرفتار توهم می‌کرد و برخی دیگر از این آسیب‌ها، با استعمال بنگ و مخدر ایجاد می‌شد. علامه طباطبایی از جمله اشخاصی هستند که چنین نظری دارد و می‌نویسد:

    «اکثریت متصوفه این بدعت (رهبانیت) را پذیرفتند و همین معنا به آن‌ها اجازه داد که برای سیر و سلوک، رسوم و آدابی که در شریعت، نامی و نشانی از آن‌ها نیست، باب کنند، و این سنت‌تراشی همواره ادامه داشت، آداب و رسومی تعطیل می‌شد و آداب و رسومی جدید باب می‌شد، تا کار بدانجا کشید که شریعت در یک طرف قرار گرفت و طریقت در طرف دیگر، و برگشت این وضع بالمال به این بود که حرمت محرمات از بین رفت، و اهمیت واجبات از میان رفت، شعائر دین تعطیل و تکالیف ملغی گردید، یک نفر مسلمان صوفی جائز دانست هر حرامی را مرتکب شود و هر واجبی را ترک کند، کم‌کم طائفه‌ای به نام قلندر پیدا شدند، و اصلا تصوف عبارت شد از بوقی و منتشایی و یک کیسه گدایی، بعدا هم به اصطلاح خودشان برای اینکه فانی فی اللَّه بشوند، افیون و بنگ و چرس استعمال کردند.»[5]طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیرالمیزان، ج5، ص458.[6]«وتلقاه الجمهور منهم بالقبول فأباح ذلک لهم أن یحدثوا للسلوک رسوما وآدابا لم تعهد فی الشریعه ، فلم تزل تبتدع … ادامه پاورقی

    کاشف بنگ

    بر اساس نوشته‌های برخی از منابع کهن تاریخی، کاشف مخدرِ حشیش در ایران، یکی از رهبران قلندریه صوفیه به نام قطب الدین حیدر زاوه ای[7]«حیدر بن عبدالله بن ابوالبرکات زاوی» ملقب به «قطب الدین حیدر» (503-618ق) از اهل سنت و ترکمانان خراسان بود که در … ادامه پاورقی (تربت حیدریه منسوب به اوست) بوده است و تا پیش از او، ایرانیان از تاثیر توهم زا و تخدیرکننده این گیاه اطلاع نداشتند.

    «قطب‌الدین حیدر زاوه‌ای» یکی از رهبران اصلی و مهم صوفیه فرقه خاکسار و قلندریه است. او پس از کشف این گیاه، وصیت می‌کند که مریدانش خواص این گیاه را فقط به دراویش و قلندران آموزش دهند و هرگز عموم مردم را از این موضوع مطلع نسازند.

    «احمد بن علی مقریزی» (۷۶۶- ۸۴۵ق) از نامدارترین مورخین مسلمان در قرن هشتم، در کتاب «المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار» که به «خطط مقریزی» شهرت دارد، از شخصی نقل می‌کند:

    «من از محمدجعفر شیرازی حیدری در شهر شوشتر در سال 658 از سبب آگاهی برین گیاه پرسیدم، و از اینکه چگونه در آغاز به طور ویژه در دسترس درویشان قرار گرفته است و سپس به عامه مردم نیز رسیده است؟ او در پاسخ گفت: شیخ وی، یعنی شیخ الشیوخ حیدر، مردی بسیار ریاضت‌کش و اندک طعام بود و در زهد بر همگان پیشی گرفته بود و در عبادت، سرآمد شده بود و زادگاه او در نشاور (نیشابور) از بلاد خراسان بود و مقام او در کوهی بود میان نشاور و مارماه و در آن کوه زاویه‌ای از برای خویش اختیار کرده بود و جمعی از درویشان نیز در صحبت او بودند. وی در محلی در انزوا و عزلت مدت 10 سال درنگ کرده بود و از آنجا بیرون نمی‌آمد و جز من که در کار خدمت او بودم کسی دیگر بر او وارد نمی‌شد. این شیخ محمد بن جعفر شیرازی روایت کرد که یک روز شیخ حیدر در گرمای گرم به هنگام نیمروز، به تنهایی از زاویه خویش به صحرا بیرون شد و سپس بازگشت، درحالیکه بر چهره او نشاطی و شادمانی دیده می‌شد، بر خلاف آنچه از احوال او پیش از آن ما می‌شناختیم، و اجازه داد یاران خود را که بر او وارد شوند و با ایشان به گفتگو پرداخت. چون ما شیخ را بر این حالت از مؤانست دیدیم، (از پس آن اقامت طولانی در خلوت و عزلت) جویای سبب این امر شدیم. شیخ حیدر گفت: هنگامی که در خلوت خویش بودم، ناگهان بر دلم گذشت که به صحرا روم و بیرون شدم. هرگاه گیاهی که بر سر راه بود، همه را آرام و ایستاده دیدم، چرا که باد نمی‌وزید، و هوای گرم ایستاده بود. پس بر گیاهی برگدار گذر کردم و در آن حال، او را به لطافت در جنبش دیدم که همچون مستان، کژ می‌شد و مژ می‌شد. برگی چند از آن چیدم و خوردم و همین شادمانی و سرخوشی که شما دیدید، در من حال آمد. برخیزید تا آن را به شما نشان دهم تا شناسای شکل آن شوید. وی گفت: پس به صحرا شدیم و شیخ، آن گیاه را به ما نشان داد. چون دیدیم گفتیم: این گیاهی است که آن را کتب (قنب) خوانند. ما را فرمان داد تا از برگ آن گیاه برگیریم و بخوریم، ما نیز چنان کردیم، پس ما را فرمود تا راز این گیاه را از همگان پنهان کنیم و ما را سوگند داد که عامه مردم را از آن آگاه نسازیم و وصیت کرد که آن را از درویشان نهان نداریم.»[8]مقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار، ج2، ص126؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص224.

    «بدر الدین زرکَشی» (متوفی 794ق) که رساله‌ای مجزا درباره حشیش به نام «زهر العریش فی احکام الحشیش» دارد، کشف این گیاه را به دست «قطب الدین حیدر» در سال 550 نسبت داده و می‌گوید «به همین دلیل این گیاه را «حیدریه» نیز می‌نامند». سپس همین داستان فوق را با اندکی اختلاف نقل می‌کند.[9]زرکَشی، بدرالدین محمد، زهر العریش فی احکام الحشیش.

    قلندران و استعمال بنگ

    از زمان قطب الدین حیدر به بعد، استعمال «بنگ و حشیش» یکی از بایسته‌های سلوک قلندری مسلکان شد.[10]فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی، ج2، ص734.[11]ابن جوزی، ابوالفرج، تلبیس ابلیس، ص264: «قلندران موی سر و صورت را تماماً می‌تراشیدند، لباسی مرکب از پوست و … ادامه پاورقی[12]در این معنا، شعری بدین مضمون از شاعری روایت کرده‌اند: آن صوفی طبل خوارۀ منگ*****از بنگ وساوس و هوی دنگ/بدکاره و … ادامه پاورقی این گیاه اسامی مختلفی مثل «سبزک»[13]شمس تبریزی نیز به استعمال حشیش در بین اطرافیانش و طرفداران مولوی اشاره داشته و مخالفت خود را چنین اظهار … ادامه پاورقی[14]در بعضی از نسخه‌های کتاب مقالات شمس آمده است که شمس در ادامه می‌گوید: «چون صحابه نمی‌خوردند، سبزک را عجم در … ادامه پاورقی یا «سبز قبا» «سر الاسرار» یا «اسرار» یا «برگ اسرار» یا «سید» یا «طوطی اسرار» یا «جوز» دارد.[15]در عصر مولوی تعبیر «اسرار» در مورد حشیش رواج داشته است و درویشان ایرانی (فقراء العجم) حشیش را «اسرار» … ادامه پاورقی «فقیری قالقاندلنلی» در «تعریفات» خود که به سال 941ه/ 1554م تألیف کرده، می‌نویسد که «قلندر به بنگ معتاد بودند و در بند هیچ چیز نبودند».[16]گولپینارلی، عبدالباقی، نثر و شرح مثنوی، ج1، ص118. «محمدرضا شفیعی کدکنی» می‌نویسد «برگِ سبز، در ضرب المثل «برگ سبزی است تحفه درویش» اشاره به گیاه حشیش دارد که صوفیان خاکسار در عوض دریافت مبلغ یا هدیه‌ای، آن را به مخاطبین خود می‌دادند».[17]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص282.

    شمس تبریزی در «مقالات»، از آلوده گی فرزندان مولانا به حشیش و بنگ ابراز نگرانی کرده و می گوید: «باز بهاء ( بهاء الدین ولد) گیاه خودن آغاز کرده…»[18]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، ج2، ص271. گیاه خوردن به معنای استعمال بنگ توسط فرزند مولانا می‌باشد.

    مولانا برای به دست آوردن حالتِ خلسه، به جای استعمالِ سبزک و بنگ، به مریدانِ خود سماع را توصیه می کرد، بر خلافِ ابن عربی که به سماع چندان روی خوشی نشان نمی داد:

    گفتا نشانه هست ولیکن تو خیره‌ای*****کان کس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار
    ز اندیشه و خیال فرو روب سینه را*****سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزه‌زار[19]مولوی، جلال الدین، دیوان شمس، ترجیعات.

    اما گویا مریدان مولانا که مزّه نشئگی حشیش و بنگ را تجربه کرده بودند، علی‌رغم توصیه مراد خویش، کماکان به رویه خود ادامه داده و حتی در توصیف بَنگ، اشعاری سرودند، از جمله:

    بنگی زدیم و سِرِّ اَنَا الْحَق شد آشکار*****ما را به این گیاهِ ضعیف این گمان نبود

    خاکساریه و بنگ

    فرقه خاکساریه که باقی مانده و منشعب شده از مسلک قلندرانِ سابق بودند، استعمال و مصرف این گیاه را ترک نمی‌گفتند و وابستگی قلندریه و ملامتیه و خاکساریه به مواد مخدر مذکور، در بسیاری از منابع تاریخی و سفرنامه‌ها آمده است.[20]جوهریه، واصف، القدس العثمانیه فی المذکرات الجوهریه، ج2، ص317.

    دراویش خاکسار، پیوند دیرینه‌ای با مقوله مواد تخدیر کننده و دود دارند، به گونه‌ای که در زمان‌های قبل‌تر، همراه داشتن قلیان برای دود کردن چرس، یکی از وصله‌ها و لوازم فقر و درویشی دانسته می‌شد.

    استعمال مخدر نیز به انواع و طرق مختلفی صورت می‌گرفت که از جمله آن، «خوراکی» بود. چیزی که دراویش، آن را « دوغ وحدت» می‌نامیدند زیرا خاصیت توهم‌زای آن سبب می‌شد که اشخاص در حالت توهم شدیدی قرار بگیرند و القائات شیخ خود را شهود کنند. « محمدعلی افراشته» می‌گوید:

    «گفتم چه خوب است قدری درویشی پیشه گیرم، مختصری صاحب هیکل و ریش شوم، بند چموشم را محکم بستم و به راه افتادم، رفتم اصفهان به دولتسرای پیر طریقت، تبرزین و کشکول و قلیان خریدم، با یک جوزدان خراسان، خلاصه اینکه به فرقه خاکسار پیوستم و در کنار بازار پرسه می‌زدم، همیشه در چنته‌ام پول بود، آنچه دلت می‌خواست در کشکولم وجود داشت، درویش بودم ولی پادشاهی می‌کردم، گرچه به ظاهر گدائی می‌کردم، جناب نقیب فرمان می‌راند، می‌زد، می‌گرفت، کفترپرانی می‌کرد، حشیش و دوغ وحدت پایان کار نبود، به جانت سوگند که بهتر از آن ایام تصور نمی‌شود، بازهم این به آن می‌گفت: غول را نگاه کن، پایش را که تا زانو گل‌آلود و کثیف است بنگر.»[21]اصلاح عربانی، ابراهیم، کتاب گیلان، ج2، ص526.

    در کتاب «طهران قدیم» آمده است:

    «از جمله دراویشی که خلوت‌هایی از آن را جهت سکونت گزیده، با چادر و حصیر و گونی و پارچه سرسایه‌ای برای خویش ساخته، خانقاهی فراهم کرده، با عده‌ای مرید به صرف چرس و بنگ و حشیش و مثل آن می‌پرداختند و مهمترین آن‌ها خانقاه «درویش کوتوال» در حوالی خندق دروازه دولاب بود که قلیان‌های حشیش و دوغ‌های وحدت مشهور گردیده، خانقاهش خراباتی که سرسپردگان را روزها و هفته‌ها معتکف آستان می‌گردانید و هنوز هم «کوچه خرابات» که نامش از آن خانقاه گرفته شده بود و قهوه‌خانه‌ای که بعد از او نزدیک خندق به وجود آمد و تا این اواخر مراجعان را با چپق‌های بنگ و دود و دم‌های مختلف به سیر آفاق و ملکوت می‌کشاند، برقرار می‌باشد. درویش‌ها در خندق‌های نزدیک دروازه‌ها فرود می‌آمدند و هر دروازه هر چند گاه، محل استقرار و خانقاه درویشی می‌شد و چون فسخ اقامت می‌کرد، متعلق به درویش و قلندری دیگر می‌گردید، از جمله درویشان و قلندرانی با صفات و خصوصیات مختلف که بعضی فقط ساقی چرس و بنگ مریدان می‌شدند…»[22]شهری باف، جعفر، طهران قدیم، ج1، ص26.

    خراباتیان

    جماعت خاکساریه تا همین اواخر برای مصرف دسته جمعی تریاک یا حشیش در شیره‌خانه‌هایی جمع می‌شدند، آن را در قلیان ریخته و مصرف می‌کردند که این مکان‌ها را « خرابات» می‌خواندند و در جایی که در گذشته برای شرب خمر تجمع می‌کردند، « میکده» یا «میخانه» نام داشت. همچنین عمده ساقیان مخدر در شهر را این درویشان تشکیل می‌دادند.[23]«درویش‌ها در خندق‌های نزدیک دروازه‌ها فرود می‌آمدند و هر دروازه هر چند گاه محل استقرار و خانقاه درویشی … ادامه پاورقی حتی در برخی از وقف نامه‌های خانقاه‌های خاکسار، بحث استفاده از بنگ و حشیش درج شده است.

    سیاح دیگری درباره دراویش ترکستان می‌نویسد:

    «در حینی که رفقا سر فرصت مشغول انجام معاملات خود بودند، من به قلندرخانه‌ای که در مقابل تنها دروازه شهر واقع است مراجعت کردم و در آنجا چندین درویش را دیدم که در اثر استعمال مفرط افیون که بنگ نامیده می‌شود، به صورت یکپارچه استخوان درآمده بودند. هر یک در گوشه‌ای از حجره تاریک خود روی زمین نمناک دراز افتاده و قیافه‌هایشان طوری از شکل برگشته بود و طوری منگ بودند که از دیدن آن‌ها انسان به رقت می‌آمد.»[24]وامبری، آرمین، سیاحت درویشی دروغین، ترجمه فتحعلی خواجه نوریان، ص207؛ شیمل، آن ماری، در قلمرو خانان مغول، 1386ش، … ادامه پاورقی

    یکی از اقداماتی که از گذشته تا به حال در بینِ دراویش و متصوفه مرسوم است، جوشاندنِ بنگ و حشیش در آبگوشت و توزیع این غذا در بینِ مریدان می باشد، تا بتوانند افراد را تحتِ تأثیرِ مواد مخدر قرار داده، به گونه‌ای که این افراد فکر کنند حالتی که به آن‌ها دست می‌دهد در اثر تأثیراتِ معنوی حضور در خانقاه است.

    این اعمال تا جایی به صورت علنی بوده است که یکی از اقطاب صوفیه به نام «حیرت علیشاه نایینی» جانشینِ صفی علیشاه، در نامه‌ای به یکی از صوفیان، از ارسالِ حشیش تشکر می‌کند. «غلام علیشاه خاکسار» در بسیاری از مجالس، بساط تریاکش به پا بود و عکس‌های او بر سر مَنقل نیز موجود است:

    .

    تصویر منسوب به یکی از دراویش خاکسار موسوم به غلام علیشاه که او را کنار بساط منقل وافور و قلیان (حشیش) نشان می‌دهد

    تریاک

    برخی از مورخین معتقدند که تدخین «تریاک» که رسمی دیرینه در شبه قاره هند بود، نخستین بار توسط دراویش و صوفیان هندوستان به ایران وارد شد و توسط همان‌ها رواج پیدا کرد. ابتدا در عصر زندیه و سپس در اوائل سلطنت فتحعلی شاه قاجار، جمعی از دراویش نعمت اللهی و خاکساری از هند به ایران آمده و نزدیک مزار شاه نعمت الله ولی در کرمان و فردوسی، چادری برپا داشته و کاشت گیاه خشخاش و تدخین تریاک را آغاز کردند.[25]مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار فرق خاکسار و اهل حق، ص48؛ دانشنامه جهان اسلام، ج7، ص269؛ مدنی (ناشر الاسلام … ادامه پاورقی

    با توجه به اینکه در زمان قاجار، هندوستان مستعمره بریتانیا بود، برخی از مورخین مانند «خسرو معتضد» بر این باورند که دراویش هندی، به دستور نظامی‌های بریتانیا و برای فاسد کردن مردمان ایران، این مخدر را به ایران آورده و رواج دادند. خسرو معتضد می‌گوید:

    «استعمال مواد مخدر و کشیدن آن از زمان قاجار شروع شد که صدمات جبران ناپذیری بر پیکره کشور زد… انگلیسی‌ها از طریق دراویش هندی نحوه مصرف تریاک را در ایران تغییر دادند و پای این دراویش را به دربار شاه باز کردند. نماینده ناپلئون در دربار عباس میرزا در خاطراتش نوشته است: وقتی که در دربار عباس میرزا بودم دیدم اطراف وی پر از درویش است. این افراد به عنوان سائل و نیازمند به دربار می‌آمدند، زیرا ایرانیان به دست و دلبازی مشهور بودند و آنان را سر سفره خود می‌نشاندند. وی نوشته است من به آنان مشکوک بودم ومتوجه شدم هدف آن‌ها ترویج استفاده از مواد مخدر بین درباریان و مردم بوده است».[26]yun.ir/qm6pjc؛ نوایی، عبدالحسین، ماجراهای منع تریاک، فصلنامه گنجینه اسناد، دوره 4، شماره 4، زمستان 1373، ص17.

    منابع و مآخذ

    1. ابن الجوزی، جمال الدین ابی الفرج، نقد العلم و العلما (تلبیس ابلیس)، تصحیح محمد منیر دمشقی، مصر، چاپ دوم، بی‌تا
    2. اصلاح عربانی، ابراهیم، کتاب گیلان، گروه پژوهشگران ایران، چاپ اول، 1374ش، تهران،
    3. باخرزی، یحیی، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، تصحیح ایرج افشار، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1383ش
    4. بقاعی، برهان الدین، مصرع التصوف، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1980م
    5. جوهریه، واصف، القدس العثمانیه فی المذکرات الجوهریه، بیروت، 1973م
    6. زاکانی، عبیدالله، کلیات عبید زاکانی، پیک فرهنگ، تهران، بی‌تا
    7. شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، نشر سخن، چاپ اول، 1386
    8. شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیق محمد علی موحد، تهران، انتشارات قیام، 1356ش
    9. شهری‌باف، جعفر، طهران قدیم، معین، تهران، بی‌تا
    10. شیرازی (معصوم علیشاه نائب الصدر شیرازی)، محمد معصوم، طرائق الحقائق، تصحیح محمد جعفر محجوب، چاپ اول، 1339ش
    11. طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیرالمیزان، قم، ‌انتشارات موسسه نشر اسلامی، بی‌تا
    12. فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی شریف، نشر زوار، چاپ اول، 1367ش
    13. فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، المکتبه العصریه، بیروت، 1428ق
    14. مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار خاکسار و اهل حق به انضمام سه رساله خطی، پیک فرهنگ، تهران، 1369ش
    15. مدرسی چهاردهی، نورالدین، خاکسار و اهل حق، تهران، اشراقی، 1360ش
    16. مدنی، محمد، در خانقاه بیدخت چه می‌گذرد؟ مقدمه احمد عابدی، نشر راه نیکان، چاپ پنجم، 1391 ش
    17. مقریزی، احمد بن علی، کتاب الخطط المقریزیه، مصر، 1325
    18. نوایی، عبدالحسین، ماجراهای منع تریاک، فصلنامه گنجینه اسناد، دوره 4، شماره 4، زمستان 1373

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1شهیدی، سیدجعفر، شرح مثنوی، ج4، ص226.
    2زاکانی، عبیدالله، کلیات عبید، ص373.
    3نقل عن القاضی عضدالدین تکفیرهم، فإنه قال فی وصفه لابن عربی: یحکی عنه أنه کان کذابا حشاشا کأوغاد الأوباش. [بقاعی، برهان الدین، مصرع التصوف (اَو تنبیه الغبی الی تکفیر ابن عربی)، ص182 به نقل از عضدالدین ایجی].
    4باخرزی، یحیی، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، ص115.
    5طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیرالمیزان، ج5، ص458.
    6«وتلقاه الجمهور منهم بالقبول فأباح ذلک لهم أن یحدثوا للسلوک رسوما وآدابا لم تعهد فی الشریعه ، فلم تزل تبتدع سنه جدیده وتترک أخری شرعیه، حتی آل إلی أن صارت الشریعه فی جانب، والطریقه فی جانب، وآل بالطبع إلی انهماک المحرمات وترک الواجبات من شعائر الدین ورفع التکالیف، وظهور أمثال القلندریه ولم یبق من التصوف إلا التکدی واستعمال الأفیون والبنج وهو الفناء.» [طباطبایی، محمدحسین، تفسیرالمیزان، ج5، ص282].
    7«حیدر بن عبدالله بن ابوالبرکات زاوی» ملقب به «قطب الدین حیدر» (503-618ق) از اهل سنت و ترکمانان خراسان بود که در زاوه در ولایت قهستان می‌زیست و نباید با قطب الدین حیدر تونی (۸۳۰ق) که در دوره دیگری می‌زیسته، اشتباه شود.
    8مقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار، ج2، ص126؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص224.
    9زرکَشی، بدرالدین محمد، زهر العریش فی احکام الحشیش.
    10فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی، ج2، ص734.
    11ابن جوزی، ابوالفرج، تلبیس ابلیس، ص264: «قلندران موی سر و صورت را تماماً می‌تراشیدند، لباسی مرکب از پوست و پارچه‌های مویین و گاهی پوست ببر یا پلنگ بر تن می‌کردند، از ارتکاب منهیات احتراز نداشتند، استعمال بنگ و حشیش و کشکول بدست گرفتن و پرسه زدن از رسوم آن‌ها بود.»
    12در این معنا، شعری بدین مضمون از شاعری روایت کرده‌اند: آن صوفی طبل خوارۀ منگ*****از بنگ وساوس و هوی دنگ/بدکاره و پرخور و فضولی*****شطاح و مباحی و حلولی/همچون خرک علف چریده*****مستک شده و ز جا پریده/دستک زن و پایکوب و رقصان*****دعوی بکند ز عشق یزدان. [تمدن ایرانی در قرن چهارم هجری، ص326].
    13شمس تبریزی نیز به استعمال حشیش در بین اطرافیانش و طرفداران مولوی اشاره داشته و مخالفت خود را چنین اظهار می‌کند: «یاران ما به سبزک (حشیش) گرم می‌شوند، آن خیال دیوست، خیال فرشته اینجا خود چیزی نیست، خاصه خیال دیو».[شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح موحد، ص74].
    14در بعضی از نسخه‌های کتاب مقالات شمس آمده است که شمس در ادامه می‌گوید: «چون صحابه نمی‌خوردند، سبزک را عجم در قلندران افکندند.» و به این ترتیب، شمس تبریزی مصرف حشیش را به قلندران نسبت می‌دهد. [شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، تصحیح موحد، ص334].
    15در عصر مولوی تعبیر «اسرار» در مورد حشیش رواج داشته است و درویشان ایرانی (فقراء العجم) حشیش را «اسرار» می‌خواندند. [مهران افشاری و سیدابوطالب میرعابدینی، آیین قلندری، ص340_341_342؛ مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار فرق خاکسار و اهل حق، ص42 و ص48.
    16گولپینارلی، عبدالباقی، نثر و شرح مثنوی، ج1، ص118.
    17شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص282.
    18شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، ج2، ص271.
    19مولوی، جلال الدین، دیوان شمس، ترجیعات.
    20جوهریه، واصف، القدس العثمانیه فی المذکرات الجوهریه، ج2، ص317.
    21اصلاح عربانی، ابراهیم، کتاب گیلان، ج2، ص526.
    22شهری باف، جعفر، طهران قدیم، ج1، ص26.
    23«درویش‌ها در خندق‌های نزدیک دروازه‌ها فرود می‌آمدند و هر دروازه هر چند گاه محل استقرار و خانقاه درویشی می‌شد و چون فسخ اقامت می‌کرد، متعلق به درویش و قلندری دیگر می‌گردید، از جمله درویشان و قلندرانی با صفات و خصوصیات مختلف که بعضی فقط ساقی چرس و بنگ مریدان می‌شدند و بعضی از خاصانشان که کشف و کرامت یا ادعای آن‌ها داشته، تارک دنیاهایی که از ایشان عجایب تعریف شده که وزارت‌ها و امارت‌ها می‌بخشیدند و بزرگان و صاحب نفسانی که گره‌گشایی‌ها داشته، مسیحا نفسی‌ها می‌کردند.» [نک: شهری‌باف، جعفر، طهران قدیم، ج1، ص26].
    24وامبری، آرمین، سیاحت درویشی دروغین، ترجمه فتحعلی خواجه نوریان، ص207؛ شیمل، آن ماری، در قلمرو خانان مغول، 1386ش، امیرکبیر، تهران، ص236.
    25مدرسی چهاردهی، نورالدین، اسرار فرق خاکسار و اهل حق، ص48؛ دانشنامه جهان اسلام، ج7، ص269؛ مدنی (ناشر الاسلام گنابادی)، محمد، در خانقاه بیدخت چه می‌گذرد، ص45.
    26yun.ir/qm6pjc؛ نوایی، عبدالحسین، ماجراهای منع تریاک، فصلنامه گنجینه اسناد، دوره 4، شماره 4، زمستان 1373، ص17.