پرش به محتوا
خانه » فرقه‌شناسی » قلندریه

قلندریه

    قلندریه جماعتی از صوفیه ملامتی مسلک بودند که حوالی قرن هفتم در قالب یک مکتب فکری-اجتماعی ظهور کرده و به بی‌قیدی و تخریب عادات و تابوشکنی، شهره شدند. آن‌ها معمولاً دلقی سبزرنگ از جنس پشم می‌پوشیده و موی سر و ریش و سبیل و ابروی خود را می‌تراشیدند. قلندریه بعدها به فرقه های مختلفی در جهان اسلام منشعب شد.

    واژه‌شناسی

    برخی «قلندر» را معرب یا مبدل «کلندر» (چوب گنده و نتراشیده و یا چوب فلک) می‌دانند،[1]معین، محمد، فرهنگ معین، ص1476. یا آن را از باب انتساب به «شیخ قرندل» دانسته‌اند.[2]معین، محمد، فرهنگ معین، ص1476. بعضی احتمال داده‌اند از ریشه ترکی «قلندرمان» و به معنی ملحقین یعنی پیوستگان به خدا باشد. برخی دیگر نیز ریشه «قلندر» را با «کلان» و «کلانتر» فارسی نزدیک دانسته‌اند و عده‌ای دیگر نیز آن را کلمه‌ای هندی دانستند.[3]زرین‌کوب، حمید، قلندرنامه خطیب فارسی یا مناقب جمال الدین ساوجی، ص16.

    غالب پژوهشگران، «قلندر» را شخص پنداشته‌اند، در حالی که «قلندر» تا سده هفتم هجری به عنوان اسم مکان استعمال می‌شد[4]در ایران امروز چندین روستا به نام «قلندر» و «قلندرآباد» وجود دارد که شاید روزگاری در دل بیابان، محل اجتماع … ادامه پاورقی و مکان تجمع اهل خرابات و قلاشان و مقامران و اوباش و عیاران را «قلندر» می‌گفتند و در آن محل [نوعی] موسیقی شنیده می‌شده است که آن را «مقام قلندر» یا «راه قلندر» یا «طریق قلندر» می‌گفتند و روندگان به آن مکان را می‌بایست با پساوند نسبت «قلندری» گفته باشند.[5]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص41-46.

    روند پیدایش

    چند جریان فکری با محوریت زهد و تصوف در میانه‌های سده سوم هجری در خراسان فعالیت داشتند از جمله آن‌ها ملامتیه بود. بعدها در حوالی قرن هفتم، قلندریه به عنوان یک تیره اجتماعی افراطی، از درون مذهب ملامت[6]خالصی، محمدرضا، نقشی از مستی و مستوری، ص141. متولد شد[7]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص28. و خیلی زود به شاخه‌های مختلفی تقسیم شد.[8]به نظر می‌رسد مجموعه اعمال مؤمن نمایانه و نمایش‌های سالوس و ریا چنان روند تفریطی را پی گرفت که در تقابل با … ادامه پاورقی

    انشعاب‌ها

    قلندران به شاخه‌ها و انشعاب‌های بسیاری تقسیم شدند مثل «حیدریه، جلالیه، جوالقیه، شهبازیه و…» و سرتاسر جهان اسلام را درنوردیدند، چنانچه حمد الله مستوفی می‌گوید: «فرقه جوالقیه تا شبه قاره هند توسعه یافته است.»[9]مستوفی، حمد الله، تاریخ گزیده، ج1، ص822. برخی دیگر می‌گویند که هر یک از فرقه‌های صوفیه، یک شاخه قلندری‌مآب نیز دارد، مثلا قلندریه چشتیه، قلندریه سهروردیه و….[10]مرادآبادی، حافظ محمد حسین، انوار العارفین، ص534؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص200.

    پایه‌گذاری

    فریتس مایر می‌نویسد: «ما فقط به طور اجمال می‌دانیم که در نیمه اول قرن هفتم، عصر جدیدی برای قلندریه آغاز می‌شود و شخصی به نام جمال الدین ساوی، که مدافع تراشیدن تمام موهای سر و محاسن و ابروان بود، به عنوان بانی فرقه‌ای از قلندریه مورد ستایش هواداران خود قرار می‌گیرد.»[11]مایر، فریتس، ابوسعید، حقیقت و افسانه، ص580.

    قلندریه تا پیش از قرن هفتم، یک مکتب فکری و سلوک اجتماعی مانند ملامتیه و اویسیه بود. این عنوان، برای اشاره به اشخاص که تابوهای اجتماعی و فرهنگی را می‌شکنند و عمدتاً لاابالی و اباحه‌گرا هستند، به کار می‌رفت، لذا در شماری از فرهنگ‌ نامه‌های لغت، در تعریف «قلندر» به «شخص مجرد بی‌قید در پوشاک و خوراک و طاعات و عبادات» اشاره شده است. قلندریه البته مورد ستایش رهبران تصوف نیز بود.

    همان گونه که احمد مَقریزی[12]مقریزی که در قرن هشتم هجری می‌زیست، در جلد چهارم از کتاب «الخطط»، «در ذکر زوایا و وصف زاویه قلندریه» توضیحاتی … ادامه پاورقی می‌گوید از قرن ششم و هفتم به بعد، با ظهور اشخاصی چون جمال الدین ساوجی (م630ق) و قطب الدین حیدر (م618ق)، قلندریه از یک جریان فکری و ملی، به یک طریقت و فرقه تبدیل شد که هرچه جلوتر می‌رفت، ابتذال و انحطاط آن‌ها نیز بیشتر می‌شد.[13]همچنین شفیعی کدکنی می‌گوید: «تردیدی ندارم که ظهور قطب الدین حیدر و جمال الدین ساوجی و دیگر مشایخ قلندریه، که … ادامه پاورقی

    شفیعی کدکنی از محققان عرصه قلندری و ملامتیه تصوف، می‌نویسد:

    «از تحلیل متون بازمانده از قلندریه به روشنی می‌توان دریافت که در همان قرن هفتم و هشتم نیز آیین قلندری روی در تحولی داشته که محور اصلی آن پذیرفتن مجموعه‌ای قید و بندها بوده است. ظهور شاخه جوالقیان پیرو جمال الدین ساوجی و حیدریان پیرو قطب الدین حیدر زاوگی، در نیمه اول قرن هفتم، با همه ابهامی که در مبانی و اصول فکری ایشان وجود دارد، نشان می‌دهد که اینان حرف مهمی برای گفتن نداشته‌اند. نه سید جمال حرفی زده است که از جهانی تازه خبر دهد و نه قطب الدین حیدر. پیروان هر دو تن، مجموعه‌ای آداب و رسوم فردی و اجتماعی را در کار و زندگی خود ارائه کرده‌اند و هیچ پیامی جز دریوزه، و دیگ پالان کردن،[14]دعایی است در حق لنگر. و هاپ هوپ زدن، و استره‌کاری[15]استره‌کاری: عمل تراش ریش و سر و ابرو. و کاربرد اسرار خاص[16]اسرارخاص همان حشیش است. در درون لنگر و برهنه سر بودن و در نزاع‌های درون لنگر[17]محل تجمع قلندران را لنگر می‌گویند. و ماجراهای آن جوالدوز کاری کردن، و زخم قطب عالم بر تن خود داشتن[18]او را به آداب قلندری پروردن. و شیء الله مردان طلب کردن، نداشته‌اند. حلقه‌های آهنی که حیدریان در گوش و گردن و آلت رجولیت خود می‌کرده‌اند، مجموعه دیگری از این قید و بندها بوده است.»[19]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص81.

    جمال‌الدین ساوجی

    جریان ‌قلندریه‌ که ‌در ابتدا به ‌فعالیت‌های ‌افرادی‌ در نواحی ‌شرقی ‌جهان ‌اسلام‌ (خراسان‌، ترکستان و…) محدود بود، با فعالیت‌های ‌ جمال‌ لدین‌ ساوجی، در اوایل‌ قرن‌ هفتم‌ گسترش‌ یافت‌.

    ساوجی ‌با نظام‌‌مند کردن‌ و افزودن اجزایی ‌به ‌این ‌ طریقت‌، عملاً آن‌ را به ‌صورت ‌جدیدی ‌جلوه‌گر ساخت‌. با این حال، همان گونه که صاحب « فسطاط العداله» اشاره دارد، اگر حاکمیت ضعیف بود، تعداد این اشخاص بیشتر می‌شد. او می‌گوید: «اگر شوکت لشکر مغل نبودی، صدباره در عالم از این جماعت خروج خوارج شده بودی… اگر مغل مستولی نبودی همان فتنه خواست بودن.»[20]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص62.

    تراشیدن‌ موهای ‌سر و صورت‌، با ‌انگیزه ‌کاهش ‌زیبایی ‌چهره‌، به‌ ویژه ‌از دوره ‌ساوجی ‌به ‌بعد، در میان ‌قلندران‌ رواج ‌یافت و احتمالاً برخی ‌دیگر از شعائر قلندری‌، چون ‌پوشیدن‌ جولق ‌و خاموشی ‌و ریاضت ‌و فقر و جز آن‌ها، نیز پس از ظهور او تحکیم ‌و تأیید شده ‌است‌. گفته‌اند در عهد جمال‌الدین‌، اساس‌ تعلیم‌ قلندران ‌«تخریب ‌عادات ‌و آداب ‌مرسوم‌» بود.[21]زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف‌ایران‌، ص‌۳۶۶. ظهور جمال‌الدین و رواج قلندری از قرن هفتم ‌به‌ بعد را می‌توان ‌نمایانگر واکنش ‌شدید اجتماع ‌در برابر فشارهای ‌سیاسی‌، اجتماعی ‌و فرهنگی حکومت ‌تازه ‌تأسیس‌ «ایلخانی» ‌دانست‌.[22]‌بیانی‌، شیرین، دین ‌و دولت ‌در عهد ساسانی ‌و چند مقاله دیگر، ص174.

    تمامی مورخین از گسترش نفوذ جمال الدین ساوجی و فراوانی مریدان او، در نواحی مصر و شامات سخن گفته‌اند. تا چندین قرن بعد از جمال الدین (مشهور به مجرد)، شیوه او و مکتب قلندران در نواحی مختلف جهان اسلام، حضور تاریخی آشکاری داشت و امروزه نیز فرقه خاکسار، باقی مانده همان افکار و روش‌ها و باورها به حساب می‌آند.[23]به طور کلی باید دانست که قلندریه، علاوه بر اینکه خودشان به چندین فرقه تقسیم می‌شدند، در ادامه حیات خود با … ادامه پاورقی

    ویژگی‌های قلندران

    مهم‌ترین ویژگی قلندران عبارت بود از:

    1. اباحه‌گری و شریعت‌گریزی و عدم پاسداشت احکام و آداب ظاهری دین مبین اسلام؛[24]«قلندران… لباسی مرکب از پوست و پارچه‌های مویین و گاهی پوست ببر یا پلنگ بر تن می‌کردند، از ارتکاب منهیات … ادامه پاورقی
    2. شکستن تابوی‌های اجتماعی و فرهنگی و دینی و عدم توجه به قید و بندهای مرسوم جامعه؛[25]خالصی، محمدرضا، نقشی از مستی و مستوری، ص141.[26]شفیعی کدکنی می‌گوید: «آنچه در کار قلندریه چشم گیر است، تجاوز ایشان است به تابوهای اجتماعی و همین تجاوز به … ادامه پاورقی[27]این اوصاف و خصائص قلندری، سبب شده بود که نه تنها اکثریت علمای شریعت و فقها آن‌ها را تکفیر کنند که حتی خود … ادامه پاورقی

    قلندریان در سایه ملامتی‌ها و به بهانه مبارزه با ریا و تظاهر و ملامت نفس و اخلاص‌مندی، هرچه می‌خواستند انجام می‌دادند و خود را نه به داشتن ظاهر زننده ملامت می‌کردند و نه به هیچگونه ریاضت و مجاهدت و عبادت ملزم می‌داشتند و به صرف خلوص باطن و نزدیکی دل به خدا بسنده می‌کردند.[28]خالصی، محمدرضا، نقشی از مستی و مستوری، ص141.

    شفیعی کدکنی درباره قلندران می‌گوید قلندریان، در واقع، کارهایی می‌کردند که کاملاً منافی شرع و عرف زمانه بوده است: «آن‌ها گاه در مرز الحاد و اباحه سیر کرده‌اند و در لحظه‌هایی و از چشم اندازهایی، اوج کمال تجربه عرفانی به شمار می‌آمده‌اند، همان‌ها که وجه ملامتیِ شخصیتِ ایشان دارای برجستگی بوده است.»[29]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص16.

    «محمد بن محمود خطیب» مولف کتاب «فسطاط العداله فی قواعد السلطنه» اطلاعات منحصر به فردی از قلندریه و باورهای آن‌ها در کتاب خود آورده است و در معرفی آن‌ها به موارد ذیل اشاره می‌کند:

    1. آیین ایشان همان آیین مزدکی و قرمطی و خرمی و باطنی‌گری است؛
    2. روش ایشان، روش اباحه است و مرتکب لواطه می‌شوند؛
    3. کفر و الفاظ زندقه می‌گویند؛
    4. مردم رند و اوباش را پیرو خود ساخته‌اند؛
    5. نماز نمی‌گزارند و روزه رمضان را نیز در نهان می‌خورند؛
    6. خَمر و سبزک (حشیش) به کار می‌برند؛
    7. از کدیه و سفاهت باک ندارند؛
    8. ترک کار و پیشه کرده‌اند و خود را عیال خلق گردانیده‌اند؛
    9. از همه خلایق نجس ترند و گستاخ و بی‌شرم؛
    10. بیشتر در مساجد مقام می‌کنند و سگ را با خود به مسجد می‌برند؛
    11. در اسلام و ایمان طعنه می‌زنند و دین را مسخره می‌کنند؛
    12. مسجد را «آخر» می‌نامند، نماز را «زمرلق» و صف نماز را «طویله» می‌خوانند.[30]خطیب، محمدبن محمود، فسطاط العداله، ص557 به نقل از قلندریه در تاریخ، شفیعی کدکنی، محمدرضا، ص100.

    تفاوت قلندریه و ملامیته

    مقریزی درباره تفاوت قلندریه و ملامتیه می‌گوید: «فرق بین ملامتی و قلندر این است که ملامتی می‌کوشد عبادات خود را مکتوم سازد درحالیکه قلندر سعی می‌کند عادات را خوار کند و نیز ملامتی به جمع وسائل نیکوکاری و خیر متمسک می‌شود، جز اینکه احوال و اعمال خود را مخفی می‌سازد و خود را از حیث هیأت و لباس به شکل عوام در می‌آورد تا کسی به حال او واقف نشود ولی در هر حال در پی ازدیاد عبادات است اما قلندری قیدی به هیأت و لباس ندارد و نیز اهمیت نمی‌دهد که سایرین بر حال او واقف باشند یا نه. خلاصه لا ابالی به تمام معنی کلمه است و به غیر از پاکی دل و صفای درون خود، به هیچ چیز اعتنا ندارد. از ممیزات قلندریه، یکی تراشیدن موی سر و ریش و سبیل و ابرو بوده است.»[31]غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ج2، ص441.

    صاحب «برهان قاطع» در باب قلندریه می‌گوید: «قلندر عبارت از ذاتی است که از نقوش و اشکال عادتی و آمال بی‌سعادتی، مجرد و با صفا گشته باشد و به مرتبه روح ترقی کرده و از قیود تکالیف رسمی و تعریفات اسمی خلاص یافته و دامن وجود خود را از همه درچیده و از همه دست کشیده، به دل و جان از همه بریده و طالب جمال و جلال حق شده و بدان حضرت رسیده و اگر ذره‌ای به کونین و اهل آن میلی داشته باشد، از اهل غرور است نه قلندر، و فرق میان قلندر و ملامتی آنست که قلندر، تجرید و تفرید به کمال دارد و در تخریب عادات و عبادات کوشد، و ملامتی آن را گویند که کتم عبادت از غیر کند و اظهار هیچ خیر و خوبی نکند و هیچ شر و بدی را نپوشد.»[32]تبریزی، محمدحسین بن خلف، فرهنگ فارسی برهان قاطع، ج3، ص1541.

    آثار مکتوب

    «از هیچ شیخ قلندری، در هیچ سندی، هیچ عبارتی نقل نشده است، مگر سخنانی از مقوله آپ، ایپ، اوپ، و عبارات به ظاهر بی‌معنایی از این دست».[33]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص64.

    قلندران، اندیشه‌های خود را سرِّ مگو دانسته و هرگز به کتابت آن‌ها تن نمی‌دادند لذا آنچه از قلندران باقی مانده است عمدتا گزارشی از احوالات و سخنان پراکنده آن‌هاست که تاریخ نگاران ضبط کرده‌اند. آثاری چون «سیرت جمال الدین ساوجی (قلندر نامه)» از «خطیب فارسی»، و یا شرح حالی که در برخی کتب مثل «سفرنامه ابن بطوطه»، «عوارف المعارف» سهروردی و «مصباح الهدایه» کاشانی آمده است.

    سرچشمه قلندران

    برخی ریشه قلندران را «سنت‌ها و فرهنگ‌های باستانی ایران» دانسته‌اند. مثلا زرین‌کوب احتمال می‌دهد که آن‌ها بقایایی از درویشان دوره‌گَرد مانوی و بودایی باشند که قبل از اسلام، در عراق و خراسان و ماوراء النهر حضور داشتند و بعدها به جریان قلندریه جذب شده باشند. وی حتی ارتباط قلندران را با «گدایان بنی‌ساسان» (لولیان) نیز که به شرق و غرب کوچ می‌کردند، محتمل دانسته است. با توجه به ماهیت آیینی گدایان بنی‌ساسان و شباهت آنان با دراویش قلندران دوره‌گَرد در انجام آیین‌هایی مانند «نقالی، سنگ زنی و معرکه‌گیری و…» این دیدگاه بسیار قابل توجه و مهم تلقی می‌شود.[34]زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص360.

    اصرار مشایخ نخستین قلندریه بر این موضوع که «حضرت رسول با شیخ ایشان به زبان پارسی سخن گفته و بدو انگور خورانیده است» نیز از نکات قابل توجه در ارتباط قلندران با سنت‌های قدیم ایرانی است.[35]ابن تیمیه، احمد، مجموع فتاوی شیخ الاسلام، ج35، ص164.

    شفیعی کدکنی ضمن تاکید بر وجه ایرانی آیین قلندران، بر آن است که این نهضت در طول سده‌های چهارم تا ششم، به شکل پنهان فعالیت می‌کرد و غالبا صبغه‌ای ایرانی و غیر اسلامی داشت[36]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص65 تا 67. چنانکه سنایی، «دین زرتشتی و آیین قلندریه» را عطف به یکدیگر کرده و عملا یکی تلقی می‌کند و همین دیدگاه در یکی از ابیات عطار نیشابوری نیز دیده می‌شود.[37]عطار نیشابوری، فریدالدین، دیوان، ص146: نعره رندان شنید، راه قلندر گرفت ****کیش مغان تازه کرد، قیمت ابرار برد

    صاحب « فسطاط العداله» در سال 683ق می‌نویسد: «در روزگار ما جماعتی پیدا گشته‌اند و اسم جوالق بر خود نهاده‌اند و همه آیین خرمیه و بواطنه است و روش ایشان بر اباحت…»[38]خطیب، محمد بن محمود، فسطاط العداله، ص553.

    «عثمان رومی» در قرن هفتم خطاب به جمال الدین ساوجی می‌گوید: «ای ملعون، بنیاد فتنه و شرّ در میانِ اهل طریق نهادی… و اباحت و کفر و ضلالت و آیین مزدک و قرمطیان آغاز کردی و طریق فقر و درویشان را بشورانیدی.»[39]خطیب، محمدبن محمود، فسطاط العداله، ص560.

    یا «ابن تیمیه» در قرن هشتم خطاب به قلندران می‌گوید: «انهم کانوا قوما من نسّاک الفرس»[40]ابن تیمیه، احمد، مجموع فتاوی شیخ الاسلام، ج35، ص164.

    یا «ابن کثیر دمشقی» در قرن هشتم هجری می‌گوید: «حاکم، ایشان را به ترک زی اعاجم و مجوس مجبور کرد.»[41]ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایه و النهایه، ج8، ذیل حوادث سال 761 ق.

    و «زبیدی» صاحب «تاج العروس» به عنوان یک عالم لغت شناس می‌گوید: «قلندر، لقب جماعتی از قدماء شیوخ عجم است.»[42]زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، ذیل ماده قلندر.

    قلندریه در نگاه سایرین

    معمولا قلندریه از نگاه غیر صوفیان مذمت شده‌اند اما صوفیان نیز اتفاق نظری در برخورد با آن‌ها نداشتند. برخی صوفیه، قلندران را مدح و ستایش کرده و برخی دیگر آن‌ها را مذمت کرده‌اند.

    در نگاه ابن تیمیه

    «ابن تیمیه حرانی حنبلی» (661-728ق) که معاصر با شکل‌گیری این جماعت می‌زیست، در پاسخ به پرسشی درباره قلندریه می‌گوید: «اما این قلندریه که ریش خود را می‌تراشند، اهل ضلالت و جهالت‌اند و بیشترین ایشان کافر به خدای و رسول‌اند، نماز و روزه را واجب نمی‌شمارند و آنچه را خدای و رسول او حرام کرده‌اند، حرام نمی‌شمارند و به دین حق ایمان ندارند، بلکه بیشتر ایشان کافرتر از یهود نصارایند و اهل این ملت به حساب نمی‌آیند و حتی از اهل ذمه هم نیستند. ممکن است در میان ایشان کسی باشد که مسلمان باشد، اما اهل بدعت است و گمراه یا فاسق است و فاجر، و هرکه بگوید قلندریه به روزگار پیامبر موجود بوده است، دروغ گفته و افترا بسته است.»[43]ابن تیمیه، احمد، مجموع فتاوی شیخ الاسلام، ج35، ص164.

    در نگاه جامی

    جامی (817-898ق) تاکید دارد که ملامتیه به سلوک باطن و فرایض مسلمانی پایبندند، اما قلندریان در پی فرمان دلند و از شریعت آنچه را مباح یا در زبان فقیهان رخصت است، قبول دارند: «اما طائفه‌ای که در این زمان به نام قلندری موسوم‌اند و ربقه اسلام از گردن برداشته‌اند و از این اوصاف که شمرده شد، خالی‌اند. این اسم (=قلندری) بر ایشان عاریت است و ار ایشان را حشویّه خوانند لایق‌تر.»[44]جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ص11.

    وی درباره تفاوت آن‌ها با ملامتیه عبارت کاشانی در « مصباح الهدایه» را آورده و می‌گوید: «طایفه‏‌ای باشند که به تعمیر و تخریب نظر خلق مبالاتی زیادت ننمایند، و اکثر سعی ایشان در تخریب رسوم و عادات و اطلاق از قیود آداب مخالطات بوَد، و سرمایه حال ایشان جز فراغ خاطر و طیبه القلب نباشد، و ترسّم به مراسم زهّاد و عبّاد از ایشان صورت نبندد و اکثار نوافل و طاعات‏ از ایشان نیاید، و تمسّک به عزایم اعمال ننمایند و جز بر ادای فرائض مواظبت نکنند و جمع و استکثار اسباب دنیوی به ایشان منسوب نباشد، و به طیبه القلب قانع باشند و طلب مزید احوال نکنند، ایشان را قلندریه خوانند و این طایفه از جهت عدم ریا با ملامتیه مشابهت دارند. و فرق میان ایشان آن است که ملامتی به جمیع نوافل و فضائل تمسّک جوید، و لیکن آن را از نظر خلق پنهان دارد، و اما قلندری از حد فرائض در نگذرد و به اظهار و اخفای اعمال از نظر خلق مقید نبوَد.»[45]جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ص11؛ کاشانی، عزالدین محمود، مصباح الهدایه، ص12.

    در نگاه سهروردی

    ابوفحص شهاب الدین عمر سهرودی (۶۲۳ق)[46]برادرزادهٔ ابوالنجیب سهروردی (۴۹۰-۵۶۳ق) و جانشین او در طریقت در کتاب « عوارف المعارف»، گزارشی از قلندریه در قرن هفتم می‌دهد و به ویژگی شریعت‌گریزی آن‌ها اشاره می‌کند. وی در تفاوت آن‌ها با ملامتیه می‌گوید: «فرق میان‏ ملامتی و قلندری، آن باشد که ملامتی [در اخفای عبادات کوشد، و قلندر در خرق عادات، و ملامتی‏] در جمله خیرات و اعمال و طاعات سعی نماید و زیادتی مرتبه خود را در آن بیند، امّا از چشم خلایق مخفی و پوشیده می‏‌دارد، و حرکات و سکنات ایشان، همچنان باشد که حرکات [و سکنات‏] عوام. تا هیچ‏ کس، بر اعمال و احوال ایشان اطّلاع نیابد. و قلندری آن باشد که اساس ظاهر نگه ندارد.»[47]سهروردی، شهاب الدین ابوفحص، عوارف المعارف، ص90.

    در نگاه نجم‌الدین رازی

    نجم الدین دایه رازی از شاگردان نجم الدین کبری می‌گوید: «با جماعتی که خودشان را ملامتیه، قلندریه و حیدریه و جریریه نامیده‌اند مصاحبت و همراهی نکن زیرا غالب آن‌ها اهل اباحه و کفر اند.»[48]«و لا یصحب أیضا جماعه یسمون أنفسهم الملامتیه و القلیدریه و الحیدریه و الجریریه، فإن الغالب علی أکثرهم … ادامه پاورقی

    در نگاه خواجه انصاری

    خواجه عبدالله انصاری رساله‌ای با عنوان «قلندرنامه» دارد که حاوی گفت و شنودهای او با یک قلندر است. در این رساله آمده است که قلندر باید این خصال را دارا باشد: »خاکساری، فروتنی، دستگیری از غیر، پارسایی، و دامن از دنیا فراچیدن». اشعار فارسی در این دوره، با شوق و ذوق به ستایش و تمجید قلندریان پرداخته است.[49]انصاری، خواجه عبدالله، رسائل جامع، ص92-99.

    در نگاه عرفان‌پژوهان

    شفیعی کدکنی درباره شریعت‌گریزی قلندران می‌گوید: «قلندریان، در واقع، کارهایی می‌کردند که کاملاً منافی شرع و عرف زمانه بوده است. آنها گاه در مرز الحاد و اباحه سیر کرده‌اند و در لحظه‌هایی و از چشماندازهایی، اوج کمال تجربه عرفانی به شمار می‌آمده‌اند، همان‌ها که وجه ملامتیِ شخصیتِ ایشان دارای برجستگی بوده است.»[50]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص16.

    رسوم قلندران

    قلندران اگرچه به تَرک آداب و عادات و رسوم تاکید داشتند اما بعدها خود غرق در آداب متنوعی شدند و «وصله»‌های گوناگونی را با خود حمل کردند: «قلندریان که بعدها وارث سنت‌های اهل ملامت شدند، مثل آن‌ها در ترک لباس مخصوص اهل تصوف و در احتراز از هیأت و صورتی که آن‌ها را محبوب و معبود خلایق کند، اصرار کردند. اما هم طریقه خود آن‌ها و هم طریق اهل فتوت نیز اندک اندک، شکل و قالب معین گرفت و لباس و هیأت و آداب و رسوم به آن‌ها افزوده شد که در مورد آن‌ها نیز، مثل مورد صوفیه، نشانی بود از رؤیت خلق و انحراف از اصل.»[51]زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجوی در تصوف ایران، ص345.

    در ادامه، برخی از این آداب و رسوم نقل می‌شود:

    جوال پوشی

    پوشش قلندران لباس مخصوصی به نام جوالق[52]کلمه جعلق که به معنای فرومایه و پست استعمال می‌شود از همین جولق و سیره قلندریان اقتباس شده است. بود که این پوشش منسوب به « محمد بلخی» شاگرد جمال الدین مجرد است، درحالیکه برخی منابع، این تصمیم را به خود جمال الدین ساوجی نسبت می‌دهند.

    در «قلندرنامه» خطیب فارسی، در حکمت این لباس گوید: «وقتی جمال الدین تصمیم به عزلت می‌گیرد، به محمد بلخی می‌گوید قلندران دیگر، این تصمیم مرا از چشم تو می‌بینند و تو را به دیار غربت تبعید می‌کنند که در این صورت تو باید به بعلبک بروی و از مردم موی بز گدایی کنی و سپس آن‌ها را بتابی و از آن‌ها دو عدد جوالق، یکی سفید و دیگری سیاه درست کنی. سیاه را خودت بپوشی که نشانه اندوه است و سفید را بر تن جلال درگزینی کنی که علامت شأن و بزرگی و شادی است.[53]زرین‌کوب، حمید، قلندرنامه خطیب فارسی یا مناقب جمال الدین ساوجی، ص12.

    محمد بلخی نیز طبق دستور جمال الدین، از موهایی که مردم برای او گرد آورده بودند موفق به درست کردن این جوال‌ها می‌شود:

    نشست آن جایگه تنها و زان مو****که گردآورده بودندش ز هر سو

    برآوردش تمام و غزل آن کرد****دو تا شکل جوالق زو بر آورد

    یکی رنگ سفید پاک چون شیر****یکی دیگر سیاه تیره چون قیر[54]زرین‌کوب، حمید، قلندرنامه خطیب فارسی یا مناقب جمال الدین ساوجی، ص93.

    تراش یا چهار ضرب

    « چهار ضرب» یعنی تراشیدن چهار قسمت ریش، سر، سبیل و ابروان. در مثنوی‌ معنوی‌[55]مولوی‌، جلال‌الدین‌ محمد، ج۱، دفتر ۱، ص۱۸، بیت‌ ۲۶۰. از سرِ بی‌موی‌ «جولقی‌» سخن‌ گفته‌ شده‌ است‌. صوفیان‌ نیز سر می‌تراشیدند، اما کلاه‌ بر سرمی‌گذاشتند،[56]سعدی‌، مصلح بن عبدالله، گلستان‌، چاپ‌ غلامحسین‌ یوسفی‌، تهران‌ ۱۳۶۸ش ، ج۱، ص۹۲: «حاجت‌ به‌ کلاه‌ … ادامه پاورقی اما قلندریه‌ سرتراشیده خود را برهنه‌ می‌گذاشتند. همه قلندران‌ در همه ادوار زندگی‌ خود «چار ضرب‌» نمی‌کردند. شعر معروف حافظ اشاره به همین رسم دارد:

    هزار نکته باریکتر از مو اینجاست**** نه هر که سر تراشد قلندری داند[57]حافظ شیرازی، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، ص313.

    عمل «چهارضرب» به تدریج چنان گسترش یافت که آداب و رسوم و وسائل خاص خود را پیدا کرد و درباره آن کتاب‌ها نوشته وشعرها سرودند. حتی یک مقام و منصب خاص برای این کار ساختند و انجام دهنده این کار را «پیر مقراض‌» نامیدند. او در آغاز سلوک‌، مریدان‌ را «چارضرب‌» می‌کرده‌ است‌.[58]سیدابوطالب میرعابدینی و مهران افشاری، آیین قلندری؛ (چهار رساله در باب‌ قلندری‌، خاکساری‌، فرقه عجم‌ و … ادامه پاورقی همچنین عمل «چهارضرب» خطبه مفصلی نیز داشت که آن را به دقت می‌خواندند.[59]شفیعی‌ کدکنی‌، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ج۱، ص۴۱۵- ۴۱۷.

    درباره اهمیت‌ ابزارهای‌ تراش‌ مثل سنگ‌ و تیغ‌ نیز بسیار سخن گفته‌اند. در مثنوی «تراش‌نامه خُنکار»، تراشیدن‌ موها به‌ این‌ صورت‌ها تأویل‌ شده‌ است‌: «ریش‌: ترک‌ مهر دنیا، سبیل‌: بیرون‌ آمدن‌ از غرور، سر: مانند خاک‌ پیش‌ مردان‌ خدا فروتن‌ و افتاده‌ بودن‌، ابرو: ترک‌ حجاب‌ و دل‌ را از هر چه‌ به‌ جز مهرحق‌، خالی‌ کردن‌.[60]تراش نامه حضرت‌ خنکار قدس‌ سره‌العزیز، نسخه خطی‌ کتابخانه بایزید ولی‌الدین‌، ج۱، ص۲۹۳-۲۹۴، ش‌ ۱۸۱۹، نسخه … ادامه پاورقی

    حکمت چهارضرب

    ابن بطوطه (۷۰۳ -۷۷۰ق) درباره تراشیدن ریش و ابروی جمال الدین ساوجی، حکایت افسانه‌واری را نقل می‌کند که عمدتا سایر منابع نیز آن را آورده‌اند. او می‌گوید جمال الدین چهره بسیار زیبایی داشت و زنی از مصریان عاشق او می‌شود و با حیله‌ای او را به خانه خود می‌کشاند. همین که وارد خانه می‌شود، آن زن از جمال الدین تقاضای کام می‌کند و ساوجی به ناچار تیغی برداشته و تمام موهای صورت و ابروی خود را می‌تراشد. زن وقتی معشوق خود را طاس و برهنه دید، دلسرد شد و حاضر به دیدار مجدّد وی نشد و بدین سان جمال الدّین از آن زن و عشق او رَست.[61]ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، رحله ابن بطوطه، ص26.

    این حکایت البته در حق صوفیان دیگر نیز بیان شده است و به نظر می‌رسد یکی از قالب‌های داستان پردازی در مکتب عرفان و تصوف است. کهن‌ترین صورت این داستان، حکایتی است که 200 سال قبل از روزگار جمال الدین ساوجی در کتاب «المجالس»، از آثار قرون پنجم قمری آمده است: «شنیده ایم که یکی از زنان پادشاه عاشق یکی از مردان صوفی شد و چون با او خلوت کرد، از آن مرد صوفی کام خواست. مرد صوفی گفت: مهلتی ده تا به مبرز روم. و آن زن دستوری داد. مرد صوفی در اندیشه بود که چگونه خود را رهایی بخشید. به ناچار تمام پیکر خود را پر از پلیدی کرد. چون زن آن حالت را دید سخت بدش آمد و او را از آنجا راند. در نتیجه خدا کرامتی را به آن صوفی بخشید و او همواره بوی خوش از پیکرش به مشام‌ها می‌رسید.»[62]المجالس، نسخه کتابخانه مرعشی، قم، شماره 3515، ورق 25.[63]طبق حکایت دیگری که در قلندرنامه خطیب فارسی آمده، ماجرای بی‌موی شدن جمال الدین ساوجی به ارتباط او با جلال … ادامه پاورقی[64]در قلندرنامه می‌خوانیم: غبار ظلمتم از پیش بردار****حجاب راه من یک موی مگذار/بگفت اینها و سر در خود فرد برد****پس … ادامه پاورقی

    عبدالحسین زرین‌کوب موضوع چهار ضرب را به همان ویژگی تابو شکنی قلندران مرتبط دانسته و می‌گوید مساله تراشیدن سر و صورت که نزد جلالیه با آداب و رموز خاص همراه شده است و منظومه تراش نامه و رساله مربوط به تراش، رمز و حکمت آن را بیان می‌دارند، در این مورد نیز مثل آنچه در نزد پیروان جمال ساوجی معمول بوده است، مبنی بر فکر تخریب عادات و عصیان بر ضد آداب جاری است.[65]زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص375.

    در قلندرنامه خطیب فارسی، تراشیدن تمام موی سر و صورت از طرف خود قلندریه این‌گونه تعبیر شده است که هیچ مویی نباید عشق را آلوده کند و انسان از هستی و تمام اعمال شخصی خود جدا می‌شود.[66]زرین‌کوب، حمید، قلندرنامه خطیب فارسی یا مناقب جمال الدین ساوجی، ص47 و 85.

    اخاذی و دریافت پول

    یکی از رسوم قلندران این بود که برای پذیرفتن اشخاص به مریدی، مبلغی را از آن‌ها دریافت می‌کردند. به اشاره فریتس مایر، آن‌ها «جیب‌بر» نیز تلقی می‌شدند. او به نقل از اوحد الدین کرمانی آورده است که وقتی شخصی خواست به اوحد الدین کرمانی در سیواس 200 دینار زر بپردازد تا در سلک طریقت او پذیرفته شود، وی از گرفتن آن پول امتناع ورزید و گفت: آن طریق قلندران است، ما را به کسی توقعی نیست.[67]مایر، فریتس، ابوسعید ابوالخیر حقیقت و افسانه، ص577؛ کرمانی، اوحد الدین، مناقب اوحد الدین کرمانی، ص159. در کتاب «ابوسعید ابوالخیر حقیقت و افسانه»، به نقل از «در الحبیب» چنین آمده که «یک بار شخصی از طائفه قلندران از فردی به نام محمد بن محمد الدیری الحلبی الشافعی تکدی کرد، وی در جواب گفت: تو راهزنی، من نیز راهزنم، راهزن از راهزن چیزی نمی‌گیرد.»[68]مایر، فریتس، ابوسعید ابوالخیر، حقیقت و افسانه، ص578.

    شمس تبریزی که او را نیز به قلندریه نسبت داده‌اند، برای پذیرش اشخاص به عنوان شاگرد و مرید، از آن‌ها مبلغی را دریافت می‌کرد. شمس خطاب به مریدان خود و تحریک و تحریص آن‌ها به بذل مال بیشتر به وی، چنین می‌گفت: «اگر تو صدهزار درم(درهم) خرج کنی به مراد خویش، چنان نباشد که یک درم (درهم) به مراد شیخ.»[69]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات، ج2، ص174.

    طلب مال به حدی برای شمس مهم بود که راه رسیدن به خدا را پس از همت گرفتن و تبیعت از پیر، بذل مال به خود می‌دانست: «آن به زبان حال پرسید که راه خدا کدام است؟… اول ایثار مال است، بعد از آن کارهای بسیار است».[70]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات، ج1، ص115.

    شاهدبازی

    واحدی، شاعر و نویسنده عهد عثمانی، در کتاب «مناقب خواجه جهان و نتیجه جان» که در اوایل ماه صفر سال 929 تألیف کرده است، به رسوم مختلف قلندریه از جمله شاهد بازی آن‌ها اشاره کرده و می‌گوید: «گروه قلندریه… لباس پشمینه را بر تن‏‌پوش آراسته ترجیح می‏‌دهند، ازدواج نمی‏‌کنند، آسمان را پدر و زمین را مادر انگارند، سبیل و ریش و ابرو و موی سر را عارضی می‏‌دانند و می‌‏تراشند، به دیده آنان مسجد و لنگر و کلیسا و جهنّم و بهشت فرقی با هم ندارند، شیفته زیبارویانند.»[71]گولپینارلی، عبدالباقی، نثر و شرح مثنوی، ج‏1، ص117؛ نسخ خطّی ترکی دانشگاه استانبول، شماره 9504، گ 29 و 31 و 40؛ ترجمه … ادامه پاورقی

    بنگ و حشیش

    بر اسا نوشته اهل تاریخ، قطب الدین حیدر قلندر کاشف مخدر حشیش در ایران بوده است. یعنی تا پیش از او، هیچ کس از تاثیرات این گیاه بر ذهن و روان انسان و حالت تخدیرکنندگی آن اطلاع نداشت.[72]مقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار، ج2، ص126؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص224.

    استعمال بنگ و حشیش و خمر و اعتیاد قلندران به این مواد به حدی رایج و شایع بود که اکثر منابع تاریخی و تذکره‌ها به این موضوع اشاره کرده‌اند. قلندران خمر و بنگ را چنان در نظام آموزشی-تربیتی خود جای دادند که حتی آن را مرک راه سالک و اکسیر هستی مریدان نامیدند و با این اعتقاد از آن متمتع می‌شدند که بدین طریق، در سیر و سلوک عرفانی خود بیشتر می‌روند. در منابع قلندران از حشیش با عنوان «سر الاسرار» نیز یاد شده است.[73]فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی، ج2، ص734؛ ابن جوزی، ابوالفرج، تلبیس ابلیس، ص261: «قلندران موی سر و صورت را تمام … ادامه پاورقی

    در این معنا، شعری نیز بدین مضمون از شاعری روایت شده است:

    آن صوفی طبل خواره منگ****از بنگ وساوس و هوی دنگ

    بدکاره و پرخور و فضولی****شطاح و مباحی و حلولی

    همچون خرک علف چریده****مستک شده و زجا پریده

    دستگ زن و پایکوب و رقصان****دعوی بکند ز عشق یزدان[74]ابن جوزی، ابوالفرج، تلبیس ابلیس، ص264.

    عبید زاکانی در رساله «تعریفات» به طنز چنین می‌گوید: «البنگ: آنچه صوفیان را در وَجد آورد.»[75]زاکانی، عبیدالله، کلیات عبید، ص373.

    شمس تبریزی نیز به استعمال حشیش در بین اطرافیانش اشاره داشته و مخالفت خود را چنین اظهار می‌کند: «یاران ما به سبزک (حشیش) گرم می‌شوند، آن خیال دیوست، خیال فرشته اینجا خود چیزی نیست، خاصه خیال دیو.»[76]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، تصحیح موحد، ص74.  در بعضی از نسخه‌های کتاب «مقالات شمس» آمده است که شمس در ادامه می‌گوید: «چون صحابه نمی‌خوردند، سبزک را عجم در قلندران افکندند» به این ترتیب شمس تبریزی مصرف حشیش را به قلندران نسبت می‌دهد.[77]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، تصحیح موحد، ص334.

    حلقه قلندری

    از رسوم قلندران این بود که حلقه‌هایی را به اجزاء بدن خود آویزان می‌کردند. چنانچه شفیعی کدکنی می‌گوید:

    1. حلقه آهن را در آلت رجولیت خود می‌کردند؛
    2. حلقه آهنی بر دست وگردن و گوش خود آویزان می‌کردند؛
    3. آلات اهنین از قبیل طوق و زنجیر و عصا و دبوس حمل می‌کردند.[78]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص224.

    برخی دیگر از قلندران حلقه‌ای آهنی یا مسی به مچ پا یا دست می‌اندازند و آن را «پالهنگ» می‌نامند. در فرقه «سیک‌ها» نیز یکی از پنج وصله که فریضه حتمی‌الاجراء هر مومن سیک می‌باشد، این است که حلقه‌ای مسی بر مچ دست اندازد.

    قلندریات

    در ادبیات عرفانی، نوعی شعرِ ویژه وجود دارد که «شعر قلندری» یا « قلندریات» خوانده می‌شود. این‌ها اشعاری است که شاعر ارزش‌ها و عرف و رسوم شرعی را زیر سؤال می‌برد و در عوض، ارزش‌های دیگری را جانشین می‌کند، ارزش‌هایی که با عرف جامعه و ارباب شریعت سازگار نیست.[79]شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص297. شعری که سراینده آن شیوه ملامتیون و حتی زنادقه را در پیش می‌گیرد و با استفاده از زنجیره‌ای از واژگان منفی و غیر رسمی و غیر دینی (مانند مغ، مغ بچه، دیر مغان، پیر مغان، می، باده، دُردی میخانه، مستی، ساقی و…) در مقابل واژگان رسمی و عرفانی (مانند خرقه، مسجد، زهد، صومعه، دیر، کرامت، طاعت، شیخ، زاهد، صوفی، واعظ و…) خود را در معرض ملامت و نکوهش قرار می‌دهد و به این صورت، نیشتر نقد را بر تن مجروح اجتماع وارد می‌کند.

    بر همین اساس، یک دیوان شعر قلندری، به سید حیدر تونی نسبت داده‌اند که نسخه‌ای از آن در کتابخانه مدرسه سپهسالار موجود است. غیر از این دیوان، اثر دیگری به او نسبت داده نشده است.

    اما قلندریات در اشعار شعرا به وفور دیده می‌شود، مثلا:

    شاه نعمت الله ولی:

    چون مذهب قلندر، رندی و عاشقی است****رندانه ما طریق قلندر گرفته‌ایم[80]شاه ولی، نعمت الله دیوان، ص594.

    کمال خجندی:

    ما رند و قلندرصفت و عاشق و مستیم****معذور توان داشت اگر توبه شکستیم[81]کمال الدین مسعود خجندی، دیوان، غزل 784.

    عطار نیشابوری:

    عزم آن دارم که امشب نیم مست****پای‌کوبان شیشه دُردی به دست

    سر به بازار قلندر برنهم****تا به یک ساعت ببازم هر چه هست[82]عطار نیشابوری، فریدالدین، دیوان، ص41.

    خلیل عالی نژاد:

    از تن بی‌سر چه ترسانی مرا****من قلندر زاده‌ام، داد از فراق

    سعدی شیرازی:

    پسر کو میان قلندر نشست****پدر گو ز خیرش فروشوی دست

    دریغش مخور بر هلاک و تلف****که پیش از پدر، مُرده به، ناخلف[83]سعدی، مصلح بن عبدالله، بوستان، باب هفتم، ص329.

    حافظ شیرازی:

    وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر****ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت

    هزار نکته باریک‌تر ز مو اینجاست****نه هر که سر بتراشد، قلندری داند[84]حافظ شیرازی، شمس الدین محمد، دیوان، ص313.

    سوی رندان قلندر به ره‌آورد سفر****دلق بسطامی و سجاده طامات بریم

    از این مزوجه و خرقه نیک در تنگم****به یک کرشمه صوفی‌وشم قلندر کن

    بر در میکده رندان قلندر باشند****که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی[85]حافظ شیرازی، شمس الدین محمد، دیوان، ص450.

    اوحدی مراغه ای:

    تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات****در سیاهی شو اگر می‌طلبی آب حیات

    موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی****تا در این عرصه نگردی تو به هر مویی مات[86]مراغه‌ای، اوحدالدین بن حسین، دیوان اوحدی اصفهانی، غزلیات، ش62.

    وصله‌ها و ابزار

    قلندران جامه و ابزارهای خاصی داشته و با خود حمل می‌کردند که بعدها بخشی از این وصله‌ها به اهل فتوت و خاکسار نیز سرایت کرد:

    پالهنگ: ریسمانی که به کمر و گردن می‌بستند و امروزه حلقه‌ای از جنس نقره است که به مچ پا یا دست می‌بندند؛
    تاج: کلاه نمدی قلندران؛[87]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص176-177.
    تَنوره: پوستی که قلندران مانند لّنگ بر میان می‌بستند؛[88]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص157-159.
    توغ؛[89]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص161.
    جَریده: نیزه کوچک قلندران یا عَلَمِ آنان؛[90]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص160.
    خرقه؛[91]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص147، 153.
    دُرّهایی که در گوش می‌کردند؛[92]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص146.
    سجاده؛[93]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص147.
    کپَنک؛
    جامه نمدین[94]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص180.

    از سلسله مراتب سلوک در این طریقه آگاه چندانی وجود ندارد، جز آنکه ظاهراً مریدان، چهار پیر داشته‌اند: «پیر توبه»، که در آغازِ تشرف به این طریقه، مریدان را توبه می‌داده و به آنان نصیحت و تلقین می‌کرده؛ «پیر مقراض»، که پس از توبه، مرید را چارضرب می‌کرده؛ «پیر خرقه»، که به مرید خرقه می‌پوشانده و پیری که میانْ‌بندِ مُفرِدی (از سلسله مقامات حیدریه) بر مرید می‌بسته است.[95]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص136.

    بر اساس رسائل قلندران حیدری دوره صفوی، برخی مناصب قلندران عهد صفوی و حیدریه در تکیه‌هایشان عبارت بوده است از: پیرَه (قائم مقام پیر)،[96]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص175، 178. چراغچی،[97]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص175. خادم، خلیفه،[98]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص178. دَگَنَکچی (چماقدار)،[99]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص175. ذاکر،[100]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص174. سقّا،[101]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص175. شمخالی (نگاهبان حربه‌ای آتشین به نام شمخال)،[102]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص174. کوزه چی،[103]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص174. مُفرِد[104]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص156. و نقیب.[105]افشاری، مهران، آیین قلندری، ص178.

    اعتقادات شیعی در نوشته‌های حیدریه به وضوح قابل رویت است. آنان علاوه بر چهارده معصوم در شیعه اثناعشری، به چهارده تن از فرزندان برخی ائمه که به گمان آنان در کودکی شهید شده‌اند، چهارده معصوم می‌گفته‌اند که به اعتقادات فرقه قزلباش می‌ماند.[106](رجوع شود به: افشاری، مهران، آیین قلندری، ص209-210.

    منابع و مآخذ

    1. ابن‌بطوطه‌، محمد بن عبدالله، رحله ابن‌بطوطه‌، چاپ محمد عبدالمنعم عریان‌، بیروت، ‌۱۴۰۷/ ۱۹۸۷
    2. ادهمی (محو علیشاه)، تورج، از خاک تا خاکسار، تهران، ۱۳۸۸ش
    3. اعتماد السلطنه، محمد حسن بن علی‏، مرآه البلدان‏، تصحیح عبدالحسین نوایی/هاشم محدث‏، دانشگاه تهران‏، تهران‏، 1367ش
    4. افشاری، مهران، اهل حق، «نشریه ادبیات و زبان‌ها: نشریه چیستا»، 1370ش
    5. افشاری، مهران، تازه به تازه، نو به نو، تهران، 1385ش
    6. افشاری، مهران، سی فتوت نامه دیگر، تهران، 1391ش
    7. افشاری، مهران، عشق و شباب و رندی، تهران، 1391ش
    8. افشاری، مهران، فتوت نامه‌ها و رسائل خاکساری، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1382ش
    9. افشاری، مهران، قلندری و ادبیات عامیانه ایران، سخن، تهران، 1400ش
    10. افشاری، مهران، میرعابدینی، آیین قلندری چهارده رساله در باب قلندری، خاکسار، فرقه عجم و سخنوری، نشر فراروان، 1374ش
    11. انصاری، خواجه عبدالله، رسائل جامع، تهران، 1347ش
    12. مراغه‌ای، اوحدالدین بن حسین، دیوان اوحدی اصفهانی، غزلیات، نشر سنایی، تهران، بی‌تا
    13. ایوانف، ولادیمیر آلکسی‌یویچ، مجموعه رسائل و اشعار اهل حق، انتشارات انجمن اسماعیلی، 1950م، مطبع قادری، در کتابخانه مجلس سنا، شماره 2269
    14. بیانی‌، شیرین، دین ‌و دولت ‌در عهد ساسانی ‌و چند مقاله‌دیگر، مقاله‌۵: «فرقه‌قلندریه‌در عهد ایلخانی‌»، تهران، ‌۱۳۸۰ش‌
    15. تبریزی، محمد حسین خلف، فرهنگ فارسی برهان قاطع، امیرکبیر، تهران، بی‌تا
    16. تراش نامه حضرت‌ خنکار قدس‌ سره‌العزیز، نسخه خطی‌ کتابخانه بایزید ولی‌الدین‌، نسخه عکسی‌ کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش۷۹۵
    17. خالصی، محمدرضا، نقشی از مستی و مستوری، نشر نوید، شیراز، 1386ش
    18. خجندی، کمال الدین مسعود، دیوان، غزل 784 نشر دانش، 1975م
    19. ذهبی‌، محمدبن‌احمد، تاریخ‌الاسلام ‌و وفیات‌المشاهیر و الاعلام‌، چاپ عمر عبدالسلام تدمری‌، حوادث و وفیات‌۶۲۱-۶۳۰ ق، بیروت، ۱۹۹۸م
    20. رضوی، سید اطهر عباس، تاریخ تصوف در هند، نشر دانشگاهی، تهران، 1380ش
    21. زرین‌کوب، حمید، قلندر نامه خطیب فارسی (سیرت جمال الدین ساوجی)، تصحیح و توضیح، تهران، بی نا، 1362ش
    22. زرین‌کوب، حمید، قلندر نامه خطیب فارسی (سیرت جمال الدین ساوجی)، تصحیح و توضیح، نشر توس، بهار، 1362 ش
    23. زرین‌کوب، عبد الحسین، جستجوی در تصوف ایران، تهران، امیرکبیر، 1386ش
    24. ژاله آموزگار، احمد تفضلی، اسطوره زندگی زردشت، تهران، چشمه، 1375ش
    25. سعدی، مصلح بن عبدالله، بوستان، باب هفتم، بدرقه جاویدان، تهران، 1362ش
    26. سهروردی، عمر بن محمد، عوارف المعارف، مترجم اصفهانی، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، ۱۳۷۴ش
    27. سیدابوطالب میرعابدینی و مهران افشاری، چهار رساله در باب قلندر، تهران، فراروان، 1374ش
    28. شاه ولی، نعمت الله نورالدین، دیوان کامل حضرت شاه نعمت الله ولی، 1جلد، انتشارات خانقاه نعمت اللهی، کرمان، چاپ اول، 1380ش
    29. شفیعی‌ کدکنی‌، محمدرضا، قلندریه‌ در تاریخ‌، نشر سخن، تهران‌، ۱۳۸۶ش‌
    30. شوشتری، نوراللّه بن شریف الدین، مجالس المؤمنین، تهران، 1354ش
    31. شیبی، کامل مصطفی، الصله بین التصوف و التشیع، بیروت، 1982
    32. شیبی، کامل مصطفی، تشیع وتصوف از آغاز تا سده دوازدهم هجری، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگوزلو، چاپ پنجم، تهران، امبیر کبیر
    33. عطار نیشابوری‏، فرید الدین، دیوان عطار، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی‏، تهران‏، 1384ش
    34. فرشته، محمدقاسم‌ بن غلامعلی، تاریخ فرشته (گلشن ابراهیمی)، چاپ سنگی، لکهنو، ۱۲۸۱
    35. فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی، تهران، زوار، 1377ش
    36. قزوینی، زکریا بن محمد، آثارالبلاد و اخبارالعباد، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن 1848، چاپ افست ویسبادن، 1967
    37. کاشانی، عزالدین محمود بن علی، مصباح الهدایه و مفتاح الکرامه، مصحح جلال الدین همایی، نشر هما، 1367ش
    38. کبری، نجم الدین، فوائح الجمال و فواتح الجلال، تصحیح حسین حیدر خانی مشتاقعلی، نشر مروی، چاپ اول، تهران، 1368ش
    39. کمپفر، انگلبرت، سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاوس جهانداری، تهران، 1360ش
    40. گولپینارلی، عبدالباقی، فتوت در کشورهای اسلامی و مأخذ آن، توفیق سبحانی، تهران، انتشارات روزنه، 1387ش
    41. گولپینارلی، عبدالباقی، قزلباش، ترجمه وهاب ولی، فرهنگ، کتاب اول (پاییز 1366)
    42. گولپینارلی، عبدالباقی، نثر و شرح مثنوی، ترجمه توفیق سبحانی‏، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی‏، تهران‏، 1371ش
    43. لاهوری، غلام سرور، خزینهالاصفیا، کانپور، 1332/1914
    44. مایر، فریتس، ابوسعید: حقیقت و افسانه، ترجمه مهرآفاق، بایبوردی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1378ش
    45. مرادآبادی، محمدحسین، انوار العارفین، مطبع صدیقی، لکهنو، 1290ق
    46. مستوفی، حمد الله، تاریخ گزیده، امیر کبیر، چاپ ششم، تهران، 1394ش
    47. معین، محمّد، فرهنگ فارسی معین، چ یازدهم، تهران، سرایش، 1387ش
    48. مَقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار (الخطط المقریزیه)، ج3، مصر، 1325
    49. مَقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار (الخطط المقریزیه)، ج‌۴، مصر، 1326
    50. نصرآبادی، محمدطاهر، تذکره نصرآبادی، چاپ احمد مدقّق یزدی، یزد، 1378ش
    51. نظامی باخرزی، عبد الواسع بن جمال الدین، مقامات جامی: گوشه‌هایی از تاریخ فرهنگی و اجتماعی خراسان در عصر تیموریان، چاپ نجیب مایل هروی، تهران، 1371ش
    52. الوندی، علی، نشان و طریق خاکسار، نشر منصف، تهران، 1383ش
    53. الهامی، داوود، فرقه‌های ذهبیه و اویسیه و خاکساریه، نشر مکتب اسلام، قم، 1380ش

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1معین، محمد، فرهنگ معین، ص1476.
    2معین، محمد، فرهنگ معین، ص1476.
    3زرین‌کوب، حمید، قلندرنامه خطیب فارسی یا مناقب جمال الدین ساوجی، ص16.
    4در ایران امروز چندین روستا به نام «قلندر» و «قلندرآباد» وجود دارد که شاید روزگاری در دل بیابان، محل اجتماع همان مردمان «مجرد بی‌قید در پوشاک و خوراک و طاعات و عبادات» بوده و با گذشت زمان، به روستایی یا کشتزاری بدل شده و امروز تنها «نام قلندر» بر آن مانده است.
    5شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص41-46.
    6خالصی، محمدرضا، نقشی از مستی و مستوری، ص141.
    7شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص28.
    8به نظر می‌رسد مجموعه اعمال مؤمن نمایانه و نمایش‌های سالوس و ریا چنان روند تفریطی را پی گرفت که در تقابل با آن، نوع عارف ملامتی افراطی، زیر نام «قلندر» ظاهر شد.
    9مستوفی، حمد الله، تاریخ گزیده، ج1، ص822.
    10مرادآبادی، حافظ محمد حسین، انوار العارفین، ص534؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص200.
    11مایر، فریتس، ابوسعید، حقیقت و افسانه، ص580.
    12مقریزی که در قرن هشتم هجری می‌زیست، در جلد چهارم از کتاب «الخطط»، «در ذکر زوایا و وصف زاویه قلندریه» توضیحاتی پیرامون این فرقه ارائه داده و می‌گوید: «قلندریه، گروهی از صوفیان ملامتی است و حقیقت طریقه آن‌ها این است که پشت پا به آداب و عادات زده و تقیدی به رسوم مجالسات و مخاطبات را رها ساخته‌اند. اعمال شرع و عبادات از قبیل نماز و روزه و آنچه از فرائض است به جای می‌آورند و زیاده بر آن را روا نمی‌دارند. از لذات مباحه خود را محروم نمی‌دارند و هیچ وقت خود را مقید به سخت گیری‌ها و تشدیدات شریعت نمی‌سازند و در موضوع زهد و ترک دنیا و تقشف نیز راه افراط را نمی‌پیمایند.» [غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ج2، ص441؛ مقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، ص616.
    13همچنین شفیعی کدکنی می‌گوید: «تردیدی ندارم که ظهور قطب الدین حیدر و جمال الدین ساوجی و دیگر مشایخ قلندریه، که بعد از مغول، نام و نشان ایشان را در کتب تاریخ می‌بینیم، گرچه به ظاهر، دوره رشد و شکوفایی قلندریه تلقی می‌شود، ولی در حقیقت، آغاز دوره انحطاط آن نیز بوده است و این حرکت، به سوی انحطاط، نوعی ملازمه دارد با خصلت آشکارشدگی، هرچه آشکارتر و طبعا عامیانه‌تر می‌شوند، مبتذل‌تر می‌شوند، تا آنجا که از قلندری، تنها دریوزگی، و بعضی حرکات غیرعادی و مقداری تقیّدات عجیب و غریب باقی می‌ماند که در قرن دوازدهم و سیزهم در ایران و هند در سلسله‌هایی که خود را قلندر و قلندری می‌خوانند، می‌توان مشاهده کرد.» [شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص55 تا 67].
    14دعایی است در حق لنگر.
    15استره‌کاری: عمل تراش ریش و سر و ابرو.
    16اسرارخاص همان حشیش است.
    17محل تجمع قلندران را لنگر می‌گویند.
    18او را به آداب قلندری پروردن.
    19شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص81.
    20شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص62.
    21زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف‌ایران‌، ص‌۳۶۶.
    22‌بیانی‌، شیرین، دین ‌و دولت ‌در عهد ساسانی ‌و چند مقاله دیگر، ص174.
    23به طور کلی باید دانست که قلندریه، علاوه بر اینکه خودشان به چندین فرقه تقسیم می‌شدند، در ادامه حیات خود با چندین فرقه و مکتب صوفیانه دیگری نیز پیوند خوردند. آن‌ها در هندوستان به رهبری لعل شهباز (متوفی 673) با سهروردیه پیوند خوردند و انشعاب حیدری آن‌ها در ایران با فرقه خاکساریه تلفیق شد.
    24«قلندران… لباسی مرکب از پوست و پارچه‌های مویین و گاهی پوست ببر یا پلنگ بر تن می‌کردند، از ارتکاب منهیات احتراز نداشتند، استعمال بنگ و حشیش و کشکول به دست گرفتن و پرسه زدن از رسوم آن‌ها بود.» [فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی، ص734].
    25خالصی، محمدرضا، نقشی از مستی و مستوری، ص141.
    26شفیعی کدکنی می‌گوید: «آنچه در کار قلندریه چشم گیر است، تجاوز ایشان است به تابوهای اجتماعی و همین تجاوز به تابو است که وقتی در عرصه طامات و شعر مغانه فارسی، در آثار سنائی و عطار و حافظ، خود را به شکل هنری نشان می‌دهد، ادبیات قلندری یا شعر مغانه فارسی را شکل می‌دهد.» [شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص63].
    27این اوصاف و خصائص قلندری، سبب شده بود که نه تنها اکثریت علمای شریعت و فقها آن‌ها را تکفیر کنند که حتی خود صوفیان نیز در برابر آن‌ها صف آرائی کرده و زبان به انتقاد گشایند.
    28خالصی، محمدرضا، نقشی از مستی و مستوری، ص141.
    29شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص16.
    30خطیب، محمدبن محمود، فسطاط العداله، ص557 به نقل از قلندریه در تاریخ، شفیعی کدکنی، محمدرضا، ص100.
    31غنی، قاسم، تاریخ تصوف در اسلام، ج2، ص441.
    32تبریزی، محمدحسین بن خلف، فرهنگ فارسی برهان قاطع، ج3، ص1541.
    33شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص64.
    34زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص360.
    35ابن تیمیه، احمد، مجموع فتاوی شیخ الاسلام، ج35، ص164.
    36شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص65 تا 67.
    37عطار نیشابوری، فریدالدین، دیوان، ص146: نعره رندان شنید، راه قلندر گرفت ****کیش مغان تازه کرد، قیمت ابرار برد
    38خطیب، محمد بن محمود، فسطاط العداله، ص553.
    39خطیب، محمدبن محمود، فسطاط العداله، ص560.
    40ابن تیمیه، احمد، مجموع فتاوی شیخ الاسلام، ج35، ص164.
    41ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایه و النهایه، ج8، ذیل حوادث سال 761 ق.
    42زبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس، ذیل ماده قلندر.
    43ابن تیمیه، احمد، مجموع فتاوی شیخ الاسلام، ج35، ص164.
    44جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ص11.
    45جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ص11؛ کاشانی، عزالدین محمود، مصباح الهدایه، ص12.
    46برادرزادهٔ ابوالنجیب سهروردی (۴۹۰-۵۶۳ق) و جانشین او در طریقت
    47سهروردی، شهاب الدین ابوفحص، عوارف المعارف، ص90.
    48«و لا یصحب أیضا جماعه یسمون أنفسهم الملامتیه و القلیدریه و الحیدریه و الجریریه، فإن الغالب علی أکثرهم الإباحه و الزندقه.» [رازی دایه، نجم الدین، منازل السائرین، ص201].
    49انصاری، خواجه عبدالله، رسائل جامع، ص92-99.
    50شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص16.
    51زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجوی در تصوف ایران، ص345.
    52کلمه جعلق که به معنای فرومایه و پست استعمال می‌شود از همین جولق و سیره قلندریان اقتباس شده است.
    53زرین‌کوب، حمید، قلندرنامه خطیب فارسی یا مناقب جمال الدین ساوجی، ص12.
    54زرین‌کوب، حمید، قلندرنامه خطیب فارسی یا مناقب جمال الدین ساوجی، ص93.
    55مولوی‌، جلال‌الدین‌ محمد، ج۱، دفتر ۱، ص۱۸، بیت‌ ۲۶۰.
    56سعدی‌، مصلح بن عبدالله، گلستان‌، چاپ‌ غلامحسین‌ یوسفی‌، تهران‌ ۱۳۶۸ش ، ج۱، ص۹۲: «حاجت‌ به‌ کلاه‌ بَرَکی‌ داشتنت‌ نیست‌****درویش‌ صفت‌ باش‌ و کلاه‌ تتری‌دار»‌.
    57حافظ شیرازی، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، ص313.
    58سیدابوطالب میرعابدینی و مهران افشاری، آیین قلندری؛ (چهار رساله در باب‌ قلندری‌، خاکساری‌، فرقه عجم‌ و سخنوری)‌، تهران، فراروان، 1374ش، ج۱، ص۱۳۶.
    59شفیعی‌ کدکنی‌، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ج۱، ص۴۱۵- ۴۱۷.
    60تراش نامه حضرت‌ خنکار قدس‌ سره‌العزیز، نسخه خطی‌ کتابخانه بایزید ولی‌الدین‌، ج۱، ص۲۹۳-۲۹۴، ش‌ ۱۸۱۹، نسخه عکسی‌ کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، ش‌ ۷۹۵.
    61ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، رحله ابن بطوطه، ص26.
    62المجالس، نسخه کتابخانه مرعشی، قم، شماره 3515، ورق 25.
    63طبق حکایت دیگری که در قلندرنامه خطیب فارسی آمده، ماجرای بی‌موی شدن جمال الدین ساوجی به ارتباط او با جلال الدین درگزینی برمی‌گردد. در این کتاب آمده است که درگزینی دستی به اعضای جمال الدین مجرد می‌مالد و یک دفعه جمله موهایش از تن فرو می‌پاشد. [زرین‌کوب، حمید، قلندرنامه خطیب فارسی یا مناقب جمال الدین ساوجی، ص10].
    64در قلندرنامه می‌خوانیم: غبار ظلمتم از پیش بردار****حجاب راه من یک موی مگذار/بگفت اینها و سر در خود فرد برد****پس از یک ساعتی چو سر برآورد/نبوده بر همه اعضایش یک موی****نه‌اندر سر، نه‌اندر ریش و ابرو [زرین‌کوب، حمید، قلندرنامه خطیب فارسی یا مناقب جمال الدین ساوجی، ص57].
    65زرین‌کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ص375.
    66زرین‌کوب، حمید، قلندرنامه خطیب فارسی یا مناقب جمال الدین ساوجی، ص47 و 85.
    67مایر، فریتس، ابوسعید ابوالخیر حقیقت و افسانه، ص577؛ کرمانی، اوحد الدین، مناقب اوحد الدین کرمانی، ص159.
    68مایر، فریتس، ابوسعید ابوالخیر، حقیقت و افسانه، ص578.
    69شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات، ج2، ص174.
    70شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات، ج1، ص115.
    71گولپینارلی، عبدالباقی، نثر و شرح مثنوی، ج‏1، ص117؛ نسخ خطّی ترکی دانشگاه استانبول، شماره 9504، گ 29 و 31 و 40؛ ترجمه دیگری در مقدّمه مناقب جمال الدّین ساوی به تصحیح تحسین یازیجی آمده است.
    72مقریزی، احمد بن علی، المواعظ و الاعتبار، ج2، ص126؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص224.
    73فروزانفر، بدیع الزمان، شرح مثنوی، ج2، ص734؛ ابن جوزی، ابوالفرج، تلبیس ابلیس، ص261: «قلندران موی سر و صورت را تمام می‏‌تراشیدند، لباسی مرکب از پوست و پارچه‌‏های مویین و گاهی پوست ببر یا پلنگ بر تن می‏‌کردند، از ارتکاب منهیات احتراز نداشتند، استعمال بنگ و حشیش و کشکول به دست گرفتن و پرسه زدن از رسوم آن‌ها بود».
    74ابن جوزی، ابوالفرج، تلبیس ابلیس، ص264.
    75زاکانی، عبیدالله، کلیات عبید، ص373.
    76شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، تصحیح موحد، ص74.
    77شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس، تصحیح موحد، ص334.
    78شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص224.
    79شفیعی کدکنی، محمدرضا، قلندریه در تاریخ، ص297.
    80شاه ولی، نعمت الله دیوان، ص594.
    81کمال الدین مسعود خجندی، دیوان، غزل 784.
    82عطار نیشابوری، فریدالدین، دیوان، ص41.
    83سعدی، مصلح بن عبدالله، بوستان، باب هفتم، ص329.
    84حافظ شیرازی، شمس الدین محمد، دیوان، ص313.
    85حافظ شیرازی، شمس الدین محمد، دیوان، ص450.
    86مراغه‌ای، اوحدالدین بن حسین، دیوان اوحدی اصفهانی، غزلیات، ش62.
    87افشاری، مهران، آیین قلندری، ص176-177.
    88افشاری، مهران، آیین قلندری، ص157-159.
    89افشاری، مهران، آیین قلندری، ص161.
    90افشاری، مهران، آیین قلندری، ص160.
    91افشاری، مهران، آیین قلندری، ص147، 153.
    92افشاری، مهران، آیین قلندری، ص146.
    93افشاری، مهران، آیین قلندری، ص147.
    94افشاری، مهران، آیین قلندری، ص180.
    95افشاری، مهران، آیین قلندری، ص136.
    96افشاری، مهران، آیین قلندری، ص175، 178.
    97افشاری، مهران، آیین قلندری، ص175.
    98افشاری، مهران، آیین قلندری، ص178.
    99افشاری، مهران، آیین قلندری، ص175.
    100افشاری، مهران، آیین قلندری، ص174.
    101افشاری، مهران، آیین قلندری، ص175.
    102افشاری، مهران، آیین قلندری، ص174.
    103افشاری، مهران، آیین قلندری، ص174.
    104افشاری، مهران، آیین قلندری، ص156.
    105افشاری، مهران، آیین قلندری، ص178.
    106(رجوع شود به: افشاری، مهران، آیین قلندری، ص209-210.