پرش به محتوا
خانه » آداب‌وآموزه‌ها » ذلت نفس در تصوف

ذلت نفس در تصوف

    در معارف اسلامی، نفس به عنوان بزرگترین دشمن انسان شمرده شده است. در آیات و روایات اسلامی، شیوه مواجهه با این دشمن، مخالفت با آن است که در قالب انجام واجبات و ترک محرمات نمود پیدا می‌کند. بعض صوفیان، ذلیل کردن را به عنوان راه مبارزه با این دشمن برگزیده‌اند.

    جایگاه نفس

    بعض صوفیان، ذلت نفس را در ذیل عنوان زهد و از مصادیق آن به حساب آورده و اصولا زهد و حقیقت آن را بدون ذلت نفس متصور نیستند.[1]مزیدی، احمد فرید، الإمام الجنید سید الطائفتین‏، ص108. بعض دیگر، فقیه کامل شدن را در گرو پذیرش ذلت بر عزت دانسته‌اند.[2]مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، ج1، ص467. سهل بن عبدالله از بزرگان صوفیه در این مورد می‌گوید:

    «برای احدی، عبودیت تصحیح نشود و عملی از او خالص نگردد، مگر اینکه از چهار امر فرار نکند و به جزع نیاید: گرسنگی، برهنگی، فقر و ذلت».[3]قشیری، عبدالکریم، الرساله القشیریه، ص302.

    از دیگر مقاماتی که بدون ذلت نفس نمی‌توان به آن دست پیدا کرد، مقام صالحین گفته شده است. در این ارتباط، ابراهیم ادهم بستن باب عزت و باز کردن باب ذلت را در کنار سختی، شب زنده داری، فقر و ترک آرزو، برای رسیدن به مقام صالحین بر شمرده است.[4]رازی، محمد بن ابوبکر، حدائق الحقائق، ص36. همچنین علامت تشخیص صوفی کاذب از صوفی صادق توسط ذلت نفس، از دیگر موارد اهمیت و جایگاه آن دانسته شده است.[5]قشیری، عبدالکریم، الرساله القشیریه، ص493. محمد غزالی در باب اظهار صدقه، به موضوع «ذلت نفس و خواری نزد دیگران»، به عنوان ثمره آن اشاره می‌کند[6]غزالی، محمد، احیاء علوم الدین(ترجمه)، ج1، ص497. و از جمله آداب فقر نیز شمرده شده است.[7]سلمی، عبدالرحمن، مجموعه آثار سلمی، ج3، ص493.

    ملامتیه و قلندریان

    از جمله فرقه‌هایی که در بستر همین نوع نگاه صوفیان به وجود آمده و سیر و سلوک کرده‌اند، ملامتیه بوده‌اند. ذلت نفس به گونه‌ای در ملامتیه پررنگ است که می‌توان گفت وجود ملامتی بدون این ویژگی امکان ندارد، لذا در تعریف حقیقت ملامتیه چنین گفته‌اند:

    «و برای مردم زشتی‌هائی را که بدان دچار هستند ظاهر می‏‌سازند و نیکوئی‌های خویش را پوشیده می‌‏دارند، تا مردم به سبب آنچه از ظواهر ایشان می‌بینند، آن‌ها را سرزنش کنند و خود ایشان نیز به واسطه آنچه از درون خویش می‏‌دانند به نکوهش نفس خود می‏‌پردازند».[8]عبدالرحمن، سلمی، مجموعه آثار سلمی، ج2، ص345.

    یا می‌نویسند: «همنشینی با کسی می‌کنند که ایشان را تحقیر و تمسخر کند و با کسانی که ایشان را محترم می‌دارند همنشینی نمی‌کنند. دست نیاز سوی کسانی دراز می‌کنند که به ایشان چیزی نمی‌دهند، و از کسانی که روی خوش به ایشان نشان دهند، چیزی درخواست نمی‌کنند. بدین ترتیب از راه‏‌های گوناگون، با نفس و خواسته‌های آن می‏‌ستیزند و آن را در هرچه مورد رغبتش باشد، سرکوب می‌کنند».[9]عبدالرحمن، سلمی، مجموعه آثار سلمی، ج2، ص380.

    از دل تفکر ملامتیه، قلندریان به وجود آمده‌اند که در ذلت نفس از ملامتیه نیز افراطی‌تر عمل می‌کرده‌اند. بدیع الزمان فروزانفر در مورد قلندران و ذلت نفس و ارتباط آن با ادبیات فارسی می‌نویسد: «بعضی ازین حد هم در گذشتند و معتقد بودند که سالک باید خود را از نظر خَلق بیندازد و اموری که به ظاهر ناپسند است ولی خلاف شرع نیست، ارتکاب کند، مثل آن که شربتی سرخ رنگ در پیاله بنوشد تا مردمش شرابخواره پندارند و به قدح و سرزنش او کمر بندند تا بدین وسیله نفس، طعم خواری بچشد و دعوی خدایی نکند. قلندران‏ یا قلندریه که از ملامتیه منشعب شده‌‏اند ازین هم پیش‌تر رفتند و امور منافی شرع را برای قهر نفس روا داشتند، این طایفه در شعر و ادب فارسی تاثیر فراوان به جا گذاشته‌‏اند، «قلندریات سنایی» که در آن‌ها نوعی بی‌‏پروایی و بی‌اعتنایی به ظواهر شرع مشهود است، روش قلندران‏ را منعکس می‌کند. اصطلاحات، می. میکده، پیر مغان، مغ بچه و یا ذکر کلیسا در برابر مسجد و راهب در مقابل واعظ و انتقاد ریاکاری و زهد فروشی و ترجیح باده‌گساری بر طاعت ریایی، آثاری است که از روش ملامتی و قلندری در شعر فارسی رسوخ یافته است».[10]فروزانفر، بدیع الزمان، مولانا جلال الدین، ص303.

    در نتیجه همین تفکر است که می‌توان حرکات خلاف شرع را به نام عرفان و تصوف در میان قلندریان دید. داستان ذیل از همین دست جریانات رایج در میان صوفیان ملامتی است:

    «میره از نشابور پیری بوده از صوفیان، سید ملامتی‏. به نسا رفت به زیارت یا به کاری، و یک خادم بازو. و آنجا وی را قبول بخاست عظیم و مریدان بسیار پدید آمد. و وی از آن به رنج می‌‏بود و شغل دل می‏‌فزود. خواست که برود، چون بازگشت، خلقی عظیم با وی بیرون آمدند و با وی فرا رفت استادند. پرسید از خادم که ایشان که‌‏اند؟ گفت: به خدمت تو می‌‏آیند. او صبر کرد، چیزی نگفت تا به بالای آمد به سر راه. وی رسید فرا بالا و باد می‌‏جست به زور، وی شلوار باز کرد و بول کردن آغاز کرد و می‌‏فاند تا همه جامه‌‏های ایشان پلید گشت و آن خود. آن قوم گفتند: احسنت، اینت شیخ، اینت معاملت، همه منکر از وی بازگشتند».[11]انصاری، خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، ص110.

    گدایی کردن

    صوفیان برای مخالفت با نفس، به ذلیل کردن نفس در قالب درخواست و گدایی کردن از مردم روی آورده‌اند. گدایی کردن، چنان در میان صوفیه رواج داشته است، که بعض صوفیه درباره اشتقاق لفظ درویش می‌نویسند: «درویژه، دریوزه‏، دریوش و درغویش، تلفظ‌های گوناگون کلمه درویش است با تبدیلات آوایی، به معنی تهیدستی، بینوایی، کدیه، سؤال».[12]سمنانی، علاء الدوله، مصنفات فارسی، ص410.

    بزرگان صوفیه در مقام دستورات سلوکی و عمل به آن، به گدایی کردن امر می‌کردند[13]گولپینارلی، عبدالباقی، نثر و شرح مثنوی، ج3، ص331. و خیر را از کسی که به خاطر درخواست نکردن، ذلت اهانت را نچشد، نفی می‌کنند.[14]باخرزی، یحیی، اوراد الاحباب و فصوص الاداب، ص260. و گدایی کردن برای ذلت نفس را، از جمله آداب صبر شمرده‌اند.[15]عبدالرحمن، سلمی، مجموعه آثار سلمی، ج1، ص400. صوفیان به سه دلیل، گدایی را جایز می‌دانسته‌اند که یکی از آن موارد، تربیت نفس است. هجویری از بزرگان صوفیه می‌نویسد: «دیگر ریاضت نفس را سؤال کرده‌‏اند تا ذلّ آن بکشند و رنج بر دل خود نهند و قیمت خود بدانند کی ایشان مر هر کسی را به چه ارزند و تکبّر نکنند».

    وی در ادامه به داستان مریدگری شبلی در نزد جنید اشاره می‌کند:

    «ندیدی که چون شبلی به جنید آمد گفت: یا بابکر، تو را نخوت آن در سرست کی من پسر حاجب الحجّاب خلیفه‌‏ام و امیر سامرّه، از تو هیچ کار نیاید تا به بازار بیرون نشوی و از هر که بینی سؤال نکنی تا قیمت خود بدانی. چنان کرد. هر روز به ازارش سست‏‌تر بودی تا سر سال به درجتی رسید کی اندر همه بازار بگشت، هیچ‏ کسش هیچ نداد، بازآمد با جنید بگفت، جنید گفت: یا بابکر، اکنون قیمت خود بدانی کی خلق را به هیچ می‌‏نیرزی، دل اندر ایشان مبند، ایشان را به هیچ ‏چیز برمگیر و این مر ریاضت را بوَد نه مر کسب را».

    هجویری در ادامه داستانی را نقل می‌کند که در آن، گدایی که نتیجه‌اش ذلت نفس بوده، از عوامل نجات کاگزرای از کارگزاران متوکل می‌شود:

    «از ذوالنون مصری روایت آرند که گفت: من رفیقی داشتم موافق خدای عزّ و جلّ، او را پیش خواست و از محنت دنیا به نعمت عقبی رسید، وی را به خواب دیدم، گفتمش: خدای تعالی با تو چه کرد؟ گفت: مرا بیامرزید. گفتم به چه خصلت؟ گفت: مرا برپای ‏کرد و گفت: بنده من بسیار ذلّ و رنج کشیدی از سفلگان و بخیلان، و دست پیش ایشان دراز کردی و اندر آن صبر کردی، تو را بدان بخشیدم‏».[16]هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب فی معامله المحجوب، ص469ـ468.

    صوفیه برای شکستن منیت و غرور و تکبر مرید در ابتدای سلوک، گدایی کردن را جایز دانسته‌اند. محمد غزالی در این باره می‌نویسد:

    «پس باشد که مرید در ابتدای کار، بر اخلاص تمام قادر نبوَد، وی را رخصت دهد که مجاهدتی همی‌کند بر شره آنکه مردمان وی را به چشم نیکو نگرند، تا آرزوی ریا، شره شکم و شره مال، اندر وی بشکند، چون از این فارغ شود و رعونتی اندر وی پدیدار آید، آنگاه شره رعونت اندر وی بشکند، بدانکه فرماید که اندر بازار گدایی‏ کند، چون وی را قبولی در آن پدیدار آمد، از آن منع کند و به خدمت‌های خسیس مشغول گرداند، چون خدمت طهارت جای و غیر آن».[17]غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج2، ص18.

    گدایی کردن و دریوزگی، ولو در ابتدای سلوک، برای بزرگان صوفیه‌ای همچون مولوی نیز نقل شده است.[18]افلاکی، ابن اخی ناطور، مناقب العارفین، ج2، ص1038. مذلت نفس، به سبب گدایی و دریوزگی، در واقع آن چیزی است که باعث تصفیه باطن و باز شدن راه مکاشفات سالک می‌شود.[19]زرین‌کوب، عبدالحسین، سرّ نی، ج1، ص60. در واقع اصلی که باعث شده صوفیه روی به گدایی آورند، مذلت نفس و کراهت نفس به آن است و صوفیان با امر به این کار، به دنبال شکستن شره شهوت و علو و غرور در سالک هستند.[20]باخرزی، یحیی، اوراد الاحباب و فصوص الاداب، ص260. البته صوفیان به این نکته تذکر داده‌اند که گدایی کردن اگر برای نفس باشد سالک نباید از آن کراهت داشته باشد و اگر برای اصحاب از صوفیه باشد، مستحب است.[21]باخرزی، یحیی، اوراد الاحباب و فصوص الاداب، ص258.

    نمونه‌ای از ذلت نفس

    در حالات ابراهیم بن ادهم آمده است:

    «او را گفتند: تا در این راه آمده‌‏ای، هیچ شادی به تو رسیده است؟. گفت: چند بار: یک ‏بار در کشتی بودم [با جامه خلق و موی دراز. و بر حالی بودم‏] که اهل کشتی از آن غافل بودند جمله، و بر من می‏‌خندیدند و افسوس می‌‏کردند. و در کشتی مسخره‌‏ای بود، هر ساعت بیامدی و موی از قفای من برگرفتی و سیلی بر گردن من زدی. و من خود را به مراد خود یافتمی، و بدان خواری نفس خود شاد شدمی. در این میان ناگاه موجی برخاست و بیم هلاک پدید آمد. گفتند: کشتی سبک باید کرد. یکی از ایشان گفت: باری، این در میان ما به چه کار می‏‌آید؟ و او کیست؟ او را به دریا باید انداخت. مرا گرفتند تا بیندازند. موج نشست و کشتی آرام یافت. آن وقت که گوشم گرفته بودند تا در آب اندازند، نفس را به مراد خود دیدم. یک‏ بار دیگر به مسجدی رفتم [که بخسبم‏]. رها نمی‏‌کردند و من از ضعف و ماندگی چنان بودم که برنمی‏‌توانستم ‏خاست. پایم بگرفتند و می‌‏کشیدند. و مسجد را سه پایه‌گاه بود. سرم بر هر پایه که افتادی، بشکستی و خون روان گشتی. آنجا نیز نفس خود را به مراد خویش دیدم و شاد شدم. و چون مرا بر این سه پایگاه بینداختند و سرم بشکست، در هر پایه سرّ اقلیمی بر من مکشوف شد. با خود می‌‏گفتم: کاشکی پایه‌‏ها زیادت بودی. با ایشان گفتم: گناه من چیست؟ گفتند: تو آمده‌‏ای تا بوریای مسجد بدزدی. یک‏ بار دیگر آن بود که در جایی گرفتار آمدم. مسخره‌‏ای بر من بول کرد. آنجا نیز شاد شدم. یک‏بار دیگر پوستینی داشتم گزنده بسیار در وی افتاده بود و مرا می‌‏خوردند. ناگاه از آن جامه‏‌ها که در خزینه نهاده بودم، یادم آمد. نفس من فریاد برآورد که: آخر این چه رنج است. آنجا نیز نفس را به مراد خویش یافتم و شاد گشتم. یک‏ بار دیگر بر کنار دجله طهارت می‏‌ساختم. یکی بیامد و در من نگاه کرد و تف کرد بر روی من. و همه روی من بیالود. آنجا شاد شدم. یک ‏بار دیگر به جایی می‏‌رفتم، مردمان با یکدیگر خصومت می‏‌کردند. یکی مر خصم خود را گفت: تو به نزدیک من از این هندوک خوارتری. آنجا نیز شاد شدم».[22]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، ج1، ص99ـ98.

    نقد

    معارف اسلامی با اینکه مبارزه با نفس را لازم شمرده و غرور و تکبر را از صفات رذیله شمرده است، اما راهکار مبارزه با این غرور و تکبر را ذلت نفس نمی‌داند و اصولا هرکاری را که باعث شود شخصیت مؤمنین خدشه‌دار شود، اجازه نمی‌دهد. آنچه که در اسلام بدان سفارش شده، تواضع در مقابل مومنین و تکبر نداشتن است.

    علاوه بر سیره مستمره رسول الله صلی الله علیه اله و اهل بیت علیهم السلام که از هرگونه حرکتی که بوی ذلت نفس دهد، برائت جسته‌اند، آیات قرآن و روایات نیز نسبت به عزت نفس داشتن مومنین و پرهیز از مذلت نفس دلالت دارد. امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «خداوند عز وجل تمام امور مؤمن را به خودش واگذاشته است اما واگذار نکرده است که خودش را ذلیل کند، آیا نشنیده‌ای قول خداوند متعال را که برای خداست عزت و برای رسول الله و برای مومنین؟ پس شایسته است مومن عزیز باشد و ذلیل نباشد، عزت داده است خداوند متعال او را به ایمان و اسلام».[23]کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج5، ص63.

    لذا در معارف اسلامی شیعه، از هر عملی که باعث شود عزت نفس مؤمن از بین برود، نهی شده است و از جمله این امور، درخواست و تکدی‌گری است.[24]حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج9، ص438.

    در نتیجه می‌توان گفت که دستور به ذلت نفس، در اشکال مختلفی چون گدایی کردن و غیره، در تعارض با معارف اسلامی ناب و خاص است.

    منبع و مآخذ

    1. افلاکی، احمد بن اخی ناطور، مناقب العارفین، بی‌نا، آنکارا، اول، 1959م
    2. انصاری، خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، بی‌نا، بی‌جا، اول، بی‌تا
    3. باخرزی، یحیی، اوراد الاحباب و فصوص الاداب، ایرج افشار، انتشارات دانشگاه تهران، دوم، 1383ش
    4. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، مؤسسه آل البیت علیهم السلام‏، قم، 1409ق
    5. الرازی، محمد بن ابوبکر، حدائق الحقائق، سعید عبدالفتاح، مکتبه الثقافه الدینیه، قاهره، اول، 1422ق
    6. زرین‌کوب، عبدالحسین، سرّ نی، انتشارات علمی، تهران، هفتم، 1387ش
    7. سلمی، ابوعبدالرحمن محمد بن الحسین، مجموعه آثار سلمی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، اول، 1369ش
    8. سمنانی، علاء الدوله، مصنفات فارسی سمنانی، نجیب مایل هروی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی‏، تهران، دوم، 1383ش
    9. عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، رینولد نیکلسون، لیدن، 1905م
    10. غزالی، محمد، ترجمه احیاء علوم الدین، مویدالدین خوارزمی، حسین خدیو جم، 4ج، نشر علمی فرهنگی، تهران، 1386ش
    11. غزالی، محمد، کیمیایی سعادت، حسین خدیو جم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی‏، تهران، یازدهم، 1383ش
    12. فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی مولانا، زوار، تهران، پنجم، 1366ش
    13. قشیری، عبدالکریم، الرساله القشیریه، عبدالحلیم محمود، محمود بن شریف، بیدار، قم، 1374ش
    14. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، علی اکبر غفاری، دار الکتب الاسلامیه، تهران، پنجم، 1363ش
    15. گولپینارلی، عبدالباق، نثر و شرح مثنوی، توفیق سبحانی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی‏، تهران، دوم، 1371ش
    16. مزیدی، احمد فرید، الامام الجنید سید الطائفتین، دارالکتب العلمیه، بیروت، اول، 1427ق
    17. مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، باسل عیون السود، دارالکتب العلمیه، بیروت، اول، 1417ق
    18. هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، والنتین آلکسی یویچ ژوکوفسکی، طهوری، تهران، 1375ش

    پاورقی ها

    پاورقی ها
    1مزیدی، احمد فرید، الإمام الجنید سید الطائفتین‏، ص108.
    2مکی، ابوطالب، قوت القلوب فی معامله المحجوب، ج1، ص467.
    3قشیری، عبدالکریم، الرساله القشیریه، ص302.
    4رازی، محمد بن ابوبکر، حدائق الحقائق، ص36.
    5قشیری، عبدالکریم، الرساله القشیریه، ص493.
    6غزالی، محمد، احیاء علوم الدین(ترجمه)، ج1، ص497.
    7سلمی، عبدالرحمن، مجموعه آثار سلمی، ج3، ص493.
    8عبدالرحمن، سلمی، مجموعه آثار سلمی، ج2، ص345.
    9عبدالرحمن، سلمی، مجموعه آثار سلمی، ج2، ص380.
    10فروزانفر، بدیع الزمان، مولانا جلال الدین، ص303.
    11انصاری، خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، ص110.
    12سمنانی، علاء الدوله، مصنفات فارسی، ص410.
    13گولپینارلی، عبدالباقی، نثر و شرح مثنوی، ج3، ص331.
    14باخرزی، یحیی، اوراد الاحباب و فصوص الاداب، ص260.
    15عبدالرحمن، سلمی، مجموعه آثار سلمی، ج1، ص400.
    16هجویری، ابوالحسن، کشف المحجوب فی معامله المحجوب، ص469ـ468.
    17غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج2، ص18.
    18افلاکی، ابن اخی ناطور، مناقب العارفین، ج2، ص1038.
    19زرین‌کوب، عبدالحسین، سرّ نی، ج1، ص60.
    20باخرزی، یحیی، اوراد الاحباب و فصوص الاداب، ص260.
    21باخرزی، یحیی، اوراد الاحباب و فصوص الاداب، ص258.
    22عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الاولیاء، ج1، ص99ـ98.
    23کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج5، ص63.
    24حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج9، ص438.