سلسله در اصطلاح صوفیه به دو معنای طریقت یا فرقه و نیز نَسَب و اجازهنامه طریقتی دلالت دارد. در این مقاله، «سلسله در تصوف» مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت.
فهرست
معنای لغوی
سلسله در لغت معنای زنجیر، ترتیب و تسلسل را میرساند.[1]بستانی، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدی، ص228؛ قرشی بنایی، علی اکبر، قاموس قرآن، ص289.
معنای اصطلاحی
این واژه در اصطلاح صوفیه دو کاربرد دارد:
2- نَسَب و اجازهنامه طریقتی که آن را متصلاً به رسول خدا صلی الله علیه واله میرسانند و به اسامی دیگری مثل خرقه، شجره نامه، کرسی نامه، نسب فقری، پوسته و غیره نیز نامیده میشود. در این نوشتار همین معنای اخیر مد نظر میباشد.
در تعریف اصطلاح «سلسله» گفتهاند:
«اصطلاح «سلسله» که دلالت بر تسلسل زنجیروار و معنعن اجازات و وصایت معنوی لاحق از سابق دارد، از همین جهت رایج شد تا بگویند اگر کسی مدعی مقام ارشاد و هدایت معنوی است، باید ماذون و متصل باشد و اگر اجازهاش به امام برسد، تا به موجب «وَأْتُوا الْبُیوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا»”[2]بقره: 186؛ «و به خانهها از درهای آنها وارد شوید.» از درِ خانه ولایت که علی (علیه السلام) باشد و حکایت سارق و متجاوزی نباشد که بخواهد به زور یا از دیوار وارد شود. اما چون از در وارد شد، همین اتصال و اجازه است که به موجب سریان ولایت، در قلب او جاری میشود.»[3]پازوکی، شهرام، گفتاری در باب انتساب سلاسل صوفیه به حضرت علی (علیه السلام)، نشریهاندیشه دینی، ص63.
علت پیدایش
مهمترین عامل پیدایش سلاسل، اثبات مشروعیت و حقانیت سلسلهها بود. صوفیه برای مشروعیت بخشیدن به مستحسنات و آموزههای باطنی خود، ناچار به انتساب آنها به دین اسلام بودند، چه اینکه این تعالیم در ظواهر وحی و متون مکتوب یافت نمیشد، پس مدعی اخذ شفاهی این تعالیم از رسول الله صلی الله علیه واله شدند.
سلسله، مهمترین عامل پیوند مشایخ صوفیه با سنت نبوی بود و حقانیت و حجیت یک طریقت و فرقه و قطب صوفیه، دائر مدار برخورداری از این سند شفاهی متصل تا رسول خدا صلی الله علیه وآله است.
علی تابنده میگوید:
«برای اینکه میان عارف یا شیخ طریقت حقیقی با مدعی ارشاد، فرق نهاده شود، بزرگان تصوف به مسئله رشته اجازه راهنما و اتصالش به ائمه اطهار که مهمترین ملاک تشخیص صحت دعوی اوست، اهمیت خاصی دادهاند و میگویند: بدون اذن با واسطه یا بیواسطه شیخ راهنما به ائمه اطهار علیهم السلام – اگرچه آن شیخ، زاهد زمانه باشد – دعویش باطل است.»[4]تابنده، علی، خورشید تابنده، ص25-26.
نجیب الدین رضا تبریزی از مشایخ فرقه ذهبیه این مهم را به نظم در آورده و میگوید:
بی سند صوفی مثال خر بود*****سخره شیطان و کور و کر بود
نی ز علم ظاهرش بهره بود*****نی ز باطن اهل دردی میشود[5]تبریزی، نجیب الدین رضا، سبع المثانی، ص353.
تاریخچه پیدایش
روند سلسله سازی از اواخر قرن چهارم هجری قمری آغاز شد و هرچه جلوتر میرفت، شاخ و برگ بیشتری پیدا میگرفت. در ابتدا، صوفیان با ذکر اسامی مشایخ خود تا صدر اسلام، فقط قصد داشتند بگویند معارف آنها به یک طریق، سینه به سینه از پیامبر صلی الله علیه وآله منتقل شده است و تکیهای به مفهوم «سلسله» به معنای امروزی آن نداشتند. «ابن ندیم» میگوید به خط ابومحمد جعفر خلدی (۳۲۸ق) خواندم:
«من از ابوالقاسم جنید بن محمد آموختهام و به گفته وی او از ابوالحسن سری بن مغلس سقطی آموخته و سری از معروف کرخی و معروف کرخی از فرقد سنجی و او نیز از حسن بصری و حسن از مالک آموخته و حسن، ۷۰ نفر از بدریان را دیده است»[6]ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص234.
یا نهایتاً با تعیین یک جانشین، مریدان خود را به فردی مورد اعتماد ارجاع میدادند تا گرفتار تشتت نشوند، مانند کاری جنید بغدادی که « ابومحمد جریری» را «ولی عهد» خود خواند.[7]عطار نیشابوری، تذکره الأولیاء، القسم الثانی، ص132؛ مینوی، مجتبی، احوال و اقوال خرقانی، ص11.
سلسله به معنای امروزی آن، از قرون پنجم و ششم هجری پدید آمد و از قرن نهم و دهم به بعد، رشد سلاسل صوفیانه در تصوف به حدی فزونی یافت که در هر یک از کشورهای اسلامی، صدها سلسله طریقتی شکل گرفت.
صوفیان فاقد سلسله
سلسلهسازی و قرار گرفتن در این چارچوب خاص سازمانی، همواره از سوی تمامی مشایخ صوفیه پیگیری و دنبال نمیشد. بسیاری از صوفیان صاحبنام و مشهور، نیازی به سلسلهسازی و مشروعیتتراشی احساس نمیکردند، چرا که آنها با تکیه بر داشتههای عرفانی خود و بهرهمندی از فضل نِسبی در علوم مختلف اسلامی، میتوانستند این مشروعیت را به دست آوردند. لذا «سلسله» بیشتر برای صوفیان مدعی و عاری از وجوه علمی-معنوی کاربرد داشته است.
از همین روست که در تاریخ تصوف، شخصیتهای مطرح و جریانساز صوفیه مثل ابن عربی، شمس تبریزی، عطار نیشابوری، حلاج، مولوی و… دارای سلسله رسمی و مشهوری نبودند.
اویسی مسلکان
اویسیه بر این باورند که برای سیر و سلوک، مرشد لازم است اما زنده بودن مرشد لزومی ندارد بلکه میتوان با روح مرشدی که مرده مرتبط شده و از او تبعیت کرد. لذا برخی میگویند بایزید بسطامی که سالها بعد از شهادت امام صادق علیه السلام به دنیا آمده بود، در عالم مکاشفه از روح ایشان مدد گرفته و تحت نظر آن حضرت سلوک میکرد.
حافظ که خود بدون سلسله طریقتی بود، درباره این صوفیان میگوید:
صد باد صبا اینجا، بیسلسله میرقصند*****این است حریف ای دل، تا بادیه پیمایی[8]حافظ، شمس الدین محمد، دیوان، ص545.
عدم اعتبار سلاسل صوفیه
فارغ از اینکه اصل موضوع سلسلهسازی و انتساب این عمل به پیامبر صلی الله علیه واله مستندی در دین اسلام نداشته و مصداقی از بدعت و انحراف تلقی میشود، تمام سلاسل صوفیه با اشکالات متعددی مواجه هستند:
- اغتشاش و افتادگی ها؛ اصلیترین ادعای صوفیه در سلسله، این است که این رشته، متصل به رسول خدا صلی الله علیه وآله است، درحالیکه همه سلاسل موجود، دارای اغتشاش و انقطاعهای فراوان هستند.
- عدم اعتبار تاریخی سلاسل؛ صوفیان مدعیاند که میراث باطنی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را از طریق واسطههایی دریافت کردهاند. درحالی که بسیاری از سرسلسلههای صوفیه که به عنوان شاگرد امامان معرفی میشوند، از نظر تاریخی نمیتوانند جانشین استاد خود باشند.
- صوفیان مدعیاند که هر قطب، قطب بعدی را با نص صریح و وصیت نامه، مشخص کرده است. درحالیکه در غالب اقطاب، این نص و وصیت مکتوب دیده نمیشود و فقط به صرف ادعا بسنده شده است. به عنوان مثال، صوفیان نعمت اللهیه میگویند جنید بغدادی از جانب امام عصر اذن ارشاد داشته است اما هیچ سندی برای این ادعای خود ارائه نمیدهند، درحالیکه شیعیان معتقدند دوازده امام علیهم السلام جانشین و خلیفه پیامبر صلی الله علیه واله هستند و برای هر یک از این امامان، ادله متواتر روایی دارند و اسامی و عناوین و مشخصات تمام امامان به صورت مکتوب به دست ما رسیده است.
- برخی از شخصیتهای موجود در سلاسل، موهوم و مجهول هستند. در باب موهوم بودن برخی از شخصیتهای سلاسل، بارزترین مثال را میتوان در سلسله فقری خاکساریه دید. برخی از شخصیتهایی که در سلسله خاکساریه آمدهاند عبارتند از: «شاه سیدعبدالله کاف، چراغ علیشاه، دوست علیشاه، کلک علیشاه، قادر علیشاه، اسرار علیشا، پاک علیشاه صابر علیشاه، تاج علیشاه، بنده علیشاه، طالب رفاقت علیشا، طالب برق علیشاه، شاه ملنگ زنجیر پا (امام سجاد)، سلطان قاهر غوث، روشن علیشاه درویش کابلی (دده روشن)، سلطان محمود پاکدل (سلمان فارسی).»[9]مدرسی چهاردهی، نورالدین، خاکسار و اهل حق، ص81.
ماهیت سلاسل موجود
سلاسل موجود، خود را رشته خلافت و ولایت میدانند درحالیکه طبق منابع کهن صوفیه، اتصال و انتساب صوفیان نخستین به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امامان شیعه از باب «صحبت» بوده است، به این معنا که صرفاً مصاحبتی و ارتباطی به آنها داشتهاند و موضوع استخلاف و جانشینی و خرقه (ولایت) به کلی منتفی است.
«صلاح الدین صفدی« در کتاب «الوافی بالوفیات» میگوید:
«لُبس خرقه (سلسلهسازی) از فارمدی تا زجاجی است و از (زمان) جنید بغدادی تا پیامبر اخذ تصوف از طریق صحبت است و نه خرقه.»[10]صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، ج3، ص28.
محمدرضا شفیعی کدکنی بعد از نقل قول صفدی در این رابطه میگوید:
«از عبارت صفدی میتوان دریافت که رسم خرقه پوشی و الباس خرقه از زجاجی به بعد آغاز میشود و قبل از او، از عصر جنید تا پیامبر فقط جنبه معنوی و صحبت داشته است، اگر این استنباط درست باشد باید گفت که رسم خرقه پوشی و خرقه پوشاندن از اواسط قرن چهارم، از ابوعمرو زجاجی – محمد بن ابراهیم بن یوسف بن محمد نیشابوری، که از اصحاب ابوعثمان حیری و جنید و روَیم و نوری بوده و در 348 در گذشته است – آغاز میشود. چون در قرن پنجم این کار امری رایج بود، این تاریخ چندان دور از حقیقت نمینماید.»[11]شفیعی کدکنی، محمدرضا، این کیمیای هستی، ج1، ص310-311؛ ر ک: اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج10، ص367.
کیستی سر سلسله
در غالب سلاسل معاصر، واسطه اتصال به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، «حضرت علی علیه السلام» است. برخی فرق مثل نقشبندیه، این واسطه را ابوبکر میدانند.
اما در گذشته اوضاع متفاوت بود و بسیاری از متون کهن و معتبر صوفیه، از ابوبکر یا سایر صحابه به عنوان اولین صوفی و واسطه اتصال به نبی اکرم صلی الله علیه واله نام بردهاند.[12]عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامههای عین القضات همدانی، ج1، ص409 و 290؛ هجویری، ابوالحسن علی، کشف … ادامه پاورقی
در کهنترین متنی که درباره خرقه و سلسله سند صوفیه در دسترس است، ابومحمد جعفر خلدی شاگرد و مرید جنید بغدادی در قرن چهارم، سلسله مشایخ خود را از طریق حسن بصری به مالک بن انس (خدمتکار و ندیم پیامبر صلی الله علیه وآله رسانده) و سپس آن را از مالک به حضرت رسول خاتم صلی الله علیه وآله ختم کرده است.
جعفر خلدی نه تنها نامی از حضرت علی علیه السلام در سلسله خود به میان نمیآورد بلکه هنگام ذکر نام 34 تن از زاهدان و صوفیان صدر اسلام، درحالیکه به نام بسیاری از مسلمین صدر اسلام اشاره میکند، اسمی از حضرت علی علیه السلام نمیآورد.[13]ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص234.
نمونه دیگر، سلسلهای است که ابوعلی دقاق نیشابوری (405ق) برای خود بیان کرده است. ابوالقاسم قشیری به نقل از استاد خود ابوعلی دقاق، مشایخ این سلسله را تا داود طائی نام میبرد:
«استاد ابوعلی گوید این طریقت من از نصرآبادی گرفتم و نصرآبادی از شبلی و شبلی از جنید و جنید از سری و سری از معروف کرخی، و معروف کرخی از داود (طائی) و داود تابعین را دیده بود.»[14]قشیری، عبدالکریم، الرساله القشیریه، ص420.
یا سراج طوسی از نخستین نویسندگان صوفیه، میگوید: «ابوبکر از تمام اصحاب پیامبر ایمان قویتری داشت و حتی در این ثبات ایمان، از خود پیامبر هم پیشی گرفته بود». [نیازمند منبع]
همچنین مینویسد: «اوّل لسان الصوفیه ظهرت فی هذه الأمّه علی لسان ابی بکر رضی الله عنه»[15]سراج طوسی، ابونصر، اللمع فی التصوف، ص121. اولین کلمات و سخنان صوفیه در امت اسلام از زبان ابوبکر جاری شد.
«ا بوالحسن هجویری» در « کشف المحجوب» که نخستین کتب مهم صوفیان به زبان فارسی است، ابوبکر را امام طریقت صوفیه دانسته و میگوید:
صدّیق اکبر رضی اللّه عنه مقدّم همه خلایقست از پس انبیاء و روا نباشد که کس قدم پیش وی نهد… امام دین همه مسلمانی ویست، عامّ و امام اهل این طریقت ویست خاصّ رضی اللّه عنه.[16]هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، متن، ص81.
امامان شیعه در سلاسل صوفیه
در قرون ششم و هفتم، با وقوع رویدادهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی متعددی، مذهب تشیع اثنی عشری از حاشیه جامعه به متن آمده و صاحب قدرت و مکنت شد. صوفیان نیز همراستا با سایر نحلههای اسلامی، قدم قدم به باورهای شیعه نزدیکتر شدند.
از جمله اقدامات آنها، این بود که حسن بصری و رهبران نخست صوفیه را شاگرد امام علی علیه السلام معرفی کرده و سلاسل خود را به ایشان رساندند. مثل نجم الدین کبری (540-618ق) که گفت: «من الناس من یقول صحب علی بن ابی طالب رضی اللّه عنه و اخذ من علم الطریقه»[17]نجمالدین کبری، احمد بن عمر، فوائح الجمال و فواتح الجلال، ص35.
هرچه صفحات تاریخ تصوف بیشتر ورق میخورَد و زمان به جلوتر میرَوَد، نام سایر امامان شیعه نیز در برخی سلاسل صوفیه جای داده میشوَد. در قرن نهم و دهم، برخی از طریقتهای صوفیه، با جعل سلسله، نام چندین امام از امامان شیعه را در سلسله مشایخ خود آوردند، مثلا:
1_ برخی سلاسل، از طریق حسن بصری و کمیل بن زیاد یا سلمان فارسی نَسَب خویش را به امام علی علیه السلام رساندند.
2_ برخی سلاسل از طریق ابراهیم ادهم نَسَب به امام سجاد علیه السلام رساندند.
3_ برخی سلاسل از طریق بایزید بسطامی (یا معروف کرخی) به امام صادق علیه السلام رساندند.[18]محمد بن منور، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، ص36.
4_ برخی سلاسل از طریق معروف کرخی به امام رضا علیه السلام میرسانند.
معنای سلسله شیعه و سنی
برخی به اشتباه گمان میکنند که «سلسلههای شیعه» به معنای قرار داشتن نام دوازده امام تشیع در سلسله اسناد طریقتی صوفیه است و جمیع رهبران سلسله، شیعیان امامی مذهب میباشند.
تقسیم بندی سلاسل صوفیه به «سلسله شیعه» و «سلسله سنی» تقسیم بندی صحیحی نیست زیرا در تمام جریان تصوف از گذشته تاکنون، مطلقا هیچ سلسلهای وجود ندارد که 12 امام شیعه را دربر داشته و یا اقطاب آنها بالجمله و همگی شیعه امامی مذهب باشند.
جریان تصوف در دامن اهل سنت به وجود آمده و تا قرن ششم و هفتم، تمام صوفیان، سنی مذهب بودند لذا امکان نداشت که مشایخ متقدم یک سلسله، شیعیان امامی مذهب باشند.[19]هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، متن، ص164.
تنها وجهی که میتوان درباره شیعه بودن یک سلسله بیان کرد این است که برخی اقطاب متاخر سلسله، شیعه مذهب بودند یا گرایشهای شیعی داشتند، مانند سلسله نعمت اللهیه و سلسله کبرویه یا ذهبیه که همه اقطاب ابتدایی آنها سنی مذهب بوده و اقطاب متاخر آنها، در حوالی سده نهم، مانند اکثر مسلمانان ایران، از مذاهب تسنن خارج شده و مذهب تشیع را اختیار کردند و از آنجایی که صوفی مسلک بودند، به تدریج، سلسله آنها به عنوان سلسلهای شیعی معرفی شد.
امام زمان در سلاسل صوفیه
صوفیان معتقدند برترینِ بشر و انسان کامل در هر زمان، جانشین معنوی پیامبر صلی الله علیه وآله و رهبر و قطب سلسله است. اما رهبر سلسله در هیچ یک از طریقتهای صوفیه، امام زمان شیعیان، حضرت حجت بن الحسن عجل الله فرجه معرفی نمیشود. لذا شیعیان معتقدند که صوفیان را نباید به عنوان شیعه اثنی عشری معرفی کرد.
در سدههای اخیر، صوفیان فرقه نعمت اللهیه گنابادی (و سایر انشعابها) با دخل و تصرف در سلسله کهن خود، نام هشت امام ابتدایی شیعه را نیز به آن اضافه کردند، مثلا نوشتهاند:
«رشته اجازه این سلسله، مرتب به حضرت شاه نعمت الله ولی و از ایشان منتهی میشود به حضرت جنید بغدادی که از بزرگترین عرفا و درک زمان حضرت هادی (علیه السلام) و حضرت عسکری (علیه السلام) را نموده و چون زمان او مقارن با زمان غیبت صغرای امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) بوده و اجازه ارشاد از طرف قرین الشرف حضرت قائم (عجل الله فرجه) نیز داشته، از این رو نزد عرفا به شیخالطایفه و اول الاقطاب فی الغیبه معروف است. آن بزرگوار تربیت شده سری سقطی است که اجازه ارشاد از حضرت ثامن الائمه و حضرت جواد و حضرت هادی (علیهم السلام) داشته و آن بزرگوار تربیت شده معروف کرخی بوده است که درک زمان حضرت کاظم (علیه السلام) را نموده و افتخار دربانی حضرت رضا (علیه السلام) را داشته و از طرف آن حضرت اجازه ارشاد داشته و به اصطلاح عرفا، شیخالمشایخ بوده و سلاسل معروفیه به او منتهی میشود.»[20]جذبی، هبه الله، راه هدایت و باب ولایت، ص100 و 101.
یا در برخی فرقهها مثل ذهبیه تلاش کردند که موضوع اعتقاد به مهدویت و امام دوازدهم را با نظریه ولایت شمسیه (کلیه) و قمریه (جزئیه)، رفع و رجوع کنند: « ولایت و امامت دو شاخه دارد که یکی شمسیه و دیگری قمریه است. امام دارای ولایت شمسیه (یا کلیه) بود و قطب دارای ولایت قمریه (یا جزئیه) بود. قطب سلسله همچون ماه، از نور ولایت خورشید حجت بن الحسن مستفیض شده و به نیابت خاصه و وکالت از آن حضرت، مردم را دستگیری و ارشاد میکند.»[21]پرویزی، شمسالدین، تذکره الاولیاء، ص36.
در این دیدگاه، قطب فقط به این دلیل میتواند درویشان را به راه معرفت و کمال هدایت کند که از نور امام ( قطب الاقطاب) اخذ میکند و آن را به مردم میرساند.
در فرقه خاکسار نیز همین اعتقاد رواج دارد، با این تفاوت که آنها ولایت را به مقید یا مطلق تقسیمبندی میکنند.[22]گراملیش، ریشارد، طریقتهای شیعی ایران، ص304.
اما هیچ یک از این توجیهات، اشکال اصلی را حل نمیکند زیرا صوفیان در حقیقت، همچنان رهبر سلسله خود را انسان کامل میدانند و هدایت، نجات، سعادت و کمال بشر را دائر مدار بیعت با رهبر سلسله میدانند، درحالیکه این جایگاه و ویژگیها منحصر در امام زمان عجل الله فرجه است.[23]نصر، حسین، مقاله تشیع و تصوف، فصلنامه عرفان ایران، شماره7، 1379ش، ص33.
منابع و مآخذ
- ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، دار المعرفه، بیروت، بیتا
- اصفهانی، ابونعیم، حلیه الأولیاء و طبقات الأصفیاء، دار الکتاب العربی، بیروت، 1407ق
- بستانی، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدی، انتشارات اسلامی، تهران، 1375ش
- پازوکی، شهرام، مقاله «گفتاری در باب انتساب سلاسل صوفیه به حضرت علی (علیه السلام)»، نشریه اندیشه دینی، دوره2، شماره1، سال 1379ش
- تابنده، علی، خورشید تابنده، نشر حقیقت، چاپ دوم، تهران، 1377ش
- تبریزی، نجیب الدین رضا، مثنوی سبع المثانی، خطی، کتابخانه مجلس شمارهIR10-30055
- جذبی، هبه الله، رساله باب ولایت و راه هدایت، چاپ سوم، بیجا، چاپ رودکی، 1372ش
- حافظ، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، تهران، انتشارات اساطیر، بیتا
- خرقانی، ابوالحسن، احوال و آثار خرقانی، مجتبی مینوی، طهوری، چاپ سوم، تهران، 1363ش
- سراج طوسی، ابونصر، اللمع فی التصوف، تصحیح رینولد آلین نیکلسون، مطبعه بریل، لیدن، 1914م
- شفیعی کدکنی، محمدرضا، این کیمیای هستی، سخن، تهران، 1397ش
- صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1420ق
- عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، تصحیح رینولد آلین نیکلسون، مطبعه لیدن، 1905م
- عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامههای عین القضات همدانی، به اهتمام علی نقی منزوی و عفیف عسیران، نشر اساطیر، تهران، بیتا
- قرشی بنایی، علی اکبر، قاموس قرآن، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1412ق
- قشیری، عبدالکریم، الرساله القشیریه، بیدار، قم، 1374ش
- محمد بن منور، اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگاه، چاپ ششم، 1385ش
- مدرسی چهاردهی، نورالدین، خاکسار و اهل حق، تهران، اشراقی، 1360ش
- نجمالدین کبری، احمد بن عمر، فوائح الجمال، حسین حیدر خانی مشتاقعلی، انتشارات مروی، چاپ اول، تهران، 1368ش
- نجمالدین کبری، احمد بن عمر، فوائح الجمال، یوسف زیدان دار السعاد الصباح، مصر، 1426ق
- هجویری، علی بن عثمان جلابی، کشف المحجوب، تصحیح ژوکوفسکی، به اهتمام محمد عباسی، انتشارات امیرکبیر، 1336ش
پاورقی ها
↑1 | بستانی، فؤاد افرام، فرهنگ ابجدی، ص228؛ قرشی بنایی، علی اکبر، قاموس قرآن، ص289. |
---|---|
↑2 | بقره: 186؛ «و به خانهها از درهای آنها وارد شوید.» |
↑3 | پازوکی، شهرام، گفتاری در باب انتساب سلاسل صوفیه به حضرت علی (علیه السلام)، نشریهاندیشه دینی، ص63. |
↑4 | تابنده، علی، خورشید تابنده، ص25-26. |
↑5 | تبریزی، نجیب الدین رضا، سبع المثانی، ص353. |
↑6 | ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص234. |
↑7 | عطار نیشابوری، تذکره الأولیاء، القسم الثانی، ص132؛ مینوی، مجتبی، احوال و اقوال خرقانی، ص11. |
↑8 | حافظ، شمس الدین محمد، دیوان، ص545. |
↑9 | مدرسی چهاردهی، نورالدین، خاکسار و اهل حق، ص81. |
↑10 | صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، ج3، ص28. |
↑11 | شفیعی کدکنی، محمدرضا، این کیمیای هستی، ج1، ص310-311؛ ر ک: اصفهانی، ابونعیم، حلیه الاولیاء، ج10، ص367. |
↑12 | عین القضات همدانی، عبدالله بن محمد، نامههای عین القضات همدانی، ج1، ص409 و 290؛ هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، متن، ص81. |
↑13 | ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص234. |
↑14 | قشیری، عبدالکریم، الرساله القشیریه، ص420. |
↑15 | سراج طوسی، ابونصر، اللمع فی التصوف، ص121. |
↑16 | هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، متن، ص81. |
↑17 | نجمالدین کبری، احمد بن عمر، فوائح الجمال و فواتح الجلال، ص35. |
↑18 | محمد بن منور، أسرار التوحید فی مقامات أبی سعید، ص36. |
↑19 | هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، متن، ص164. |
↑20 | جذبی، هبه الله، راه هدایت و باب ولایت، ص100 و 101. |
↑21 | پرویزی، شمسالدین، تذکره الاولیاء، ص36. |
↑22 | گراملیش، ریشارد، طریقتهای شیعی ایران، ص304. |
↑23 | نصر، حسین، مقاله تشیع و تصوف، فصلنامه عرفان ایران، شماره7، 1379ش، ص33. |