«خرقه»، پوششی پشمین و خشن است که در تصوف، به نشانه ورود به طریقت، از دست پیر طریقت و بهعنوان نماد ظاهریِ منش و مسلک خود پوشانده میشود. « خرقه پوشی» (لُبس خرقه) یکی از رسوم مشهور تصوف با قدمتی هزار ساله است که همواره به عنوان بدعت، مورد نقد علمای اسلام قرار میگرفت.
فهرست
معنای لغوی
خرقه، از ریشه خَرْق به معنای پارهکردن است که در لغت به معنای تکهای از لباسِ پاره شده میباشد.[1]فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج۴، ص۱۴۹، ذیل «خرق»؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ذیل واژه خرق، … ادامه پاورقی
معنای اصطلاحی
خرقه در اصطلاح صوفیان دو معنا دارد که یکی حقیقی و دیگری استعارهای است:
معنای حقیقی
لباسِ جلوبستهای است که صوفیان به نشانه ورود به طریقت، از دست پیر میپوشیدهاند. خرقه صوفیان غالباً یا از تکهپارچههای دورریز دوخته شده بود یا از خرقههایی که در سماع پاره میشد.[2]سهروردی، ابوفحص عمر بن محمد، عوارف المعارف، ج۱، ص۳۵۴، بیروت، ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. جنس آن نیز معمولا از پشم و بعضا از پوست و پنبه بود.[3]واعظ کاشفی، حسین بن علی، فتوت نامه سلطانی، ج۱، ص۱۷۱. اما رنگ آن مختلف بود و غالباً از سیاه و سفید و بعضا ملمع (نگارنگ) استفاده بیشتری میشد.[4]هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، ص62. دَلق، جُبّه، مُلمّع، فَرَجی، صوف، مرقع و پشمینه و کَبَل یا کیل هم نامیده میشود.[5]در فرهنگ فارسی، کَبَل یا کَوَل به معنی پوستینی که از پوست گوسفندان میدوختهاند، آمده است.
خرقه پوشی از جانب همه صوفیه دنبال نمیشد چنانچه ابوالحسن هجویری اشاره دارد که برخی مشایخ صوفیه به لباس خاصی مقید نیستند: «در هست و نیست لباس تکلف نکردهاند» و خود را نیز از همین دسته میداند.[6]هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، ص58.
معنای استعارهای
خرقه، رمزِ دخول یک صوفی در حوزه ارادت و حلقه مریدان مرشد است و گویای تسلیم شدن نزد او و ارتباط باطنی-معنوی بین پیر و مرید است.
اهمیت و جایگاه
خرقه، هویت عرفانی و شناسنامه طریقتی یک درویش به حساب میآمد و صوفیان، اگر درویشی را نمیشناختند، اولین پرسش آنها این بود که خرقه از دست چه کسی داری؟ پیر، با پوشاندن خرقه به مرید، او را به جرگه سالکان دعوت میکند و هنگام اخراج یک درویش از طریقت، خرقه از تن او بیرون میکردند.[7]محمد بن منور، اسرار التوحید، ص82.
ابوفحص سهروردی میگوید: «دست شیخ در خرقهپوشاندن نماینده دست پیامبر صلی الله علیه و سلم است و تسلیم شدن مرید به شیخ، تسلیم شدن به خدا و پیامبر اوست.»[8]سهروردی، ابوفحص عمر بن محمد، عوارفالمعارف، ص42.
تاریخچه و تطورات
خواستگاه خرقهپوشی، ریاضتمداری و زهد افراطی مشایخ اولیه بود. آنها پاره بر روی پارههای لباس پشمین خود میدوختند و گاهی تمام عمر، آن را از تن بیرون نمیآوردند. درباره حلاج گفتهاند: «نقل است که در ابتدا که ریاضت میکشید، دلقی داشت که بیست سال بیرون نکرده بود. روزی به ستم از وی بیرون کردند، گزنده بسیار در وی افتاده بود. یکی از آن وزن کردند، نیم دانگ بود.»[9]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، القسم الثانی، ص138.
اصطلاح «خرقه» در حوالی قرن پنجم هجری قمری، استعارهای برای انتساب به یک پیر و ورود به طریقتها شد.[10]شفیعیکدکنی، محمدرضا، این کیمیای هستی، ج۱، ص۷۸. تدریجاً این رسم، شاخ و برگهایی پیدا کرد و صوفیان به طور دقیق باید میدانستند که شاگردان با مشایخ خود چه نسبتی دارند، آیا فقط مرید هستند یا اجازه نیز گرفتهاند و یا تبرکاً منتسب به شیخ شدهاند و برای هر یک از این اقسام، نوعی خرقه وضع کردند.
تا قرن چهارم یعنی از زمان پیامبر صلی الله علیه وآله تا جنید بغدادی، خرقهپوشی به معنای اذن و اجازه، مرسوم نبود و فقط رشته صحبت و ارادت، یعنی اتصال و ارتباط معنوی با پیر مطرح بود.[11]شعرانی، عبدالوهاب، الأنوار القدسیه فی معرفه قواعد الصوفیه، ج1، ص30؛ ابن عربی، محیی الدین، رساله نسب الخرقه و … ادامه پاورقی «صلاح الدین صفدی» در کتاب الوافی بالوفیات میگوید: «لبس خرقه (سلسلهسازی) از فارمدی تا زجاجی است و از (زمان) جنید بغدادی تا پیامبر صلی الله علیه (وآله) اخذ تصوف از طریق صحبت است و نه خرقه.»[12]صفدی، صلاح الدین خلیل، الوافی بالوفیات، ج3، ص28.
اقسام خرقه
خرقه شامل سه نوع میباشد:
یک) خرقه ارادت یا نسبت
خرقه ارادت در تصوف اصل است و به مریدانی اعطا میشود که تحت تعلیم و تربیت پیر قرار گرفته و تایید او را دارد.[13]کاشانی، عزّ الدین محمود، مصباح الهدایه، ص198.
دو) خرقه تبرک
خرقه تبرک جنبه صوری و نمادین دارد و به افرادی داده میشد که به قصد برکت یافتن و تشبّه به شیخ، مدتی نزد او حاضر میشدند.[14]واعظ کاشفی، حسین بن علی، فتوت نامه سلطانی، ص177.
صوفیان، خرقه تبرک را به هر طالبی میدادند و شرط و شروط خاصی برای اعطای آن وضع نکردند: «مشایخی که خرقه تبرک مرحمت میفرمایند، در اصطلاح اهل عرفان به پیر صحبت معروف میباشند»[15]نجمالدین کبری، احمد بن عمر، فوائح الجمال و فواتح الجلال(ترجمه)، ص23. اما «خرقه ارادت»، مختص به مریدان صادقی است که با شیخ بیعت کرده و ولایت او را به تمامه پذیرفتهاند: «چه خرقه صورت ظلّ ولایت شیخ است که بر وجود مرید افتد.» [16]کاشانی، عزّ الدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص149-150.
سه) خرقه ولایت
کسی که به عنوان خلیفه، پیر یا نماینده او در منطقهای خاص گماشته شود، صاحب خرقه ولایت است. [17]کاشانی، عزّ الدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص150. هجویری از واژه «خَلَف» برای جانشین یک شیخ استفاده میکند و امروزه صوفیان به چنین فردی « خلیفه الخلفاء» یا « قطب صامت» میگویند. از میان اقسام خرقههای مذکور، امروزه فقط «خرقه ولایت» مرسوم و رایج باقی مانده است.
تعیین خلیفه
سنت تعیین جانشین در تصوف از حوالی قرون سوم و چهارم پدید آمد، اگرچه موضوع «خرقه ولایت» و این رسم که به جانشین – به طور نمادین – خرقهای با این عنوان عطا کنند، در حدود قرن ششم و هفتم رایج شد. عبدالرحمن سلمی درباره شبلی میگوید: «پس از جنید به جای وی نشاندند.»[18]سلمی، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین، طبقات الصوفیه، ص258.
اتصال خرقه به پیامبر
صوفیان خرقه مشایخ خود را به صورت متوالی و زنجیر وار به پیامبر اسلام میرساندند اما محل بحث اینجاست که خرقه را توسط کدام شخصیت به رسول اکرم صلی الله علیه واله میرسانند؟
عطار نیشابوری از «اویس قرنی» یاد میکند اما تذکر میدهد که عمر بن خطاب از «اویس قرنی» برتر بود:
«نقل است که چون رسول – علیه الصّلاه و السّلام- وفات خواست کرد، گفتند: «یا رسول اللّه، مرقع تو به که دهیم؟». گفت: «به اویس قرنی». بعد از وفات پیغمبر – علیه الصّلاه و السّلام… اینجا تواند بود که کسی گمان برد که اویس از فاروق در پیش بود و نه چنین است. اما خاصیت اویس تجرید بود. فاروق همه داشت، تجرید نیز میخواست.»[19]عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص18.
بعدها صوفیان فرق مختلف (غیر از نقشبندیه) حضرت علی علیه السلام را جایگزین «اویس قرنی» و دیگران کردند. مجد الدین بغدادی (544-607ق) از مشایخ سلسله کبرویه میگوید:
«به حکم نقل، به صحت پیوسته که (رسول صلی الله علیه وآله) علی (علیه السلام) را خرقه پوشانده و علی (علیه السلام) حسن بصری را و کمیل بن زیاد را و کمیل، عبدالواحد بن زید را… اما طریق حسن بصری بیشتر شهرت دارد چراکه بیشتر خرقهها به جنید منتسب است و از او سری سقطی تا حسن بصری.»[20]شفیعی کدکنی، محمدرضا، این کیمیای هستی، ج1، ص308.
شرایط اِلباس خرقه
مهمترین شرط اخذ خرقه، پیروی بلاشرط و سرسپردگی تام و تمام نزد پیر و رخصت گرفتن از وی در تمام امور دینی و دنیوی است.[21]سهروردی، ابوفحص عمر بن محمد، عوارف المعارف، ص364. هجویری اشاره دارد، «برای مرید شرط آن است که یک سال خدمت به خلق و یک سال خدمت به حق کرده و یک سال به مراعات و مراقبت دل پرداخته باشد». سپس او از دوره سه ساله مراقبه یاد میکند که پس از آن، به مرید، مرقع یا خرقه داده میشد.[22]هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، ص62 و 74.
در برخی فرقهها، شروط بیشتری نیز ذکر میکنند مثلا مطهر علیشاه خاکسار میگوید:
«هرکس که بخواهد وارد در سلسله شود باید هزار و یک روز خدمت کند. کسانی هم که باید به کمال برسند سه اربعین ریاضت به آنها دستور داده میشود. در اربعین اول باید ترک حیوانی و در دوم ترک حبوبات و در سوم ترک اکل نمود و فقط به نمک و آب افطار کرد.»[23]گنابادی، سلطان حسین، یادداشتهای سفر به ممالک عربی، ص95.
دریافت خرقه گواه آن است که سالک دوره مراقبه را نزد مرشد گذرانیده و شیخ، قابلیت روحی و آمادگی مرید را تایید کرده است.
ادله الباس خرقه
حدیث ام خالد
برخی سابقه خرقهپوشی را به حضرت جبرئیل و حضرت آدم و یا حضرت خضر و دیگر انبیاء رساندهاند،[24]باخرزی، یحیی، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، ص29. قولی که سیدحیدر آملی آن را قول عوام صوفیه میداند و آن را نمیپذیرد.[25]آملی، سیدحیدر، جامع الأسرار و منبع الأنوار، المتن، ص230.
برخی دیگر از صوفیه طبق حدیث موسوم به «ام خالد» که به طریق اهل سنت در صحیح بخاری نقل شده است، مدعی شدهاند که پیامبر اکرم صلیاللّه علیه و آله خرقه را به تن کودکی پوشاندند و این رسم از آن حضرت آغاز شد. این روایت را بخاری در صحیح خود نقل میکند.[26]که متن آن به شرح ذیل است: «جامههای بسیار به دولتخانه نبوت آورده بودند، در میان آن جامهها گلیمی سیاه کوچک … ادامه پاورقی
بررسی سند
گزارش «ام خالد» علاوه بر اینکه در متون حدیثی شیعه وجود ندارد، طبق مبانی رجالی اهل سنت نیز در نهایت ضعف است، چنانچه سیوطی و ابن جوزی این نقل را از مجعولات متصوفه شمردهاند.[27]سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، جامع صغیر، ج2، ص42.
از همین روست که برخی از مشایخ صاحب نام صوفیه همچون ابوفحص سهروردی و عزالدین محمود کاشانی و از متاخرین عبدالوهاب نائینی، استناد به پیامبر صلی الله علیه و آله و حدیث «ام خالد» را به عنوان سندی برای خرقهپوشی نپذیرفتهاند اما پذیرفتهاند که خرقهپوشی از استحسانات (بدعتهای) صوفیه است.[28]کاشانی، عزالدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص248؛ سهروردی، ابوفحص عمر بن محمد، عوارف المعارف، ج۱، … ادامه پاورقی
بررسی دلالت
این گزارش، دلالتی بر سنت الباس خرقه ندارد زیرا در آن آمده است که پیامبر صلی الله علیه واله خرقهای را به دست دخترک کوچکی به نام «ام خالد» دادند و فرمودند: «بدار و کهن کن» این جمله هیچ دلالتی بر پوشیدن و پوشاندن خرقه و آیینهای عریض و طویل طریقتی آن ندارد. چنانچه «ابن جوزی» اشاره کرده است، جامه دادن به دخترکی مهاجر، صرفا بیانگر موضوع احسان و بخشش و ترویج این صفت اخلاقی بین مسلمین است.[29]ابن جوزی، ابوالفرج، نقد العلم و العلماء (تلبیس ابلیس)، ص191.
– آیا این جمله دلالت میکند که خرقه صوفیانه باید متصل به پیامبر صلی الله علیه و آله باشد؟
– آیا صوفیان خرقه و سند طریقتی خود را به واسطه «ام خالد» به آن حضرت میرسانند، که به این گزارش استناد کردند؟
– آیا «ام خالد» صاحب ولایت و برترین فرد بعد از آن حضرت بود که خرقه بدو اعطا شد؟
پاسخ هیچ یک از این سوالات و اشکالات در کتب صوفیان بیان نشده است.
استناد به سیره انبیاء
برخی با استناد به سیره انبیاء در تعیین جانشین، مدعی استمرار این رسم تا روز قیامت هستند و روش خویش را در امتداد همین اصل معرفی جانشین میدانند. نور علی تابنده گنابادی مینویسد:
«هر رهبری را باید رهبر قبلی تعیین کند همان طور که پیغمبر و امام را مردم انتخاب نکردهاند، بلکه خدا انتخاب کرد، رهبران بعدی هم به طور غیر مستقیم باید با الهام خدایی انتخاب شوند یعنی هر رهبری برای بعد از خودش باید جانشین تعیین کند و همین وضعیت در دوران دوازده امام بر قرار بود.»[30]تابنده گنابادی، نورعلی، مقاله «یادی دیگر از حضرت نورالدین شاه نعمت الله ولی»، عرفان ایران، شماره 18، ص26و27، … ادامه پاورقی
نقد و بررسی
- همانگونه که موضوع اعلان خلافت حضرت علی علیه السلام توسط نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله موضوعی است که در متن دین و آیات و روایات بیان شده است، مساله اختصاص و انحصار این موضوع به دوازده امام علیهم السلام نیز در متن دین بیان شده است. درحالیکه صوفیه این انحصار را نمیپذیرفند و خود را خلیفه اهل بیت علیهم السلام میدانند. آیا این روش، مصداق سلیقهای عمل کردن به دین نیست که در آیه شریفه، مورد مذمت و نهی قرار گرفته است: «وَ یقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعْضٍ وَ یریدُونَ أَنْ یتَّخِذُوا بَینَ ذلِک سَبیلا.»[31]نساء: 150.
- اعلان جانشین و خلیفه در دین اسلام، صرفا در موضوع امامت تحقق یافته است و امام باید دارای صفاتی از جمله علم غیب و عصمت و ولایت و… باشد که فقط خداوند متعال از آن مطلع است و مردم نمیتوانند نسبت به آن علم و یقین حاصل کنند، به همین جهت، این موضوع باید توسط حق تعالی برای مردم تبیین و مشخص گردد. آیا صوفیان که مدعی استمرار جانشینی و خلافت هستند، خود را بهرهمند از مقام امامت و تمام شئون و اوصاف امامان معصوم علیهم السلام میدانند؟
اگر صوفیان چنین اعتقادی درباره خود دارند، ابتدا باید با مستندات دینی و ادله مربوطه، اصل امامت و هر یک از این مقامات و اوصاف امام را برای خویش به اثبات رسانند تا در نهایت بتوانند خود را جانشین امامان دانسته و از موضوع استخلاف و تعیین جانشین دم بزنند، درحالیکه صوفیان قصد دارند این رشته را به صورت معکوس و از آخر به اول طی کنند، که بطلان چنین فعلی بر هیچ کس پوشیده نیست.[32]نکته دیگر آنکه صوفیان مدعیاند که از طرف خدای متعال به مقام رهبری و امامت برگزیده شدهاند و قطب زمان به وسیله … ادامه پاورقی
نقد پشمینه پوشی
مذمت پشمینه پوشی
جنس خرقه صوفیان در بیشتر موارد از صوف یا پشم بود و در روایات اهل بیت علیهم السلام پوشیدن لباس پشمی مورد نهی قرار گرفته است، مگر اینکه در موارد و مواضع خاصی مانند نماز بر تن شود.[33]عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِمَا السَّلَامُ، قَالَ: «الْبَسُوا الثِّیابَ … ادامه پاورقی[34]وَ رُوِی: نَفْی الْکرَاهَهِ فِی الصُّوفِ وَ هُوَ مَحْمُولٌ عَلَی نَفْی التَّحْرِیمِ أَوِ التَّقِیهِ أَوْ … ادامه پاورقی شیخ طوسی از پیامبر خدا صلی الله علیه وآله نقل میکند که آن حضرت به ابوذر میفرماید:
«یا أباذَرٍّ یکونُ فی آخِرِ الزَّمانِ قَومٌ یلبَسونَ الصّوفَ فی صَیفِهِم وَ شِتائِهِم، یرَونَ أنَّ لَهُمُ الفَضلَ بِذلِک عَلی غَیرِهِم، اُولِئک یلعَنُهُم مَلائِکهُ السَّماواتِ وَ الأَرضِ.»[35]طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ص539.
{ای ابوذر؛ در آخر الزمان مردمی خواهند بود که در تابستان و زمستان، پشمینه میپوشند و معتقدند که با این کار بر دیگران برتری دارند. اینان را فرشتگان آسمانها و زمین، لعنت میکنند.}
لباس شهرت
خرقه پوشیدن و متمایز شدن از دیگران با این نوع از پوشش، مصداق تام «لباس شهرت» است که مورد نهی شدید روایات میباشد و فقها حکم به حرمت و کراهت شدید آن دادهاند.[36]از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله روایت است: «من لبس ثوب شهره البسه الله الثوب المذله یوم القیامه؛ هر کس لباس … ادامه پاورقی
در تعریف «لباس شهرت» نیز آن را هر نوع پوششی دانستهاند که انسان را انگشتنما و متمایز کند و در تعریف دیگری گفتهاند، پوششی است که به قصد ریا بر تن شود.[37]مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار (ط-بیروت)، ج76، ص313.
خرقه صوفیان شامل هر دو تعریف میشود زیرا اصرار آنها بر انتخاب لباسهای وصلهدار و مندرس، علیرغم برخورداری از وضعیت مالی مطلوب، گویای ریا و تزویر نزد خلایق است و همچنین آنها را انگشتنما نموده و خرقه، تبدیل به نمادی از جدایی « اهل طریقت» از «اهل شریعت» شده است.[38]قال رسول الله صلی الله علیه وآله:.. یا أَبَاذَرٍّ، یکونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ یلْبَسُونَ الصُّوفَ فِی … ادامه پاورقی
لباس اهل بدعت
«بدعت» به معنای وارد کردن چیزی در دین است، بدون اینکه خداوند آن را جزء دین قرار داده باشد.[39]صدوق، محمد بن علی، ترجمه من لا یحضره الفقیه، ج5، ص298؛ کبیر مدنی شیرازی، سید علی بن احمد، الطراز الأول و الکناز … ادامه پاورقی اِلباس خرقه و انتساب این عمل به دین، یک بدعت آشکار است، همان گونه که موضوع سلسلهسازی و اتصال سلسله به رسول خاتم صلی الله علیه وآله بدعت است و هیچ مستند عقلی و نقلی ندارد. پس آن دسته از صوفیان که خرقهپوشی را منتسب به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله کردهاند، بیگمان مرتکب بدعت شدهاند و امام صادق علیه السلام درباره بدعت فرمود:
«کلُّ بِدْعَهٍ ضَلَالَهٌ وَ کلُّ ضَلَالَهٍ سَبِیلُهَا إِلَی النَّارِ»
هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی راهش به آتش جهنم خواهد بود.[40]کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط-الإسلامیه)، ج1، ص56.
منابع و مآخذ
- ابن أبی جمهور أحسایی، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، 4جلد، دار سیدالشهداء للنشر، قم، چاپ اول، 1405ق
- ابن عربی، محیی الدین، الطریق الی الله الشیخ و المرید من کلام الشیخ الاکبر، تصحیح محمود الغراب، دار الکاتب العربی، دمشق، 1414ق
- ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، 15جلد، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع، دارصادر، بیروت، چاپ سوم، 1414ق
- آملی، سیدحیدر، جامع الاسرار و منبع الابرار، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ، چاپ اول، 1386ش
- باخرزی، یحیی، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، تصحیح ایرج افشار، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1383ش
- بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، بینا، بیتا
- سلمی، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین، طبقات الصوفیه، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1424ق
- سهروردی، ابوفحص عمر بن محمد، عوارف المعارف، مترجم اصفهانی، انتشارات علمی فرهنگی، تهران، ۱۳۷۴ش
- سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، جامع صغیر، نشر دارالکتب العلمیه، بیروت، 1401ق
- شعرانی، عبدالوهاب، الأنوار القدسیه فی معرفه قواعد الصوفیه، تصحیح طه عبدالباقی سرور، محمد عید الشافعی، المکتبه العلمیه، بیروت، بیتا
- شفیعی کدکنی، محمدرضا، این کیمیای هستی، سخن، تهران، 1397ش
- صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، دار إحیاء التراث العربی، بیروت لبنان، 1420ق
- عطار نیشابوری، فرید الدین، تذکره الأولیاء، 2جلد، مطبعه لیدن، چاپ اول، 1905م
- فراهیدی، خلیل بن أحمد، کتاب العین، نشر هجرت قم، 1409ق
- کاشانی، عزالدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، تصحیح عفت کرباسی و محمدرضا برزگر خالقی، نشر زوار، تهران، 1382ش
- واعظ کاشفی، حسین بن علی، فتوت نامه سلطانی، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران، ۱۳۵۰ش
- کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، کافی، تصحیح علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، 8جلد، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407ق
- گنابادی، سلطان حسین، یادداشتهای سفر به ممالک عربی، تهران، بینا، 1353ش
- مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحار الأنوارالجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار (ط-بیروت)، 111جلد، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق
- مجهول، اصطلاحات صوفیان مرآت عشاق، تصحیح مرضیه سلیمانی، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، تهران، 1388ش
- محمد بن منور، اسرار التوحید فی مقامات ابی سعید، 1جلد، الیاس بوراغانسکی، سن پطرز بورگ، چاپ اول، 1899م
- نجمالدین کبری، احمد بن عمر، فوائح الجمال و فواتح الجلال، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، تصحیح حسین حیدر خانی مشتاقعلی، انتشارات مروی، تهران، 1368ش
- هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، تصحیح والنتین آلکسیویچ ژوکوفسکی، نشر طهوری، چاپ چهارم تهران، 1375ش
پاورقی ها
↑1 | فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، ج۴، ص۱۴۹، ذیل «خرق»؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ذیل واژه خرق، ج10، ص73. |
---|---|
↑2 | سهروردی، ابوفحص عمر بن محمد، عوارف المعارف، ج۱، ص۳۵۴، بیروت، ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. |
↑3 | واعظ کاشفی، حسین بن علی، فتوت نامه سلطانی، ج۱، ص۱۷۱. |
↑4 | هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، ص62. |
↑5 | در فرهنگ فارسی، کَبَل یا کَوَل به معنی پوستینی که از پوست گوسفندان میدوختهاند، آمده است. |
↑6 | هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، ص58. |
↑7 | محمد بن منور، اسرار التوحید، ص82. |
↑8 | سهروردی، ابوفحص عمر بن محمد، عوارفالمعارف، ص42. |
↑9 | عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، القسم الثانی، ص138. |
↑10 | شفیعیکدکنی، محمدرضا، این کیمیای هستی، ج۱، ص۷۸. |
↑11 | شعرانی، عبدالوهاب، الأنوار القدسیه فی معرفه قواعد الصوفیه، ج1، ص30؛ ابن عربی، محیی الدین، رساله نسب الخرقه و الباسها (الطریق الی الله)، ص172. |
↑12 | صفدی، صلاح الدین خلیل، الوافی بالوفیات، ج3، ص28. |
↑13 | کاشانی، عزّ الدین محمود، مصباح الهدایه، ص198. |
↑14 | واعظ کاشفی، حسین بن علی، فتوت نامه سلطانی، ص177. |
↑15 | نجمالدین کبری، احمد بن عمر، فوائح الجمال و فواتح الجلال(ترجمه)، ص23. |
↑16 | کاشانی، عزّ الدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص149-150. |
↑17 | کاشانی، عزّ الدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص150. |
↑18 | سلمی، ابوعبدالرحمن محمد بن حسین، طبقات الصوفیه، ص258. |
↑19 | عطار نیشابوری، فریدالدین، تذکره الأولیاء، ص18. |
↑20 | شفیعی کدکنی، محمدرضا، این کیمیای هستی، ج1، ص308. |
↑21 | سهروردی، ابوفحص عمر بن محمد، عوارف المعارف، ص364. |
↑22 | هجویری، ابوالحسن علی، کشف المحجوب، ص62 و 74. |
↑23 | گنابادی، سلطان حسین، یادداشتهای سفر به ممالک عربی، ص95. |
↑24 | باخرزی، یحیی، أوراد الأحباب و فصوص الآداب، ص29. |
↑25 | آملی، سیدحیدر، جامع الأسرار و منبع الأنوار، المتن، ص230. |
↑26 | که متن آن به شرح ذیل است: «جامههای بسیار به دولتخانه نبوت آورده بودند، در میان آن جامهها گلیمی سیاه کوچک نهاده بود. فرمود کیست که میخواهد من این گلیم در وی پوشانم؟ حاضران همه خاموش بودند و هیچ کس پاسخ نداد. بعد از آن فرمود: ام خالد را نزدیک من آورید، مرا به خدمت حضرت رسالت بردند چون بدان قبله اقبال و کرم روی آوردم خواجه تطییب دل مرا و تعلیل خاطر مرا، آن گلیم به دست مبارک خود در من پوشانید، فرمود بدار و کهنه کن.» [بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، کتاب اللباس، باب 32، حدیث 5845]. |
↑27 | سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، جامع صغیر، ج2، ص42. |
↑28 | کاشانی، عزالدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص248؛ سهروردی، ابوفحص عمر بن محمد، عوارف المعارف، ج۱، ص78. |
↑29 | ابن جوزی، ابوالفرج، نقد العلم و العلماء (تلبیس ابلیس)، ص191. |
↑30 | تابنده گنابادی، نورعلی، مقاله «یادی دیگر از حضرت نورالدین شاه نعمت الله ولی»، عرفان ایران، شماره 18، ص26و27، نشر حقیقت، سال 1382ش. |
↑31 | نساء: 150. |
↑32 | نکته دیگر آنکه صوفیان مدعیاند که از طرف خدای متعال به مقام رهبری و امامت برگزیده شدهاند و قطب زمان به وسیله وحی و الهام الهی نسبت به شخص برگزیده اطلاع پیدا کرده و او را به جانشینی خود منصوب میکند. سوال اینجاست که ما چگونه باید از ارتباط او با خدا مطلع شویم و علم حاصل کنیم که خداوند بدو وحی کرده است؟ اگر مساله وحی و الهام را در حق نبی مکرم اسلام صلی الله علیه وآله پذیرفتهایم، به جهت صدق دلایل نبوت مانند معجزه و غیره است. آیا صوفیان خود را صاحب معجزه میدانند؟ اینها فقط گوشهای از اشکالات موجود به دعاوی متصوفه، در بحث سلسله طریقتی است. |
↑33 | عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیهِمَا السَّلَامُ، قَالَ: «الْبَسُوا الثِّیابَ مِنَ الْقُطْنِ؛ فَإِنَّهُ لِبَاسُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ لِبَاسُنَا، وَ لَمْ یکنْ یلْبَسُ الصُّوفَ وَ الشَّعْرَ إِلَّا مِنْ عِلَّهٍ». [کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط-دار الحدیث)، ج13، ص37]. |
↑34 | وَ رُوِی: نَفْی الْکرَاهَهِ فِی الصُّوفِ وَ هُوَ مَحْمُولٌ عَلَی نَفْی التَّحْرِیمِ أَوِ التَّقِیهِ أَوْ وَقْتِ الصَّلَاهِ أَوْ وُجُودِ الْعِلَّهِ. [حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج5، ص349.] |
↑35 | طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ص539. |
↑36 | از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله روایت است: «من لبس ثوب شهره البسه الله الثوب المذله یوم القیامه؛ هر کس لباس شهره بپوشد، خداوند در روز قیامت لباس ذلت بر اندامش میپوشاند» [احسایی، ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج1، ص156]. |
↑37 | مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار (ط-بیروت)، ج76، ص313. |
↑38 | قال رسول الله صلی الله علیه وآله:.. یا أَبَاذَرٍّ، یکونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ یلْبَسُونَ الصُّوفَ فِی صَیفِهِمْ وَ شِتَائِهِمْ، یرَوْنَ أَنَّ لَهُمُ الْفَضْلَ بِذَلِک عَلَی غَیرِهِمْ، أُولَئِک یلْعَنُهُمْ مَلَائِکهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ. [طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ص539]. |
↑39 | صدوق، محمد بن علی، ترجمه من لا یحضره الفقیه، ج5، ص298؛ کبیر مدنی شیرازی، سید علی بن احمد، الطراز الأول و الکناز لما علیه من لغه العرب المعول، المقدمه، ص80. |
↑40 | کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی (ط-الإسلامیه)، ج1، ص56. |