«محمد بن علی ملِکداد تبریزی» (580-665ق) ملقب به شمس تبریزی از صوفیان ایرانی مسلمان مشهور سدهٔ هفتم هجری و استاد معنوی مولانا است. زندگی شمس تبریزی، در پردهای از ابهام پوشیده است زیرا از خلق می گریخت و خود را پنهان می کرد و روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می گذراند.
فهرست
زندگینامه
تولد و اصل و نسب
«محمد بن علی ملِکداد تبریزی» ملقب به «شمس تبریزی»، فرزند «جلال الدین نومسلمان» از خاندان «کیا بزرگ امید»، در سال 580 ق، در تبریز متولد شد. بنا بر نظر برخی عرفان پژوهان، شمس در ابتدا مانند خاندان خود از داعیان[1]در لغتنامه معین ذکر شده است: «داعی به معنای کسی است که مردم را به دین خود دعوت کند. در مذهب اسماعیلی، داعی یکی … ادامه پاورقی مهم اسماعیلیان بود، اما بعدا این مذهب را رها کرده و به اسلام صوفیانه اهل تسنن گروید.[2]سمرقندی، دولت شاه، تذکرهالشعراء، ص147؛ همچنین بنگرید: تدین، عطاءالله، مولانا و طوفان شمس، ص558. بنا بر نظر برخی محققان، پدر و دیگر بزرگان خاندان او برای حکومت حسن صبّاح[3]حسن صبّاح، بنیان گذار دولت اسماعیلیه در ایران و بانی دعوت مستقل اسماعیلیه نزاری است. او ابتدا شیعه امامی بود و … ادامه پاورقی در الموت و صیانت از مذهب اسماعیلی در ایران تلاش فراوانی نمودند.[4]نجفی، ناصر، شناخت مولانا، ص21.
تحصیلات
شمس، بر خلاف مولوی که اهل درس و بحث بود، سواد ظاهری چندانی نداشت. اگرچه نمیتوان او را به کلی بی سواد دانست اما برخی از مستشرقان، او را درویشی بی سواد معرفی کرده اند.[5]ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ج2، ص517. او به علوم غریبه مسلط بود و با بهره گیری از همین علوم توانست مولوی را از مجلس وعظ و کرسی درس پایین بکشد و به مجلس سماع و طرب بکشاند و او را شیفته خود کند.[6]گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص108.
جایگاه وی در تصوف
با توجه به آراء شمس تبریزی پیرامون مذاهب فقهی، وی بین فقیهان و پیروان شریعت اسلام، سخت منفور است اما در بین فرقههای باطنی و عرفانی هواخواهان زیادی دارد. صوفیان قلندریه او را از اقطاب بزرگ خود میدانند[7]بیانی، شیرین، دمساز دو صد کیش، ص67. و اهل حق و غالیان یارسان نیز وی را در زمره شیوخ بزرگ مذهب خود قرار داده اند[8]جیحون آبادی، نعمت الله، شاهنامه حقیقت، ص261. و حتی در عرفان آمریکایی اکنکار نیز او را راهنمای باطنی و از رهبران آیین اکنکار میدانند.[9]توئیچل، پال، دندان ببر، ص174.
مذهب
شمس تبریزی از نظر فقهی، پیرو مذهب شافعی بود و در کتاب « مقالات شمس» بارها با عبارت «من شَفعویم» به شافعی بودن خود تصریح میکند، گرچه او هیچ گاه به مذهب فقهی مقید نبود و خود را با افتخار فردی لاابالی میدانست،[10]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص159 و 25. به گونه ای که از هر مسلک و آئینی، آنچه را موافق نفس و قلب خود مییافت، بلافاصله می پذیرفت. برای مثال، او درباره مذهب حنفی می گوید:
«در مذهب ابوحنیفه چیزی یافتم که کار من بدان پیش رود و نیکوست. اگر قبول نکنم لجاج باشد.»[11]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص182.
سفرها
شمس در تبریز متولد شد اما درویشی دوره گرد بود. او به آسیای صغیر، شام و بغداد سفرهای بسیاری کرد.[12]علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص66. و در منطقه خاصی سکونت نداشت و گاهی با بندشلوار بافی گذران عمر می کرد.[13]سپهسالار، فریدون بن احمد، رساله سپهسالار (زندگینامه مولانا جلال الدین مولوی)، ج1، ص123. او که بهتر از دیگران می دانست باورهایش در نظر عامه مسلمانان مصداق کفر است، دائما از شهری به شهر دیگر کوچ می کرد تا کمتر شناسایی شود و می گفت:
«به زبان خود بحث کنم، بخندند و تکفیر کنند.»[14]گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص121.
ازدواج
سن و سال شمس از شصت سالگی فراتر رفته بود که عاشق دخترک نوجوانی از اهل منزل (ربیبه) مولوی به نام «کیمیا» شد که بیش از چهل سال از او کوچک تر بود و رغبتی به آن پیرمرد نداشت. شمس مدعی بود خداوند با صورت کیمیا بر او ظاهر میشود.[15]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج۲، ص۶۳۷. کیمیا خواستگاران زیادی ازجمله «علاءالدین» پسر دوم مولوی داشت، اما مولوی هنگامی که از تمایل پیر و مراد خود مطلع شد، بی درنگ کیمیا را به شمس بخشید. شمس پس از ازدواج با کیمیا در خانه مولوی ساکن شد و به او دستور داد علاءالدین دیگر نباید به خانه او رفت و آمد کند.
دخترک زمان کوتاهی پس از ازدواج درگذشت. برخی علت مرگ او را نفرین شمس دانسته اند.[16]زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، ص141. برخی نیز علت مرگ او را تندخویی و مزاج آتشین شمس دانسته اند، زیرا شمس معتقد بود زنان باید در خانه حبس شوند و در هیچ شرایطی از خانه خارج نشوند. یک روز که شمس در منزل نبود، کیمیا همراه زنان دیگر از خانه خارج شد، وقتی به خانه برگشت، شمس او را به شدت کتک زد و کیمیا زیر بار ضرب و شتم او طاقت نیاورد و پس از سه روز درگذشت.[17]ر.ک: قاسم زاده، محمد، گفتا من آن ترنجم، ص7.
شمس علی رغم ازدواج با دخترکی نوجوان، مدعی بود که از خواهش های نفسانی به دور است و میلی به شهوات ندارد[18]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص178. و ازدواج را صرفاً جهت تداوم نسل ضروری می داند.[19]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص247.
اساتید
شمس تبریزی در طریقت تصوف، از محضر سه استاد بهره برده است. او مدتی در جوانی در زادگاه خود به خدمت «ابوبکر تبریزی سله باف»[20]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج1، ص309، شمس درباره ابوبکر سله باف مینویسد: «مرا شیخی بود ابوبکر نام در شهر … ادامه پاورقی از مشایخ اهل سنت دراویش تبریز رسیده بود[21]جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص464. و بعد از مدتی از او جدا شد،[22]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص615. مدتی را نیز در خدمت « رکن الدین سجاسی» و « باباکمال خجندی» به سر برد. «رکن الدین سجاسی» خلیفه «قطب الدین ابهر»، پیر طریقت ابهریه از شاخه های طریقت خلوتیه بود.[23]گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص97.
شمس هیچ شیخی را لایق اخذ خرقه نمیدید، بلکه مانند اویسی مسلکان، مدعی بود که مستقیما از خود پیامبر صلی الله علیه وآله خرقه گرفته است و میگفت:
«هر کسی سخن از شیخ خویش گوید. ما را رسول علیه السلام در خواب خرقه داد.»[24]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص59.
با این وجود، در کرسی نامه فرقه مولویه، نسب طریقتی شمس تبریزی به «رکن الدین سجاسی» میرسد.[25]حصاری، میرهدایت، بحثی مختصر درباره شرق خلویه، بیرامیه، مولویه. برخی دیگر نسب طریقتی او را به فرقه کبرویه ذهبیه و نجم الدین کبری میرسانند.[26]شیروانی، زین العابدین، ریاض السیاحه، ج1، ص195.
اخلاقیات خاص
شمس تبریزی از نظر ظاهری کم ریش و لاغر اندام، اما چالاک و پر طاقت بود و کلامی نافذ داشت. از نظر سیمای باطنی، خُلق و خویی آتشین داشت و فردی پرخاشگر، صریح اللهجه، خودستا و مغرور بود، به طوری که افراطِ او در خودستایی، گاهی رنگ و بوی کفرگویی میگرفت،[27]زرینکوب، عبدالحسین، با کاروان حلّه، ص142؛ برخی در معرفی شمس گفته اند: «عارفی بی پروا بود که دوست داشت خود را … ادامه پاورقی چنانچه میگوید:
«خدا ده بار بر من سلام میکند، جواب نمیگویم و خود را کر سازم.»[28]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1377)، ص273.
او درمورد خشونت و تندی خود نیز می گوید:
«آن وقت تند باشم که نخوت درویشی در سرم آید، مهارم را هرگز کسی نگیرد.»[29]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (تحصیح عماد)، ص303.
اخلاقیات تند و گزنده او به اندازه ای بود که مریدانش با هدف توجیه و تلطیف رذائل اخلاقی او، با بهره گیری از اسماء و صفات خداوند، او را «سیف الله» لقب داده و مظهر غضب خداوند و تجلی قهر دانستند،[30]افلاکی، احمد، مَناقب العارفین، ج2، ص634. اما صاحب «مناقب العارفین» علت نامگذاری او به «سیف الله» را از این جهت می داند که از هرکه می رنجید، یا او را مجروح می کرد و یا می کشت.[31]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص634.
شمس در مواجهه با مردم و اطرافیان، اغلب سخنان اهانت آمیزی بر زبان جاری میکرد و وقتی متوجه می شد که برخی او را به خاطر زبان تند و اخلاق ناپسندش بی ادب میخوانند در جواب، منتقدین را بی ادب می خواند.[32]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص116.
آثار
شمس طبق اعتراف خود، هیچ علاقه ای به منبر رفتن و وعظ و خطابه نداشت.[33]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص23. او علم ظاهر و نوشتن آن را حجاب راه میدانست و علاقه ای به نوشتن نداشت و میگفت:
«من عادت نبشتن نداشته ام هرگز، سخن را چون نمینویسم در من میماند و هر لحظه مرا روی دگر میدهد.»[34]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص225.
و حتی شاگردانش را نیز از نقل سخنانش برای دیگران منع میکرد.[35]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص743. به همین دلیل اثر مکتوب و تألیف مستقلی از وی به جای نمانده است، تنها اثر باقی مانده از او گفتارهای پراکنده ای به نام «مقالات» است. از آن جایی که شاگردانش برای او قداست و منزلت والایی قائل بودند، تمام کلماتی که در مجالس روزانه بر زبان او جاری شده بود، بدون کوچکترین تغییر و تحریفی گزارش کرده اند. «احمد خوشنویس» (عماد الفقرا)، شیخ فرقه ذهبیه، در سال 1349، برای نخستین بار، کتاب «مقالات» را همراه با مقدمه ای درباره احوالات او به چاپ رساند.
ده فصل از کتاب « مناقب العارفین» افلاکی نیز به تقریرات، گفتارها و سخنان شمس اختصاص دارد که مریدانش آنها را نگاشته اند. افزون بر این، دو کتاب، فریدون بن احمد سپهسالار که 40 سال در حلقۀ مریدان مولوی و سلطان ولد بود، رساله ای پیرامون زندگانی مولوی نگاشته که بخشی از آن، شمس و احوالات او را توصیف میکند.
« دیوان شمس تبریزی» یا دیوان کبیر، همان «دیوان مولانا جلال الدین محمد بلخی» شامل غزلها، رباعیها و ترجیعهای اوست. عنوان «دیوان شمس تبریزی» یا «کلیات شمس تبریزی» از عنوانهایی است که در دورههای بعد به آن داده شده است، به اعتبار این که بخش اعظم این غزلها را مولانا خطاب به شمس الدین تبریزی سروده است.[36]شفیعی کدکنی، محمدرضا، غزلیات شمس تبریزی، مقدمه، گزینش و تفسیر، ص۴۳ مقدمه.
مرگ
قدیمی ترین منبعی که در آن از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته، «مجمل فصیحی» (تألیف شده در ۸۴۵ ق) است که در حوادث سال ۶۷۲ مینویسد:
«وفات مولانا شمس الدین تبریزی مدفوناً به خوی.»
همچنین «فریدون بیک» در «منشآت السلاطین» گزارشی مبنی بر بازدید «سلیمان اول» سلطان عثمانی از مزار شمس در خوی در زمان لشکرکشی به ایران آورده است.[37]ریاحی، محمدامین، تربت شمس تبریز کجاست؟، چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، ص276. «محمدعلی موح»د مدفون بودن شمس در خوی را به دلیل وجود مقبره ای با یک مناره در خارج از شهر خوی که از آغاز سده 15 میلادی به «مناره شمس تبریزی» معروف بوده، معتبر میداند. برخی محققین منکر مدفون بودن شمس در خوی هستند[38]لوئیس، فرانکلین، مولوی: دیروز و امروز، شرق و غرب، مولوی، ص275. و برخی دیگر مانند « احمد افلاکی» معتقدند شمس در قونیه مدفون است.[39]لوئیس، فرانکلین، مولوی: دیروز و امروز، شرق و غرب، مولوی، ص274_275.
مبانی نظری و آموزه ها
علم آموزی
صوفیان در یک تقسیم بندی، تمام علوم و معارف بشر را به دو دسته علوم رسمی و ظاهری و علوم حقیقی و باطنی تقسیم میکنند. براساس نگاه آنان، علوم رسمی و ظاهری، با حواس پنجگانه و عقل بشر درک میشود و قابل تبیین و تفهیم به دیگران است. آنان برای این علوم، اهمیت و ارزشی قائل نیستند و آن را حجاب راه طریقت و مانع بزرگی برای سلوک الی الله قلمداد مینمایند. از همین روست که شمس، این علوم را دلیل معرفت نمیداند و میگوید:
«قاعده این است: هر سخن که در مدرسه باشد و در مدرسه تحصیل کرده باشند، به بحث، فایده آن زیادت شود، اما آن سخن از این فایده و بحث دور است، بدین هیچ تعلقی ندارد.»[40]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص175.
اولین درسی که مولوی – مانند دیگر مریدان – در مکتب شمس الدین تبریزی فراگرفت، این قاعده بود که علم و معرفت از کتاب به دست نمیآید و برای رسیدن به حقیقت، باید تمام نوشتهها و علوم حاصل از آنها را کنار گذاشت.[41]فروزان فر، بدیع الزمان، احوال و زندگی مولانا جلال الدین محمد، ص57.
صوفیان معتقدند آنچه انسان را رشد میدهد، علوم حقیقی و باطنی است. این علوم وهبی و الهامی است و قلب آن را با ریاضت و تزکیه نفس شهود میکند، شهود قلبی نیز در عالم خواب و بیداری میسر میشود. شمس مانند دیگر صوفیان بر این باور است که علم اولیاء، لدنّی و وهبی است نه اکتسابی.[42]شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص325. به همین دلیل، با این علم لدنی و علم غیب، هیچ امری در سرتاسر عالم برای اولیاء مجهول نیست و بر تمام مسائل اشراف و اطلاع کامل دارند.[43]شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص51.
شمس خدا را سخنچین صوفیان میداند، یعنی آنچه از خوب و بد به ذهن کسی خطور نماید، خداوند آن را به قلب صوفی نازل کرده و بنابراین مصداق وحی و کلام خداست. او وقتی سخن یکی از صوفیان را میشنید و برایش خوشایند بود، بی درنگ آن را مصداق بارز وحی و سخن خدا میدانست که از عالم ملکوت بر قلبش نازل شده است. برای مثال، هنگام خواندن اشعار «سنائی» میگفت:
«این مرد که این گفته است، عجب مجرد بوده است خود از خود، کلام او کلام خدا باشد، کلام خدا کامل باشد، تمام باشد.»[44]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص147.[45]بنابر گزارش جامی در «نفحات الانس»، شمس تبریزی هنگامی که نزد مرشد خود «بابا کمال جندی»، همراه «فخرالدین … ادامه پاورقی
و یا با صراحت تمام، سخنان خود و مریدش مولوی را مصداق وحی میدانست و تذکر میداد که همان ویژگی موجود در پیامبران یعنی وحی الهی، در ما نیز وجود دارد، بنابراین منکر ما منکر حق تعالی بوده و راهی دوزخ خواهد شد.[46]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج1، ص295.
مولوی، در اولین ملاقات با شمس، از او میآموزد که هرکس باید به دنبال قرآن شخصی خود باشد و سالک طریقت میبایست گفتار و آثار دیگران را کنار زند. به همین جهت است که مولوی در ابتدای کتاب مثنوی معنوی، تمام اوصاف و شئون قرآن کریم را به کتاب خود نسبت داده و میگوید:
«هذا کتابُ الْمَثنَوی، وَ هُوَ أُصولُ أُصولِ أُصولِ الْدّین، فی کشْفِ أَسْرار الْوصولِ وَ الْیقین، وَ هُوَ فِقْهُ اللَّهِ الاکبَر، وَ شَرْعُ اللَّهِ الازْهَر، وَ بُرهانُ اللَّهِ الاظْهَر، مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ، یشْرِقُ إِشْراقاً أَنْوَرَ مِنَ الْإِصْباحِ…»[47]مولوی، جلال الدّین محمد، مثنوی معنوی، ص1.
شمس معتقد است دستیابی به حقیقت، زمانی میسر میشود که مسئله ای را با چشم دل ببیند.[48]پورنامداریان، تقی، رمز و داستان های رمزی در ادب فارسی، ص89. او میگوید مادامی که انسان به دنبال علوم غیر شهودی برود و قصد کند از مطالعه تفسیر آیات و حکمت و حدیث، به درک و فهمی برسد، خود را از حقیقت محروم کرده و حجابی بر دل خود افکنده است.[49]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص202. او بیان میکند که هر چقدر انسان فضل (علم ظاهری) بیشتری به دست آورد، از هدف نهایی یعنی فناء فی الله بیشتر فاصله میگیرد.[50]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج1، ص75.
شمس تبریزی هر علمی غیر از کشف و شهود شخصی عارف را بی ارزش می داند، حتی اگر این علوم، پیرامون توحید و معرفت خداوند متعال باشد، چرا که فهم وحدانیت خداوند، با دلایل عقلی برای سالک هیچ سودی ندارد، بلکه او باید وحدت الله را با قلب خویش شهود نماید.[51]شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص639.
توحید
نام شمس تبریزی را میتوان در زمره صوفیان وحدت وجودی به شمار آورد. او معتقد است در عالم فقط خداست که از موجودیت و حقیقت برخوردار است و کثرات عالم هستی، همگی به منزله اعضا و اجزای ذات اوست. در نظر شمس، سالک در نهایت به مقام «فناء فی الله» رسیده و معرفت شهودی و حضوری پیدا میکند و تمام اوصاف الهی، حتی الوهیت و ربوبیت را به دست میآورد.
او می گوید:
«دعوت انبیا همین است که: ای بیگانه به صورت، تو جزء منی. از من چرا بی خبری؟ بیا ای جزء، از کل بی خبر مباش، باخبر شو و با من آشنا شو.»[52]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص91.
شمس معتقد است فقط با گذر از تعینات و ظواهر می توان به عالم وحدت و فناء فی الله رسید:
«از عالم توحید تو را چه؟… تو صدهزار بیشی، هر جزئت به طرفی، هر جزئت به عالمی، تا تو این اجزاء را در واحدی او در نبازی و خرج نکنی، تا او تو را از واحدی خود هم رنگ نکند، سرت بماند و سرّت.»[53]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص639.
او در پاسخ به مخالفان نظریه وحدت وجود، که ذات خداوند را از صفات او جدا میدانستند و میگفتند خدا در مخلوقات تجلّی و حضور ندارد، میگفت:
«هو عظیم تر از چندین هزار نظرهاست، چه عجب اگر او با همه صفات و محدثات باشد؟ و هو معکم أینما کنتم.»[54]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص323.
رؤیت خدا
شمس بر خلاف تمام مذاهب اسلامی بر این باور است که حضرت حق را میتوان در دنیا و آخرت با چشم سر مشاهده کرد و از این نظریه در جاهای مختلف به سختی دفاع میکند:
«سترون ربّکم… این سین چه سین است؟ سین تعجیل. با اینها بگویی، اکنون بالغی، گویم تا چه فهم کرده باشند از آن، بالغی این است که معاینه ببیند. و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی. آخر از این ضریر ظاهر نمیخواهد. باید که معاینه با این چشم ببیند.»[55]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص207.
شمس مدعی مشاهده خداوند با چشم سر است و عبارت «معاینه با چشم»، تصور هرگونه تأویل به رؤیت قلبی و باطنی را رد میکند. او در داستان حضرت موسی مصرّانه تاکید میکند که آن حضرت، خدا را با چشم سر دیده است و در عبارتی دیگر، مدعی است که مریدان مشایخ صوفیه، خدا را رؤیت میکنند:
«چون رواست که مرید ولی روزی هفتاد بار ببیند، چون روا ندارد که نبی مرسل ببیند؟!… اکنون آنچه حقیقت است و اتفاق آن است علما را که ولی به نبی در نرسد، چون ولی ببیند، بلکه مرید ولی، چگونه بر نبی محجوب باشد؟»[56]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص151.
معاد
کوچک شمردن عذاب الهی و دوزخ، از دیگر موضوعات قابل پیگیری در بحث معاد صوفیانه است. شمس در استخفاف عذاب الهی نیز کلمات بی شماری دارد، چنانچه می گوید:
«دوزخ از من حذر میکند و میترسد، آخر میگوید: جز یا مؤمن فإنّ نورک اطفأ ناری!… دوزخ را چنان بتفسانیم که بمیرد از بیم.»[57]شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص142.
انکار خاتمیت نبوت
مسلمانان به پیروی از قرآن و حدیث، به این اصل اعتقاد دارند که پرونده نبوت تشریعی پس از پیامبر صلی الله علیه وآله بسته شد و خداوند پس از آن حضرت، پیامبر دیگری را مبعوث نکرده است. صوفیان، این امر مسلّم اسلام را نپذیرفتند و با انکار خاتمیت نبی مکرّم اسلام، نزول وحی آسمانی را به حریم اقطاب و اولیای خویش گسترش دادند و آنان را صاحب «نبوت اِنبائی» معرفی کردند. شمس تبریزی به مریدانش میآموزد قلب خود را محل نزول وحی قرار دهند و به کتابت وحی قانع نباشند.[58]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص250. وقتی کسی نبوت را در افراد خاص و معصوم منحصر نداند و دیگران را در این منصب الهی شریک کند، طبیعی است که نبیّ را مروّج شریعت نداند، بلکه او را در جایگاه یک مرشد بنشاند، زیرا میگوید:
«خضر به موسی گفت: سأنبئک، بیدار کنم تو را… نبی یعنی بیدارکننده… به حقیقت حق.»[59]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص160.
همچنین وی می گوید:
«نبی چیزی ننهد در امت خود که نیست، بلکه آنچه هست در پیش آن حجابی هست… میکوشد تا آن حجاب برخیزد. همه خلاصه گفتِ انبیا این است که: آینه ای حاصل کن.»[60]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص93.
امامت و ولایت
بر اساس آیات قرآن و حدیث، امامت و ولایت، مقامی است که پس از رسول الله صلی الله علیه وآله در اختیار ائمه اثنی عشر علیهم السلام قرار گرفته است. اما صوفیان، بر خلاف نصوص دینی، ولایت را نوعیه میدانند نه شخصیه. یعنی هر انسانی که به مقام فناء فی الله برسد، از مقام ولایت برخوردار میشود[61]آشتیانی، سیدجلال الدین، شرح مقدمه قیصری برفصوص الحکم، ص667. و این مقام، منحصر در امامان معصوم علیهم السلام نیست. شمس معتقد است هر کس بتواند از ظواهر امور عبور نماید و به باطن برسد، همه چیز را به نور ولایت میبیند و بر آنها ولایت مییابد. او در تعریف ولایت میگوید:
«معنی ولایت چه باشد؟ آن که او را لشکرها باشد و ظهرها و دیه ها؟ نی، بلکه ولایت آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن، و بر احوال خویشتن، بر صفات خویشتن، و بر کلام خویشتن، و سکوت خویشتن و قهر در محل قهر و لطف در محل لطف و چون عارفان، جبری آغاز نکنند که من عاجزم او قادر است، نی، میباید که تو قادر باشی بر همه صفات خود، و بر سکوت در موضع سکوت، و جواب در موضع جواب و قهر در محل قهر، و لطف در محل لطف، و اگر نه، صفات او بر وی بلا باشد و عذاب، چو محکوم او نبود، حاکم او بود.»[62]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص85.
بنا بر اعتقاد شمس، مشایخ صوفیه به دلیل رسیدن به مقام فنای در حق، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز بالاترند و مقامی مانند الله تبارک و تعالی دارند، چنانچه می گوید:
«یکی را سؤال کردند که شیخ تو بهتر است یا ابایزید؟ گفت: «شیخ». گفتند: شیخ تو بهتر است یا پیغامبر علیه السلام؟ گفت: «شیخ». گفتند : شیخ تو یا خدا؟ گفت: من یگانگی و توحید آنجا یافته ام، غیر آن یگانگی نمیدانم.»[63]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص97.
بنابراین، در این نوع نگاه، شناخت شیخ و مرشد، از شناخت خداوند سخت تر است.[64]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص95.
ویژگی های ولی
از منظر صوفیانی مانند شمس تبریزی، ولی ویژگیهایی دارد که شناخت آنان، به مخاطب کمک می کند تا اهداف آنان در دست درازی به مقامات معصومین علیهم السلام را بهتر بشناسد. در واقع مرید پس از شناخت ولی خود و بیعت با او، مشق ارادت و سرسپردگی و تبعیت محض از او را تمرین می کند.
علم غیب
یکی از ویژگیهای مهم ولیّ که در جذب مریدان بسیار مهم است، اشراف بر ضمایر افراد و علم غیب است. او به لزوم بهره مندی ولیّ از علم غیب و لدنّی معتقد است و میگوید:
«اگر من لدن حکیم علیم نبودی، کار اولیا چگونه بودی؟ کارشان به چهل هزار سال راست نشدی، اگر بیست عمر در هم پیوستی کفایت نشدی… دل اولیا محیط است به افلاک، همه افلاک در تحت دل اوست.»[65]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص325.[66]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص51.
توانایی شیخ نیز فقط منحصر در عالم بیداری نیست، بلکه پیر طریقت بر حوادث پنهانی و آنچه در خواب برای مرید حادث میشود نیز اطلاع کامل دارد. حال اگر کسی ادعای شیخیت کند و به اسرار بیداری و خواب مرید آگاه نباشید، از نظر شمس، او شیطان است.[67]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص114. وی افزون بر اشراف بر خواطر، معتقد است پیر طریقت بر عالم ارواح نیز احاطه دارد و با ارواح گذشتگان ارتباط مستمر دارد.[68]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص324.
کرامت و خوارق عادات
در نظر شمس، ولی، مستجاب الدعوه است و کرامات فراوانی از او دیده میشود. این ویژگی یکی از مهمترین دستاویزهای صوفیه برای جذب مریدان است.
او در وصف کرامات خود میگوید:
«اگرچه ابراهیم روی به چیزی آورده است که لایق نیست، لکن همان نظر اول ما او را کی گذارد ضایع؟ هر که اول نظر ما افتاد (بر او)… چون روی به رضا آورد، هنوز به رضا نرسیده است روی به الله آورد.»[69]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص231.
شمس، کراماتی از دوران کودکی خود گزارش میکند که «اجنّه و ملائکه را به چشم میدید» و در دوران دوران میان سالی «در هوا پرواز میکرد و به یک چشم بر هم زدن، جان از تن دشمنانش میگرفت.»[70]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص275.
او خود را صاحب مقام عصمت میدانست و بر این باور بود که سالک در مقام جذبه و فنا میتواند مانند پیامبران، کارهای خارق العاده انجام دهد، با این تفاوت که خوارق عادات پیامبران را معجزه مینامند و کارهای خارق العاده اولیاء را کرامت میگویند.
شمس با این ادعا که مستجاب الدعوه و صاحب کرامت است، نفرین خود را نیز مانند دعایش سریع الاجابه میداند، حتی اگر ناخواسته کسی را نفرین کند.[71]شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص248.
او معتقد بود هر عارفی میتواند مانند رسول الله صلی الله علیه وآله سخنی مانند قرآن بگوید. او با بیان «زهی قرآن پارسی، زهی وحی ناطق پاک»[72]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص248. سخن خود را همرتبه قرآن قرار داده است، همانگونه که مولوی، مثنوی را قرآن خطاب میکرد.[73]مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، ص1. شمس تا آنجا پیش میرود که برای سخن خود وجه قدسی و صبغه الهی قائل است. او معتقد است کسی نمیتواند مانند سخن شمس بر زبان جاری کند.[74]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص375.
شمس سخنان خویش را یکی از معجزات الهی و جلوههای کلام الله میداند. او با استناد به آیه شریفه «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا»[75]سوره کهف: آیه109.. میگوید کلام الله مفهومی وسیع تر از وحی دینی در میان فقیهان شریعت دارد، زیرا آیه نشان میدهد، سخن خدا منحصر در قرآن کریم و وحی نازل شده بر پیامبران نیست.[76]نصر حامد ابوزید، مجله کیان، شماره 54، ص13-14.
وظایف مریدان
تبعیت از شیخ
بنابر باور تمام اصحاب تصوف، سلوک در طریقت بدون یافتن مرشد و تبعیت از او امکان پذیر نیست. پس بر هر سالکی واجب است که دست بر دامن یکی از اولیای صوفیه زند و تمام دستورات او را بدون کوچکترین مخالفتی اطاعت کند. شمس مسلمانی را تسلیم شدن در برابر پیر طریقت معنا می کند و اولیای الهی را حقیقت قرآن معرفی میکند، یعنی سالک در صورت تبعیت محض از شیخ، میتواند حقایق قرآن و احادیث نبوی را درک کند.[77]شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص316.
او معتقد است اگر مرید در کیفیت دستورات شیخ تغییری ایجاد کند، سالها از رشد در مسیر طریقت عقب میماند و در واقع، تبعیت بی چون و چرا از شیخ است که مرید را به هدف میرساند، نه اذکار و عبادات.[78]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص150.
شمس مانند دیگر صوفیان معتقد است مرشد در ذات خدا فانی شده است، پس مشیت و اراده حق تعالی از مجرای اراده مرشد جاری میشود و خواست او، خواست خداست. بنابراین، رضایت به قضا و قدر الهی به معنای رضایت از اوامر و اعمال پیر طریقت و تسلیم بودن در بارگاه اوست.[79]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص147.
شمس خدمت به شیخ طریقت و تبعیت از او را برای صوفی مانند نماز خواندن و روزه گرفتن میداند.[80]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص153.
در نظر وی عقل، قرآن و سنت نبوی نمیتواند ترازویی برای سنجش صحت و بطلان سخن شیخ باشد، چرا که سخن و فعل شیخ و مراد، حجیت و اعتبار ذاتی دارد و عین کلام الله است. اگر شیخ مرتکب فعلی شد، آن فعل برای شیخ مباح بوده است حتی اگر همان فعل برای دیگر مسلمانان حرام باشد. لذا وقتی کسی از شمس میپرسد که آیا نوشیدن خمر حلال است یا حرام؟ شمس، با اتکا به همین مبنا اینگونه پاسخ میدهد:
«اگر مَشکی از شراب به دریا ریزند نجس میشود؟ میگوید: نمیشود. گفت: اگر در حوضچه آب قلیل بریزند؟ پاسخ گوید: بله نجس میشود. سپس شمس گوید: اگر مولانا شمس الدّین مینوشد، او را همه چیز مباح است که حکم دریا دارد و اگر چون تو غرخواهری (دشنام خراسانی) خورد، نان جوینت هم حرام است.»[81]جلالیان، عبدالحسین، نی نواز اول، ص١٠٧.
شمس تبریزی اخلاقی داشت که جز با تسلیم شدن تمام عیار مرید و انداختن طوق بندگی و سرسپردگی به گردن مرید، راضی به پذیرفتن کسی نمیشد.[82]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص۶۱۶ و ۶۱۷. او میخواست که مریدان ابتدا شهرت و شخصیت خود را نزد همگان تخریب و سپس خلاف راه دین حرکت کنند. او در این راه، از برخی پول زیاد طلب میکرد و از برخی شاهد زیبا روی و شراب و…، برای نمونه از اوحد الدین کرمانی شاعر بزرگ و مشهور صوفیه، که خواهان مریدی شمس بود، درخواست کرد که در مقابل همگان شراب بنوشد.[83]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص294. در ملاقات با مولوی نیز دو درخواست نامشروع مطرح کرد، یکی شاهدی زیبارو و دیگری شراب. مولوی نیز به قصد سرسپردگی شمس، هر دو درخواست را با وجود تضاد با شریعت، اجابت کرد.[84]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص621.
بذل مال به قطب
اخذ مال از مرید و به اصطلاح، سرکیسه کردن سالک طریقت، امری رایج در صوفیه است. شمس در میان صوفیان، پدیده جالبی در طلب مال از مریدان به شمار میآید. او به مریدان میگوید هر اندازه بیشتر به او پول بدهند، زودتر به فناء فی الله میرسند. در حکایتی گزارش شده است که شخصی میخواسته آسیابی بخرد و وقف کند، شمس از او درخواست می کند که به جای خرید آسیاب، پول آن را به وی دهد تا او را به مقامات عالیه برساند![85]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص127.
شمس مردم را از مسیر شرع خارج میکرد تا آنها را به کمال عرفانی برساند. او مریدان را تحریک میکرد تا مال بیشتری به او بپردازند. زیرا بخشش مال مریدان به شیخ، از نظر شمس، پس از شاگردی و تبعیت از پیر طریقت، مهمترین راه رسیدن به خداست.[86]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص115- ج2، ص174.
شمس برای ملاقات با خود نیز از مردم پول دریافت میکرد! به گزارش افلاکی، مردم برای ملاقات با شمس باید ابتدا «حسام الدین چلپی» را میدیدند و مبلغی به او میپرداختند. این دستور شمس بود که با توجه به ثروت مرید، تا بیست هزار درهم از آنان بگیرد.[87]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص782. او حتی برای ملاقات مریدان با مولوی نیز بر در خانه می نشست و تا از مریدان مبلغی دریافت نمی کرد اجازه ملاقات با مولوی را نمی داد.[88]زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، ص125. این رفتار شمس و دریافت مبالغ هنگفت از مریدان و اطرافیان مولوی، سبب شده بود مردم او را به اخاذی متهم کنند و او را با لقب مال پرست، سرزنش کنند و او در جواب آنان می گفت:
«بسیار بزرگان از این سست شدند از من که او خود بند سیم بوده است. در بند پول نبوده ام، در بند آن بوده ام که خر از پول بگذرد.»[89]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص287.
مذمت فقیهان
شمس که علم حاصل از کتاب و درس و عقل را مذموم میشمارد، درباره فقیهان و عالمان شریعت نیز به تندی و زشتی سخن میگوید و آنها را چهارپایانی میداند که بار زیادی بر پشت خود دارد.[90]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص199. او معتقد است کسانی که در علوم مختلف دینی و غیر دینی مطالعه و مداقّه میکنند، سرانجام خسران و حسرت نصیبشان میشود،[91]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص80. عالمان و شیوخ مذهبی را به راهزنان دین اسلام تشبیه میکند[92]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص624. و علوم دینی مانند فقه، اصول، فروع، کلام و… که فقیهان آموزش میدهند را همگی باطل و گمراه کننده می داند.[93]شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص180. شمس که به خوبی آگاه است که تصوف و آموزههای آن در قرآن و احادیث نشانی ندارند، به مریدان خود میآموزد که اولین وظیفه آنها در مسیر سلوک، بیزاری جستن از فقیهان و عالمان است.[94]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص180.
مخالفت شمس تبریزی با معارف قرآنی و سخنان پیامبر و اهل بیت علیهم السلام به اندازه ای عمیق و شدید بود که حتی تحمل شنیدن آیات قرآن و روایات را نداشت. او خطاب به مفسران قرآن و محدثین می گفت:
«تا کی بر زین بی اسب سوار گشته و در میدان مردان میتازید و تا کی به عصای دیگران به پا میروید؟ این سخنان که میگویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یک در عهد خود به مسند مردمی نشسته بودند و از خود معانی میگفتند و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو؟ بعضی کاتب وحی بودند و برخی محل وحی. اکنون جهد کن که هر دو باشی، هم محل وحی و هم کاتب وحی خود باشی، إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ.»[95]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص648.
و در مورد تفسیر قرآن به شاگردان خود چنین می گفت:
«تفسیر ما چنان است که میدانید، نی از محمد و نی از خدا.»[96]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص277.[97]شمس تبریزی میگفت: «اگر سخن من چنان خواهد استماع کردن، به طریق مناظره و بحث از کلام مشایخ یا حدیث و قرآن، نه او … ادامه پاورقی
او قرآن را اینگونه توصیف می کرد:
«مراد از کتاب الله، مصحف (قرآن کریم) نیست، بلکه آن مردی است که راه بَر است. کتاب الله اوست، آیت اوست، در آن آیت، آیت هاست.»[98]حلبی، علی اصغر، مبانی عرفان و احوال عارفان، ص557.
و در عبارت دیگری، شیخ طریقت را کیمیای سعادت میداند نه قرآن![99]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص316. او می گوید:
«پس دانستیم آنچه تو را برهاند، بنده خداست، نه آن نوشته مجرّد، من اتّبع السواد فقد ضلّ.»[100]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج1، ص316.
یعنی تبعیت از آیات قرآن، انسان را به سرمنزل مقصود نمیرساند، بلکه باعث گمراهی نیز میشود و این شیخ طریقت است که انسان را به قلّه سعادت میرساند. چنانکه میگوید:
«مرا رساله محمد رسول الله سود ندارد! مرا رساله خود باید. اگر هزار رساله بخوانم تاریک تر شوم. اسرار اولیاءِ حق را ندانند، رساله ایشان مطالعه میکنند، هر کسی خیالی میانگیزند و گوینده آن سخن را متهم میکنند. خود را هرگز متهم نکنند، و نگویند که این کفر و خطا در آن سخن نیست، در جهل و خیال اندیشی ماست…»[101]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص270.
از نظر او کسی که تصمیم گرفته است از علم شمس استفاده کند باید منابع و مصادر دیگر از قرآن و حدیث و سخنان عالمان و فقیهان را کنار نهد و فقط کلام شمس را بشنود.[102]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1383)، ص147.
او فقیهان و محدثان را به دلیل بیان حدیث و تفسیر قرآن، مقلد میداند و در مذمت آنها میگوید:
«این همه احادیث و رموز بزرگان و تفسیر قول این و آن، همه تقلید است، سر به هیچ جای بیرون نکند.»[103]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص331.
اما از مرید انتظار دارد به طور تامّ و تمام از مراد تبعیت کند و حتی در علت دستورات او پرسش نکند و سؤال مرید از مراد را بدعت میداند.[104]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص203.
جایگاه عقل
یکی از مهمترین اصول مشترک و شاه بیت تمام مکاتب عرفانی، مذمت عقل و عاجز دانستن آن از درک معارف حقیقی است. علت اصلی مذمت عقلگرایی در مکتب تصوف این است که آموزههای برخاسته از شهود صوفیان با بدیهیترین و اساسیترین اصول عقلی و شرعی و حتی تجربی تعارض دارد. شمس با صراحت بر نارسایی علوم عقلی و ظاهری در برابر شهود و مکاشفات صوفیانه سخن میگوید:
«عقل سست پای است و از او چیزی نیاید… عقل حجاب است.»[105]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص180.
او مهمترین علت اختلاف مردم با یکدیگر را تبعیت از عقل و خرد میداند.[106]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص193. بر اساس منطق شمس، تمام مشکلات معرفتی انسان، ناشی از تبعیت از عقل و منطق است و عقل و حسّ باعث میشود در میان مردم تفرقه و ظاهربینی بروز نماید.[107]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص10. از نظر وی، بدترین انسانها کسانی هستند که از عقل و خرد تبعیت میکنند[108]صاحب الزمانی، ناصرالدین، خط سوم، ص240. و او بیشتر دوزخیان را از اهل خرد و استدلال می داند.[109]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1356)، ص155.
جایگاه قلب
شمس مانند دیگر صوفیان، معیار سنجش و درستی یک باور و عمل را این میداند که قلب انسان به آن تمایل داشته باشد. او این نکته را اینگونه بیان میکند:
«استفتک قلبک و ان افتاء المفتون: از قلبت استفتاء و سوال کن و لو مفتیان بیرونی علیه آن فتوا دهند… هر اعتقاد که تو را گرم کرد، آن را نگه دار و هر اعتقاد که تورا سرد کرد، از آن دور باش.»[110]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر دوم، ص42.
حجّیت خواب
خواب و رؤیا، یکی از مصادیق کشف و شهود است که در معرفت شناسی شمس جایگاه مهمی دارد. سخنان باقیمانده از شمس نشان میدهد که مهمترین رخدادهای زندگی و آموزههای او از خواب و رؤیا اخذ شده است. برای نمونه، درباره یافتن مولوی که مهمترین واقعه زندگی اوست، مدعی است:
«به خواب دیدم که مرا گفتند که تو را با یک ولیّ هم صحبت کنیم. گفتم کجاست آن ولی؟ گفتند در روم است… وقت هنوز نیست! الامور مرهونه باوقاتها.»[111]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص162.
این گونه عبارات نشان میدهد از نظر شمس، خواب و رؤیا حجت است و میتوان به آن اعتماد و استناد کرد.
جایگاه زن
شمس تبریزی، زن را موجودی منفور و مظهر شرور در عالم میدانست که مانع و حجاب راه سالکان طریقت است. مطالعه سخنان شمس نشان میدهد که او تنها درباره رابعه عدویه یک جمله ستایش آمیز دارد و از دیگر زنان حتی در یک عبارت کوتاه نیز به نیکی یاد نمیکند. شمس حتی به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها اهانت کرده و او را به قصور در معرفت متهم مینماید:
«از زن شیخی نه آید… اگر فاطمه یا عایشه شیخی کردندی، من از رسول [صلی الله علیه وآله] بی اعتقاد شدمی، الاّ نکردند، اگر خدای تعالی زنی را در بگشاید، همچنان خاموش و مستور بوَد. زن را همان بس کار و دوک خود.»[112]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص157-158.
شمس در عبارت دیگری با نگاهی صرفا جنسی به زنان، مقام آنان را تحقیر کرده[113]شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص288. و آنان را جاهل می دانست.[114]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص184.
تکثّر گرایی
شمس تبریزی، راه نجات را منحصر در اسلام نمیداند. او معتقد است کفر و اسلام به دین و مذهب انسانها وابستگی ندارد، بلکه تسلیم بودن در برابر پیر طریقت است که انسان را نجات میدهد، زیرا او فانی فی الله است و دستورات او عین فرمان خداست. در این اندیشه، جوهره همه ادیان، واحد است و عارف سالک نباید هیچ عقیده ای را انکار کند و آن را کفر، شرک و انحراف تلقی نماید. شمس، تعدد و تکثر ادیان را مانند مولوی، عرَضی و در ظاهر میداند و وحدت ادیان و اشخاص، به زعم او، بالذات، ماهوی و باطنی است:
«صور مختلف، وگرنه معانی یکی است… خلایق هم چو اعداد انگورند… چون بفشاری در کاسه، آنجا هیچ عدد هست؟ این سخن هر که را معامله شود، کار او تمام شود.»[115]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر دوم، ص92.
در دیدگاه شمس، تصور افراد از خدا و توحید، مطابق با استعداد، ظرفیت و معرفت آن هاست که انکارشدنی نیست و خدای هرکس، به اندازه توقع، استعداد و درخواست اوست:
«دریای کرم موج میزند، هر چه از او خواهی میدهد. هر یکی چیزی میپرستند: یکی شاهد، یکی زر، یکی جاه. «هذا ربَّی» میگویند، «لا أُحِبُّ الافِلِین» نمیگویند.»[116]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص380.
بنابراین مبنا، مسیحی، یهودی یا هندو هم مسلمان هستند و مسلمان هم میتواند کافر باشد.
وی درباره کفر و الحاد و اسلام، در جای دیگر میگوید:
«خوشی در الحاد من است، در زندقه من، در اسلام من چندان خوشی نیست.»[117]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص144.
تقدیس ابلیس
یکی دیگر از آموزههای اعتقادی صوفیان، تقدیس ابلیس است که مطابق آن، ابلیس در نافرمانی از دستور خداوند مبنی بر سجده بر انسان معذور بود و نباید او را توبیخ و سرزنش نمود بلکه باید او را ستایش کرد.[118]میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الاسرار و عده الابرار، ج1، ص161. شمس تبریزی نیز نافرمانی ابلیس را ناشی از عجز و ناتوانی او میداند و اراده تکوینی خداوند را باعث این نافرمانی بیان میکند.[119]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1379)، ج1، ص82. شمس نکوهشهای متون دینی از شیطان را به نفسانیات تأویل کرده و میگوید:
«آنچه گویند عمر رضی الله عنه بزد یک چشم شیطان را کور کرد غیر ظاهر معنی، آنجا معنی دیگر است… اگر نه، این شیطان چیزی مجسم نیست ان الشیطان یجری فی بنی آدم.»[120]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص232.
شخصیتهای تاریخی
شمس، پیرامون برخی شخصیتهای تاریخی و مذهبی، سخنانی دارد که برای شناخت اندیشه او لازم است این سخنان را بررسی کرد.
حضرت زهرا
حضرت زهرا سلام الله علیها که به محدِّثه معروف است و ملائکه با او سخن میگویند، در نظر شمس تبریزی، فردی صرفا زاهده بوده و عارف به مسائل معرفتی نبوده است، چنانکه میگوید:
«مردم را سخن نجات خوش نمیآید، سخن دوزخیان خوش میآید… لاجرم ما نیز دوزخ را چنان بترسانیم که بمیرد از بیم!… فاطمه رضی الله عنها عارفه نبود، زاهده بود. پیوسته از پیغمبر حکایت (سخن) دوزخ پرسیدی. پیغمبر از معراج آمده بود، هر کس از آنچه در آن بود، سؤال میکرد. یکی دیدار، یکی صفت بهشت. فاطمه رضی الله عنها گفت: من آن ندانم، من خوفی دارم، صفت دوزخ بکن.»[121]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص142.
این نظر شمس درباره صدیقه طاهره، این سؤال را به ذهن متبادر میکند که چه تفاوتی میان زاهده و عارفه وجود دارد که شمس آن را محلی برای اهانت به ایشان قرار داده است؟
در نگاه صوفیان، زاهد کسی است که خداوند را از ترس دوزخ عبادت میکند و عارف خدا را به خاطر عشق به او میپرستد. شمس نیز، تنها راه رسیدن به خدا را عشق میداند و خودش را طلایه دار قافله عشق، و به همین دلیل زاهدان را سرزنش و به قصور در معرفت متهم میکند.
شمس تبریزی، حضرت زهرا سلام الله علیها را به قصور در معرفت متهم میکند، اما در مقابل، زنی مانند رابعه عدویه که سابقه فحشا در زندگی خود داشته را عارفه ای میداند که باید الگوی زن و مرد باشد.[122]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص343.
شمس، سایراهل بیت علیهم السلام را نیز با الفاظی زننده خطاب قرار داده بود و مقام و منزلت خود را برتر از آن میدانست که بخواهد از ائمه دین تقلید کرده و سخن آنها را بر سخنان خود ترجیح دهد. برای نمونه میگوید:
«آن ظاهر نی، اکنون تو بدان مچفس، ائمه روا نمیدارند، ائمه که باشند؟ مرا با ائمه چه کار؟ ما خود ائمه ایم.»[123]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص3؛ برخی از شارحین مقالات شمس معتقدند با توجه به این که شمس … ادامه پاورقی
خلفای اهل سنت
شمس تبریزی، صوفی سنّی است و طبیعی است که در مدح شیخین و خلفای اهل سنت سخنان فراوانی گفته باشد. اما در مقابل، بر خلاف بسیاری از صوفیان، چندان مطلبی در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام نمی گوید.
پیش از این گفته شد که شمس، صدیقه طاهره سلام الله علیها را به قصور در معرفت متهم میکرد و او را زاهده ای ظاهرگرا معرفی مینمود. اما در مدح و ستایش غاصبان حق آن حضرت، اینگونه لب به مدح و ستایش میگشاید:
«وقتی پیامبر به معراج رفت جبرئیل به ایشان گفت: اگر چهار برابر عمر نوح فرصت داشته باشم و فضائل عمَر بن خطاب را بشمرم، مناقب او تمام نخواهد شد، اما عُمَر با همه فضیلتهایی که دارد تنها یک خوبی از خوبیهای ابوبکر است.»[124]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص104.
بنا بر نظر شیعیان، خداوند در یوم المعراج، با رسول خاتم صلی الله علیه وآله با صدای امیرالمؤمنین علیه السلام سخن گفت،[125]مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج38، ص312.. اما شمس این فضیلت را با عبارت «الحق ینطق علی لسان عمَر»[126]شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص67. برای عمَر بن خطاب نسبت میدهد.
به زعم شمس، ابوبکر خلیفه اول اهل سنت، عارفی بی بدیل است که هرگز به دنی1 و آنچه در اوست، توجه نکرده و همواره خدا را در یاد داشته است.[127]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص67.
او معتقد است شخصی مانند فرعون با وجود دیدن معجزات فراوان ایمان نیاورد، اما شخصی مانند «ابوبکر بن ابی قحافه» به محض شنیدن ندای رسول الله صلی الله علیه وآله ایمان میآورد:
«اندرون خالی است، بر اندرون باز میزند، ایمان آرد، و آن را که از اندرون نیست، هزار معجزه مینمایی، ایمان نمیآورد، ابوبکر رضی الله عنه هیچ معجزه ای نخواست، گفت پیغمبرم گفت آمنا و صدقنا.»[128]شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص182.
همچنین شمس بر اساس مذهب اهل سنت، به روایتی از عبدالله بن زبیر (که از دشمنان امیرالمومنین علیه السلام بود) متمسک و مدعی میشود که آیه شریفه «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَی وَ اتَّقَی وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَی»[129]سوره لیل: آیات 5 و 6.. در تایید و مدح ابوبکر نازل شده است![130]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص581.
در نظر شمس، اگر برای ترویج اسلام، صلح و جنگ و خشونت و مهربانی، هر دو نیاز باشد، پیامبر و امیرالمؤمنین علیهما وعلی آلهما السلام، نماد خشونت و ابوبکر نماد صلح است:
«مردی باید اصلاح چنین قوم را و چنین امت را، قاهر و سر تیز، همچون محمد علیه السلام و همچون علی رضی الله عنه که شمشیرزن بود. روزی مصطفی علیه السلام هر یاری را جداگانه میپرسید از طبع او و میل او، که به جنگ مایل است یا به صلح؟ به لطف مایل است یا به قهر؟ و آن میل به صلح از بددلی است و جان دوستی و سلامت طلبی، یا از نیکوخواهی و کرم و صبر و بردباری؟ پرسید از ابوبکر چیزها، دید که از او شمشیرزنی نیاید از غایت حلم و رحمت.»[131]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص616.
حجّاج بن یوسف ثقفی
گزارشهای تاریخی نشان میدهد حجاج بن یوسف ثقفی،[132]حجّاج بن یوسف (۴۰-۹۵) فرمانروای عبد الملک مروان، خلیفه اُموی بود. حجّاج بعد از قتل عبدالله بن زبیر که در کعبه … ادامه پاورقی به عداوت و دشمنی بیش از اندازه با سادات و شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام مشهور بوده است و در قتل و غارت آنان از هیچ جنایتی فروگذاری نکرده است.[133]طبری، محمدبن جریر، تاریخ الرسل و ملوک، ج6، ص381-382..
شمس تبریزی با اینکه از شخصیت پلید حجاج بن یوسف و ویژگیهای او اطلاع داشته اما پس از طلب رحمت برای او میگوید:
«حجاج بن یوسف رحمت الله علیه (آری، کار ما به عکس همه خلق باشد، هرچه ایشان قبول کنند، ما رد میکنیم و هرچه ایشان رد کنند، ما قبول میکنیم) روزی شنید که یکی تمنای مُلک او میبرد که روزی تا به شب بر تخت او بنشینم. دیگر تمنا میبرد که تا به شب، در حرم او باشم. حجاج ایشان را جمع کرد و فرمود برنج پزند هفت رنگ و بیاورند. گفت بخورید! هیچ در طعم تفاوت هست؟!»[134]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص288.
اعمال و کردار
شریعت گریزی
یکی از مهمترین آموزههای صوفیانه، سه گانه شریعت، طریقت، حقیقت است. مطابق این آموزه، سالک در ابتدای سلوک و در مرحله شریعت، به تمام اوامر و نواهی شرع ملزم است و از محرمات و حتی مکروهات پرهیز میکند.[135]رازی، نجم الدین، مرصاد العباد، ص162. البته برخی ازصوفیان مانند شمس، عبادات شرعی منصوص در متون دینی مانند نماز و روزه را تأویل کرده و آنها را به سرسپردگی و تبعیت بی چون و چرا از قطب معنا میکنند.[136]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص272.
عبارات شمس نشان میدهد که اوامر و نواهی قرآن و حدیث، ویژه عامه مردم است، اما این تکالیف شرعی برای سالک، صرفا ابتدای راه را نشان میدهد، اما برای ادامه راه، نقشه دیگری برای سالک تعریف شده است.[137]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص184.
مرحله دوم یعنی طریقت، مافوق شریعت است و اهمیت بسیار زیادی دارد، زیرا در این مرحله، سالک، افزون بر التزام به شریعت باید از دستورات قطب نیز اطاعت کند و به مکاشفات قلبی خویش نیز نظر داشته باشد. شمس می گوید:
«حال آن چیزی است که به قلوب وارد میشود و از طریق مجاهدت و عبادات و ریاضات به دست نمیآید و مانند مقامات نیست.»[138]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص26 و ج1، ص128.
در مرحله طریقت، هرکدام از تکالیف و عبادات شرعی، معنا و مفهوم دیگری مییابد و سالک باید براساس معنای باطنی فکر و عمل کند. شمس نیز با پذیرش همین مبنا، برای نماز دو ساحت ظاهری و باطنی قائل است و باطن نماز را حضور قلب میداند.[139]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص258.
شمس معتقد است سالک در مرحله حقیقت و شهود ذات خدا، به حالت سُکر و بی خودی میرسد و ترک شریعت و عبادتهای ظاهری، ناشی از سلب اختیار و اراده اوست:
« نماز تنها در حال هشیاری واجب است و اگر حال استغراقی رخداد، نماز را بعدا باید قضا کرد: یا این نماز گاهی میکند و گاهی عذری و استغراقی هست، نمیرسد و وقتی هشیار ترک است آن هم میکند.»[140]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص257.
پس از شهود حقیقت، صوفی تمام توجه خود را به باطن امور معطوف میکند و بنابراین ممکن است اعمال شرعی ظاهری، حجاب راه سلوک او شود. شمس میگوید برخی گمان میکنند صوفیان ملحد و کافر هستند، زیرا صوفیان در انجام اعمال شرعی، گاهی کوتاهی میکنند. اما اینان آگاه نیستند این کوتاهیها به دلیل شهود حقیقت و وحدت و رسیدن به آخرین مرحله سلوک صوفیانه، یعنی فناء فی الله است.[141]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص141. او با عبارت «شما با من نتوانید همراهی کردن من لاابالیم»[142]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص757. اعتراف میکند که به انجام تکالیف شرعی مقید نیست و خود را با افتخار لاابالی مینامد.
شادی در عاشورا
در مکتب تصوف، نفی عزاداری برای همه انسانها یک اصل تلقی می شود، چرا که آنان انسان را جزء روح خدا و بخشی از ذات خدا می دانند که از ذات حق تعالی جدا شده و به این دنیای فانی قدم نهاده است و مرگ او پایان بخش این جدایی است. براین اساس، اظهار شادی در مرگ انسانها مطلوب است، خواه انسان های معمولی باشند، خواه امام حسین علیه السلام. شمس میگوید، کسانی که برای شهادت امام حسین علیه السلام میگریند و مجلس عزا به پا میکنند، نادان و فاقد معرفت هستند. او با پیروی از سیره بنی امیه، روز عاشورا را یوم السرور میداند و درباره «شمس خجندی» میگوید:
«شمس خجندی بر خاندان پیامبر میگریست، ما بر وی میگریستیم، یکی به خدا پیوست، بر وی میگرید…!»[143]علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص97، به نقل از «مقالات شمس».
شاهد بازی
شاهدبازی، نظربازی، جمال پرستی یا اِغلام یکی از اعمال مهم صوفیان در سیر و سلوک محسوب میشود. آنان معتقدند که خداوند در ذات زیبارویان ظاهر میشود و عاشق نیز از طریق عشق ورزیدن به او، به فناء فی الله خواهد رسید.[144]شمس به یگانگی و وحدت طالب و مطلوب و شاهد و مشهود و عاشق و معشوق معتقد بود و اذعان میداشت: «غایت طالب از میان … ادامه پاورقی[145]چنانچه درباره خود و مریدش مولوی نیز همین موضوع را اذعان میداشت: «چون مرا دیدی و من مولانا را دیده، چنان باشد … ادامه پاورقی
به باور برخی محققان، شمس تبریزی با شاهدبازی به سختی مخالفت کرده است.[146]شمیسا، سیروس، شاهدبازی در ادبیات فارسی، ص107. [به نقل از: جامی، عیدالرحمن، هفت اورنگ، سلسلهالذهب، دفتر دوم.]. اما نگاهی کوتاه به سخنان شمس و سیره عملی او نشان میدهد او نه تنها مخالف شاهدبازی نبوده بلکه کاملا آن را تأییده کرده است. او با صراحت بیان میکرد:
«شاهدی بجو، تا عاشق شوی، و اگر عاشق تمام نشده ای به این شاهد، شاهدی دیگر، جمالهای لطیف زیر چادر بسیار است.»[147]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص209.
مولوی پس از اخراج شمس از قونیه، فرزند و مریدانش را به دنبال او فرستاد. او میدانست باید کجا را به دنبال او بگردند. فرزند مولوی، او را در امردخانه دمشق، همراه نوجوانی نصرانی و زیبارو در حال بازی شطرنج یافت.[148]جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص۵۴۲.
شمس در کتاب «مقالات»، ماجرایی را گزارش میکند که در آن، یکی از شاگردانش از او همخوابگی طلب میکند، شمس در توضیح این ماجرا میگوید:
«شهوت در من چنان مرده بود که آن عضو خشک شده بود و شهوت تمام بازگشته از آلت، هم چنین برچسفیده، تا خواب دیدم که مرا میفرماید: «ان لنفسک علیک حق [نفس تو هم بر تو حقی دارد]، حق او بده.» شمس نیز برای اطاعت فرمان خداوند در جست وجوی امردی زیبارو برمی آید و شب را با او صبح می کند.[149]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص۱۰۹؛ متن کامل این ماجرا در کتاب «مقالات شمس تبریزی» چنین است: «من … ادامه پاورقی
نمونه دیگر از علاقه شمس تبریزی به زیبارویان و شاهدان، تقاضای او از مولوی است که با جمله «نازنین شاهد پسری میخواهم» از او نوجوانی خوشسیما طلب میکند. مولوی نیز فرزندش سلطان ولد را در اختیار او میگذارد که در زیبایی به «یوسف زمان» معروف بود.[150]جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص538؛ افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص622.
شمس افزون بر علاقه به امردان، خداوند را در سیمای دختران زیبارو و کم سن وسال نیز مشاهده مینمود. او در اواخر عمر خود و قریب به 60 سالگی، با دخترک کم سن و سالی به نام کیمیا ازدواج کرد.[151]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص638.
خودستایی
تقریبا تمام شخصیتهای بزرگ صوفیه سخنانی در مدح و تمجید خود دارند. اما این صفت در سخنان شمس تبریزی عمیق تر و بیشتر از دیگران مشاهده میشود. در «مقالات»، ذکر شده است که مردم، شمس را انسانی متکبر و طمع کار میدانستند.[152]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص774. غرور وی تا حدّی بود که تنها با مانند خودش هم سخن میشد.[153]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص99. او خود را انسانی معرفی میکند که تاکنون مانند او متولد نشده است.[154]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص122. او خود را نه تنها برتر از تمام مردمان عصر خویش، بلکه از تمام اولیا و عارفان گذشته نیز والاتر میداند و حاضر نیست خود را با آنها مقایسه کند:
«از سر تا پایم را همه خدا گرفته است این بی خبران، این بی ذوقان، چه افسرده اند، چه مردودند، چه بی ذوقند، انا الحق، سبحانی! که طاقت من دارد با این گفتار، و با این کلام؟ تو کجا خدا میبینی؟»[155]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص285.
او، حتی خود را بالاتر از صوفیان بزرگی مانند بایزید بسطامی میدانست و هرگز خود را با آنان مقایسه نمیکرد. او در مقام مقایسه، خود را همرتبه پیامبران میدید.[156]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص94.
خودبرتربینی شمس تا آنجا پیش میرود که خود را قطب عالم آفرینش، محور جهان هستی و اصل اساسی اعتقادات دینی میدانست و معتقد بود:
«اگر کافری بر دست من آب ریخت، مغفور و مشکور شد، زهی من!… زهی عزت و بزرگی.»[157]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص318.
شمس که خود را از مردم عصر خود و تمام بزرگان صوفیه برتر میبیند، به همین مقدار بسنده نمیکند و با استخفاف مقام پیامبران، خود را از وجود مقدس رسول الله صلی الله علیه وآله بی نیاز میداند[158]علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص92، به نقل از خط سوم. و با نخوت و تکبری عجیب میگوید:
«ما را مهاری است که هیچ کس را زهره نباشد که آن مهار من بگیرد. الا محمد رسول الله. او نیز مهار من به حساب گیرد، آن وقت که تند باشم که نخوت درویشی در سرم آید مهارم را هرگز نگیرد.»[159]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (تحصیح عماد)، ص۳۰۳.
صوفیان بنا بر یک سنت رایج و کهن، مرشد و استادی در طریقت دارند که خرقه درویشی را از او اخذ میکنند. شمس اما هیچ کس را شایسته این نمیدانست که از او خرقه اخذ کند، بلکه می گفت رسول الله صلی الله علیه وآله خرقه درویشی را در عالم خواب به او داده است.[160]«هر کسی سخن از شیخ خویش گوید. ما را رسول(ص) در خواب خرقه داد نه آن خرقه که بعد از دو روز بدرد، و ژنده شود و در … ادامه پاورقی
افزون بر آن، او کسی را شایسته شاگردی و مریدی خویش نیز نمیدانست، بلکه از شیوخ نیز فقط شیخ کامل را لایق شاگردی خود می دید.[161]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص226.
سماع
موسیقی و غنا، یکی از ارکان مهم معنویت صوفیانه به ویژه عرفان شمس است. موسیقی، به زعم او، تنها وسیله ای است که میتواند حجاب میان انسان و خدا را از میان بردارد. در واقع این رقص و سماع، سالک را به خدا متصل میکند.[162]زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، ص156.
سالک برای رسیدن به عالیترین درجه سیر و سلوک، یعنی شهود ذات و فناء فی الله، باید چند مرحله مقدماتی را طی کند. در نظر شمس سماع و موسیقی و قرارگرفتن در حالت زوال عقل و بی خودی و جذبه، راه رسیدن به فناء فی الله است. او این شهود عرفانی سالکان واصل را اینگونه توصیف میکند:
«این تجلی و رؤیت خدا، مردان خدا را در سماع بیشتر باشد… سماعی که فریضه است و آن سماع اهل حال است، که آن فرض عین است، چنان که پنج نماز و روزه ماه رمضان و چنان که آب و نان خوردن به وقت ضرورت، فرض عین است اصحاب حال را!»[163]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1375)، ص72-73.
مولوی نیز پس از ملاقات و هم نشینی با شمس، اهل شعر و نی و رباب و طنبور شد و پیش از آن سماع و رقص نکرده بود.[164]سپهسالار، فریدون بن احمد، رساله سپهسالار (زندگینامه مولانا جلال الدین مولوی)، ص65. او پس از ملاقات با شمس، به جای اقامه نماز و عبادت، رقص و سماع را برگزیده بود. در واقع، مولوی در قرنطینه صوفیانه بود و اجازه نداشت حتی کتاب پدرش را بخواند و مریدانش را ملاقات کند.[165]زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۸۵.[166]فروزان فر، بدیع الزمان، احوال و زندگی مولانا جلال الدین محمد، ص۷۰. مولانا فرمود: «چون شمس الدّین به من … ادامه پاورقی
نکته مهم در عرفان شمس این است که تنها «خواص را سماع حلال است، زیرا دل تسلیم دارند.»[167]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1375)، ص78. بنابراین سالکی می تواند از طریق سماع به مشاهده حق نائل شود که به مراتب بالای سلوک رسیده باشد و از قید نفس خارج شده و تسلیم مرشد باشد.
الفاظ ناپسند و بی حیایی
شمس، افزون بر زبان تند و گزنده و اخلاق بسیار خشن، کلمات ناپسند هم بر زبان جاری میکرد. برخی کلمات او صرفا به مسائل زناشویی مربوط بود و از او انسانی بی ادب و بی نزاکت به نمایش میگذاشت:
«میگفت: فلانی از سفر دور، به آوازۀ فلان شیخ، بیامد. چون برسید، گفتش: (به طلب) چه آمدی؟ گفت: به طلب خدا. گفت: خدا…(آلت مذکر)ی در هوا کرد، در کسی کرد، همین بود بازگرد.»[168]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ص95.
«آن شیخ میگفت که فلان شیخ بولطیف از خدا به «بو»یی زیادت بود، یعنی خدای را «لطیف» میگویند و او را «بولطیف». «از خدا به بویی زیادت» گفتم «این بوی به…(قبل) زنت و به…(دبر) قَوّاده اش! زهی خر! از خری گفت.»(به دلیل شناعت کلمات، از بیان آن اجتناب شد.)
او به قدری بی حیا و بی ادب بود که مخفیترین اسرار زناشویی را نیز برای دیگران بیان میکرد.[169]شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص869.
البته این ماجرا صرفا به شرح وقایع عشق بازی برای غریبهها ختم نمیشود، او حتی در منظر مردم نیز عشق بازی میکرد و باکی نداشت که دیگران او را در حال انجام چنین کارهایی مشاهده کنند. چنانچه گزارش شده است:
« مولانا نزد شمس الدین درآمد و او در خرگاه نشسته بود، دید که مولانا شمس الدین با کیمیا در سخن است و دستبازی میکند و کیمیا به همان جامهها که پوشیده بود، نشسته است، مولانا در تعجّب ماند و زنان یاران هنوز نرفته بود، مولانا بیرون آمد و در مدرسه طوافی میکرد تا ایشان در ذوق و ملاعبه خود مشغول باشند.»[170]افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص638.
منابع و مآخذ
1- ابراهیمی دینانی، غلام حسین، شعاع شمس، کریم فیضی، اطلاعات، تهران، 1391ش.
2- ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه (اربع مجلدات)، چاپ اول، ناشر دار الصادر، بیروت.
3- افلاکی، احمد، مناقب العارفین، بی تا، آنکارا، چاپ اول، 1959م.
4- بیانی، شیرین، دمساز دو صد کیش، جامی، تهران، 1384ش.
5- پورنامداریان، تقی، رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی، علمی فرهنگی، تهران، 1364ش.
6- تابنده، سلطان حسین، رساله رفع شبهات، حقیقت، تهران، 1382ش.
7- تدین، عطاءالله، مولانا و طوفان شمس، تهران، 1372ش.
8- توئیچل، پال، دندان ببر، ترجمه هوشنگ اهرپور، دنیای کتاب، تهران، 1372ش.
9- جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، مصحح: ولیام ناسولیس، ناشر مطبعه لیسی، چاپ کلکته، 1858م.
10- جیحون آبادی، نعمت الله، شاهنامه حقیقت، تصحیح محمد مکری، کتابخانه طهوری، تهران، 1361ش.
11- حصاری، میرهدایت، «بحثی مختصر درباره شرق خلویه، بیرامیه، مولویه»، تهران، 12/4/74.
12- رازی، نجم الدین، مرصاد العباد، به اهتمام محمدامین ریاحی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1373ش.
13- زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، علمی، تهران،.
14- زرینکوب، عبدالحسین، با کاروان حلّه، علمی، تهران، چاپ نهم، 1374ش.
15- سپهسالار، فریدون بن احمد، رساله سپهسالار_ زندگینامه مولانا جلال الدین مولوی، تصحیح و مقدمه سعید نفیسی، کتابخانه اقبال، تهران، چاپ پنجم، 1380ش.
16- سمرقندی، دولت شاه، تذکرهالشعراء، تصحیح محمد عباسی، تهران.
17- شبلی نعمانی، محمد، سوانح مولوی رومی.
18- شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح احمد خوشنویس، موسسه مطبوعاتی عطایی، تهران، 1349ش.
19- شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح جعفر مدرس صادقی، مرکز، تهران، 1383ش.
20- شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمد علی موحد، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، تهران، 1377ش.
21- شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمد علی موحد، نشر خوارزمی، چاپ چهارم، تهران، 1391ش.
22- شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمد علی موحد، نشر خوارزمی، چاپ سوم، تهران، 1385ش.
23- شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمد علی موحد، نشر خوارزمی، تهران، 1369ش.
24- شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیق محمدعلی موحد، طرح نو، تهران، چاپ اول، 1375ش.
25- شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، تصحیح و تعلیق محمدعلی موحد، قیام، تهران، 1356ش.
26- شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، نشر خوارزمی، 1380ش.
27- شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، نشر طرح نو، 1379ش.
28- شمیسا، سیروس، شاهدبازی در ادبیات فارسی، فردوس، تهران، 1381ش.
29- صاحب الزمانی، ناصرالدین، خط سوم، موسسه مطبوعاتی عطایی، 1351ش.
30- طوسی، نصیرالدین، اخلاق محتشمی، تصحیح دانش پژوه، تهران، دانشگاه تهران،.
31- فروزان فر، بدیع الزمان، احوال و زندگی مولانا جلال الدین محمد، تهران، 1315ش.
32- کرمانی، اوحدالدین، دیوان رباعیات، تصحیح احمد ابومحبوب، سروش، تهران، چاپ اول، 1366ش.
33- کرمانی، اوحدالدین، مناقب، با تصحیح و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، دانشگاه تهران، ۱۹۶۹م.
34- گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ترجمه توفیق سبحانی.
35- لوئیس، فرانکلین (۱۳۸۳). مولوی: دیروز و امروز، شرق و غرب. ترجمه فرهاد فرهمندفر. تهران: نشر ثالث.
36- مالک بن انس، الموطا، چاپ مصر، 1343ش.
37- علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی.
38- مناوی، محمد عبدالرؤوف بن تاج العارفین، الجواهر المضیه فی بیان الآداب السلطانیه.
پاورقی ها
↑1 | در لغتنامه معین ذکر شده است: «داعی به معنای کسی است که مردم را به دین خود دعوت کند. در مذهب اسماعیلی، داعی یکی از مراتب دعوت است». معین، محمد، فرهنگ معین، واژه داعی. |
---|---|
↑2 | سمرقندی، دولت شاه، تذکرهالشعراء، ص147؛ همچنین بنگرید: تدین، عطاءالله، مولانا و طوفان شمس، ص558. |
↑3 | حسن صبّاح، بنیان گذار دولت اسماعیلیه در ایران و بانی دعوت مستقل اسماعیلیه نزاری است. او ابتدا شیعه امامی بود و تحت تأثیر برخی از داعیان اسماعیلی به این گروه پیوست و یکی از داعیان مهم آنها شد. |
↑4 | نجفی، ناصر، شناخت مولانا، ص21. |
↑5 | ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ج2، ص517. |
↑6 | گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص108. |
↑7 | بیانی، شیرین، دمساز دو صد کیش، ص67. |
↑8 | جیحون آبادی، نعمت الله، شاهنامه حقیقت، ص261. |
↑9 | توئیچل، پال، دندان ببر، ص174. |
↑10 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص159 و 25. |
↑11 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص182. |
↑12 | علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص66. |
↑13 | سپهسالار، فریدون بن احمد، رساله سپهسالار (زندگینامه مولانا جلال الدین مولوی)، ج1، ص123. |
↑14 | گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص121. |
↑15 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج۲، ص۶۳۷. |
↑16 | زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، ص141. |
↑17 | ر.ک: قاسم زاده، محمد، گفتا من آن ترنجم، ص7. |
↑18 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص178. |
↑19 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص247. |
↑20 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج1، ص309، شمس درباره ابوبکر سله باف مینویسد: «مرا شیخی بود ابوبکر نام در شهر تبریز و او سله بافی میکرد و من بسی ولایتها که از او یافتم.» شمس در جای جای کتاب «مقالات»، به نام و کلمات ابوبکر سله باف اشاره کرده است. |
↑21 | جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص464. |
↑22 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص615. |
↑23 | گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین، ص97. |
↑24 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص59. |
↑25 | حصاری، میرهدایت، بحثی مختصر درباره شرق خلویه، بیرامیه، مولویه. |
↑26 | شیروانی، زین العابدین، ریاض السیاحه، ج1، ص195. |
↑27 | زرینکوب، عبدالحسین، با کاروان حلّه، ص142؛ برخی در معرفی شمس گفته اند: «عارفی بی پروا بود که دوست داشت خود را همچون زاهد ترک دنیاکرده ای جلوه دهد. ملحد زیرکساری بود که میخواست در آن چه به ماورای عالم حس مربوط میشود، خود را به تمام آن چه عقل عادی از قبولش ابا دارد، قانع و تسلیم کند». |
↑28 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1377)، ص273. |
↑29 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (تحصیح عماد)، ص303. |
↑30 | افلاکی، احمد، مَناقب العارفین، ج2، ص634. |
↑31 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص634. |
↑32 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص116. |
↑33 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص23. |
↑34 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص225. |
↑35 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص743. |
↑36 | شفیعی کدکنی، محمدرضا، غزلیات شمس تبریزی، مقدمه، گزینش و تفسیر، ص۴۳ مقدمه. |
↑37 | ریاحی، محمدامین، تربت شمس تبریز کجاست؟، چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران، ص276. |
↑38 | لوئیس، فرانکلین، مولوی: دیروز و امروز، شرق و غرب، مولوی، ص275. |
↑39 | لوئیس، فرانکلین، مولوی: دیروز و امروز، شرق و غرب، مولوی، ص274_275. |
↑40 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص175. |
↑41 | فروزان فر، بدیع الزمان، احوال و زندگی مولانا جلال الدین محمد، ص57. |
↑42 | شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص325. |
↑43 | شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص51. |
↑44 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص147. |
↑45 | بنابر گزارش جامی در «نفحات الانس»، شمس تبریزی هنگامی که نزد مرشد خود «بابا کمال جندی»، همراه «فخرالدین عراقی»، آداب طریقت و سلوک را میآموخت، استاد به وی گفت: «فرزند شمس الدین، از آن اسرار و حقائق که فرزند فخرالدین عراقی ظاهر میکند بر تو هیچ لایح نمیشود؟ شمس پاسخ میدهد: بیش از آن مشاهده میافتد، اما به واسطه آن که وی بعضی از علوم مصطلحات ورزیده، میتواند که آنها را در لباس نیکو جلوه دهد و مرا آن قوت نیست». [جامی، عبدالرحمن، نفحات الانس، ص465]. |
↑46 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج1، ص295. |
↑47 | مولوی، جلال الدّین محمد، مثنوی معنوی، ص1. |
↑48 | پورنامداریان، تقی، رمز و داستان های رمزی در ادب فارسی، ص89. |
↑49 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص202. |
↑50 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج1، ص75. |
↑51 | شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص639. |
↑52 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص91. |
↑53 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص639. |
↑54 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص323. |
↑55 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص207. |
↑56 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص151. |
↑57 | شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص142. |
↑58 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص250. |
↑59 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص160. |
↑60 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص93. |
↑61 | آشتیانی، سیدجلال الدین، شرح مقدمه قیصری برفصوص الحکم، ص667. |
↑62 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص85. |
↑63 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص97. |
↑64 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص95. |
↑65 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص325. |
↑66 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص51. |
↑67 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص114. |
↑68 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص324. |
↑69 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص231. |
↑70 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص275. |
↑71 | شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص248. |
↑72 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص248. |
↑73 | مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، ص1. |
↑74 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص375. |
↑75 | سوره کهف: آیه109.. |
↑76 | نصر حامد ابوزید، مجله کیان، شماره 54، ص13-14. |
↑77 | شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص316. |
↑78 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص150. |
↑79 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص147. |
↑80 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص153. |
↑81 | جلالیان، عبدالحسین، نی نواز اول، ص١٠٧. |
↑82 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص۶۱۶ و ۶۱۷. |
↑83 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص294. |
↑84 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص621. |
↑85 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص127. |
↑86 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص115- ج2، ص174. |
↑87 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص782. |
↑88 | زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، ص125. |
↑89 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص287. |
↑90 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص199. |
↑91 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص80. |
↑92 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص624. |
↑93 | شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص180. |
↑94 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص180. |
↑95 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص648. |
↑96 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص277. |
↑97 | شمس تبریزی میگفت: «اگر سخن من چنان خواهد استماع کردن، به طریق مناظره و بحث از کلام مشایخ یا حدیث و قرآن، نه او سخن شنیدن و نه از من برخوردار شود. و اگر به طریق نیاز و استفادت خواهد آمدن و شنیدن، که سرمایه نیاز است از او فایده باشد». [شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص109؛ علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص77.]. |
↑98 | حلبی، علی اصغر، مبانی عرفان و احوال عارفان، ص557. |
↑99 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص316. |
↑100 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج1، ص316. |
↑101 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص270. |
↑102 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1383)، ص147. |
↑103 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص331. |
↑104 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص203. |
↑105 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص180. |
↑106 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص193. |
↑107 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ج2، ص10. |
↑108 | صاحب الزمانی، ناصرالدین، خط سوم، ص240. |
↑109 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1356)، ص155. |
↑110 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر دوم، ص42. |
↑111 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص162. |
↑112 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص157-158. |
↑113 | شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص288. |
↑114 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص184. |
↑115 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر دوم، ص92. |
↑116 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص380. |
↑117 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1369)، ص144. |
↑118 | میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الاسرار و عده الابرار، ج1، ص161. |
↑119 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1379)، ج1، ص82. |
↑120 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص232. |
↑121 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص142. |
↑122 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص343. |
↑123 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص3؛ برخی از شارحین مقالات شمس معتقدند با توجه به این که شمس سنی مذهب بوده منظور وی از ائمه، همان فقهای اربعه اهل سنت هستند. |
↑124 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص104. |
↑125 | مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج38، ص312.. |
↑126 | شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص67. |
↑127 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص67. |
↑128 | شمس تبریزی، محمدبن علی، مقالات شمس تبریزی (تصحیح عماد)، ص182. |
↑129 | سوره لیل: آیات 5 و 6.. |
↑130 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص581. |
↑131 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص616. |
↑132 | حجّاج بن یوسف (۴۰-۹۵) فرمانروای عبد الملک مروان، خلیفه اُموی بود. حجّاج بعد از قتل عبدالله بن زبیر که در کعبه متحصّن شده بود، از جانب خلیفه اموی حکمران مکّه و مدینه گردید. |
↑133 | طبری، محمدبن جریر، تاریخ الرسل و ملوک، ج6، ص381-382.. |
↑134 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص288. |
↑135 | رازی، نجم الدین، مرصاد العباد، ص162. |
↑136 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص272. |
↑137 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، دفتر اول، ص184. |
↑138 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج2، ص26 و ج1، ص128. |
↑139 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص258. |
↑140 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص257. |
↑141 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص141. |
↑142 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص757. |
↑143 | علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص97، به نقل از «مقالات شمس». |
↑144 | شمس به یگانگی و وحدت طالب و مطلوب و شاهد و مشهود و عاشق و معشوق معتقد بود و اذعان میداشت: «غایت طالب از میان مطلوب سر بر آرد… اندرون محمود همه ایاز است، اندرون ایاز همه محمود، نامی دو افتاده است.» [شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج1، ص274.]. |
↑145 | چنانچه درباره خود و مریدش مولوی نیز همین موضوع را اذعان میداشت: «چون مرا دیدی و من مولانا را دیده، چنان باشد که مولانا را دیده ای.» [شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص91.]؛ همچنین میگوید: «شیخ ابراهیم یگانگی ما میداند، که من میگویم سخن چنان است که مولانا میگوید. هر دو میگوییم، لاجرم من میگویم، و در خاطر مولانا تقاضای آن نیست که مولانا بگوید.» [شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ج2، ص171.]. |
↑146 | شمیسا، سیروس، شاهدبازی در ادبیات فارسی، ص107. [به نقل از: جامی، عیدالرحمن، هفت اورنگ، سلسلهالذهب، دفتر دوم.]. |
↑147 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص209. |
↑148 | جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص۵۴۲. |
↑149 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص۱۰۹؛ متن کامل این ماجرا در کتاب «مقالات شمس تبریزی» چنین است: «من سلیم بوده ام و بر نفس خود حاکم و امین، و به چنین چیزها هیچ میلی نه. چنانکه مدتی بودم در «ارزروم» که زاهدان صدساله آنجا بودند، (ارزروم معدن زیبا رویان) من چنان معصوم بودم که آن کودک که تعلیمش میکردم (شاگردش) چو صدهزار نگار، از عصمت من عاجز شد. خود را روزی عمداً بر من انداخت و بر گردن من آویخت، چنانکه لایوصف من طپانچه اش زدم، و شهوت در من چنان مرده بود که آن عضو خشک شده بود و شهوت تمام بازگشته از آلت، همچنین بر چفسیده. تا خواب دیدم که مرا میفرماید: ان لنفسک علیک حقٌ. حق او را بده… در این اندیشه، یک خوبروی چشم های قفچان در من آویخت و مرا به حجره ای در آورد. و چند درم بدیشان دادم و شب پیش ایشان بودم. به اشارات خدا و لابه گری او، و من از این باب (یعنی از ورود در این نوع کارها) فارغ و دور». [شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، جلد دوم، ص178.]. |
↑150 | جامی، عبدالرحمن، نفحات الأنس، ص538؛ افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص622. |
↑151 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص638. |
↑152 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص774. |
↑153 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1391)، ص99. |
↑154 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص122. |
↑155 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص285. |
↑156 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص94. |
↑157 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ج1، ص318. |
↑158 | علی اکبر مصلایی یزدی، سیدجواد مدرسی یزدی، نقدی بر مثنوی، ص92، به نقل از خط سوم. |
↑159 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (تحصیح عماد)، ص۳۰۳. |
↑160 | «هر کسی سخن از شیخ خویش گوید. ما را رسول(ص) در خواب خرقه داد نه آن خرقه که بعد از دو روز بدرد، و ژنده شود و در تونها افتد، و بدان استنجا کنند. بلکه خرقه محبت. محبتی نه که در فهم گنجد، محبتی که آن را دی و امروز و فردا نیست.» (شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص134). |
↑161 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص226. |
↑162 | زرینکوب، عبدالحسین، پله پله تا ملاقات خدا، ص156. |
↑163 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1375)، ص72-73. |
↑164 | سپهسالار، فریدون بن احمد، رساله سپهسالار (زندگینامه مولانا جلال الدین مولوی)، ص65. |
↑165 | زرینکوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۸۵. |
↑166 | فروزان فر، بدیع الزمان، احوال و زندگی مولانا جلال الدین محمد، ص۷۰. مولانا فرمود: «چون شمس الدّین به من رسید… به تحکّم تمام فرمود که دیگر سخنان پدرت را مخوان! به اشارت او زمانی نخواندم، پس آنگاه فرمود که با کس سخن مگو! مدّتی خاموش کرده به سخن گفتن نپرداختم. و از این رو که سخنان ما غذای جان عاشقان شده بود به یکبارگی تشنه ماندند، و از پرتو همّت و حسرت ایشان، به مولانا شمس الدّین چشم زخم رسید». |
↑167 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1375)، ص78. |
↑168 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی (1385)، ص95. |
↑169 | شمس تبریزی، محمد بن علی، مقالات شمس تبریزی، ص869. |
↑170 | افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج2، ص638. |