برخی معتقدند تصوف هیچ ارتباط و اشتراک مبنایی با تشیع ندارد. برخی نیز علیرغم پذیرش تفاوت مبنایی تشیع و تصوف، معتقدند این دو مکتب در برخی آموزهها اشتراکاتی دارند. عدهای دیگر بر این باورند که هیچ تفاوتی میان تصوف و تشیع وجود ندارد و در اصل صوفی واقعی، شیعه است و شیعه واقعی، صوفی میباشد.
فهرست
گونهشناسی آراء
سه قول درباره نحوه تعامل تشیع و تصوف وجود دارد:
1- تباین: این اشخاص معتقدند تصوف هیچ ارتباط و اشتراک مبنایی با مذهب تشیع ندارد.
قائلین: این دیدگاه مشهور علما و فقهای شیعه در طول تاریخ بوده است. چنانچه سیدحیدر آملی اشاره دارد، از میان مذاهب اسلامی، شیعیان (به خصوص امامیه) بیشترین انکار را نسبت به صوفیه داشتهاند.[1]آملی، سید حیدر، جامع الاسرار، مقدمه، ص63.
2- عموم و خصوص من وجه: برخی معتقدند اگرچه تشیع و تصوف دو مکتب با مبانی متفاوت است اما در برخی آموزهها مثل ولایت اشتراکاتی دارند.
قائلین: برخی از حکماء، نویسندگان و محققین چنین نظری داشتند.
3- عینیت و اتحاد: عدهای بر این باورند که تصوف و تشیع دو روی یک سکه هستند و در اصل، هیچ تفاوتی میان آنها نیست. صوفی واقعی، شیعه است و شیعه واقعی، صوفی مسلک است.
قائلین: این قول فقط از جانب صوفیانِ شیعه مطرح و تقویت شده است.
ریشهیابی مخالفت شیعه
دلیل مخالفت شیعه و صوفیه در طول تاریخ را باید در نکات ذیل جستجو کرد:
شیعهستیزی رهبران
تصوف از همان ابتدای پیدایش، خود را نسخهبدل معنویت و عرفانِ اهل بیتی و شیعی معرفی میکرد و مشایخ این فرقه در برابر اهل بیت علیهم السلام قرار داشتند. رهبران صوفیه مثل حسن بصری[2]کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج1، ص100.، سفیان ثوری[3]کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج5، ص117.، حکیم ترمذی[4]ترمذی، محمد بن علی، کیفیه السلوک الی رب العالمین، ص96؛ ترمذی، محمد بن علی، نوادر، ج5، ص146، حدیث شماره1143.، عطار نیشابوری[5]عطار نیشابوری، فریدالدین، مظهر العجائب و مظهر الاسرار، ص237.، مستملی بخاری[6]مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج1، ص461.، نجم الدین رازی دایه[7]رازی دایه، نجم الدین، مرصاد العباد، ص11.، ابن عربی[8]ابن عربی، محیی الدین، فتوحات مکیه، ج1، ص282. و غیره سختترین اهانتها و جسارتها را به شیعیان روا میداشتند و در دشمنی با شیعه به ویژه شیعه امامیه از هیچ قول و فعلی فروگذار نمیکردند. این رویکرد شیعهستیزی صوفیه، مانع تفاهم و نزدیکی بود.
اختلاف مبانی و اصول
مبانی مختلف صوفیه با مبانی شیعه در تضاد بود. «معرفتشناسی» صوفیه مبتنی بر کشف و خواب بود اما معرفتشناسی تشیع مبتنی بر عقل و وحی است. «خداشناسی» صوفیه مبتنی بر سنخیت و عینیت خالق و مخلوق است اما خداشناسی شیعه قائل به تنزیه و بینونت خالق و مخلوق است. «ولیشناسی» صوفیه، مبتنی بر نظریه ولایت نوعیه و قطبیت است اما در تشیع، امامت و ولایت، شخصی و منحصر در معصومین علیهم السلام است. «فرجامشناسی» صوفی مبتنی بر فناء فی الله است اما در تشیع چنین نظریهای باطل دانسته میشود. اصول عملی و سلوکی صوفیه نیز تشباهی با شیعه ندارد.[9]ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج1، ص449؛ نجم الدین کبری، احمد بن عمر، اصول العشره، ص31.
شریعتگریزی و بدعتگذاری
عدم پایبندی برخی از اهل تصوف به آداب دینی و احکام شرع و ابداع آیینهای عبادی یا رفتارهای اجتماعی و اخلاقی که مخالفت با شریعت به شمار میرود یا حداقل در منابع دینی از آنها خبری نیست، مانند مقوله سلسلهسازی یا تشکیل حلقههای ذکر که آدابی خاص دارد، پرداختن به شطح و طامات و کفریات، و باطنگرایی و تاویل نصوص دینی و ادعای ولایت و کرامت برای مشایخ خود و… از دیگر دلایل مخالفت شیعه با صوفیه است.[10]طارمی، حسن، علامه مجلسی، ج۱، ص۲۱۸؛ شوشتری، نوراللّه بن شریف الدین، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۵.
مخالفت اهل بیت
اهل بیت علیهم السلام از همان آغازین روزهای شکل گیری افکار صوفیانه، با آنها به مخالفت برخواستند. در کتابهای حدیثی معتبر و موثق شیعه مثل کافی، امالی طوسی، احتجاج، عیون اخبار الرضا علیه السلام و غیره… روایات متعددی در طعن شخصیتها و رد آداب و آموزههای صوفیه نقل شده است که این روایات، به تقابل و رویارویی شیعیان با صوفیه در طول قرنهای بعد انجامید.[11]رک: شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، الاثنی عشریه، ص21؛ قمی، عباس، سفینه البحار ج۲، ص۵۷-۵۸.
مخالفت علمای شیعه
به دنبال مخالفت اهل بیت علیهم السلام با صوفی گری، فقها و علمای شیعه نیز در رد و طرد برخی عقاید و اعمال صوفیه، تلاش زیادی کرده و آثار بسیاری از خود بر جای گذاشتند. «ملا محمدطاهر قمی» بیش از 33 عنوان کتاب برای قرن یازدهم هجری و «ابوالفضل برقعی» بیش از 140 عنوان اثر برای قرن چهاردهم هجری، در نقد تصوف بر شمرده است. طبق شمارش آثار موجود، حدود 250 نسخه خطی مرتبط با نقد تصوف در فنخا و دنا و مخطوطات عراق شناسایی شده است. در ادامه به برخی از این آثار اشاره میشود:
علمای قرن سوم
پدر شیخ صدوق، «علی بن حسین بن بابویه» (م329ق) در کتاب «قرب الاسناد» و نیز «فضل بن شاذان» (م260ق) در «الرد علی الکرامیه» به تصوف تاختهاند.
علمای قرن چهارم و پنجم
شیخ صدوق، «محمد بن علی بن بابویه» (متوفی ۳۸۱) در کتاب «اعتقادات» درباره برخی صوفیان گفته است که اینان اصحاب اباحه و قائل به حلول و از جمله غُلاتاند.[12]ابن بابویه (صدوق)، محمد بن علی، ترجمه اعتقادات ابن بابویه، ج۱، ص۱۲۱.
«شیخ مفید» (متوفی ۴۱۳) حلاجیه را از جمله ملاحده و زنادیق دانسته[13]مفید، محمد بن محمد، تصحیح اعتقادات الامامیه، ج۱، ص۱۳۴. و کتابی به نام « الرد علی اصحاب الحلاج» نوشته است. این کتاب مهم، اگرچه در دسترس نیست اما به دست «مقدس اردبیلی» رسیده بود و بخشی از روایات آن در « حدیقه الشیعه» نقل شده است.[14]نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، ج۲، ص۳۳۰.
فقیه و متکلم نامور، «محمد بن حسن طوسی» (متوفی ۴۶۰)، نیز در کتاب «الغیبه»، حلاج را در شمار مدعیان دروغین نیابت امام زمان بر شمرده است.[15]طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، ج۱، ص۲۴۶-۲۴۷. همچنین «اَبوالْمَعالی» (م۴۸۵ق) در «بیان الادیان» و «جعفر بن محمد دوریستی» در «الاعتقاد» نگاهی انتقادی به تصوف داشتهاند.
علمای قرن ششم و هفتم
«نصیرالدین عبدالله بن حمزه طوسی» (قرن ششم هجری) در «الهادی الی النّجاه من جمیع المهلکات» و «ایجاز المطالب من ابراز المذاهب» تصوف را نقد کرده است.
«عماد الدین طبری» (قرن ششم) در رسالهای مستقل به نقد تصوف پرداخته است.
«ابومنصور احمد بن علی طبرسی» (قرن ششم) در «الاحتجاج»[16]طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۴۷۴. روایات متعددی در نقد تصوف، آموزهها و شخصیتهای آنها ذکر میکند.
«مرتضی بن قاسم داعی حسنی رازی» (د پس از ۶۳۰ق) یکی از کتابهای قدیم و مهم شیعی درباره ادیان و مذاهب، «تبصره العوام فی معرفه مقالات الانام» را نگاشته و فصلی را به نقد تصوف اختصاص داده است.[17]مؤلف این کتاب صوفیان را از اهل سنّت شمرده و آنان را به شش فرقه تقسیم کرده است: اول، «اتحادیه« به رهبری حسین بن … ادامه پاورقی
«خواجه نصیرالدین طوسی» (متوفی ۶۷۲) در «قواعد العقائد»، عقاید برخی صوفیان درباره اتحاد، حلول، اسقاط تکلیف، سماع و رقص را تخطئه کرده است.[18]طوسی، محمد بن محمد نصیرالدین، قواعد العقائد، ج۱، ص۲۲، چاپ سنگی تهران ۱۳۰۳.
علمای قرن هشتم
«علامه حسن بن یوسف حلی» (م726ق) در کتاب «نهج الحق» و «تسلیک النفس»، به نقد برخی آموزههای صوفیه همت میگمارد.[19]علامه حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق، ص57.
علمای قرن نهم
در این دوران نیز آموزهها و اعمال صوفیانه در آثار علمایی مثل «نجم الدین خضر حلبرودی» (م 850ق) در کتاب «توضیح الأنوار لدفع شبهه الأعور» و «حسن مهلبی حلی» (قرن نهم) در کتاب «الانوار البدریه» نقد شده است.
علمای قرن دهم
«مقدس اردبیلی» (م993ف) صاحب یکی از مهمترین و مشهورترین آثار نقد تصوف به نام « حدیقه الشیعه» است.[20]مؤلف، اکثر صوفیه را در ظاهر، حنبلی یا مالکی و در باطن، کافر و عقاید آنها را متأثر از اندیشههای اهل ریاضت، … ادامه پاورقی در این کتاب، روایات ناب و دست اولی از اهل بیت علیهم السلام در نقد صوفیه نقل شده است. برخی صوفیه در انتساب این کتاب به مقدس اردبیلی تشکیکهایی روا داشته بودند که بر اساس تحقیقات جدید، این تشکیکها برطرف شده و انتساب کتاب به مقدس اردبیلی بیش از پیش تقویت شده است.[21]رک: دوستی، علیرضا، کشف الحقیقه فی اعتبار الحدیقه.
«علی بن حسین بن عبدالعالی مشهور به محقق کرکی» (م940ق) در «مطاعن المجرمیه» و فرزندش «حسن بن علی کرکی» در «عمده المقال»، تصوف را به شدت نقد و رد میکنند. نقدهای این علما به دلیل برخورداری از منصب شیخ الاسلامی و جایگاه مهمی که در حکومت صفویه داشتند، بسیار تاثیرگذار و مهم تلقی میشد.[22]آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه، ج۱۵، ص۳۴۱.
علمای قرن یازدهم
«علامه محمدباقر مجلسی» (م1110ق) روایات متعددی در نقد شخیتها و آموزههای صوفیه در کتاب جامع حدیثی «بحار الانوار»[23]مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج2، ص64. نقل کرده است. ایشان همچنین در کتاب «حیاه القلوب» با نگاه عمیق و تفصیلی به نقد تصوف پرداخته است.
«محمد بن حسن بن علی مشهور به شیخ حر عاملی» (م1104ق) در «الاثنی عشریه» حدود یک هزار روایت از اهل بیت علیهم السلام را ذیل 12 باب در نقد تصوف و آداب و آموزههای آنها آورده است.
«علی بن محمد عاملی» (م1103ق) نوه دختری محقق کرکی و نواده پسری شهید ثانی است که کتاب مهمی به نام « سهام المارقه» در نقد تصوف داشته است.[24]آزاد کشمیری، محمدعلی بن محمدصادق، نجوم السماء فی تراجم العلماء، ج1، ص118.
«سید محمد میرلوحی موسوی» (م1083ق) از شاخصترین علمای مخالف تصوف در عصر صفویه بوده است که آثار متعددی مانند « سلوه الشیعه»[25]آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج12، ص223. در نقد صوفیه داشته است.
«محمد طاهر قمی» از علمای بزرگ صوفیه و شیخ الاسلام و امام جمعه شهر قم بود که در کتاب «تحفه الاخیار» و «نصیحه الکرام» تصوف را به سختی نقد میکند.[26]آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج26، ص170.
از جمله دیگر آثار متعدد موجود در نقد تصوف میتوان به آثار «مطهر بن محمد مقدادی» (سدۀ ۱۱ق) در رسالۀ «الرد علی الصوفیه»، «ملامحمد کریم شریف قمی» (سده 11ق) در «تحفه العشاق»، «حکیم محمد مومن تنکابنی» (سده 11ق) در «تبصره المومنین» و غیره اشاره کرد.[27]اقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، طبقات أعلام الشیعه، ج8، ص593.
علمای قرن دوازدهم و سیزدهم
علمای عصر قاجار نیز اهتمام ویژهای به نقد تصوف داشتند و عالمان زیادی به نگارش کتاب در انکار تصوف دست یازیدند که ذکر نام همه آنها در این مختصر نمیگنجد. از جمله این علما عبارتند از: «محمد علی بهبهانی» (د1216ق) در « خیراتیه» و فرزندش «محمد جعفر بهبهانی» (د1259ق) در « فضائح الصوفیه»، «میرزا ابوالقاسم قمی» (1231ق) در « الرد علی الصوفیه» و «حبیب الله خویی» (م1324ق) در «منهاج البراعه» و غیره.[28]آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج10، ص204.
ادوار مخالفت شیعه با تصوف
ابراز مخالفت علمای شیعه با پدیده تصوف، در ادوار مختلفی قابل دسته بندی میباشد.
قرن اول تا سوم
هم زمان با تولد و گسترش جریان تصوف، اهل بیت علیهم السلام به نقد و مخالفت با شخصیتها، آموزهها و آداب صوفیه اقدام کردند، به گونهای که مقابله و نقد تصوف را تبدیل به یک فرهنگ و سنت در شیعه ساخته و به تبع ایشان، اصحاب ائمه علیهم السلام نیز با نگارش اصولی، به نقد تصوف برخواستند.
قرن چهارم تا هفتم
تصوف در این دوره منحصر در مذاهب اهل سنت بود و چون شیعیان احساس خطر کمتری نسبت به آنها میکردند، آثار کمتری نیز در نقد تصوف خلق کردند. البته سنت ردیهنویسی بر تصوف متوقف نشد بلکه در این دوره نیز آثار جدی و مهمی مانند « تبصره العوام» در نقد تصوف نوشته شده است.
قرن هفتم تا دهم
از قرن هفتم، تعدادی از عالمان شیعه امامیه، به نقل کلمات صوفیه در کتب خود اقدام کردند و از سوی دیگر، فرقههای شاخص صوفیه مسلمان مثل کبرویه نیز به مذهب تشیع نزدیک شدند، لذا همزمان با نزدیکی شیعه به تصوف، فقها و علمای شیعه نیز با شدت و حدت بیشتری به نقد تصوف پرداختند و با تاکید بر نقاط اختلاف صوفیه و شیعه، مرزبندیهای خود با این جریان را پررنگتر کردند.
قرن دهم تا سیزدهم
حکومت صفویه بر دو رکن تصوف و تشیع ابتناء داشت، اما این موضوع نمیتوانست مورد قبول علما و فقهای شیعه باشد، به همین جهت مخالفتها و نقدهای عالمان شیعه بر تصوف نیز به طور بیسابقهای رشد پیدا کرد و آثار متعدد و زیادی در نقد تصوف به وجود آمد.[29]اقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج10، ص204.
گرایش به عرفان و تصوف
گرایش به شخصیتها و آموزههای تصوف در میان علمای شیعه یک گرایش خلاف رسم، حاشیهای و نادر به حساب میآمد. سرآغاز این گرایشها، با نقل برخی عبارات حکمت آموز و سخنان اخلاقی صوفیه توسط «ابوالفتوح رازی» (حدود۴۷۰-۵۵۲ یا ۵۵۶ق) صاحب «تفسیر روض الجنان»، صورت گرفت.[30]افندی اصفهانی، عبدالله، ریاض العلما، ج2، ص158. اما چنانچه «محدّث ارموی» اشاره دارد، ابوالفتوح هرگز عقائد و باورهای صوفیه را نپذیرفته و فقط به نقل سخنان اخلاقی مشایخ صوفیه اکتفا کرده بود.[31]قزوینی رازی، عبدالجلیل، النقض، تصحیح ارموی، ص273 و ص261. این رویکرد، توسط «کمالالدین میثم بن علی بَحْرانی» (متوفی ۶۸۹) در «شرح نهج البلاغه» و سپس «ورام بن ابی فارس» (قرن هفتم) در «مجموعه ورام» ادامه پیدا کرد.[32]شیبی، کامل مصطفی، الصله بین التصوف و التشیع، ج۲، ص۸۹-۹۰. اما در سرتاسر کتابهای این عالمان، از باورهای بنیادین و اصولی صوفیه ردی نمیتوان یافت.
سیدحیدر آملی
تا اینکه « سیدحیدر آملی» (م۷۸۷ق) یکی از مشایخ شیعه مذهب فرقه کبرویه،[33]سید حیدر خرقه از نورالدین طهرانی دریافت کرده بود.[آملی، سیدحیدر بن علی، تفسیر المحیط الاعظم، ۱۴۲۲ق، ج۱، ص۵۳۰ … ادامه پاورقی با استفاده از عناوینی مثل شاگردی فخر المحققین، خود را در جامعه شیعه مطرح ساخته[34]سید حیدر هیچ گاه در جامعه علمی شیعه، به عنوان یک متکلم و فقیه و عالم درجه اول شناخته نمیشد. و سپس سعی در نزدیکی تشیع به تصوف کرد. او با پذیرش باورهای صوفیه، اساسا صوفی و شیعه را یکی دانست. به نظر او تشیع به معنای استمرار ظاهر حقایق الاهی یا شریعت و تصوف استمرار باطن آن یا طریقت است.[35]آملی، سیدحیدر بن علی، جامع الاسرار، ج۱، ص۶۱۵.
او قاعده و اساس تصوف را ولایت میداند و ارتباط مشایخ بزرگ تصوف با ائمه علیهمالسلام را «اثبات ولایت» و صحیح بودن توحید صوفیه میداند.[36]آملی، سیدحیدر بن علی، جامع الاسرار، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۵.
وی در «جامع الاسرار» بارها به سخنان ابن عربی اشاره و از او تجلیل میکند اما در برخی مسائل از جمله «تعیین مصداق خاتم الاولیاء» با او مخالف است.[37]آملی، سیدحیدر بن علی، جامع الاسرا، ج۱، ص۳۹۶-۴۰۲. سید حیدر به عمق مخالفت و تنفر علمای شیعه از تصوف آگاهی داشت و لذا سعی داشت نزدیکی تشیع به تصوف را با نظریات ابن عربی و عرفان نظری پیش ببرد چراکه این مباحث بیشتر وجهه علمی داشت تا طریقتی.
تصوف در عصر صفویه
صفویان، در ابتدا یک فرقه از فرق صوفیه اهل سنت و پیروان صفی الدین اردبیلی (۶۵۰–۷۳۵ق) بودند که تغییر مذهب داده و شیعه شدند و تدریجا در ایران به حکومت و قدرت دست پیدا کردند و تا مدتها، در کنار ترویج شیعه، به ترویج تصوف نیز اقدام میکردند.
در چنین فضایی که عموم مردم در فضای فرهنگها و سنتهای صوفیانه تنفس کرده و حاکمان و ارتش[38]ارتش صفویان، طائفه قزلباشها بودند که مریدان صوفی مسلک مرشد کل (یعنی سلطان صفویه) به حساب میآمدند. و بسیاری از ارکان حکومتی، یا صوفی بودند یا تحت تاثیر تصوف قرار داشتند. لذا مخالفت با تصوف، حساسیتهای خاص خود را داشت و علمای شیعه نیز رویکردهای متفاوت و متنوعی در مقابله با تصوف داشتند.
مبارزه به سبک مماشات
دسته اول) برخی مانند «محمدتقی مجلسی» (۱۰۰۳-۱۰۷۰ق) و «شیخ بهائی» (متوفی ۱۰۳۱یا۱۰۳۰ق/۱۰۰۰ش)[39]شیخ بهائی کتابی در نقد تصوّف و معایب صوفیگری، به نام «موش و گربه» به نثر دارد. موش کنایه از صوفی و گربه کنایه … ادامه پاورقی[40]سید نعمت الله جزایری درباره شیخ بهائی میگوید: «معاشرت با هر فرقه میکرد و با هر ملت و دینی به مقتضای طریقه … ادامه پاورقی و حتی «قاضی نورالله شوشتری» (متوفی ۱۰۱۹)[41]شوشتری، نوراللّه بن شریف الدین، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۳. شیوه مدارا با صوفیه را دنبال کرده و با نشان دادن انعطاف و مماشات نسبت به آنها، سعی در جذب و هدایتشان را داشتند. آنها با تاکید بر وجوه مثبت و مشترک مثل زهد و عدم رغبت به دنیا و… توجه صوفیه را به سمت سخنان خود جلب میکردند.[42]گزارش قابل توجهی از شخصی در سال 1120 هجری درباره دلیل مماشات مجلسی اول با صوفیه وجود دارد که رسول جعفریان آن را … ادامه پاورقی «علی اکبر نهاوندی» در «جنّتان مُدهامّتان» مینویسد:
«روزی شیخ بهائی به یکی از شاگردان خود که تعداد آنها به 400 نفر میرسید، گفت: امشب به منزل ما بیا، آن شخص میگوید: من امتثال کردم و رفتم، کمک ارکان دولت صفوی آمدند و همه صوفی بودند. پس شیخ بهائی کسوت خرقه درویشی پوشیده و سر حلقه اهل ذکر شد و آنها مشغول ذکر شدند به فاصله یک ساعت آنها را جذبه گرفت و از دهان آنها کف میریخت و روی زمین افتادند. جز شیخ که در حال عادی باقی ماند. پس شیخ بهائی فرمود: تو را آوردم که ببینی من بیچاره در این زمان مبتلا شدهام که شاه و درباریان همه اهل تصوف هستند، ناچار شدم از این راه وارد شدم شاید کمکم آنها را هدایت کنم.[43]نهاوندی، علی اکبر، جنتان مدهامتان، ج1، ص29.
مجلسی اول نیز از همین روش بهره میبرد، چنانچه پسر بزرگوار ایشان یعنی علامه محمدباقر مجلسی (۱۰۳۷– ۱۱۱۰ق) درباره پدر خویش در رساله «اعتقادات» میگوید:
«بر تو باد پرهیز از این گمان که پدر علامهام (که ضریحش نورانی باد) از صوفیان باشد، یا اعتقادی به مسالک و مذاهب آنها داشته باشد. حاشا از این نسبت. چگونه اینگونه باشد، در حالی که او مانوسترین اهل زمان خودش به اخبار اهل بیت – علیهم السلام – و عالمترین آنها به این اخبار بود. مسلک او زهد و ورع بود. او در ابتدا به اسم تصوف تظاهر میکرد، تا این طایفه به او متمایل شوند و از او فرار نکنند، تا اینکه آنها را از این عقاید فاسده و اعمال بدعتآمیز رهایی بخشد، و به تحقیق که عده زیادی از آنها را با این مجادله حسنه هدایت کرد، و در آخر عمرش وقتی مشاهده نمود که رعایت این مصلحت، موضوعیت ندارد، و پرچمهای گمراهی و سرکشی سرنگون گشته، و احزاب شیطان شکست خوردهاند، و معلوم شد که اینها دشمنان خدا هستند، از آنها بیزاری جست. و مستمرا منکر عقاید باطل آنها میشد. و من (که فرزند ایشان هستم) آشناتر از هرکس به طریقه پدرم هستم، و نزد من نوشتههای پدرم در اینباره موجود است».[44]علامه مجلسی، محمد باقر، الاعتقادات، نشر کتابخانه علامه مجلسی، ص۴۸.
مبارزه علنی و رو در رو
دسته دوم) برخی دیگر از علمای بزرگ این دوره مانند «محقق کرکی» با کتاب « المطاعن المجرمیه فی رد الصوفیه»، «مجلسی ثانی» و «محمد طاهر قمی» با کتاب » تحفه الاخیار» و «شیخ حر عاملی» صاحب « الاثنی عشریه فی الرد علی الصوفیه»، «مقدس اردبیلی» با « حدیقه الشیعه»، «میرلوحی سبزواری» با کتابهای « سلوه الشیعه» و « کفایه المهتدی»، «علیقلی جدید الاسلام» و «علی بن محمد بن حسن بن زین الدین شهید» با کتاب « السهام المارقه من اغراض الزنادقه» و… با نگارش ردیههایی علیه تصوف، به برخورد قاطع و بدون تساهل و تسامح با صوفیه پرداخته و این روش را ترجیح میدادند، لذا با قلم و زبان خود، انتقادات تند و بیپردهای را نثار تصوف و صوفیان میکردند.
پیوند فلسفه شیعه با تصوف
در قرن دهم و یازدهم، برخی فیلسوفان اشراقی شیعه به دنبال پیوند تصوف نظری با الهیات شیعی و تعالیم امامان تشیع علیهم السلام بودند. افرادی مانند «محقق دوانی، میرداماد، فیض و فیاض لاهیجی» از سردمداران این رویکرد هستند.
اما تاثیرگذارترین و موفقترین تلاش را ملاصدرا با تاسیس مکتب فلسفی حکمت متعالیه انجام داد.
فلسفه حکمت متعالیه با پذیرش مبانی و اصول تصوف نظری ابن عربی، راه را برای ورود آموزهها و مبانی صوفیه به مجامع علمی-فرهنگی شیعه هموار ساخت.
حوزه فلسفی اصفهان
در این دوره، اصحاب حوزه فلسفی-عرفانی اصفهان نیز که برای دستیابی به حقیقت، دلایل فلسفی را توأم با عبادت و ریاضت لازم میدانستند، به عرفان و تصوف نزدیک شده بودند.
استرآبادی و میرفندرسکی
از نمایندگان برجسته این حوزه «محمدباقر استرآبادی» (متوفی ۱۰۴۱) و «ابوالقاسم میرفندرسکی» (متوفی ۱۰۵۰) است که گزارش زندگیاش نیز یادآور سلوک قدمای صوفیه است، اما او و شاگردش «ملارجبعلی تبریزی» (متوفی ۱۰۸۰) ارتباطی با صوفیه نداشتند[45]عبدالحسین زرینکوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۵۸. و حتی میرفندرسکی در رساله «صناعیه» قلندران را، که به بهانه توکل و ترک اسباب، به کاهلی روی آورده بودند، مخل نظم جامعه و موجب تعطیل نظام کلی عالم دانسته است.[46]میرفندرسکی، ابوالقاسم بن میرزا بزرگ، رساله صناعیه، ج۱، ص۷.
صدرالدین شیرازی
ملاصدرا (متوفی ۱۰۵۰) معمولا سلوک عملی و طریقتی صوفیه را نقد کرده و مبانی نظری آنها را میپذیرد. او در رساله « کسر اصنام الجاهلیه»[47]شیرازی، محمد بن ابراهیم صدرالدین، کسر اصنام الجاهلیّه فی الرّد علی متصوفه زمانه، ج۱، ص۳۱-۳۲. به صوفیان زمان خود اعتراض کرده و آنها را بطّالینی خوانده که در مجالس ذکر، به پرخوری و رقص و سماع میپردازند.
عبدالرزاق لاهیجی
« عبدالرزاق لاهیجی» (متوفی ۱۰۷۲) شاگرد و داماد ملاصدرا نیز در « شوارق الالهام»[48]لاهیجی، عبدالرزاق بن علی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، ج۱، ص۳۰. رسیدن به برخی حقایق را منوط به مکاشفه، و مباحث عقلی را در وصول به آنها ناتوان میداند.
به نوشته وی در کتاب « گوهر مراد»،[49]لاهیجی، عبدالرزاق بن علی، گوهر مراد، ج۱، ص۳۸. حقیقت تصوف، سلوک باطن است و سلوک باطن مستلزم سلوک ظاهر است، پس صوفی، نخست باید حکیم یا متکلم باشد و ادعای تصوف، پیش از تسلط در حکمت و کلام و سایر علوم دینی، عوامفریبی است. او در خاتمه این کتاب[50]لاهیجی، عبدالرزاق بن علی، گوهر مراد، ج۱، ص۶۸۷- ۶۸۸. عمل کسانی را که به سبب سلوک باطن، خود را با عناوینی میخوانند که در شریعت وارد نیست، نامقبول میشمرد.
ظاهراً عبدالرزاق لاهیجی با رسوم مربوط به مراد و مریدی و خرقهپوشی موافق نبوده است، و البته این به معنای نفی و ردّ کل تصوف، از سوی لاهیجی نیست.[51]زرینکوب، عبدالحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، ج۱.
فیض کاشانی
شاگرد و داماد دیگر ملاصدرا، «محمد بن مرتضی بن محمود کاشانی» (متوفی ۱۰۹۱)، مشهور به «فیض» نیز در آثارش از صوفیانی که خرقه میپوشند و اذکاری اختراع و صدا را به ذکر بلند میکنند، شطح و طامات میگویند، علم و معرفت ندارند، تفقه در دین را لازم نمیدانند و اعمالی خارج از سنّت وضع میکنند، انتقاد کرده[52]فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، الحقایق فی محاسن الاخلاق، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۹. و از سوی دیگر به متشرعان توصیه میکند تا به گروهی که بر جاده سلوک شرعی حرکت میکنند، طعن و لعن نکنند مگر آنکه از آنها کفر صریح یا بدعتی واضح صادر شود، بهعلاوه تا جایی که بتوان باید آن عمل یا گفتار را تأویل و تصحیح کرد و نباید آنان را تکفیر نمود[53]فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، ده رساله محقق بزرگ فیض کاشانی، ج۱، ص۹۹- ۱۰۸. او خود رسالهای به نام «زاد السالک»[54]فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، ده رساله محقق بزرگ فیض کاشانی، ج۱، ص۷۹-۹۱. در سیر و سلوک نوشته و در ضمن رسالهای نیز به نام «مشواق»[55]فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، ده رساله محقق بزرگ فیض کاشانی، ج۱، ص۲۳۷-۲۷۳. در توضیح الفاظی که صوفیه در اشعار عرفانی به کار میبرند، تألیف نموده است.
فیض کاشانی در رساله «الانصاف» که از واپسین اثار اوست، تذکار میدهد که اگر در سرتاسر آثارش به اقوال و عبارات عرفا و صوفیه تفوه کرده است، از روی اعتقاد نبوده، بلکه صرفا از باب تمرین بوده است.[56]فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، رساله الانصاف، ص18. ازینرو، مخالفان تصوف او را مورد طعن و نقد قرار دادند[57]بحرانی، یوسف بن احمد، لؤلؤه البحرین، ج۱، ص۱۲۱. و شاگرد وی «سید نعمتاللّه جزایری» (۱۱۱۲) در مقام دفاع از استاد بر آمد و انتساب وی را به صوفیه با نقل عباراتی از کلمات طریفه وی، انکار کرد.
حوزه فلسفی تهران
حکمت متعالیه مدتی در حالت رکود و افول بود تا اینکه «ملاعلی نوری» (م ۱۲۴۶ق) آن را در حوزهها و مجامع علمی شیعه احیا کرد و «ملاهادی سبزواری» (۱۲۴۶ق) در سبزوار و «ملاعبداللّه زنوزی» (1257ق) در تهران آن را رواج داد.
شاخهای نسبتا عرفانی از این مکتب را «سید رضی لاریجانی» (م1270ق)[58]صدوقیسها، منوچهر، تاریخ حکماء و عرفاء متأخر بر صدرالمتألهین، ج۱، ص۴۶-۴۷. و سپس «محمدرضا صهبای قمشهای» (۱۲۴۱-۱۳۰۶ق)، «محمد هاشم اشکوری» (۱۲۴۹- ۱۳۳۲ق)، «مهدی آشتیانی» (1332-1401ق) و «ابوالحسن شعرانی» (۱۳۲۰-۱۳۹۳ق) ادامه دادند.
منابع و مآخذ
- ابن بابویه (صدوق)، محمد بن علی، ترجمه اعتقادات ابن بابویه، محمدعلی بن محمد حسنی، تهران، ۱۳۶۱ش
- انصاری قمی، حسن، «وصیت جُنَید بغدادی و یادداشتی کوتاه درباره سیاسه المریدین»، معارف، دوره ۱۷، ش ۲، مرداد – آبان ۱۳۷۹ش
- آزاد کشمیری، محمدعلی بن محمدصادق، نجوم السماء فی تراجم العلماء، سازمان تبلیغات اسلامی، شرکت چاپ و نشر بین الملل، تهران، 1387ش
- آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، 26مجلد، دار الأضواء، بیروت، 1403ق
- آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، طبقات أعلام الشیعه، 17مجلد، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1430ق
- آملی، حیدر بن علی، جامع الاسرار و منبع الانوار، چاپ هانری کور بن و عثمان اسماعیل یحیی، تهران، ۱۳۶۸ش
- بحرانی، یوسف بن احمد، لؤلؤه البحرین، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، قم، بیتا
- بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، الفرق بین الفرق، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره، مکتبه محمدعلی صبیح و اولاده، بیتا
- ترمذی، محمد بن علی، رساله الرد علی الرافضه، نسخه خطی به شماره ثبت 770، برگ 83 تا 87، استانبول، کتابخانه ولی الدین
- ترمذی، محمد بن علی، رساله کیفیه السلوک الی رب العالمین، تحقیق احمد عبدالرحیم سایح، الطبعه الاولی، قاهره، الدار المصریه اللبنانیه، 1413-1993م
- ترمذی، محمد بن علی، نوادر الاصول فی معرفه احادیث الرسول، تحقیق توفیق محمود تکله، دار النوادر، بیروت، 1431ق، 2010م
- تهرانی، جواد، عارف و صوفی چه میگویند؟، تهران، ۱۳۶۳ش
- حرّ عاملی، محمد بن حسن، رساله الاثنی عشریه فی الرد علی الصوفیه، قم، ۱۴۰۰ش
- حلّی، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق، بیروت، ۱۹۸۲م
- زرینکوب، عبدالحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۶۲ش
- شوشتری، نوراللّه بن شریف الدین، احقاق الحق و ازهاق الباطل، با تعلیقات شهاب الدین مرعشی نجفی، چاپ محمود مرعشی، ج۱، قم، ۱۳۷۷ش
- شوشتری، نوراللّه بن شریف الدین، مجالس المؤمنین، تهران، ۱۳۵۴ش
- شهیداول، محمد بن مکی، الدّروس الشرعیّه فی فقه الامامیّه، قم، ۱۴۱۲-۱۴۱۴ق
- شیبی، کامل مصطفی، الصله بین التصوف و التشیع، بیروت، ۱۹۸۲م
- شیرازی، صدرالدین محمد بن ابراهیم، کسر اصنام الجاهلیّه فی الرّد علی متصوفه زمانه، چاپ محمدتقی دانش پژوه، تهران، ۱۳۴۰ش
- طارمی، حسن، علامه مجلسی، تهران، ۱۳۷۵ش
- طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، چاپ محمدباقر موسوی خرسان، بیروت، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م
- طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، چاپ محمدباقر موسوی خرسان، بیروت، ۱۴۰۱/۱۹۸۱م
- طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، تهران، ۱۳۹۸ش
- طوسی، محمد بن محمد نصیرالدین، قواعدالعقائد، چاپ سنگی، تهران، ۱۳۰۳ش
- رازی، مرتضی بن داعی، تبصره العوام فی معرفه مقالات الانام، چاپ عباس اقبال، تهران، ۱۳۶۴ش
- فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، الحقایق فی محاسن الاخلاق، چاپ محسن عقیل، قم، ۱۹۸۹م
- فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، ده رساله محقق بزرگ فیض کاشانی، چاپ رسول جعفریان، اصفهان، ۱۳۷۱ش
- فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، رسائل، رساله ۳: بشاره الشیعه، چاپ سنگی، تهران، ۱۳۱۱
- قمی، عباس، سفینه البحار و مدینه الحکم و الا´ثار، چاپ سنگی، نجف، ۱۳۵۲-۱۳۵۵، چاپ افست بیروت، بیتا
- قمی، محمدطاهر بن محمدحسین، رساله رد صوفیه، چاپ حسن اسلامی، در میراث اسلامی ایران، دفتر چهارم، به کوشش رسول جعفریان، قم، کتابخانه آیه اللّه العظمی مرعشی نجفی، ۱۳۷۶ش
- قمی، محمدطاهر بن محمدحسین، مونس الابرار: در رد صوفیان، چاپ محمدرضا ارجمند، در میراث اسلامی ایران، دفتر هفتم، به کوشش رسول جعفریان، قم، کتابخانه آیه اللّه العظمی مرعشی نجفی، ۱۳۷۷ش
- کبری، نجم الدین، الاصول العشره، چاپ شده در فوائح الجمال و فواتح الجلال، تحقیق یوسف زیدان، مصر، دار السعاد الصباح، چاپ دوم
- کبری، نجم الدین، فوائح الجمال، حسین حیدر خانی مشتاقعلی، انتشارات مروی، چاپ اول، تهران، 1368ش
- کرمانشاهی، محمدعلی، خیراتیّه در ابطلال طریقه صوفیّه، چاپ مهدی رجائی، قم، ۱۴۱۲
- کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، 8 جلد، دار الکتب الإسلامیه، تهران، 1407ق
- لاهیجی، عبدالرزاق بن علی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، چاپ سنگی، تهران، ۱۳۰۶
- لاهیجی، عبدالرزاق بن علی، گوهر مراد، چاپ زین العابدین قربانی لاهیجی، تهران، ۱۳۷۲ش
- مجلسی، محمدباقر، اجوبه، در محمدتقی بن مقصود علی مجلسی، رساله تشویق السالکین، تهران، ۱۳۷۵ش
- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳
- مجلسی، محمدباقر، رساله سیر و سلوک، ترجمه ابوالقاسم یزدی، چاپ غلامحسین حجتی نیا، در کیهان اندیشه، ش ۵۸، بهمن و اسفند، ۱۳۷۳ش
- مجلسی، محمدباقر، عین الحیات، چاپ مهدی رجائی، قم، ۱۳۷۶ش
- مجلسی، محمدتقی، لوامع صاحبقرانی المشتهر بشرح الفقیه، ج۳، قم، ۱۳۷۴ش
- محولاتی خراسانی، محمدجواد بن محسن، البدعه و التحرف، یا، آئین تصوف، تهران، بیتا
- مشار، خانبابا، ملّفین کتب چاپی فارسی و عربی، تهران، ۱۳۴۰-۱۳۴۴ش
- معصوم علیشاه، محمدمعصوم بن زین العابدین، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران، ۱۳۱۸ش
- مفید، محمد بن محمد، تصحیح اعتقادات الامامیه، چاپ حسین درگاهی، قم، ۱۳۷۱ش
- مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، الحاشیه علی الهیات الشرح الجدید للتجرید، چاپ احمد عابدی، قم، ۱۳۷۵ش
- مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، حدیقه الشیعه، چاپ صادق حسن زاده، قم، ۱۳۷۸ش
- میرفندرسکی، ابوالقاسم بن میرزا بزرگ، رساله صناعیه، چاپ علی اکبر شهابی، مشهد، ۱۳۱۷ش
- میرلوحی سبزواری، محمد بن محمد، سلوه الشیعه وقوه الشریعه، چاپ احمد عابدی، در میراث اسلامی ایران، دفتر دوم، به کوشش رسول جعفریان، قم، کتابخانه آیه اللّه العظمی مرعشی نجفی، ۱۳۷۴ش
- نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، چاپ محمدجواد نائینی، بیروت، ۱۴۰۸/۱۹۸۸م
پاورقی ها
↑1 | آملی، سید حیدر، جامع الاسرار، مقدمه، ص63. |
---|---|
↑2 | کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج1، ص100. |
↑3 | کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج5، ص117. |
↑4 | ترمذی، محمد بن علی، کیفیه السلوک الی رب العالمین، ص96؛ ترمذی، محمد بن علی، نوادر، ج5، ص146، حدیث شماره1143. |
↑5 | عطار نیشابوری، فریدالدین، مظهر العجائب و مظهر الاسرار، ص237. |
↑6 | مستملی بخاری، اسماعیل بن محمد، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج1، ص461. |
↑7 | رازی دایه، نجم الدین، مرصاد العباد، ص11. |
↑8 | ابن عربی، محیی الدین، فتوحات مکیه، ج1، ص282. |
↑9 | ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیه(اربع مجلدات)، ج1، ص449؛ نجم الدین کبری، احمد بن عمر، اصول العشره، ص31. |
↑10 | طارمی، حسن، علامه مجلسی، ج۱، ص۲۱۸؛ شوشتری، نوراللّه بن شریف الدین، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۵. |
↑11 | رک: شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، الاثنی عشریه، ص21؛ قمی، عباس، سفینه البحار ج۲، ص۵۷-۵۸. |
↑12 | ابن بابویه (صدوق)، محمد بن علی، ترجمه اعتقادات ابن بابویه، ج۱، ص۱۲۱. |
↑13 | مفید، محمد بن محمد، تصحیح اعتقادات الامامیه، ج۱، ص۱۳۴. |
↑14 | نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، ج۲، ص۳۳۰. |
↑15 | طوسی، محمد بن حسن، کتاب الغیبه، ج۱، ص۲۴۶-۲۴۷. |
↑16 | طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۲، ص۴۷۴. |
↑17 | مؤلف این کتاب صوفیان را از اهل سنّت شمرده و آنان را به شش فرقه تقسیم کرده است: اول، «اتحادیه« به رهبری حسین بن منصور حلاج؛ دوم، «عشاقیه» که معتقدند جزئی از خدای تعالی در شخص حلول میکند؛ سوم، «نوریه» که عبادت پروردگار به امید بهشت یا بیم دوزخ را ناروا میدانند؛ چهارم، «واصلیه» که احکام و اوامر و نواهی شرعی را سبب تهذیب اخلاق میدانند و برای واصلان به حق معتقد به اسقاط تکلیفاند؛ پنجم، گروهی که به تحصیل علم و استدلال عقلی وقعی نمینهند و معتقدند که معرفتِ حق تنها از طریق جهاد با نفس و تلقین شیخ حاصل میشود؛ ششم، گروهی از صوفیان شکمباره که علم و دین ندارند، از حرام نمیپرهیزند و همواره طالب طعام و رقصاند. [رازی، مرتضی بن داعی، تبصره العوام فی معرفه مقالات الانام، ج۱، ص۱۳۴]. |
↑18 | طوسی، محمد بن محمد نصیرالدین، قواعد العقائد، ج۱، ص۲۲، چاپ سنگی تهران ۱۳۰۳. |
↑19 | علامه حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق، ص57. |
↑20 | مؤلف، اکثر صوفیه را در ظاهر، حنبلی یا مالکی و در باطن، کافر و عقاید آنها را متأثر از اندیشههای اهل ریاضت، پیروان آیین هندو و فلاسفه دانسته و گفته است که این عقاید، ابتدا اهل سنّت و سپس برخی از اهل تشیع را فریفته است. به نظر مؤلف، این عقاید که شامل اعتقاد به حلول، اتحاد، قائل شدن به جبر، محبت ورزیدن به یهود و نصارا و پیروان سایر ادیان، دوست داشتن همه، از جمله مخالفان امامان علیهمالسلام و جمیع گناهکاران و مشرکان است، منجر به از بین رفتن مبانی شیعه میشود و از توطئههای مخالفان شیعه است تا مقام و امتیازات امامان را نادیده بگیرند. مؤلف در بررسی طرق صوفیه اعمال و عقاید برخی از آنها مانند بیاعتنایی به شریعت، رها کردن کسب علوم دینی و کار، نظربازی، ریاضت، رقص و سماع را تقبیح کرده و مشایخ صوفیه مانند محییالدین بن عربی، عبدالرزاق کاشانی و عزیزالدین نسفی را به دلیل اعتقاد به وحدت وجود کافر و زندیق خوانده است. |
↑21 | رک: دوستی، علیرضا، کشف الحقیقه فی اعتبار الحدیقه. |
↑22 | آقابزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه، ج۱۵، ص۳۴۱. |
↑23 | مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج2، ص64. |
↑24 | آزاد کشمیری، محمدعلی بن محمدصادق، نجوم السماء فی تراجم العلماء، ج1، ص118. |
↑25 | آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج12، ص223. |
↑26 | آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج26، ص170. |
↑27 | اقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، طبقات أعلام الشیعه، ج8، ص593. |
↑28 | آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج10، ص204. |
↑29 | اقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن، الذریعه إلی تصانیف الشیعه، ج10، ص204. |
↑30 | افندی اصفهانی، عبدالله، ریاض العلما، ج2، ص158. |
↑31 | قزوینی رازی، عبدالجلیل، النقض، تصحیح ارموی، ص273 و ص261. |
↑32 | شیبی، کامل مصطفی، الصله بین التصوف و التشیع، ج۲، ص۸۹-۹۰. |
↑33 | سید حیدر خرقه از نورالدین طهرانی دریافت کرده بود.[آملی، سیدحیدر بن علی، تفسیر المحیط الاعظم، ۱۴۲۲ق، ج۱، ص۵۳۰ – ۵۳۱]. |
↑34 | سید حیدر هیچ گاه در جامعه علمی شیعه، به عنوان یک متکلم و فقیه و عالم درجه اول شناخته نمیشد. |
↑35 | آملی، سیدحیدر بن علی، جامع الاسرار، ج۱، ص۶۱۵. |
↑36 | آملی، سیدحیدر بن علی، جامع الاسرار، ج۱، ص۲۲۲-۲۲۵. |
↑37 | آملی، سیدحیدر بن علی، جامع الاسرا، ج۱، ص۳۹۶-۴۰۲. |
↑38 | ارتش صفویان، طائفه قزلباشها بودند که مریدان صوفی مسلک مرشد کل (یعنی سلطان صفویه) به حساب میآمدند. |
↑39 | شیخ بهائی کتابی در نقد تصوّف و معایب صوفیگری، به نام «موش و گربه» به نثر دارد. موش کنایه از صوفی و گربه کنایه از دانشمند است. در بعضی منابع به بیزاری شیخ بهائی از صوفیان و دراویش زمان خود و آداب و عقاید ایشان اشاره شده است. [بهبهانی، محمدعلی، خیراتیه، ج2، ص397]. |
↑40 | سید نعمت الله جزایری درباره شیخ بهائی میگوید: «معاشرت با هر فرقه میکرد و با هر ملت و دینی به مقتضای طریقه ایشان حرکت مینمود چنانکه وقتی در مصر بود یکی از علمای اهل سنت میگفت شیخ بهایی از علمای اهل سنت است.»[تنکابنی، محمد، قصص العلما، ص241]. |
↑41 | شوشتری، نوراللّه بن شریف الدین، مجالس المؤمنین، ج۲، ص۳. |
↑42 | گزارش قابل توجهی از شخصی در سال 1120 هجری درباره دلیل مماشات مجلسی اول با صوفیه وجود دارد که رسول جعفریان آن را به نقل از نسخه خطی در سایت خود منتشر ساخته است. در این گزارش آمده است: «شیخ بهاءالدین محمد عاملی و ملامحمد تقی مجلسی و ملامحسن کاشانی – علیهم الرحمه – که هر یک قدری بنا بر مصلحت، این طایفه را که شاید از آن راه باطل برگردند، مراعات مینمودند، بلکه از جانب ایشان سخنان نیز میگفتند و مینوشند. اما فی الحقیقه، در عقاید حقه، مخالف ایشان بودند، و مؤید این مقال آنکه هر یک از این علمای مزبور، عمر خود را صرف اخبار ائمه اطهار – صلوات الله علیهم اجمعین – نمودند، و مادام الحیات در نشر آثار اهل بیت – علیهم السلام – مجد و ساعی بودند، و قفل شبهات را از مفتاح فلاح احادیث ایشان میگشودند، و شاهد بر این حال و مصداق این مقال، آن که شیخ بهاءالدین در رسالهای که از او مشهور، بیان فرقههای این طایفه نموده که دوازده فرقهاند. یک فرقه از آنها ناجی و یازده فرقه هالک اند، و بیان فرقه ناجیه را که میکنند، اوصافی چند را بیان مینماید که در شیعه امامیه است، و مراد او اینکه بنابر مصلحت وقت، مطلق این طایفه را لعن نکند، و یکی از آنها را خوب شمارد که به این تقریب شاید ایشان را به طریقه اهل بیت – علیهم السلام – درآورد، و آخوند ملامحمد تقی مجلسی – علیه الرحمه – که ظاهرا با اینها آمیزش مینمود، باز سببش هدایت بود، و بر این دعوی، دو پسر او ملاعبدالله و آخوند ملامحمد باقر مرحومان که هر یک در فضل و کمال، سرآمد مردم روزگار بودند، ادای شهادت مینمودند، به این معنی، و ایشان به احوال والد خود داناتر از دیگران بودند، و چون تواند بود که این سخن را کسی از ایشان قبول ننماید، و حال آن که مجتهد عصر و زمان و مقتدای به خواص و عام بودند، و بنای مسائل دین را بر قول و فتوای ایشان میگذاشتند. و حال آنکه در آن اوان، این طایفه را طغیانی بود که چارهای به جز تقیه از ایشان نبود. و دلیل بر این مدعا، احوال ملاعبدالله مرحوم است، بعد از فوت پدرش آخوند ملامحمد تقی مجلسی، به مظنّه آن که او را در ترویج دین حق، ناصری و معینی هست، فی الجمله اظهاری از افعال قبیحه و اطوار شنیعه این طایفه را نموده، و طریقه ائمه هدی را که شیوه مرضیه آخوند خود بوده، بیان فرموده، پیروان حلاّج بنابر عداوت دینی و لجاج، اتفاق نموده، از برای اهانت، بلکه ضرب و قتل نیز مضایقه نبود، در مسجد جامع عتیق اصفهان، هجوم آور شده، بوریاهای مسجد را سوزانیدند، و مدرسین را منع از درس نمودند و مدتی در مسجد را بستند، و آن بنده خدا را بعضی از دوستانش به هزار حیله و تدبیر از مسجد به خانهاش رساندند و مختفی کردند، و چون آن طایفه چنین فضیحتی نمودند، از ولی نعمت عالمیان ترسیده، جمعی متفق شده از راه شیطنت که جبلّی این طایفه است، تقرب به مقربان درگه خلایق امیدگاه جسته، به بهتان و دروغ چندان چیزها به عرض اقدس ظل الله رساندند که اول به قتل آن بیچاره اشاره شده، بعد از التماس، اخراج از بلد فرمودند، و تقصیر او، که پیروی ائمه اطهار و انتشار آثار و اشتهار اخبار ایشان بود، به جهت عداوت دینی به نحو دیگر خاطر نشان نموده بودند، و به نوعی خاطر اشرف صاحب قرانی را آزردند که مافوق آن متصور نبود. – اعوذ بالله من شرور الناس و الخنّآس الذی یوسوس فی صدور الناس – و آتش غضب پادشاهی را که نمونهای از خشم الهی است، از سخنان فتنه انگیزی چنان بر افروختند که احدی را قدرت التماس و جرأت درخواست نبود، لاجرم لاعلاج، به سبب عداوت آن سیاه بختان بیایمان، جلال وطن نموده، روانه کفرستان و بلاد هندوستان گردید و با وجود عداوت چنین که پیروان و پیروان ایشان با اهل علم و صلاح هست، دعوی تشیع نیز میکنند و خود را از شیعیان میشمارند و مردم بیتمیز از ایشان نیز قبول میدارند…»[http://www.rasul-jafarian.com/?p=140]. |
↑43 | نهاوندی، علی اکبر، جنتان مدهامتان، ج1، ص29. |
↑44 | علامه مجلسی، محمد باقر، الاعتقادات، نشر کتابخانه علامه مجلسی، ص۴۸. |
↑45 | عبدالحسین زرینکوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۵۸. |
↑46 | میرفندرسکی، ابوالقاسم بن میرزا بزرگ، رساله صناعیه، ج۱، ص۷. |
↑47 | شیرازی، محمد بن ابراهیم صدرالدین، کسر اصنام الجاهلیّه فی الرّد علی متصوفه زمانه، ج۱، ص۳۱-۳۲. |
↑48 | لاهیجی، عبدالرزاق بن علی، شوارق الالهام فی شرح تجریدالکلام، ج۱، ص۳۰. |
↑49 | لاهیجی، عبدالرزاق بن علی، گوهر مراد، ج۱، ص۳۸. |
↑50 | لاهیجی، عبدالرزاق بن علی، گوهر مراد، ج۱، ص۶۸۷- ۶۸۸. |
↑51 | زرینکوب، عبدالحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، ج۱. |
↑52 | فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، الحقایق فی محاسن الاخلاق، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۹. |
↑53 | فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، ده رساله محقق بزرگ فیض کاشانی، ج۱، ص۹۹- ۱۰۸. |
↑54 | فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، ده رساله محقق بزرگ فیض کاشانی، ج۱، ص۷۹-۹۱. |
↑55 | فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، ده رساله محقق بزرگ فیض کاشانی، ج۱، ص۲۳۷-۲۷۳. |
↑56 | فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، رساله الانصاف، ص18. |
↑57 | بحرانی، یوسف بن احمد، لؤلؤه البحرین، ج۱، ص۱۲۱. |
↑58 | صدوقیسها، منوچهر، تاریخ حکماء و عرفاء متأخر بر صدرالمتألهین، ج۱، ص۴۶-۴۷. |